PEZHVAKEIRAN.COM ستيز روسيه با غرب و بی‌اعتباری نظريه فوکوياما و هانتينگتون
 

ستيز روسيه با غرب و بی‌اعتباری نظريه فوکوياما و هانتينگتون
عطا هودشتیان

ستيز بين المللی ميان روسيه و کشورهای غربی برسر اُکراين را ميتوان مهمترين بحران پس از جنگ سرد ميان اين دو بلوک پيشين قلمداد نمود. اين ستيز عملا از بکارگيری يک استراتژی تهاجمی روسيه در برابر نفوذ پيوسته دنيای غرب به سرزمين های شوری سابق خبر ميدهد. بر اين پايه، نخستين ادعای نوشته حاضر آن است که در اين بحران هيج نشانی از نزاع دوران جنگ سرد بچشم نمی خورد. اين بحران کاملا از منطق ديگری، يعنی مقاومت در برابر غرب و سپس تهاجم و تسخير سرزمين های جديد و بهره بری اقتصادی کلان سرچشمه گرفته است. دومين ادعای اين نوشته آن است که اين رو در رويی يک بار برای هميشه هر دو تئوری خوشبينانه فرانسيس فوکوياما و بدبينانه ساموئل هانتينگتون را بکلی واژگون ميکند. به عبارت ديگر با ابزارهای نظری آنها نمی توان به خوانشی قابل فهم از بحران اکراين دست زد. در ابتدا مفهوم جنگ سرد و ويژگی های آنرا بطور مختصر برميشماريم. سپس ماهيت تهاجم روسيه را در مقايسه با گذشته اين کشور و نيز در مقايسه با چين مطالعه خوهيم کرد و بلاخره، به دو نظريه پرداز مورد اشاره خواهيم پرداخت. بيشک هر بخش اين نوشته ميتواند صفحات زيادی را دربرگيرد ليکن محدوديت اين مختصر اين امکان را به ما نمی دهد.

جنگ سرد جنگ سرد ميان بلوک غرب و بلوک اتحادجماهير شوری که بتدريج پس از خاتمه جنگ جهانی دوم شکل گرفت، برمحور چهار حوزه اقتدار همه جانبه ايدئولوژيک، اقتصادی، سياسی و نظامی صورت ميگرفت. در عين حال، چها ويژگی منحصربفرد در اقتصاد، فلسفه، تاريخ و سياست اين دو بلوک را از يک ديگر بطور شفاف جدا ميکرد: در يک سو يک اقتصاد آزاد با سايه روشن های گوناگون، در سوی ديگر يک  نظام اقتصادی دولتی ؛ در يک سو يک بينش فلسفی برپايه فرد گرايی آزاد و جامعه چند حزبی، و در سوی ديگر بينشی برپايه جمع گرايی و جامعه ای يک حزبی ؛ در يک سو بينشی که انباشت سرمايه و بازتوليد روابط سرمايه داری را روندی غايت ناپذير ميدانست و همان را سرآمد "نهايی" بشر قلمداد ميکرد، در سوی ديگر، يک بينش ويژه تاريخی که همان "دترمينيسم تاريخی" نام گرفت و نهايت جهان را کمونيسم می پنداشت ؛ از يک سو يک حاکيميت سياسی يک حزبی که اساس آنرا "دولت-جامعه" خوانده اند، و در سوی ديگر يک نظام سياسی چند حزبی با انتخابات آزاد. در مدار اين چهار ويژگی اصلی، ستيز ميان شرق و غرب، يعنی اتحاد جماهير شوری و دنيای سرمايه داری غرب يک معنای شفاف، منحصر بفرد و قابل فهم داشت. يعنی هر بلوک يک ايدئولوژی به تمام را عرضه ميکرد و صاحب تعريفی خاص از انسان و جامعه بودند.

خط تهاجمی روسيه پس از شکست بلوک کمونيسم دولتی اتحاد جماهير شوروی، و پديداری فدراسيون روسيه درسال ۱۹۹۱، با روی کار آمدن بوريس يلسين، مسکو مدتها در سکوت اجباری برای باز سازی و جدا کردن تکه های "بی استفاده و پرخرج" بلوک خود بسر برد. کشورهای اتحاد جماهير شوروی در اروپای شرقی، منطقه آسيای مرکزی و منطقه قفقاز مستقل شدند. روسيه ديگر توان مالی مديريت اين مناطق را ديگر نداشت. ليکن، پس از آنکه ولاديمير پوتين در سال ۱۹۹۹، سکان همه جانبه قدرت را به کف گرفت، گويا رويای پطرکبير در روسيه زنده شد. شگفتی و وادادگی روسيه جوان در دوره يلسين در برابر غرب، به تدريج به رويای رقابت هرچه بيشتر با آن در دوره زمامداری پوتين کشيده شد. اما تنها اين رويا نيست که روسيه امروز را در رقابت با غرب قرار ميدهد. جهانی شدن که از همان سالهای شکست اتحاد جماهير شوری شکل گرفت، توان گسترده و شگفت آوری به غرب، يعنی آمريکا و اروپای غربی داده بود. مسکو که بسرعت سرمايه داری را در کشور تعبيه ميکرد، نمی خواست که اعتبار فزوينده مدل اقتصادی (و سياسی و فرهنگی) غرب در مناظقی که پيش از اين تحت تسلط کامل داشته، بيش از اين به  نفوذ غرب در آن مناطق بيفزايد.  بی ترديد اساس اين برخورد منافع اقتصادی روسيه بود، که برآن منافع سياسی افزوده ميشد. با اين منطق، روسيه پوتين بارها با ايالات متحده آمريکا در ستيز افتاد، که آخرين و مهمترين آن در اکراين است. بحران فعلی اُکراين اوج رقابت ميان روسيه و آمريکا را نمايان کرد. اقدام شگفت آور روسيه ضميمه کردن کريمه بود، ليکن بيم آن ميرود که مسکو در فکر تسلط بربخشهای ديگر اُکراين و يا دست اندازی به ديگر کشورها ی نزديک به خود باشد. دست بالای آمريکا در اين نزاع سکوت تقريبی چين و همراهی مستقيم و همه جانبه اروپای غربی ست که هم داری اقتصادی بسيار قدرت مند و هم داری نفوذ سياسی بزرگی است.  دست بالای روسيه نخست همراهی قابل توجه اکثريت شهروندان روسيه و کم و بيش روس زبانهای کشورهايی که پيش از اين متعلق به بلوک اتحاد جماهير شوروی بوده اند، و خصوصا همراهی غيرمستقيم ايران و سوريه است. روشن است که قابليت بالای بحران زايی سوريه و ايران خط دفاعی مسکو را در برابر غرب بمراتب پرقدرت ميکند.

موقعيت ويژه چين پس از جهانی شدن، و بدل شدن روسيه بزرگ و چين به کشورهای سرمايه داری، هردوی اين کشورها در دهه ۹۰ ميلادی کم وبيش در يک وضعيت "تازه رها شده" قرار گرفتند، اما چين هرگز به مانند روسيه در برابر غرب عمل نکرد و نمی کند. چرا؟ زيراچين که خود را برای آينده های بزرگ آماده ميکند، نه دارای مناطق حساس هم مرز با اروپا ميباشد، که حمل گاز و نفت از اين نگاه يک مشکل استراتژيک برايش بشمارآيد، نه دارای گذشته ايست که در آن نفوذ مستقيم سياسی اين کشور را بتوان در مناطق اروپايی و آسيای نزديک ديد، تا بتوان جاه طلبی مجدد آنرا  توجيه کرد. حال آنکه روسيه عملا داری تمام اين خصوصيت ها ميباشد. نزديکی جغرافيايش به اروپا به ميزانيست که عملا برخی تحليل گران آنرا از نگاه تاريخی يک کشور اروپايی يا نميه اروپايی دانسته اند. نفوذش در منطقه آسيای مرکزی و خاورميانه و اروپا شرقی از نگاه سياسی هميشه بسيار چشم گير بوده است. روسيه اساسا همواره نگاهی پر منفعت و تسلط گرايانه به اين مناطق داشته است و دردوران استالين، براحتی اروپای شرقی و آسيای مرکزی و قفقاز را ضميمه خود کرد. حال آنکه چين حتی در زمان مائو، هرگز به ميزان روسيه به کشور گشايی دست نزد. برخلاف تصور بسياری، تاريخ آغازين قرن بيست و يکم شاهد اتحاد همه جانبه چين و روسيه در برابر غرب نيست. از سوی ديگر، ايالت متحده آمريکا، که شاهد مقاومت چشم گير روسيه دربرابر غرب است، هميشه در تلاش بوده است، که عليرغم مشکل بودن اين اقدام، رابطه خود را با چين تا حد توان صلح آميز نگهدار، تا اتحاد استراتژيک احتمالی ميان چين و روسيه صورت نپذيرد. اما ماهيت تهاجم اخير روسيه را چگونه ميتوان فهميد؟ چه خوانشی از اين ستيز استثنايی ميتوان بدست داد؟

ماهيت بحران ميتوان ديد که ستيز روسيه و غرب در رابطه با اکراين، با هر نيت و انگيزه ای که باشد، ديگر هيج نشانی از ستيز دو بلوک غرب و شرق در دوران جنگ سرد را در بر ندارد. ماهيت اين نزاع اساسا با طبيعت جنگ سرد بيگانه است زيرا نه روسيه ديگر يک بلوک به تمام است - چنانکه در دوران جنگ سرد اينگونه بود، و نه بحران فعلی ويژگی يک نزاع با اختلافاتی از جنس دو نظام اقتصادی، سياسی و ايدئولوژيک را دارد- چنانکه در دوران جنگ سرد اينگونه بود. امروز روسيه يک سرزمين مستقل و واحد است و در عين حال مدل سياسی و اقتصادی و ايدئولوژيک غرب را عملا پذيرفته است. حتی اگر اين کشور در همه ابعاد ناتوان از  تحقق دمکراسی غربی و پلولاريسم سياسی و اقتصاد آزاد ليبرالی است، هم در عمل و هم در نظر مکانيسم و ساختار آنرا پذيرفته است و خود به بخشی از نظام سرمايه داری جهانی بدل شده است. ميدانيم که روسيه همانند غرب دمکراسی را متحقق نکرد، اما درنهايت، ديسکور تاريخی و ايدئولوژيک روسيه امروز هيج تفاوت بنيادين و ريشه دار با غرب ندارد. بنابراين ساده ترين فرضيه در باره دلايل مقاومت دهشتناک روسيه در برابر غرب همانا تمايل اين کشور به گسترش نفوذ خود در منطقه، بهره بری از منافع اقتصادی موجود برای حفط استقلال خود در برابر غرب و گشودن حداقل امکانات برای بدل شدن به قدرت جهانی قابل توجه در برابر ضعف احتمالی و تدريجی غرب و مشخصا ايالات متحده آمريکاست. اگر چين خود را از طريق باز سازی يک نطام تنومند اقتصادی درونی برای اين آينده آماده ميکند و غالبا خود را از ورود به تنشهای پردامنه سياسی و نظامی با غرب برحذر ميدارد، و برآن است تا بزودی به قدرت نخست اقتصادی بدل گردد، روسيه که اين توان سازماندهی اقتصادی پرقدرت را درخود نمی بيند، خويشتن را برای کشورگشايی، برپايی يک سياست جايگزين در برابر غرب تا حد امکان آماده ميکند. ماهيت اين رابطه ستيز انگيز ميان روسيه و غرب اما، ضرورت برپايی يک نظريه جديد در فلسفه سياسی را نشان ميدهد، زيرا از شواهد چنان بر ميآيد که هردو نظريه پرنفوذ  تا کنون موجود، يکی ديدگاه خوش بينانه فرانسيس فوکومايا و ديگری ديدگاه بدبينانه ساموئل هانتيگتون، که هريک در تلاش برای توضيح تحول تاريخی بعد از عصر جهانی شدن بودند، پاسخگوی آن نيست. چگونه اين ادعا را توضيح ميدهيم؟

بحران اکراين و ناکامی نظريه فرانسيس فوکوياما و ساموئل هانتينگتون ۱-فرانسيس فوکومايا، با کتاب "پايان تاريخ" که در سال ۱۹۹۲ در آمريکا منتشر گرديد، بدل به يکی از پرنفوذ ترين نطريه پردازان فلسفه سياسی غرب در دهه ۹۰ ميلادی شد. وی برآن بود که با گسترش جهانی شدن و نفوذ هر چه بيشتر روابط سرمايه داری در کشورهای جهان بخصوص در شرق، بن مايه انديشه راسيونل عقلی نيز ميان آن ملت ها گسترش می يابد و اين انتشار و ضرورت های ناشی از آن، ملت ها و دولت ها را بتدريج درگير پايبندی های عاقلانه تری کرده و آنها را از يک فهم متقابل برخوردار خواهد نمود و بتدريج بهم نزديک ميکند. وی نوشت که ستيز های آينده جهان ميان نيروی های پيش رونده و دمکراسی خواه و نيروی ارتجاعی خواهد بود، که عملا به نفع دمکراسی تمام ميشود. و دمکراسی بتدريج پيکره تاريخ را تسخير ميکند. اين ديدگاه خوش بينانه که در زمان خود بسيار محبوب شد، و خود را پای بند نوعی برداشت ويژه از فلسفه تاريخ هگل، فيلسوف آلمانی، ميدانست، برآن بود که جهان بسوی صلح ميرود و روند بعدی نزديکی و گفتگو ميان تمدن هاست. ساموئل هانتينگتون، استاد سابق علوم سياسی در دانشگاه هاروارد، يک نظريه پرداز پرنفوذ محافظه کار آمريکايی ست که در برابر اثر فوکوياما، کتاب خود را به نام "برخورد تمدن ها" در سال ۱۹۹۶ منتشر نمود. وی برآن بود که دورنمای آينده جهان برپايه "غرب و باقی جهان" شکل خواهد گرفت، که جهان بسوی صلح نمی رود و نزاع آينده ميان کشورهايی خواهد بود که برپايه تمايلات دينی تقسيم ميشوند. اين نظريه پرداز برآن بود که دين سياسی شده شاخص نزاع های آينده خواهد بود و اسلام در اين ميان نقشی اساسی دارد. وی نقشه جديدی از جهان را ارائه داد که برپايه تقسيمات دينی استوار بود و معتقد بود که ستيز اسلام با دمکراسی يک چالش عمده آينده خواهد بود و دورنمای بعدی جهان برپايه نه گفتگو، که نزاع ميان تمدن ها ميباشد. نظرات هانتينگتون مورد توجه محافل محافظه کار سياسی خصوصا در آمريکا قرار داشت و ديدگاهای فوکوياما بيش از پيش مورد استقبال ليبرالهای جهان قرار گرفت. درست است که حوادث سياسی در طول سالهای اواخر قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يکم برای هريک از اين گرايشات دستاويز نظری قابل توجهی برای توجيه تئوری های خود را فراهم نمود، اما آيا بحران اکراين که عملا بزرگترين بحران ميان شرق و غرب پس از پايان جنگ سرد است، ادعای آنها را ثابت ميکند؟ ۲-اگر به نزاع امروزين ميان روسيه و آمريکا درباره اوکراين بنگريم، و به ماهيت اين نزاع، ريشه ها و روند آن توجه بکنيم، شايد می بايست به کارآمدی هردوی اين نظريات خوش بينانه و بدبينانه به ديده ترديد نظر انداخت. چرا؟ نخست آنکه، برعکس جنگ داخلی در سوريه، و همه نزاع های ديگر دوران اخير، که روسيه در پشت صحنه جای گرفته بود، اين برهمگان مشهود است که در ماجرای اکراين روسيه  خود را در مرکز بحران قرار  داده است. اين واقعيت، کار غرب را نه ساده که بسيار پيچيده ميکند. اشتباه نشود: نه آنکه ماجرای اکراين آغاز يک جنگ تمام عيار ميان روسيه و غرب خواهد بود. و نه انکه روسيه به پيش روی تهاجمی خود بی وقفه ادامه خواهد داد. هرگز. نه روسيه و نه غرب هرگز به چنين خودکشی همگانی و بزرگی دست نخواهند زد. ليکن به اعتقاد من، تهاجم روسيه و جايگاه پراهميت جديد آن در جهان، نه در معادلات فعلی آمريکا محاسبه شده است، نه ابالات متحده ضد حمله روشنی برعليه آن تهيه دارد، و نه  مهمتر، يک تئوری کارآمد که اين ديناميسم بين المللی را تئوريزه کند هنوز موجود نيست.  در باره نگاه فوکوياما بايد گفت، بر خلاف نظريه وی، بحران دامنه دار و بسيار عميق اکراين اساسا نزاعی ميان يک نيروی "تکامل گرا و آزاديخواه" برعليه يک "نيروی عقب گرا ارتجاعی" نيست. هر چند که روسيه امروز از صلابت يک دمکراسی مدل غربی برخوردار نيست، اما هم ديسکور رسمی و هم عملکرد نظام حاکم در روسيه  از نگاه فلسفه سياسی و در تعريف، نشان از يک نظام استبدادای ندارد. يعنی روسيه از طريق دست اندازی براوکراين درصدد برقراری يک حکومت استبدادی نيست. روسيه امروز يک حکومت دينی نيز نمی باشد. از نگاه ديسکور تاريخی، روسيه عملا و پس از رياست جمهوری يلسين، ايدئولوژی کمونيسم دولتی را کنار گذاشت و به کمپ غرب پيوسته. هرچقدر هم که روسيه امروز در حوزه دمکراسی مملو از تناقضات و معايب باشد، نمی توان نزاع غرب و شرق امروز را از نگاه تاريخی ميان دو نيرو، يکی ارتجاع عقب گرا و ضد دمکراسی از يکسو (مثلا روسيه)، و ديگری نيروهای پيشرفته تاريخ (مثلا غرب) گذاشت و همچون فوکوياما اين بحران را نشانه ای از يک نزاع تاريخی معنا دار فرض کرد، و پيروزی غرب در اين بحران را نشانی از پيروزی دمکراسی دانست. ديده ايم که روسيه پس از الحاق کريمه در آنجا نه يک نظام دينی برقرار کرد و نه يک رژيم استبدادی از جنس استالين. حتی اگر روسيه امروز را کشوری با مرگ های مشکوک و دستگيری های گسترده بدانيم، باز نمی توان ساخت سياسی آنرا به واقع استبدادی تلقی نماييم، همچون ايران يا کره شمالی. از اينرو اگر با ابزار های نظری فوکومايا وارد اين بحران بشويم، نمی توان به تحليلی قابل فهم و بی تناقض رسيد. در واقع بحران اوکراين از آن رو نظريه فوکوياما را واژگون ميکند که اين بحران ميان دو نيرويی است که هر دوی آنها مدعی طرفداری از  دمکراسی- با درجات گوناگون- می باشند. هم چنين، اگر خوب بنگريم، کشورهای غربی هرگز در اين بحران با روسيه از نگاه برخورد با يک نيروی ارتجاعی برخورد نکرده است.  ۳-دربحران اکراين، برعکس نظريه ساموئل هانتينگتون، هيچ نشانی از يک رودررويی سياسی، بر پايه معيارها و ارزشهای دينی نمی بينيم و اساسا هيج يک از طرفين اين ستيز ديگری را از اين نگاه محکوم نکرده اند. از اين رو، اين بحران اساسا از فرضيه های تاريخی-سياسی هانتينگتون نيز بدوراست و با آن ابزار تحليلی نمی توان به سنجش بحران اکراين برخواست. به عبارت ديگر، ماهيت سياسی بحران اکراين اعتبار نظريه هانتينگتون را لرزان ميکند. حتی در سوريه، ميتوان ديد که حمايت روسيه از حکومت وقت سوريه حمايت از يک نيروی دينی نيست. و هدف روسيه در سوريه تنها مقاومت در برابر نفوذ غرب است، تا يکی از مهمترين سنگرهای نفوذی مسکو در خاورميانه بدست غرب نيفتد. اين حمايت هيج ماهيت دينی ندارد. هم چنين در ميابيم که در منطقه خاورميانه، يعنی يک بستر گسترده اسلام، آنجايی که نطريه سياسی هانتينگتون را برپايه ستيز دينی دنيای اينده بايد ديد، بحران "بهار عربی"، جدا از نتايج و دستاورد های بعديش، چه خوب و چه بد، اساسا رنگ دينی نداشت.

نتيجه مقصود اصلی اين نوشته پيش گويی سياسی درباره آينده بحران روسيه و غرب نيست. بلکه پرسش از جايگاه تاريخی جديد روسيه در معادلات ستيز انگيز جهان و نيز تاکيد بر ضرورت برپايی يک تئوری جديد در فلسفه سياسی برای فهم اين واقعيت ميباشد. عملکرد روسيه نشان داد که دوران جنگ سرد بطور قطعی و تماما سپری گشته است، که جهان هر بيشتر بسوی بحران بر سر منابع مالی، منابع طبيعی و تسلط سياسی ميان نيروهايی ميرود که شايد اتفاقا همه آنها با يک زبان سياسی و ايدئولوژيک سخن ميگوييد. نه دين گرايی و نه دمکراسی خواهی، اساس تحول آينده و معنا و جهت آنرا تعين نميکند. دمکراسی پيش فرض نيروهای در ستيز است نه سرانجام آن ستيز. نه ديدگاه های فوکوياما، و نه هانتينگتون مسير امروز و آينده جهان را نشان نمی دهند. امروز به همان ترتيب که روسيه در بحران اقتصادی، بحران در ارزشها بسر ميبرد،غرب نيز درست در همين نوع بحران، البته در ابعادی متفاوت و با ساختاری متفاوت، روبروست. به عبارت ديگر از زمانی که دمکراتهای کاخ سفيد ايالات متحده را، پس از جنگ در افغانستان و عراق، از خطوط تهاجمی پيشين خود عقب کشاندند، و استراتژی تهاجمی را رها نمودند، نيروهای متقابل از جمله مشخصا روسيه، به تهاجم بيشتر روی آورد. يعنی طبيعی ترين اقدامی که يک رقيب در هنگام ضعف دشمن خود انجام ميدهد. اين تهاجم نه "صلح اميز" است نه ماهيتی ايدئولوژيک يا دينی دارد. روسيه برآن است تا در برابر گسترش بی مانعی که پديده جهانی شدن به غرب برای چند دهه طولانی عرضه نمود، مقاومت کند. و چون ميداند که ايالت متحده آمريکا در حال حاضر از استراتژی تهاجمی خود دست کشيده است، در انديشه کسب حداگثر استفاده از اين موقعيت بوده و به تسخير سرزمين های جديد دست ميزند. اما اين همه آينده ناروشنی را برای جهانيان ترسيم ميکند.

عطا هودشتيان

منبع:گویا نیوز