۳۰ خرداد و آغاز مبارزه مسلحانه يک ضرورت و يا يک اشتباه مهلک؟
منیژه حبشی

 

در رد يا اثبات ضرورت آغاز مبارزه مسلحانه بعد از ۳۰ خرداد بسياری نوشته اند . در رد آن وجزئيات وقايع ماهها و روزهای قبل از آن نيز بهمچنين. دراين رابطه کسانی که با آگاهی کامل از وقايع زندان و کينه و عداوت ريشه دار راستهای مذهبی با مجاهدين و گروههای هوادار کمونيسم نوشته اند در » بسيار خواندنيست. بعنوان نمونه به نوشته آقای ايرج مصداقی ميشود اشاره کرد که تحت عنوان در سايت پژواک و سايتهای ديگر منتشر شد: « اصل ايستادگی در مقابل استبداد اشتباه نکرديم

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-33692.html

اما در اينجا ميخواهم از زاويه يک هوادار مجاهدين در آنزمان که با ۳۰ خرداد نادانسته و ناخواسته از حاشيه بيرونی سازمان به درون سازمان پرتاب شد، بمثابه مشتی نمونه خروار، به نکاتی اشاره کنم. در ابتدا بايد بگويم که با نظر آقای مصداقی که اصل رد حکومت شاه را درست ارزيابی ميکنند کاملا موافقم و به يقين ميگويم که خمينی را جانشين و يا وليعهد واقعی و ممکن سياستهای غلط و اختناق سياسی شاه ميدانم. خفقان سياسی رايج و سرکوب و شکنجه هر مخالف سياسی و پارانويای قوی شاه نسبت به کمونيسم و باورهای خرافی مذهبی او و کمک به رشد مساجد و تبليغات مذهبيون، در کنار سرکوب بی امان هر نوع مخالفت ديگری جز اين ثمری نمی توانست داد. بستن راه مشارکت سياسی مردم به نارضايتی مردم منجر ميشد و گاه اين تراژدی به يک کمدی شيبه ميشد و بعنوان مثال برای نمايندگی مردم سلماس در مجلس شورايملی، فردی را انتخاب  (یا در واقع انتصاب)  ميکردند که در عمرش پا به اين شهر نگذاشته بود!

ساختن احزاب فرمايشی «ایران نوین» و «مردم»  بفرمان شاه و بعد عدم تحمل مخالف خوانی های فرمایشی ميان آنها و ساختن حزب رستاخيز و بيان اينکه هرکه نميخواهد برود گذرنامه بگيرد و از ايران برود (گوئي ايران ملک طلق پدری اوست) ، بنا بر قانونمندی های تاريخ به انفجار مردم منتهی ميشد ولی در زمان اين انفجار، شاه هيچ چهره شناخته شده ای برای مردم در صحنه سياست باقی نگذاشته بود. خمينی تنها آلترناتيو اختناق دوران شاه بود.

اما اختناق شاه تالی فاسد مهم ديگری هم داشت و آن ناآگاهی نسل ما بود. اعتراض نسل های بعد از انقلاب به نسل ما، منباب نتيجه درست است ولی قضاوتشان بسيار بسيار دور از واقعيتهای آنزمان ماست.

با محدوديتهايی که در آگاهی از اوضاع زمانه و سياستها و انتشار کتب سياسی و آگاهی رسانی در جامعه بود، من به شخصه بهيچوجه يک روشنفکر نبودم ( الانش هم نيستم چه رسد به آنزمان).  من فقط فردی تحصيلکرده بودم و نه يک روشنفکر. اين کلمه بار خاص خود را دارد که شامل هر فرد تحصيلکرده نميشود.

همچنين جوانان نسل جديد که ميبينند در تظاهرات وقتی «ندا» یا «سهراب» کشته می‌شوند چند دقیقه بعد دنیا با خبر می‌شود، نمی‌توانند تصور کنند که ما در آنزمان باید گوش خود را به رادیو بی بی سی موج کوتاه می‌چسباندیم و از ميان خروخرهای شديد راديو خبر از تظاهرات يا تغييرات و … ميگرفتيم.

اما افرادی مانند من همگی خمينی را فقط کسی ميشناختيم که به شاه اعتراض کرده و تبعيد شده بود. اکثر کسانی که در خانواده ای مذهبی بزرگ نشده بودند (مثل من ) تا چند ماه قبل از انقلاب بهمن، نام او را (بعنوان رهبر ) بهيچوجه نشنيده بودند. اما تشکيلات و سازماندهی مساجد که تنها تشکيلات منسجم موجود بود، در خلاء سياستمداران شناخته شده مردمی، عملا کنترل را بدست گرفت.

در تظاهرات گاها زنهای چادری به زنانی چون من اعتراض ميکردند که موقع شعار دادن ساعد دستتان ديده ميشود! اما من و امثال من ضمن عدم رعايت تذکرات آنها بر اين تصور بوديم که خوب اينها هم قشری از مردمند و دارند نظرشان را ميگويند و باور نميکرديم که حاملان اين افکار واپس مانده برای رهبری جامعه خيز برداشته بودند. سخنان دموکراسی خواهانه خمينی هم از عوامل فريب مردم بود( بدون فراموش کردن نقش بنی صدر و يزدی و قطب زاده ، تحصيلکرده های فرنگ که به خمينی خط داده و با حضور خود چهره مرتجع او را بزک ميکردند.)

اگر هم کسی از ارتجاع آخوندها حرف ميزد( مانند پدر من که از هواداران کسروی بود)، به او تغييرپذيری انسانها را يادآور ميشديم…! اما بهرحال اين ساده انديشی دو سه هفته بيشتر نکشيد چون ديو از شيشه بيرون آمده بود. قدرت حاکم و فضای جامعه بطور دربست در اختيار دارودسته ارتجاعيون بود و امثال من اميد به تغيير و يافتن راه حلی را جستجو ميکرديم. گروههای سياسی زيادی در جامعه بودند اما دو سازمان مجاهدين خلق و فداييان خلق مابين آنها خوش سابقه ترين و بزرگترينشان بودند. هرکس بسته به تمايلاتش و يا حتی ارتباطش با افرادی از گروههای سياسی به هواداری از اين يا آن گروه می پيوستند.

و من از طريق نادر رفيعی نژاد که همکلاس همسرم و هم دانشکده ای و دوست ما در دانشکده حقوق بود به مجاهدين علاقمند شدم. نادر که در آنزمان از بهترين و مردمی ترين انسانهايی بود که در عمرم شناختم(فارغ از تغييرات غير قابل تصور بعدی او تحت انقلابات انسان و انسانيت سوز رجوی) ، بعد از دستگيريش در سال ۵۴ ، جذب مجاهدين شده بود و تنها کسی در ميان حلقه رنگارنگ سياسی دوستان ما بود که رابطه مشخص سازمانی داشت . البته دوست نازنين ديگرمان علی علامه زاده هم که بعد از انقلاب دستگير شد و با ايمان راسخ مقاومت کرد و اعدام شد هم از شريف ترين و صادق ترين انسانها بود و بعدا دانستيم که فدائی و عضو گروه اشرف دهقانی بود. نادر با زندانی کشيدنش و سابقه دوستی اش مورد علاقه و احترام همه دوستان و کسانی بود که او را ميشناختند.  چنانکه برادر شهيدم بهزاد که در زمان انقلاب سرباز وظيفه در پادگانی از پادگانهای نيروی دريائی بود ، وقتی بهمراهی چند تن ديگر در شب ۲۰ بهمن به مردم خبر داده و در اسلحه خانه را برويشان باز کرده بودند از من خواست که به نادر خبر دهم که به خانه ما بيايد و اسلحه های زيادی را که خود او در صندوق عقب يک تاکسی پر کرده و از پادگان خارج کرده بود تحويل بگيرد.

سرکوب اعتراضات در ترکمن صحرا و کردستان گويای ماهيت وحشی و خونريز حاکمان بود ولی در کنار آن عملکرد فدائيان نيز تندروی عجيب و حساب ناشده ای بنظر ميرسيد. رويارويی با سلاح با حکومتی که با انقلاب به قدرت رسيده ، آنهم کوتاه مدتی بعد از انقلاب، عملی چپ روانه بود و رژيم هم در سرکوب آن ترديدی نداشت. در اين ميان عملکرد مجاهدين محتاطانه تر بود وبنظر عقلائی تر ميرسيد. نامه نگاريهايشان به خمينی را که بسيار عجيب مينمود، برای امثال من تحت عنوان سياستی برای رسوا کردن خمينی و آگاه کردن عموم مردم و خريد زمان بيشتر برای مردم جهت شناخت ارتجاع توجيه ميکردند. ضمنا از پاسخ به هر سوالی در مورد حجاب هم طفره ميرفتند و با گفتن اينکه الان زمان اين بحث ها نيست و بعد از سقوط خمينی زمان بحث و گفتگو بسيار داريم از پاسخگويی ابا ميکردند و لذا هر هواداری برای خود توجيهی مييافت که در آن مقطع آن روسری را بپذيرد و فعاليتش به دريافت پاسخ به اين سوال موکول نشود.

پايه اجتماعی مجاهدين وسيع و محبوبيت آنها بسيار زياد بود. سازمان همانطور که انجمنهای مختلف درست ميکرد ، انجمن حقوقدانان مسلمان را از هواداران حقوقدان خود تشکيل داد. من و همسرم بعنوان دو وکيل دادگستری در آن حضور داشتيم .در اين انجمن که مرکب از ۱۶ نفراز وکلا و حقوقدانان بود و من تنها زن آن جمع بودم ، طی اعلاميه های متعدد به سيستم قضائي و محاکمات بی رويه و فاقد هرنوع مبنای حقوقی و ناديده گرفته شدن حقوق متهمين اعتراض ميکرديم.

انعکاس اين اعلاميه ها در دادگستری بسيار زياد بود و گاه در ضمن صحبت قضات يا وکلا برآورد چند صد نفری از تعداد اعضاء اين انجمن ميشد (اطلاعیه‌ها بدون ذکر نام ما بود و بهمين جهت تعداد نفرات روشن نبود) و انعکاس بسيار مثبتی در ميان حقوقدانان داشت.

بعدها در فاز نظامی در اطلاعیه دیگری، نام ۸-۹ نفر باقیمانده ذکر شد و البته در آن زمان همه بالاجبار مخفی شده بوديم و رو شدن اسامی خطر دستگيری بلافاصله را نداشت و فقط درصورت دستگيری به مدرکی در دست رژيم تبديل ميگشت.

دراين ميان من دو پرونده هم در دفاع از خانواده کسانی که بدست فالانژهای حکومت کشته و يا مجروح و دستگير شده بودند داشتم که البته ميدانستيم که به نتيجه ای منجر نخواهد شد و بعد از سی خرداد عملا پيگيری آنها هم منتفی شد.

 در ارديبهشت سال ۶۰ در راهپيمايی مادران شرکت کردم ولی چند روز آخر خرداد را بديدار خانواده همسرم در اصفهان رفته بوديم و بعد از بازگشت، درست در ساعات راهپيمايی نادر رفيعی نژاد به نزد ما آمد و خبر داد که در شهر تظاهرات بزرگی در جريان است. به او با خنده گفتم خوب خودت در امن و امان نشستی و خبر از راهپيمايی مردم ميدهی که هرلحظه ممکن است با گلوله و چاقو و دستگيری و   ....روبرو شوند و او به خنده گفت به من دستور داده شده که نروم وگرنه در صف اول تظاهرات بودم. البته بعد ها فهميدم که اساسا سازمان در هيچيک از عمليات ها و تظاهرات که امکان خطر بالايی هم داشتند از اعضايش استفاده نميکرد و هميشه هواداران به جلو فرستاده ميشدند.

من و همسرم نه در سن نوجوانی و ميليشيا بوديم و نه بلحاظ ايدئولوژی هوادار سازمان محسوب ميشديم . عنصر نظامی هم نبوديم اما با عشق به آزادی آمده بوديم و هر کمکی از دستمان برميآمد ميکرديم . برادر موسی و يکی دو نفر ديگر را به خانه ما آوردند و مدتی در آنجا مخفی بودند و جلسات انجمن حقوقدانان هم در خانه ما برگزار ميشد.

بلحاظ موقعيت شغلی همسرم بسيار موفق بود و ما بخش زيادی از درآمدمان را به سازمان ميداديم و البته تا ۵ سال قبل نميدانستيم که موقعيت اجتماعی ما و کمکهايمان، تازه عامل زخم زدن و آزار پسر بزرگمان فرهنگ در سازمان بوده و با «بچه بورژوا» خواندن خواندن وی ، معلمان و مربيان مدرسه سازمان او  را بلحاظ روحی مستمرا شکنجه ميکردند. ظاهرا حتی معنی بورژوا را هم نميدانسته اند!

ما معمولا از طريق نادر از وقايع مطلع ميشديم. همچنانکه همان روز ۳۰ خرداد از او شنيديم که سازمان با صدور اعلامیه‌‌ای (اطلاعیه شماره ۲۵) ۱

 که بعد از حمله عوامل لاجوردی به خانه  پدر و مادر مهدی ابریشم‌چی صادر شد  از مقابله به مثل سخن گفته که معنای آن همانا بقول خودشان پايان فاز سياسی و آغاز فاز نظامی و رويارويی مسلحانه با رژيم است. رژيمی که از همان ابتدا با بستن شمشير از رو ، به تمامی گروههای مخالف خود چنگ و دندان نشان داده و از تمامی امکانات سرکوب هم برخوردار بود.

ما همچنان کارمان را ميکرديم چون دليلی برای تغيير نداشتيم. در اين ميان سازمان که بقول همسرم هميشه سازمانی متوهم و توهم زا بود، مستمرا به هواداران خود ميگفت که کار رژيم در ۲-۳ ماه تمام است.

شبيه سازی ها هم هميشه وجود داشت مثلا در تظاهرات پراکنده روز ۱۷ شهريور ۶۰ ، فضايی بودکه گوئي انتخاب اين روز برای اينست که دست رژيم برای سرکوب بسته است و اگر سرکوب کند برای مردم يادآور ۱۷ شهريور ۵۷ و کشتار شاه خواهد بود. غافل از اينکه رژيم بهيچوجه چنين محاسباتی برايش مهم نبود و هدفش نابودی کامل سازمان بود . نکته بسيار گويا از نظر من، در اشتباه بودن شروع مبارزه مسلحانه آن بود که سازمان در ۳۰ خرداد مبارزه مسلحانه را شروع کرد ولی تا مهرماه جرات نميکرد به ميليشيا دستو ر دادن شعار مرگ بر خمينی را بدهد. قبل از مهرماه شعارها «مرگ بر بهشتی» بود. رهبران سازمان ميگفتند مردم هنوز آماده شنیدن شعار مرگ بر خمینی نیستند.

سوال طبيعتا اينست که چطور وقتی ميدانيد که جامعه حتی آمادگی شنيدن شعار نابودی رهبر رژيم را ندارد شما به مبارزه مسلحانه با اين رژيم دست زده ايد؟ اما متاسفانه اين سوالها هميشه دير به ذهن خطور ميکند و در آن جو هيجان زده و ملتهب و با اين باور عمومی که سازمان، سازمانی صادق و موفق در مبارزه با شاه بوده نميگذاشت که اين سوالها در ذهن ما مطرح شود!

در اين ميان ما بی خبر بوديم که سازمان از آدرس دفتر وکالت من و همسرم که در طبقه فوقانی ساختمانی بود که در آن زندگی ميکرديم بعنوان محمل برای بسياری از افراد استفاده کرده و به آنان گفته بود که اگر به تور بازرسی برخوردند برای عاديسازی بگويند که در اين دفتر وکالت مشغول بکارند. ظاهرا بر اساس اخلاق انقلابی مسعود رجوی و ساير رهبران سازمان، استفاده از افراد و امکانات آنان بدون اطلاع و کسب رضايت آنها هيچ مانعی نداشت.

شرايط بسيار ملتهب بود .مسعود رجوی و بنی صدر در يک عمليات متهورانه که «پرواز تاریخساز» نام گرفت ايران را ترک کرده بودند و همه ما ساده لوحانه خوشحال بوديم و فکر ميکرديم که او بدرستی برای سازماندهی و شناساندن مقاومت به خارج رفته ، عملی که حال ميفهميم که چيزی بيش از نجات جان و فرار از صحنه واقعی نبرد نبوده است.

روز دقيق چرخش زندگی مان را بخاطر ندارم ولی فکر ميکنم بين ۲۰- ۲۳ شهریور بود.  شبی که ما ميهمان هم داشتيم ، نادر تلفن زد و خبر داد که يکی از کسانی که دستگير شده آدرس ما را دارد و هر آن ممکن است به خانه ما بريزند و گفت که درست است که در خانه نمانيم. من و همسر و دو فرزندمان با برداشتن يک ساک دستی از حداقل نياز بچه ها و خودمان از خانه خارج شديم و نميدانستيم که اين رفتن همانا رفتنی هميشگيست و زندگی ما برای هميشه تغيير کرده است. شرح کوتاه ولی پر درد تجربه شخصی من از دومين خيانت به اعتماد ما و مردم ايران ادامه دارد. اين بخش اول اين نوشته است.

منيژه حبشی

ژوئن ۲۰۱۵ ، ۲۷ خرداد ۹۴

۱- متن اطلاعيه بشرح زير است: «به دنبال يورش وحشيانه به خانه پدری برادر مجاهد مهدی ابريشمچی از اين پس مجاهدين خلق ايران با تمام قوا در قبال اين گونه تهاجمات مقاومت خواهند کرد... سازمان مجاهدين خلق ايران بدين وسيله از خلق قهرمان ايران کسب اجازه می کند تا از اين پس به یار خدا در قبال جان اعضای خود، بويژه اعضای کادر مرکزی که بخشی از مرکزيت تمامی  خلق و انقلاب محسوب می شوند، قاطع ترين مقاومت انقلابی را از هر طريق معمول دارد... از اين حيث بر آنيم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباس، دقيقاً شايسته سخت ترين کيفر و مجازات انقلابی خواهند بود. ضمناً سازمان مجاهدين خلق ايران اين حق را برای خود محفوظ می دارد تا در هر موردی هم که کيفر فی المجلس جنايتکاران در حين انجام جرم ضد انقلابی ميسر نباشد، به زودی و به طور مضاعف آمران و عاملان مربوطه را به جزای خود برسانند».

منبع:پژواک ایران


منیژه حبشی

فهرست مطالب منیژه حبشی در سایت پژواک ایران 

*چگونه باید گفت یا نوشت که وارونه شنیده و خوانده نشود؟   [2023 Oct] 
* حد و مرز های گمشده در تفکر ما!  [2023 Oct] 
*اپوزیسیون و باور کهنه «دشمنِ دشمنِ من دوست من است»  [2023 May] 
*بدعتی خائنانه در وکالت برخی شاکیان دادگاه حمید نوری و دفاع سیاسی وکلای نوری!  [2023 Jan] 
*آیا خشم ما با بیان صفاتی چون بیشرف، قاتل، مزدور، کثافت و...قابل بیان نیست؟   [2022 Nov] 
*به کجای این شب تیره بیآویزم قبای ژنده خود را؟   [2022 Sep] 
*چرا واقعا به تریج قبای عده ای سخت برخورده؟   [2022 Jun] 
*لزوم قضاوت عاری از پیشداوری  [2022 May] 
*ضعف های عمیق فرهنگی جامعه ما و نمودهای آن در امر دادخواهی  [2022 Mar] 
*خوش بود گر محک تجربه آید به میان  [2021 Dec] 
*«روز جهانی عدالت» و آیینه ای در برابر برخی ازمدعیان دادخواهی!   [2021 Jul] 
*خودزنی های ما!   [2021 Mar] 
*طناب جنایتکاران و گردن نوید های ما!   [2020 Sep] 
*ما شریکان دزد و رفیقان قافله ایم!   [2020 Jan] 
*پیشگامان مبارزات چپ ایران را چه شده است؟   [2019 Nov] 
*چرخه معیوب خشونت و قربانیان آن   [2019 Aug] 
*کودکان کار و حقوق نادیده گرفته شده آنها  [2019 May] 
*مصادیق متضاد یک ماده قانون در حکومت اسلامی! «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن»  [2019 Feb] 
*پاشنه آشیل حکومت و دِینِ تاریخیِ اکثریت عظیمی ازمردانِ ایران  [2018 Oct] 
*آیا مردمی با فرهنگِ مشابه یک حکومت، توانائی ساقط کردن آن را دارند؟  [2016 Sep] 
*نوری بر تاریکسرای رهبری مسعود رجوی بر مجاهدین خلق  [2016 Apr] 
*در سوگ مردی مبارز و نمونه ای شگرف از عشق به زندگی و آزادی  [2016 Jan] 
*نگاهی به تراژدی شيلر و سرنوشت ساير منتقدين رهبر و مردم فريبی علی مطهری!  [2015 Dec] 
*رنگِ خونِ ما ، حکومت ایران و اصلاح طلبان آن   [2015 Nov] 
*شادی ضحاک غالب و مغلوب: « بميريد بميريد وزين مرگ نترسيد » ...  [2015 Nov] 
*یادمانهای روزگار سپری شده نسلی سوخته (۱۰) آخرین بخش یادمانهای من [2015 Oct] 
*یادمانهای روزگار سپری شده نسلی سوخته(۹)  [2015 Oct] 
*پرسشی و پاسخی؛ «آیا حقیقت نصفه نیمه، حقیقت است؟»  [2015 Sep] 
*یادمانهای روزگار سپری شده نسلی سوخته (۸)-کوچ به عراق  [2015 Sep] 
*و سرانجام دیوارِ سکوتِ رازِ دولتیِ نسل کشیِ سال ۶۷ ترک برداشت.  [2015 Sep] 
*یادمانهایی از روزگار سپری شده نسلی سوخته (۷) دوران بعد از " انقلاب ایدئولوژیک " تا رفتن به عراق [2015 Sep] 
*روزگار سپری شده نسلی سوخته (۶) شهر فرنگ از همه رنگ [2015 Aug] 
*روزگار سپری شده نسلی سوخته-بخش پنجم از اقامت در فرانسه تا رفتن به عراق [2015 Aug] 
*«عكس واره‌ای از فروغ جاويدان مجاهدين خلق»  [2015 Jul] 
*یادمانهایی از روزگار سپری شده نسلی سوخته؛ بخش چهارم: کشف راه جدید برای بردن غیرقانونی افراد به فرانسه !  [2015 Jul] 
*یادمانهایی از روزگار سپری شده نسلی سوخته-3 بخش سوم : « داداشِشَم که شهید شد»… [2015 Jul] 
*زندگی مخفی که به ما تحمیل شد، هرچند که چریک نبودیم!  [2015 Jun] 
*۳۰ خرداد و آغاز مبارزه مسلحانه يک ضرورت و يا يک اشتباه مهلک؟  [2015 Jun] 
*محکوم کردن جنایت پاریس توسط ایران، همزمان با صدور حکم اعدام سهیل عربی به اتهام «سب نبی»  [2015 Jan] 
*شهادتی کوتاه در مورد مواضع سعید شاهسوندی در مصاحبه با همنشین بهار  [2014 Nov] 
*توقف جنایات هولناک اسیدپاشی های اخیر، دم خروس ادعای حکومتی نبودن این جنایات  [2014 Oct] 
*آنرا که خانه نئین است، بازی نه اینست...  [2014 Jul] 
*شادمانی عمیق من از لگدپراکنی و کتک کاری اردوغان و مشاورش در پاسخ به معترضین!  [2014 May] 
*نور افکنی تابیده بر یکی از اصلی ترین دلایل شکست جنبش مردم در سال 88   [2014 Mar] 
*آقای رجوی مرگ مجاهدین در لیبرتی فقط بار مسئولیت خونهای به هدر داه تان را میافزاید  [2013 Nov] 
*چند نکته در مورد نامه آقای ریحانی خطاب به آقای ایرج مصداقی  [2013 Oct] 
*رهبری مجاهدین خلق و رها شدن اعضاء بی دفاع در اردوگاههای مرگ  [2013 Sep]