PEZHVAKEIRAN.COM «این ریشه ها هرگز نمی خشکند»
 

«این ریشه ها هرگز نمی خشکند»
شعله امید

تقدیم به تمامی جانباختگان راه آزادی و جان بدربردگان زندانهای سالهای سیاه ( دههء شصت )

و تقدیم به کسی که قصهء شیدایی جانهای عاشق  را با خون دل  نوشته و مینویسد: « ایرج مصداقی»

با درود و احترام

شعله امید – ایران

 

«  این ریشه ها هرگز نمی خشکند  »

 

وقتی که پیر ِ شب پرست

پنجره های صبح را می بست ،

وقتی خورشید را نشانه گرفت و

سپیده را به خون نشاند ،

وقتی که پیر شب پرست

بهار نو رسیده را در قحطی شعور

به پشتگرمی  ِ مشتی عربده جو

به چارمیخ تباهی  کشاند ،

وقتی که دست خشم و کین

در تطاول مزرعهء عشق

خرمن خرمن شقایق را

به آتش جهل خود سپرد ،

وقتی که دامن دامن گل ِ سرخ

در مشتهای زشت و پلشتش ،  پژمرد ،

هرگز در ذهن فقیر ِ پیر ِ شب پرست

اندیشهء فردا راهی نداشت

هرگز به باورش نمی آمد

که ریشه ها  نمیخشکند

که ریشه ها نمیسوزند..........

***

آن سالهای دور ، در باغ بی برگی و سرگردانی

در شب نشینی ِ نوچه های دیو جنون

بر فراز کاخ  ِ تزویر

چیزی نبود جز قهقهه های  مستانه

که سکوت کوچه های دلگیر عافیت طلبان را میشکست ،

و به جز این ؛

چشمه چشمه اشک مادران

 مادران سوگوار و عزادار

مادران بی پناه

 بی تکیه گاه ؛

اما استوار

و سوز دل پدران ِ شکسته قامت از داغ  سروهای جوان

آن صاعقه های طغیان ،

و .....شب گریه ها... بی شانه هایی برای گریستن

حتی شانه های استخوانی  ِ یک همدرد ؛

و دیگر چه ؟!

و دیگر...........

دیگر کران تا به کران ،  خاطره ها

خاطره های چون کابوس

بغل بغل اوراق  ِ بخون نوشته

بر تارک روشن تاریخ

گرچه با بغضی در گلو و خروشی در حنجره 

از دل سلولهای تاریک و نمدار

از دل ِ سیاهچالهای دهشتبار

از داخل قبرهای زندگان زنده به گور

ورق ورق خاطره های  بجان و خون نوشته ؛

وَه چه دردناک و جگرسوز

وَه چه تلخ و گدازنده  ،

اما همه افتخارآمیز .... همه قصه ء شیدایی ِ آن جانها

آن پاکبازان و سرافرازان...........

و همچنان

در ذهن فقیر ِ پیر ِ شب پرست

اندیشهء فردا راهی نداشت

هرگز به باورش نمی آمد

که ریشه ها  نمیخشکند

که ریشه ها هرگز  نمیسوزند..........

 

***

و در شتاب فصل های سیاه

وقتی که در یخبندان ِ عاطفهء  آن تنور تابستان

تمام افق های دوردست به ماتم نشست

و آسمان گریست

وقتی که در انحنای خوف انگیز ِ قتلگاه غنچه ها

جلاد ِ خوار و زبون

هزار هزار ستاره را

در سرخی ِ خون  نشاند ،

ناباورانه بر گورهای گمشده ء سروها

صدها و هزارها جویبار ِ زلال جاری شد ،

و بر پای نخل های سوخته

با ساده ترین فلسفهء عشق و ایثار ؛ چشمه ها جوشید و روان گردید........

و هنوز  در همین نزدیکی......... یا کمی دورتر، در هرسو

اینجا

 آنجا

 هرجا که بنگری

از سرخی ستاره های بخون خفته

بر شاخه های درخت آزادی

هزاران هزار ستاره شکفته

و  آسمان شبگرفته ، روشن شده است .

در هر سو

غریو فریادیست که بگوش میرسد

و  دلی که میسوزد ... دستی که مینویسد...

همو که از خاطره ها ، حقیقت را نقش و رقم  زده است ،

همو که اندیشه های ژرف را

 دوباره شکوفا  کرده ،

رفیق ِ گریه ها و  همریشهء سروهای بخون غلتیده

آری ،

در صداقت آینه شکی نیست

تاریخ  ِ فردا و فرداها

گواه ِ آینه هاست .

گوش کن !.... همیشه صدایش بگوش میرسد :

« این ریشه ها هرگز نمی خشکند

این  ریشه ها  هرگز  نمی سوزند ! » .

شعله امید - ایران

منبع:پژواک ایران