زندان، شکنجه و اعدام
منوچهر یزدیان
در پروندهی گروه معروف به "فلسطین" آقای احمد صبوری بهخاطر برنامهی تلویزیونیای که ساواک ترتیب داد و او مجبور به شرکت در آن گردید، در زندان "عاق" شد. حاصل آنکه او در تمام طولِ طویل دوران زندانش مورد بایکوت سخت شکرالله پاکنژاد و رفقای دیگر همبندش قرار گرفت. نگارنده احمد صبوری را در زندان دیده است. با وجود آنکه نگارنده نیز از ترس "بایکوت شدن" جرات نزدیکی به او را نداشت اما کنجکاو رفتار او در زندان بود. احمد صبوری زندانی دو زندان بود، زندان قصر و زندانِ "ما". این "زندانِ ما" دهشتناکتر از زندان قصر بود. در زندان قصر "ما" با همهی تفاوتهایمان در اندیشه و کردار، باهم بودیم اما احمد صبوری "تنها" بود. "ما" جلسهی مطالعه داشتیم، بحث سیاسی و فلسفی میکردیم، مراسم میگذاشتیم، سرود میخواندیم و شاید از آن زندگی در زندان هم راضی بودیم. اما احمد صبوری شاید با حسرت به ما نگاه میکرد. در حقیقت "فرهنگِ ما" احمد صبوری را بدون محاکمه مجازات کرده بود. این فرهنگ به ما یاد داده بود که نباید "طعمهی رژیم" شد والا مجازات میشویم. نگارنده در اینجا شهادت میدهد که رفتار احمد صبوری در زندان علیرغم بایکوتی که در آن قرار داشت مثل اکثر زندانیان دیگر شرافتمندانه بود. ورزش میکرد، کتاب میخواند، "خبرچین" نبود و اگر کسی کمکش را میپذیرفت به آنها کمک هم میکرد. او به احتمال زیاد در تمام آن مدت رنج میکشید. او که یکی از فعالین سیاسی اواخر دههی چهل بود درست به خاطر رفتار فرهنگی "ما" هرگز فرصت سخن گفتن در مورد آنچه بر او گذشته بود را پیدا نکرد. در اینجا نگارنده از آقای احمد صبوری بهخاطر تن دادن به جو زندان و در نتیجه نزدیک نشدن به او پوزش می طلبد. هر چند که نگارنده در سال ١٣٥١ "کوچکتر" از آن بود که بتواند در سیاستهای فرهنگی زندان تاثیر زیادی داشته باشد، اما خود را همچنان مسئول رفتار شخصیاش میداند.
اما راستی این فاکتور شکنجه چیست که بهعنوان تابوئی جزء لاینفک مبارزهی آزادیخواهی بوده و هنوز هم هست. شکنجه عملی است که توسط حکومتها و سازمانهای رسمی و غیر رسمیش برای گرفتن اطلاعات و یا افزون بر آن برای تحقق برنامههای تبلیغاتیش به روی بدن و روان زندانی صورت میگیرد. مورد دیگر مصرف شکنجه مجازاتِ زندانی است که برای ترساندن جامعه در مبارزه با حکومت از آن استفاده میشود. اگر استفادهی تبلیغاتی، هدفهای کوتاه مدت را در دستور دارد، به کار بردن شکنجه بهعنوان مجازات در راستای اهداف طولانی مدت حکومتها برای سرد کردن کورهی مبارزه قرار دارد.
در امر شرکتِ در مبارزهی سیاسی علیه حکومت و یا اقدام به انجام کاری که حکومت منع کرده است، جامعه فیلتر های خودش را دارد. در زمانی که مبارزه زیرزمینی است، تنها افرادی با ویژهگیهای مشخصی به آن جلب میشوند. این خصلت مبارزهی مخفی است که هرکسی را در خود جای نمیدهد. از طرف دیگر گروههای سیاسی و یا اندیشمندان در عضوگیری برای تحقق اهدافشان پیششرطهای "نوشته و نانوشتهای" را قرار داده اند. افرادی که به مبارزه مخفی و بهخصوص به مبارزه برای "براندازی حکومت" جلب میشوند باید از قبل دارای ویژهگیهائی باشند. این افراد در درجه ی اول کسانی هستند که نهتنها، به دلایل مختلف اجتماعی، با رژیم مخالفند، بلکه داوطلب شرکت در مبارزه علیه رژیم بوده و داوطلبانه آمادهی پذیرش خطرات ناشی از شرکتشان در آن مبارزه میباشند. بنابر این مبارزین راه سرنگونی رژیم ابتدا توسط خود جامعه و بعدا توسط گروههای مبارز سرند و فیلتر شدهاند.
مبارزین راهِ سرنگونی حکومت، در کنار بررسی همهی امکانات شخصی و اجتماعی خود برای شرکت در امر مبارزه به سه مسئله آگاهند: زندان، شکنجه و اعدام. در اینجا مختصرا این سه مسئله بیشتر توضیح داده میشوند. عناون "زندانی سیاسی" بودن در ایران همیشه "باری مثبت" داشته است. فرهنگ جامعهی ما همواره از زندانیان سیاسی تجلیل کرده است. این "وجههی مثبت" پاداشی است که مبارزین به خاطر فعالیت سیاسیشان از جامعه دریافت میکنند. به همین خاطر آنها، برعکس زندانیان عادی، بهخاطر "زندانی سیاسی" بودنشان، نه شرم بلکه افتخار کنند. در کنار این افتخار به زندانی بودن، مسئله ی "اعدام" مطرح میگردد. اعدام در ادبیات ایران و همچنین در ادبیات گروههای مبارز، نکته ی والای "ایثار" است. این فرهنگ و ادبیات همواره از "شهدا" تجلیل کرده است. بنا بر این برای "مبارزینِ هنوز دستگیر نشده" مسئلهی اعدام چیزی نیست جز برهان ایثاری که او از ابتدای فعالیتش، در اندیشهی خود قرار داده بوده است. به لحاظ شخصی شهادت چیزی نیست جز مردن. مبارزین مورد بحث ما مسئلهی مردن را اگر نه شخصا، اما در مورد فوت اطرافیانشان تجربه کردهاند. اینکه مردن انتهای زندگی است را بشر همیشه تجربه کرده و میدانسته است. اندوه خانواده، بستگان و رفقا، و بالاخره این زندگی جاری اجتماعی است که متوقف نشده و ادامه پیدا میکند. اما در مسئله مشخص اعدام، مبارزینی که دینی نیستند و به بهشت اعتقاد ندارند از قبل میدانند که "در صورت شهادت فراموش نخواهند شد". این نیز وعدهی فرهنگی جامعه به مبارزینی است که در راه سرنگونی حکومت جان میبازند.
موضوع سوم مسئلهی شکنجه است. در بیرون از زندان، "شکنجه" واژه ای است بهغایت انتزاعی. چرا که حاصلِ پاسخِ بدن انسانیِ مشخص به ضرباتی است که در شرایطی مشخص به بدن و روان او وارد میشوند. بهنظر میرسد که این واکنش بدن و روان شخص در مقابل شکنجه از قبل غیر قابل پیشبینی است. واکنشِ بدن و روانِ انسان ها به شکنجه و شرایطی که در آن قراردارند با یکدیگر متفاوت است. از طرف دیگر واکنشِ بدن و روانی که در این لحظه شکنجه میشود با واکنشش در مقابل همان شکنجه اما در لحظهای دیگر نیز میتواند کاملا متفاوت باشد. شکنجه عملی است که به روی جسم و جان زندانی صورت میگیرد. با وجود آنکه مبارزِ ما از قبل میداند که کابل هست و دستبند قپانی و اینکه ممکن است در حضور او همسرش یا رفیقش را شکنجه کنند، اما او نمیداند که در صورتی که خودش در آن شرایط قرار گرفت واکنش جسم و جانش چه خواهد بود. مسئله در اینجا واکنش "فردیِ مبارز به شکنجه است" که در بیرون از زندان و قبل از دستگیر شدن بسیار ذهنی و در بهترین حالت "شاعرانه" بوده است: "وارطان سخن نگفت، سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت".
شکنجهی بدنی و روحی رفتاری نیست که انسان بتواند به آن "عادت" کند. در هر بار شکنجه، "روز از نو است و روزی از نو". واکنش بدن و روان انسان به شکنجه بهخواست او مربوط نیست. واکنش او به شکنجه ناشی از سرشت او به عنوان انسان است. "متاسفانه" انسان برای شکنجه شدن درست نشده است. شاید در آینده مبارزین از "پهبادهائی" درست شوند که بتوان آنها را دقیقا برنامهریزی کرد اما تا زمانیکه مبارزین از گوشت و استخوان و اعصاب درست شدهاند نقش تخیلی "رامبو" را نمی توانند بهخوبی بازی کنند. تفاوت یک پل با یک انسان، در موضوع مشخص ما، این است که استقامت و توانِ پل را میتوان از قبل محاسبه نمود و بعد آن را ساخت اما توان و استقامت انسان در مقابل شکنجه را نمیتوان از قبل مشخص کرد. کم نبودند هوادارانِ سادهیِ گروههایِ مبارز، که استقامتشان در مقابل شکنجه بیشتر از مبارزین حرفهای و با سابقه بوده است. هرچند فشار شکنجه به کادرها و مسئولین سازمان های مبارز "منطقا" باید بیشتر باشد.
ایرج مصداقی در مصاحبهی کوتاهی با نگارنده به تاریخ ٢٧ دسامبر ٢٠١٣ در مورد شکنجه و اثرات آن میگوید:
"در حقیقت تاثیر شکنجه بر زندانی انجام کاری است که خود او در شرایط غیر شکنجه خواست انجامش را ندارد. عملی که زندانی به اجبار شکنجه، چه جسمی و چه روحی، انجام میدهد در حقیقت تحقق اهداف شکنجهگر است. شکنجه کننده از شکنجه شده به عنوان ابزاری برای انجام خواستههای خودش استفاده میکند. واکنش زندانی به شکنجه، به شرایط روحی و روانی شکنجه شده در" آن لحظه" مربوط است. همین زندانی ممکن است در "لحظهای دیگر" واکنش دیگری از خود نشان دهد. یک برخورد سادهی زندانی با زندانیان دیگر ممکن است مسیر بازجوئیهای او را تغییر دهد. من افرادی را دیدهام که در بازجوئی ابتدا به خوبی مقاومت کرده بودند اما در شرایطی دیگر واکنش دیگری به شکنجه نشان داده و شکسته شدند. برعکسِ آن، افرادی را میشناسم که در بازجوئی از همان ابتدا زیر شکنجه شکسته شده بودند اما در شرایط غیر شکنجه همچنان به مبارزه علیه جمهوری اسلامی ادامه میدادند.
در کتاب "در دادگاه تاریخ" یکی از زندانیانی که بسیار شکنجه شده بود گواهی میدهد که درست در لحظهای که شکسته شده بود و میخواست "اعتراف" کند، شکنجه قطع شده بود. شگنجهگر البته نمیدانست که او میخواسته اعتراف کند و شکنجه را بر حسب رویهی خودش قطع کرده بود. در نتیجه شکنجه شدهیِ مورد بحث اعتراف نکرد و قهرمان شد. او گفته بود اگر یک ضربهی دیگر به من زده بودند من میشکستم، اما بازجو این را نمیدانست.
اینکه در بازجوئی چقدر در مورد زندانی اطلاع دارند و چه چیزی از او میخواهند بسیار مهم است. یک وقت زندانی را نمیشناسند یا چیز زیادی از او نمیدانند، در آن صورت زندانی قدرت مانور دارد و فرصت فریب دادن.
(نگارنده میپرسد: به نظر شما چرا مبارزین در بیرون از زندان و مردم معمولی، زندانیان را بر اساس واکنش آنها به شکنجه قضاوت میکنند؟ ایرج مصداقی اینطور جواب میدهد:)
جامعهی ما تصورش از زندانی بیشتر حماسی است. حماسه چیزی نیست که توسط خود فرد درگیر در مبارزه خلق شود. خالق حماسهها معمولا افرادی هستند که خودشان در حماسه شرکت نداشته و از وقایع، آنطور که خود میخواهند استوره میسازند. در این بین تبلیغات و اغراق نقش بسیار مهمی در خلق "حماسه" دارد. در جوامعی مثل جامعهی ما که "عقلانیت" در بیان وقایع کمرنگ است، "حماسه" بهجای عقلانبیت مینشیند.
شکنجه آن نیست که شعرا در اشعارشان تصویر میکنند. اکثر آنها شلاق نخورده و صدایشان از جای گرم بیرون میآید. در یکی از سرودهای مجاهدین که خیلی هم معروف بود آمده است: "بزن جلاد، بزن! بزدا گناهانم، بسوی حق شتابانم". اما "این تصور" و ذهنیت با ضربات شلاق "واقعی" به روی بدن انسان متفاوت است و شاعر هیچ تصوری از آن ندارد.
"نازلی احمد شاملو" با هزاران زندانی شریفی که "سخن گفتند" و اکثرا گفته بودند که "ربطی به مبارزه ندارند"، از زمین تا آسمان فرق دارد. نازلیِ ما، نازلی واقعی، بهجای "دندان خشم" دهانش از ضربات مشت و لگد خونین بود و شاید دیگر دندانی برایش باقی نگذاشته بودند که "بر جگر خستهاش" بگذارد و "سخن نگفته" برود. "جهان کوچولو" یکی از زندانیان شکنجه شده که جوان شوخی هم بود میگفت: "وقتی مرا به اتاق بازجوئی بردند، خواهری هم در آنجا بود. پیش خودم گفتم "به این خواهر باید، با مقاومتم، روحیه بدهم. ، هرچقدر هم مرا بزنند، لب ار لب باز نمیکنم. اما بعد از چند ضربه فریادم به آسمان بلند شد و تصوراتم نقش بر آب".
من فکر میکنم که اعمال شکنجه بهروی انسان، فرد شکنجه شده را درهم میریزد. من شاهد بودم "ولی صفوی" که سال ٦٤ اعدام شد، شکنجه شده بود و مجبور بههمکاری با رژیم شده بود، گاهی گوشهای مینشست و گریه میکرد، گاهی هم سرود مجاهدین میخواند و هایهای میگریست.
محمد نوزاد حاتمیان (مجاهد) بعد از شکنجههای زیاد شکسته شد. او خیلی تلاش کرده بود خود را بکشد اما موفق نشد. شکنجههائی که به او وارد شده بود غیر قابل تصور هستند. شاید اگر منهم بهجای او بودم زیر آن شکنجهها می شکستم. این شکستگی تا آنجا پیش رفت که او در "شعبه" (تیم بازجوئی مجاهدین) کار میکرد و فرمانده یکی از گشت ها برای دستگیری مجاهدین شده بود. البته من میدانم که او در همان زمان همکاریش با رژیم خیلی از اطلاعاتش را به آنها نداده بود. محمد نوزاد حاتمیان بالاخره در فرصتی که پیدا کرد کاری را که "خودش خواسته بود" انجام داد. در ماموریتی که او با چهار نفر از پاسداران به تبریز میرفت، در بینِ راه موفق شد با درگیری در ماشین سپاه، مسیر آن را تغییر دهد و آن را در دره ای سقوط دهد. در آن واقعه محمد نوزاد حاتمیان به اتفاق چهار نفر از بازجویان و پاسداران کشته شدند. در این نمونه به نظر من زندانی به نحوی و در مقطعی زیر شکنجه شکسته شده بود. او که در زمان دستگیری ١٨ ساله بود تحت تاثیرِ "حماسههای مقاومت زیر شکنجه" بود. اولین باری که او زیر شکنجه مجبور به حرف زدن میشود با مقایسهی خو با "حماسهسازان" از خود شرمگین گردیده و اعتماد بهخودش را از دست میدهد. در حقیقت آینهی شخصیت او ِتِرک خورده بود او دیگر نمیتوانست خود را در آن آینه باز یابد. به او یاد داده بودند که او آینه است و آینه نباید خش بردارد، اگر خش برداشت دیگر آینه به درد نمیخورد. به او و خیلی از جوانان دیگر به جای حقیقت در مورد بازجوئیهای رهبران اولیه مجاهدین، شعر و حماسه تحویل داده بودند. او و خیلیهای دیگر نمیدانستند که مسعود رجوی در زمان شاه بدون هیچ مقاومتی در خانهاش دستگیر شده بود. همچنین آنها نمیدانستند که مسعود رجوی در همان بازجوئی اول (احتمالا زیر فشار) "سخن گفته بود" و بهقولی "کروکی" کشیده بود. "حماسههای ساخته شده" که گاها دروغ هم هستند تاثیرات فرهنگی خود را بر جامعه گذاشته و مبارزین شجاعی مثل محمد نوزاد حاتمیان را گاهی به قعر دره رهسپار میسازند.
در اینجا میتوانم از واقعهی دیگری صحبت کنم در مورد حسین روحانی. فروردین ١٣٦١، لاجوردی جلساتی به منظور خرد کردن زندانیان در زندان اوین تشکیل میداد. در یکی از این جلسات بعد از معرفی حسسن روحانی بهعنوان یکی از افراد موثر در مجاهدین و سازمان پیکار و اینکه او مسعود رجوی را عضویگیری کرده است به حاضرین اجازه دا که اظهار نظر کنند. یکی از زنان زندانی از جا بلند شد و گفت: " من منیژه هُدائی هستم". بعد رو به جمعیت کرد و از رفتارش در زندان ابراز پشیمانی کرد. گفت: "بچهها من ضعف نشان دادم، بچهها من خیانت کردم، من مصاحبه کردم، بجهها مرا ببخشید. حالا که من را به داخل بند آوردهاند و شما را می توانم ببینم روحیه گرفتهام". بعد از این مقدمه رو به حسین روحانی کرد و گفت: "تو خائنی و از قبل هم خائن بودی". او نمونههائی از رفتار حسین روحانی در بیرون از زندان را بیان کرد. حسین روحانی که انتظار شنیدن این واکنش را نداشت و تحت تاثیر صحبت های منیژه هُدائی قرار گرفته بود در جواب گفت: "دو نوع وابستگی به امپریالیسم وجود دارد، وابستگی نهان و وابستگی آشکار. وابستگی جمهوری اسلامی به امپریالیسم وابستگی نهانی است". در ادامه گفت که او را بشدت شکنجه کرده اند و او در اثر شکنجه بریده است. لاجوردی که دیگر تحملش را از دست داده بود بلندگو را از حسن روحانی گرفت و به او گفت "خیلی بی انصافی". و بعد رو به منیژه هُدائی کرد و گفت: "خانوم، کدومشون نبریدن، اسمشوبگو برم اونو بیارم". روز بعد لاجوردی برنامهی دیگری را تدارک دید که در آن قرار بود یک آخوند به اسم "بصیرت" در مورد ماتریالیسم با حسین روحانی در حضور زندانیان به بحث بنشیند. شب ما را با آن جلسه بردند. حسین روحانی غایب بود. لاجوردی کسی را برای آوردن روحانی فرستاد. آن فرد بدون حسین روحانی برگشت و گفت "میگه نمیام". لاجوردی ار منیژه هُدائی خواست که در بحث شرکت کند. منیژه هُدائی گفت که حاضر است در مورد مسائل سیاسی صحبت کند ولی در مورد مسائل ایده ئولوژیک نه. به این ترتیب آن جلسه با شعار "جماران گلباران، روحانی تیرباران" بدون نتیجه دلخواه لاجوردی پایان یافت. بعدها لاجوردی موفق شد با تحت فشار گذاشتن حسین روحانی، او را مجددا در موضع خود ساختهی "تواب" قرار دهد".
منیژهی هُدائی (از سازمتن پیکار) در نیمه دوم سال١٣٦١ در زندان اوین به قتل رسید.
منبع:پژواک ایران