PEZHVAKEIRAN.COM اشک پریا
 

اشک پریا
شیرین سمیعی

کتابی از نمونه های شعر آزاد را ورق مي زدم و به شعر پریای شاملو رسیدم، خواندم و با خواندنش خاطراتی زنده شد. در دوراني پس از رویداد بیست و هشت مرداد این شعر در خفا دست به دست می گشت و به دست من هم رسیده بود. شاگرد دبیرستان بودم و در کنار درس انشاء، کلاسی هم بود که شعر یا نوشته ی انتخابی خودمان را می خواندیم.
روزی شاگردی در ان كلاس نوشته ای از جواد فاضل خواند، من به اعتراض از انتخابش برخاستم و گفتم نوشته ی مبتذل این نویسنده که در مجله هم منتشر می شود و در دسترس همگان، ارزش خواندن ندارد، و در این کلاس باید به دنبال نوشته های با ارزش ناب رفت و ... دبیر از من خواست نوشته ی انتخابی خودم را بخوانم، و من در آن روز چند برگ از کتاب «مادر» ماکسیم گورگی را خواندم، کتابی که در آن زمان ناياب بود.

دبیر رو به من كرد و با تندي گفت: نوشته های رنگ دار را نمی پسندد! نوشته ی منتخب من رنگ دارد و او رنگش را دوست ندارد و نوشته بی رنگ جواد فاضل را ترجیح می دهد! از اين داوری او سخت یکه خوردم. چون كتاب رنگي نداشت و چند برگی هم که خوانده بودم نه سیاسی بود و نه بر ضد هیچ حکومت و کشور و دولت و دارودسته ای، صحبت از مادر بود و تعریف از مادر! تنها نویسنده اش روس بود و لابد منظور او رنگ كشور نویسنده کتاب در ان زمان می بود!

در انتظار چنین واکنشی از او نبودم! با شنيدن سخنانش دبیر فرزانه ام يكباره از عرش اعلا به اعماق زمین سقوط کرد! و با خود می اندیشیدم غلط بود آنچه در باره اش می پنداشتم. باورش سخت بود و نمی توانستم ان را اسان بپذیرم! آرام نگرفتم و برای به چالش کشیدنش در جلسه بعد، باری دگر اجازه خواستم قطعه انتخابی خودم را برای شاگردان کلاس بخوانم. و قطعه انتخابی من اين بار شعر پریای شاملو بود، شعری ممنوع در آن زمان! رنگ شعر و شاعرش عیان مي بود، و اما با شناختی که از همكلاسانم داشتم می دانستم از رنگهایش بی خبرند و چنانچه خطری باشد از جانب دبیر خواهد بود! شعر را خواندم و همانطور كه مي پنداشتم اعتراضی از کس نشنیدم، و كسي از رنگش چيزي نگفت و منتظر واکنش دبیر شدم!

او هم چيزي نگفت، نگاه پر رمز و رازي بر من افكند ولي اظهاری درباره شعر و انتخابش نکرد، و من به جای خود بازگشتم و نشستم. زنگ تفریح مرا صدا زد و آهسته به من گفت: رونوشتی از اين شعر را برایش بیاورم! من هم فردای آن روز شعر را بر روی کاغذي نوشتم و ان را لاي كتابي گذاشتم و با خود به دبیرستان بردم و زنگ تفریح با کتاب در دست به سویش رفتم که به ظاهر پرسشی از او کنم، کتاب را باز كردم و او به سرعت كاغذ را برداشت و در جیب نهاد، سری تکان داد و به سرعت دور شد. و دانستم هر آنچه را که باید و رابطه ی ناگفته پنهانی من با او باری دگر برقرار شد.

هیچ زمان همصحبت نشدیم و تنها در کلاس درس یکدیگر را می دیدیم، و پس از پایان دبیرستان هم دیگر او را ندیدم. سالها همچنان از اطرافیان جویای حال او می شدم، تا چندين سال پیش که دانستم درگذشته است. روانش شاد

با بازخوانی شعر پريا گويي شاعرش آن را براي امروز ما سروده است، شعر حكايت از حال و روز ما در اين دوران ميكند و فضا همان فضاست، حتي بدتر و سياه تر از ان دوران!

حاكمان اسان ادم مي كشند و زندانها پر از زندانيان بيگناه ست، و هركه چو انان نينديشد گناه كار است و مستحق مرگ و زنجير! و پري ها هم كه توي أفق شهر غلامان أسير مي بينند و جرينگ جرينگ صداي زنجير و ناله شبگير مي شنوند، امروز نيز زار زار مث ابرای بهار» مي گريند و اشک می ریزند!

پريا همچنان گشته اند، پريا همچنان تشنه اند، گرگه امد و هرچه بود خورد و برد، و ديبه امد و هرچه بود یک لقمه خام کرد و ماند! هنوز خونه دیبا داغون نشده، هنوز تو شهر چراغون نشده، مردم دایره و دنبک نمی زنن، های و هوی نمی کنن، دایره و دنبک ممنوعه، دامب و دومب و رقاصی ممنوعه، در حالي كه فرزانگان مي گويند: "جايي كه كلمات ناكام بمانند موسيقي زبان مي گشايد و مولانا سروده است: مطرب كجاست تا همه محصول زهد و علم-- در كار چنگ و بربط و اواز ني كنيم.

و حافظ: بر سر تربت من با مي و مطرب بنشين-- تا به بويت ز لحد رقص كنان برخيزم.

در إشعار از مي و مطرب و رقص مي خوانيم:

جمله مستان خوش و رقصان شدند -- دست زنيد اي صنمان دست دست!

ولي مردم نمي خوانند و نمي رقصند و در سرزمين شان " يكي مرغ خوش اواز نمانده است" چراكه شادي و بزم و سرور گناهي ست عظيم! در برجها بسته مانده و باز نشده، برده دارا رسوا و ویرونه ها آباد نشدن، حصیرا قالی نشدن، و بندگان خدا در انتظار مگر روزی شاد شوند ، از ستم آزاد شوند ، خورشید خانم آفتاب کنه کلی برنج تو آب کنه، از اون بالا بیاد پایین، و انها بتونن ظلمو نفله کنن و ازادی رو قبله! شادی کنند و اسیر ظلم و خرافات باقي نمانند! به اميد ان روز زنده مانده اند، امروز زنده بگورند و در سياه چال جهالت و خرافات و زور و ستم دست و پا مي زنند، در بندند و اسير، و از افق مدام صداي زنجير مي شنوند! پریا ناظر اين فاجعه اند و از انچه می بینند، زارزار مي گريند و اشک چشمان شان سالهاست همچو باران در ان ديار مي بارد و اسمانش چهل و أندي سال است كه تاريك مانده و تيره و تار...!

شیرین سمیعی

برگرفته از كتاب منتشر نشده مسافر جلد چهارم

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب شیرین سمیعی در سایت پژواک ایران 

* مبارزه ایرانیان با حکومت آخوندی  [2023 Jan] 
*تنها در تبعید  [2022 Jul] 
*عیسی به کیش خود و موسی به کیش خود  [2022 May] 
*بوی جوی مولیان  [2022 Apr] 
*جنگ در اوکراین  [2022 Mar] 
*زندگي امروز در فرانسه   [2022 Feb] 
*اشک پریا  [2021 Dec] 
* امان از اين ياري رساني هاي بيگانگان!   [2021 Nov] 
* افغانستان امروز و ایران دیروز  [2021 Aug] 
*بد روزگاری ست  [2021 Jul] 
*روزگارِ تلخی‌ست  [2021 May] 
*مهاجرت و مهاجران در ايران   [2021 Apr] 
*مسلمان و نامسلمان، پاک و ناپاک ت  [2021 Apr] 
* بهار آزادی   [2021 Mar] 
* کورسوی امیدی در تاریکی   [2021 Mar] 
* آخر زمان  [2021 Feb] 
*ناصبوران  [2021 Jan] 
*شکست دیروز ایران از اعراب و تهاجم امروز ملایان به ایرانیان  [2020 Dec] 
*سوختگان در آتش به نام مذهب را از ياد نبريم!   [2020 Sep] 
* شیرین سمیعی من این کتابها را ننوشته ام، ندیده ام و نخوانده ام  [2020 Jul] 
*قومی متشکل از دراکولاهای خون آشام!  [2020 May] 
*دیوان حافظ نیازی به بازنویسی این حضرات ندارد  [2020 May] 
*ایران در مطبوعات فرانسه، برخورد فرانسه، با ایران و تاریخش سال‌هاست برای من مبهم باقی مانده است!   [2019 Aug] 
*شیرین سمیعی ‏ چطور فهمیده بودند که طرف یهودی ست!‏   [2019 Jul] 
*راز عشق   [2019 May] 
*مرگ محمد مصدق  [2019 Mar] 
*مصدق جای در دل ملت ایران دارد  [2019 Mar] 
* شیرین سمیعی چهره واقعی علم*  [2019 Feb] 
*از این بام به آن بام افتادن مرحوم انور خامه‌ای  [2018 Dec] 
* گمگشته در بیراهه ها  [2018 Nov] 
*ایران و یونان   [2018 Jul] 
*ایران و اسلام ‏ آخوند و موبد  [2018 Jun] 
* مصدق روانت شاد / ‏ یادی از گذشته ‏  [2018 May] 
*ماردوشان عباپوش  [2018 Apr] 
*ایران و استعمار سرخ و سیاه  [2018 Mar] 
*شیرین سمیعی سالروز درگذشت دکتر مصدق   [2018 Mar] 
*گفتن و بازگفتن و آگاه کردن  [2018 Feb] 
*عیادت پزشک از یک بیمار ‏  [2018 Jan] 
*روز تاریخی ۱۷ دی   [2018 Jan] 
*علمای شیعه  [2017 Dec] 
*من و رئیسم (بخش دوم)  [2017 Dec] 
*من و رئیسم (بخش اول)  [2017 Nov] 
*‏«به‎ ‎سوی تمدن بزرگ»‏ ‎  [2017 Oct] 
*یادی از آن روزگاران   [2017 Oct] 
*پس از کودتای ۲۸ مرداد  [2017 Sep] 
*۲۸ مرداد  [2017 Aug] 
*اقامت در خارج از کشور  [2017 Aug] 
*معجزه چادر خدیجه خانم  [2017 Jul] 
*شاه می‌دانست بازگشتی در راه نیست*  [2017 Jun] 
*چپ و راست در این مملکت بی معناست  [2017 Jun] 
*شیرین سمیعی ‏ نام کشور «پرس» و اسطوره «پرس» و «پرسه» ‏ داستانی از یک کتاب میتولوژی* [2017 May] 
*از ویدا چه شنیدم  [2017 Mar] 
*«یادها»ی ویدا و یادمانده‌های من از گذشته  [2017 Mar] 
*نقد و معرفی کتاب شاهرخ فیروز «زیر سایه ی البرز» ‏  [2017 Mar] 
* دیداری با زنده یاد مهرانگیز دولتشاهی، اولین سفیر زن در تاریخ ایران  [2017 Feb] 
*دنیای دیوانه ی دیوانه، ماجرای سفری به آمریکا که هنوز از ترامپ هم خبری نبود  [2017 Jan] 
*به یاد هما ناطق ‏ ‏(به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت او)‏  [2016 Dec] 
*غروبِ شوکتِ «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه (نقدی بر تاریخنگاری ایدئولوژیک)  [2016 Nov]