PEZHVAKEIRAN.COM حماسه های خاموش درسرابی تاریخی - پروژه‌ی رفع ابهام
 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی - پروژه‌ی رفع ابهام
اسماعیل هوشیار

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . 34

اسلام دموکراتیک  = دموکراسی اسلامی

قسمت سی و چهارم

                       

 

 بعد ازبسته شدن شکاف جنگ ایران و عراق در1367 وتمام شدن عمرپدیده ایی به نام ارتش آزادیبخش و سلاح ، رهبرعقیدتی به نتیجه رسید که تنها راه حفظ نیروها و جذب نیرو، استفاده از سلاح انقلاب ایدئولوژیک درونی....است . اما موضوع چگونگی این دو نمونه ، شاید چهره ایی واقعی تراز انقلاب ایدئولوژیک را نشان میدهد . این دو موضوع که برایتان درقسمتهای مختلف ارسال میشود ، را به عنوان نتیجه گیری ساده داستان مجاهدین ، طی دو دهه حضوربی حاصل درعراق و البته استمرار این حماقت ، هنوزهم....درنظربگیرید . این وقایع تماما اتفاق افتاده است . ساخته و پرداخته حکومت اسلامی نیست . درجزئیات و کم و کیف وقایع شاید حرف باشد ، ولی دراصل موضوع هیچ تردیدی نکنید .

اسماعیل هوشیار

 

                                         انقلاب انسان را زیبا میکند

 

    درست یادم نیست که در چه زمانی جمله "انقلاب انسان را زیبا میکند" را از نویسنده و روشنفکری مصری چاپ کردند و ما هم خواندیم. طبعاٌ آن نویسنده ارجمند نخواسته تا به کلمات و به گونه خاص این جمله تنها بار تبلیغی داده باشد. لحظه و احساسش را زیبا بیان کرده بود. روشنفکر مصری در یک یا چند ملاقات با مردانی مواجه شده بود که از نظر او در تاریخ بشر بینظیر بودند. سنگین و صبور و سر به زیر. این مردان قوانین و سنتهای چند هزار ساله اجداد خود را زیر پا گذاشته و در برابر هژمونی زنان زانو زده بودند. دور از ذهن بود؛ غیر قابل تصور و حتی برای بسیاری غیر جدی مینمود. اما این همه داستان نبود. آنان که هنوز اعتمادی در باورشان باقی است نیاز به کالبد شکافی دقیقتری دارند . برای آسانتر فهمیدن زوایای مختلف داستان آنها را به سه دسته تقسیم کنیم:

 دسته نخست: عصیانگران.

 دسته دوم: خستگان.

 دسته سوم: دیوانگان.

     سپس اگر این سه دسته را همزمان در چرخ انقلاب نوین بریزیم و در هم بیامیزیم، نام و همه چیزشان دگرگون خواهد شد. آنچه که بیرون میآید، پدیدهای است باور نکردنی، که عنوان "گوهران بیبدیل" را به آن دادند. بخشی از ان هم اصلاٌ بیرون نیامد که در فرهنگ مجاهد خلق به آن "سهم رهبری" میگفتند! یعنی همان گوشت لای چرخ. و بالاخره بخش ناپیدا و یا مهر و موم شده این قضیه که از بدو تولد هم خائن بوده و هم مزدور و نفوذی ....

تعجب نکنید. عجله هم نکنید. این فقط یک مقدمه است بر یک داستان واقعی. پس از خواندن آن دوباره به این مقدمه مراجعه کنید.

                                          رفع ابهام (حفظ نیرو)

    بر سر موضوع و داستان "رفع ابهام" ابتدا فقط شنونده بودم. شنونده ای سرشار از شک و تردید. شکی که هم خوشایند بود و هم ناخوشایند! با گذشت زمان و گام به گام احساس بهتری پیدا میکردم. شاید به این دلیل که تجربیات گرانی از "یقین شک ناکرده" در طول زندگی ام به دست آورده بودم. در آغاز اندک سخنی با راوی داشتم و از زمینه و پیشینه پروژه رفع ابهام در مجاهدین اینگونه شنیدم.

    پروژه رفع ابهام برای نخستین بار در سال 1364 در تشکیلات مجاهدین مطرح و اجرا شد. بخش قابل توجهی از نیروهای تشکیلاتی مجاهدین، مستقر در منطقه کردنشین، وارد این دایره تردید شده بودند. دلیل اصلی آن هم ضربات مستمری بود که تیمهای مجاهدین در داخل ایران خورده بودند. این سخن را خودم شخصاٌ در سال 1366 در پایگاهی واقع در شهر کراچی پاکستان از زبان ابراهیم ذاکری شنیده بودم که گفت: "سازمان در مقاطعی به نیروهای خودش هم به ناچار شک کرده است. تیمهای عملیاتی سازمان در داخل ایران پی در پی ضربه می­خوردند و ما باید به همه چیز شک میکردیم. اما پس از تحقیقات متوجه شدیم که علت اصلی ضربات بر تیمهای مجاهدین، شنود رژیم روی تلفن بوده است. سازمان دیگر از تلفن استفاده نکرد و ضربات در آن زمان به پایان رسید!"

    همین داستان را از زبان سعید هم شنیده بودم که در سال 1364 برای نخستین بار خودش را وارد آن دایره کرده بودند. سعید ازروشهای آن زمان فقط قرنطینه و پرسش و پاسخ را دیده بود. سعید از مجاهدین جدا شد و من او را پس از عملیات فروغ جاویدان دیده بودم. حافظه خوبی داشت. همه چیز را به یاد میآورد حتی بازجوی خودش که فرهنگ نام داشت. من هم مانند دیگران میدانستم که بحث امنیت و نفوذ در مجاهدین بخشی از یک جنگ است. سازمان مجاهدین و رژیم ولایت فقیه بیکار نبودند و این داستان به هیچ وجه بی سابقه نبود.

     با محمد صحبت کردم و او هم ابتدا از جدی بودن نفوذیهای رژیم در مجاهدین سخن گفت. در بخش نخست پروژه ابهام که در سال 1364 آن را اجرا کردند. شخصاٌ نبودم اما از قسمت دوم پروژه رفع ابهام در سال 1373 چیزهایی دیده و میدانم. سازمان مجاهدین یکی از افتخاراتش در مقایسه با رژیم را همیشه چنین تشریح می­کرد که سیستمهای امنیتی و داخلی رژیم مانند زندانها از قوانین قیف پیروی میکنند. یعنی ورود به آن ساده است و خروج از آن دشوار یا ناممکن. مجاهدین هم چون معتقدند که به طور قانونمند همه چیزشان باید برعکس رژیم باشد پس قانون قیف در مجاهدین باید عکس العملی وارونه داشته باشد. یعنی ورود به سازمان سخت است و خروج از آن آسان و باز خواهد بود. اما پس از عملیات فروغ جاویدان این معادله تغییر کرد؛ یک تغییر 180 درجه ای. درب ورودی سازمان به روی اسرای جنگی و اردوگاهی کاملاٌ باز شد یعنی ابتدا به روی اسرا باز شد و دیگر بسته نشد! درب خروج را هم از سال 1372 به بعد کاملاٌ بستند! بسیاری در آن زمان دلیل این کار را سرپا نگه داشتن دوباره سازمان پس از عملیات خروج جاویدان ارزیابی کردند.

    جنگ نخست خلیج فارس بر سر جریان کویت، شرایط نوینی را بر عراق حاکم کرد. دیگر آن چفت و بست شدید و مخوف امنیتی در عراق پیشین نبود و رژیم ایران هم به اوضاع عراق بیشترٌ اشراف داشت. زمانی که پروژه رفع ابهام را درسال 1373 آغاز کردند همزمان 3 موضوع در دستور کار سازمان مجاهدین قرار گرفته بود:

1-  رفتن مریم رجوی به پاریس (سیاسی)

2-  آغاز عملیات راهگشایی و نامنظم در داخل ایران (نظامی)

3-  چهارمیخه کردن داستان هژمونی و انقلاب ایدئولوژیک، در ذهن همه نیروها پس از عمومی شدن بحث طلاق همگانی! (ایدئولوژیک)

 

ادامه دارد

اسماعیل هوشیار

http://www.tipf.info/khamosh.34.htm

 

………………………………………………………………………………………………………………

 

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی.35

اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی

 

قسمت سی وپنجم

 

    جنگ نخست خلیج فارس بر سر جریان کویت، شرایط نوینی را بر عراق حاکم کرد. دیگر آن چفت و بست شدید و مخوف امنیتی در عراق پیشین نبود و رژیم ایران هم به اوضاع عراق بیشترٌ اشراف داشت. زمانی که پروژه رفع ابهام را درسال 1373 آغاز کردند همزمان 3 موضوع در دستور کار سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفته بود:

1-  رفتن مریم رجوی به پاریس (سیاسی)

2-  آغاز عملیات راهگشایی و نامنظم در داخل ایران (نظامی)

3-  چهارمیخه کردن داستان هژمونی و انقلاب ایدئولوژیک، در ذهن همه نیروها پس از عمومی شدن بحث طلاق همگانی! (ایدئولوژیک)

    در زمستان سال 1372 تیمهای عملیاتی مجاهدین در ماموریتهای راهگشایی یک یا دو ضربه پی درپی خوردند. عدالتیان و شوهانی، عاملان اصلی این ضربات و کشته شدن چند تن از مجاهدین بودند. سازمان مجاهدین ابتدا از چند و چون داستان اطلاع دقیقی نداشت و در اطلاعیه ای عدالتیان را به عنوان مجاهد شهید اعلام و یاد کردند. اما هنگامی که عدالتیان خودش در تلویزیون رژیم مصاحبه کرد و حرفهایی زد، خیلی ها به این نتیجه رسیدند که سازمان مجاهدین در بحث امنیتی و نفوذ از رژیم عقب مانده است و در ذهن خود به دنبال دلیل یا دلایل این عقب ماندگی بودند. آیا دلیل اصلی قانون قیف بود که با هدف سرپا کردن دوباره تشکیلات به آن دست زدند و یا شرایط نوین حاکم بر عراق و سازمان پس از جنگ نخست خلیج فارس؟

 در پاییز 1373 اعلام شد هر کس که خواهان رفتن به عملیات در داخل خاک ایران است، فرمی را باید پر کند و در آن چند نکته را مشخص نماید: روش عملیات،..... هدف عملیات..... و همراهان عملیات......

 دو هفته پس از پر شدن این فرم، مجاهد خلق فریده نباتی در نشستی برای اعضای قدیمی توضیحاتی داد: "ما برای حل مشکل امنیتی و نفوذیها به این نتیجه رسیده ایم که همه کسانی که پس از فروغ جاویدان به سازمان پیوسته اند قاعدتاٌ باید نفوذی باشند!"

    از دیگر بحثهای آن نشست، موضوع جعفر کهزاد منش بود. جعفر در عملیاتی کشته میشود و سپس به عنوان شهید در قطعه مروارید قرارگاه اشرف به خاک سپرده شد. ظاهر داستان این بود که جعفر بر اثر اشتباه و آتش خودی کشته شده است و رضا وادیان عضو همان واحد، خودش را در این باره مقصر دانست. اما رضا که دچار عذاب وجدان شد از مسئول خودش عبارت جالبی شنید: "زیاد خودت را ناراحت نکن. ما متوجه شدیم که جعفر هم نفوذی رژیم بوده است. پس چه بهتر که کشته شد و اگر هم سازمان او را شهید اعلام کرد به دلایل خاص بوده است."

 چنین سخنی، جرقه ای را در ذهن رضا روشن میکند و پس از چند بار مرور صحنه کشته شدن جعفر در ذهنش، تازه یادش میآید که آن شب جعفر اصلاٌ در مسیر شلیک سلاح او نبوده است!!. از بار عذاب وجدان رضا کاسته میشود و به رضا هم تاکید میکنند که در باره این موضوع جایی سخن نگو. مدتی پس از آن نشست، همه کسانی که از نظر مجاهدین حلقه ضعیف به حساب میآمدند از جمع جدا و ناپدید گشتند. پروژه رفع ابهام آغاز شده بود.

    سراغ یکی دیگر از سوژهای اصلی پروژه رفع ابهام رفتم، در سال 1367 به مجاهدین پیوسته است. شوخ طبع و در عین حال تودار است، به کسی اعتماد ندارد و یادآوری گذشته برایش سخت است. تا اینکه یک روز من از خاطرات خودم برایش گفتم و علی هم از گذشته خودش گفت: "

در سال 1367 به سازمان پیوستم. پس از 2 سال برای نخستین بار جهت چک امنیتی مرا بازداشت کردند. به مدت 2 ماه در قرنطینه بودم و پس از تحقیقاتی که از کانالهای خودشان کردند گفتند مشکلی نداری. در سال 1372 دوباره بازداشت و 2 ماه دیگر قرنطینه شدم و باز گفتند که مشکلی ندارم و به سر کارهای معمول خود بازگشتم."

 پس از یک سال و در یکی از شبهای پاییزی 1373، علی را همراه با 2 نفر دیگر از سالن عمومی صدا زده و گفتند که با او در قلعه کار دارند. علی گفت که گمان کرده بود در باره کارهای روزمره باید یکی از مسولین را ببیند . وارد اتاقی شده و فردی را پشت میز دیده با سلاح و دست بندی روی میز. چند پرسش بسیار جدی از او پرسیدند و فرمی را پیش روی او نهاده و گفته اند که باید امضایش کند. در پاسخ علی که پرسیده آن فرم چیست گفتند که: تو متهم به نفوذ در مجاهدین از سوی رژیم ایران هستی و این فرم بازداشت توست. علی نمی پذیرد و امضا نمیکند. همانجا به او چشم بند و دستبند زدند و رسماٌ به زندان انفرادی فرستادند. 5 ماه در انفرادی ماند. تنها چیزی که از آن 5 ماه به یاد دارد سر و صداهای مستمر در محوطه زندان است.

تا اینکه پس از 5 ماه او را برای نخستین بار به بازجویی میبرند. در نخستین برخورد، فرمانده خودش را میشناسد و طبق عادت گذشته به گفته­ی خودش با خوشرویی میگوید: سلام برادر محمود. البته علی از همه چیز آگاهی نداشت و نمیدانست که محمود دیگر فرمانده او نیست و بازجو شده است. برادر محمود سلام او را پاسخ نمیدهد و بسیار سرد نام او را میپرسد و سپس به علی تفهیم اتهام می­کند: "تو به جرم نفوذ در مجاهدین از سوی رژیم ملایان بازداشت هستی. 5 ماه در انفرادی بوده ای و اکنون برای اعتراف و اقرار به اینجا آمده ای. در همه طول مدت بازجویی حق استفاده از فرهنگ مجاهدین را نداری (کاربرد واژه­هایی مانند برادر، خواهر، انقلاب و ...) . آیا به جرم خود اعتراف میکنی که در این صورت باید این فرم نفوذی بودن را امضا کنی؟"  پاسخ علی این بود که نفوذی نیست و هیچ اعتراف یا امضایی هم نمیدهد! به سرش میریزند و پس از کتکی مفصل همانجا دوباره چشمبند و دستبند به او میزنند و در محلی به مدت 3 هفته (21 روز تمام) به حالت سرپا نگه میدارند. در هر 24 ساعت تنها 4 بار و هربار به مدت نیم ساعت دست و پای او را برای غذا و دستشویی باز می کردند. هیچ امکانی برای استراحت و حتی نشستن وجود نداشته است.

     علی ادامه داد: " هرتیم  بازجویی معمولاٌ 4 نفر بودند: محمود که سرپرست تیم بوده و پیش تر فرمانده خودش بوده است؛ نقی ارانی که نقش منفی و کتک زن را داشت؛ حسن رودباری که مسئول توضیح دادن و میانجیگری بود و مسعود مظلومی که بازجوی اصلی به حساب میآمد. راستش درست یادم نیست که هر تیم بازجو چند نفر را بازجویی میکرد. اما در مدت زمانی که آنجا بودم به اشکال مختلف از جمله صداهای آشنا، شماری از سربازجوها را تشخیص دادم که بیشتر جزو سومین لایه تشکیلات مجاهدین بودند. نادر رفعت، احمد حنیف نژاد (یونس)، جهانگیر، جواد، منوچهر، صمد، بهروز، حسین، عادل و ...

 با اینکه مدت فراوانی از بازداشتم میگذشت و حرفهای مشخصی هم شنیده بودم، هنوز گیج بودم و نمیتوانستم تشخیص دهم  داستان به راستی از چه قرار است.؟ آنها روند رفع ابهام و تحقیقات روی من را 2 بار و به فاصله 5 سال انجام داده بودند اما این بار همه چیز فرق داشت. از چگونگی گفتار تا روشهای بازجویی و تا نفراتی که از رده های مختلف تشکیلاتی به زندان آورده بودند."

     بعدها، هنگامی که شنیدم به نفرات پیوسته به سازمان پس از عملیات فروغ مشکوک شده بودند بسیار شگفت زده شدم و حتی خنده ام گرفت. چون نفرات بسیار قدیمی را هم در آنجا دیده بودم که از سقف آویزان شده بودند و سپس اساساٌ بحث نفوذی به کاراکتر آنها نمیخورد و دلایل و شواهد بسیار دیگری مرا وادار میکرد که دیگر به مشت و لگدها زیاد فکر نکنم. فقط کنجکاو بودم که هر چه زودتر از اصل داستان سر در آورم.

ادامه دارد.....

اسماعیل هوشیار

 http://www.tipf.info/khamosh,35.htm

 

…………………………………………………………………………………………………………..

 

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . 36

اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی

قسمت سی وششم

 

     بعدها، هنگامی که شنیدم به نفرات پیوسته به سازمان پس از عملیات فروغ مشکوک شده بودند بسیار شگفت زده شدم و حتی خندهام گرفت. چون نفرات بسیار قدیمی را هم در آنجا دیده بودم که از سقف آویزان شده بودند و سپس اساساٌ بحث نفوذی به کاراکتر آنها نمیخورد و دلایل و شواهد بسیار دیگری مرا وادار میکرد که دیگر به مشت و لگدها زیاد فکر نکنم. فقط کنجکاو بودم که هر چه زودتر از اصل داستان سر در آورم.

-    عجیب است. راستی چرا در طول حیات سازمان مجاهدین خلق ایران، چنین اتفاقی برای نخستین بار و در آن حجم گسترده و مقطع زمانی رخ داده بود؟

-    چه کسی میداند که از بازداشتهای دور نخست که شمار کل آنها به حدود 400 نفر میرسید چه تعدادی از نفرات پیش از فروغی بوده اند ؟ 50 نفر، 40 نفر، 30 نفر و یا حتی یک نفر.

-    آیا به راستی، مجاهدین در پروژه رفع ابهام سال 1373 به دنبال پیدا کردن نفوذی فیزیکی بودند؟

-    چرا ازنظر رهبر عقیدتی، همه اعضای قدیمی سازمان که از فاز چریک شهری سالهای 60 تا 65 زنده مانده بودند و از عملیات فروغ هم زنده برگشتند، همیشه در نشستها باید پاسخ میدادند که چرا هنوز زنده هستند؟! و این ، شامل زندانیان سیاسی هم میشد و به روشنی اعلام کردند هر کسی که از زندان خمینی سالم بیرون آمده بی گمان خیانت کرده است زیرا رژیم افراد سر موضع را آزاد نمیکرد!

-    همه کسانی که از موج قتل عامهای سال 67 زنده بیرون آمده بودند ازنظررهبرعقیدتی تیر خلاص زندانیان دیگر را زده اند! و خلاصه همه و همگان فراموش نکنند و یادشان باشد که مبادا بخواهند از سازمان (رهبر عقیدتی) پرسش کنند و یا در برابر خط رهبر مانع ایجاد کنند ! نفرات یا کادرها هر چه قدیمی تر باشند باید از زنده بودن خود شرمنده تر باشند! (البته به جز خود رهبر عقیدتی که حسابش با خداست!)

-     آیا به راستی مجاهدین در پروژه رفع ابهام سال 73 به دنبال پیدا کردن نفوذی های رژیم ایران بودند یا پاک و منزه کردن جایگاه شخص رهبر، در هر ذهنی که تا آن روز به سادگی تمکین نکرده بود؟!......رهبرعقیدتی ( مسعود رجوی ) به چنین قداستی نیاز داشت تا دیگر هیچ اما و اگر و کنجکاوی در مسیر ایده هایش نباشد. تنها مردی که در همه جهان از عنصر استثماری به طور مطلق تهی شد مسعود بود و اکنون دل شیرمیخواهد که کسی بخواهد پرسش کند یا ابهامی را مطرح نماید؛ آن هم به ویژه به شخص رهبر عقیدتی که در جهان مجاهدین تنها پدیده مطلق زمین و زمان است. 

    به هر حال ترکیب متفاوتی از رده های مختلف تشکیلاتی در پروژه رفع ابهام حکایت از آن داشت که زیر پوشش پیدا کردن نفوذی فیزیکی، سازمان مجاهدین هدف مهمتری را دنبال میکرد.

 روزی که درب سلول باز شد و مجید معینی (آقا) با چهره ای خونین و کتک خورده به درون سلول پرت شد، همه شوکه شدند. اما خودش بود. در چشمهایش و ته نگاهش تکه هایی از تردید و اضطراب دیده میشد. خواستیم از حال و روزش بپرسیم و به وضعش رسیدگی کنیم که با چشمان بسته گفت: "با من حرف نزنید، به من دست نزنید، برای خودتان بد میشود". در تشکیلات مجاهدین مجید معینی را با نام مستعار آقا صدا میکردند. سمبل مقاومت در زندانهای شاه در برابر شکنجه. قدیمی ترین عضو سازمان مجاهدین خلق ایران است. حتی زودتر از مسعود رجوی عضوگیری شده. پس هدف اصلی، افراد مساله دار و اذهان شکاکی بودند که به مبارزه معتقد بودند اما به اصول و خطوط بی محتوا و منحرف رهبر عقیدتی بی چون و چرا تمکین نمیکردند.

    آمدند و آقا را بردند. تا مدتها از او خبری نبود تا اینکه در واپسین روزهای پروژه رفع ابهام آقا را با وضعی متفاوت نسبت به بار پیشین دیدیم. آقا فریاد میکشید که:" من انقلاب کردم یا انقلاب شدم! انقلاب خواهر مریم ( ایدئولوژیک ) معجزه میکند. من بار دیگر از مریم متولد شدم. من یک مجاهد خلقم"...... و ما می فهمیدیم که آقا باید فریاد بکشد. این قانون انقلاب ایدئولوژیک و بهای زنده ماندن در حصار اندیشه مجاهد خلق است. تایید جادوی اسلام انقلابی و ولایت مسعود...... آقا بازجو شده بود!

    کسانی که در نشستهای مختلف فریاد میزدند و به حقانیت ولایت مسعود شهادت میدادند، خودشان هم میدانستند که عربده ها هیچ معنایی ندارد. پدیده ایی به نام موضع گیری در برابر رهبر عقیدتی، تبدیل به مساله روانی همه اعضا شده بود و هر بار با هر موضع گیری این توهم و تصور را باید در خودشان بیدار میکردند که در نهایت چیزی وجود دارد خارج از فهم انسانها که فقط مسعود می فهمد و سپس چیزهایی را می­دیدند که وجود نداشت و فریادها باید استمرار پیدا میکرد، وگرنه در نشست باید پاسخگوی بسیاری چیزها میشدی. زمان باید میگذشت و آنچه را که شاهد بودیم تا لایه های نازک تجدد از روی هیولای کهن و مخرب اسلام انقلابی به کناری برود!

    علی ادامه داد: بسیاری زیر آن شرایط سخت و شکنجه ها، دوام چندانی نیاوردند. هنگامی که نخستین قربانیان پروژه رفع ابهام به بار نشست، 95 درصد از کسانی که شاهد قضایا بودند فرمها را امضا کردند و اعتراف کردند که نفوذی بوده اند و برای ترور رهبر مقاومت به عراق آمده اند. پرویز احمدی و علی توکلی، جزو نخستین قربانیان بودند که زیر بازجویی و شکنجه کشته شدند. برای نوشتن اعتراف نامه نفوذ به سازمان، هر کس باید از تخیل خودش استفاده میکرد. اینکه چه داستانی سر هم میکردی مهم نبود. هر نفر فقط باید مینوشت که نفوذی رژیم است و این تنها کلید نجات محسوب میشد. آن بازجویی ها وشکنجه ها تشکیل نشده بود که کسی بیاید و نفوذی نبودن خود را ثابت کند. بلکه باید و  باید تنها نفوذی بودن فرد ثابت میشد تا دست از سرش بردارند. گرچه یک راه دیگر هم پیش پای فرد بود: کشته شدن زیر فشار شکنجه ها!

    بحث نفوذیهای رژیم واقعیت داشت. همیشه هم به نمونه های مشخصی اشاره میکردند. اما بعدها و به اعتراف مسولان مجاهدین در پروژه رفع ابهام سال 73 کسی به دنبال پیدا کردن نفوذی فیزیکی نبود. چقدر این احتمال وجود داشته که نفراتی با آن معتقدات ذهنی و باورهای سیاسی یک روز اعلام کنند که میخواهند به دنبال مسیری دیگر و یا زندگی خودشان بروند ؟ به چه شکل باید ثابت شود که انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، راهی بی بازگشت است ؟ اگر از نظر مجاهدین شعار "میتوان و باید " تنها یک ژست نبوده است ، به ناچار به روشها و ابزاری هم نیاز دارند. در نخستین گام، فرمول یا قانونی را مقدس و الهی کردند که برای همه لازم الاجرا و آویزه ذهن باشد:

"همه افراد نوع بشر میتوانند وارد انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین شوند. هر کس نمیخواهد و یا تردید دارد بلاشک نفوذی رژیم ایران است(مسعود رجوی)".

    چندی بعد، قوانینی را به راه انداختند که همگان باید با امضا به آن گواهی میدادند:

 "هر کس که نخواهد با مجاهدین بماند، نخست باید 2 سال در سلول انفرادی (خروجی) بماند. سپس تحویل دولت عراق داده میشود. 8 سال هم در زندان ابوغریب خواهد ماند به جرم ورود غیرقانونی به خاک عراق..... و در پایان با رژیم مبادله خواهد شد. البته اگر شانس بیاورد و با اتهام جاسوسی در زندان ابوغریب مواجه نشود. مجازات جاسوسی هم در عراق اعدام است".

 یکی ازبندهای قانون اساسی انقلاب ایدئولوژیک ، که درنشستهای موسوم به " طعمه " رسما مدون شد !

 

ادامه دارد

اسماعیل هوشیار

http://www.tipf.info/khamosh.36.htm

 

…………………………………………………………………………………………………………

 

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . 37

اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی

قسمت سی و هفتم

    چندی بعد، روند نوینی را به راه انداختند و همگان باید با امضا به آن گواهی میدادند: "هر کس که نخواهد با مجاهدین بماند، نخست باید 2 سال در سلول انفرادی (خروجی) بماند. سپس تحویل دولت عراق داده میشود. 8 سال هم در زندان ابوغریب خواهد ماند و در پایان با رژیم مبادله خواهد شد. البته اگر شانس بیاورد و با اتهام جاسوسی در زندان ابوغریب مواجه نشود. مجازات جاسوسی هم در عراق اعدام است"

    به این ترتیب دیگر فکر رفتن به ذهن کسی نخواهد زد. اما چنانچه باز هم با همه این خاکریزها و مانعها، کسی به فکر رفتن باشد، تنها راهش فرار است که اگر هم موفق شود باز هم انقلاب ایدئولوژیک زیر پرسش نخواهد بود؛ زیرا آنها امضا و اعتراف کردهاند که نفوذی بوده­اند و البته گزینه خودکشی هم که همواره پیش روست!

    دوباره مرور کنیم؛ دستگاهی سرشار از خلاقیت و نوآفرینی؛ با ابتکاراتی بی نظیر که تنها از دست رهبر عقیدتی برمیآید، آن هم با روشهایی نوین!

رژیم خمینی در زندانها با زندانیان هر کار که میخواست میکرد. از شکنجه های گوناگون گرفته تا قتل عامهای بدون پرده پوشی به نام خداو احکام الهی . در مجاهدین از این حرفها و خبرها نیست. آنها از روشهای رایج در قتل و شکنجه ، اتو برق، شلاق و حلق آویز دوری میکنند. در مجاهدین با لگد و مشت و دمپایی و شلیک ناخواسته، احکام الهی اجرا میشود. به همین سادگی!

    علی افزود: میدانم که بسیاری از افراد باور نخواهند کرد. برای خود ما هم همه چیز مانند یک رویا بود. ما از همه چیز گذشته بودیم و جان بر کف برای مبارزه با رژیم به این مسیر آمده بودیم.  اما در منطق انقلاب ایدئولوژیک به خاطر رهبر، هر عملی مشروع و مجاز بود و تازه جای دلخوری هم نباید باشد. اما ما این را دیر فهمیدیم.

    پاسدار رژیم خمینی، با دشمن خودش و با یک مجاهد خلق هر کاری را انجام میدهد. آیا پاسداران، بالاترین سقف دون پایگی و حیوان­صفتی را در رابطه با دشمنان خودشان رقم زده بودند یا سقف بالاتر دیگری هم بود؟ بله ؛ سقف بالاتری هم بود که همانا زدن یا کشتن همرزم خودت در جامعه بی طبقه توحیدی است! و به راستی مجاهدین به آن چه میگفتند ؛ اثبات حقانیت انقلاب ایدئولوژیک و یا حق رهبری؟

    علی باز ادامه داد که: مدت زمانی که زیر بازجویی بودم، هم کتک میزدند و هم کار توضیحی و فشارهای دیگر روحی و روانی وارد می­آوردند و از آن جمله بیخوابی مستمر. بدترین نوع زدن برایم، زدن با دمپایی بود که آن را به پیشانی یا سر و صورت نفرات زندانی میزدند. از ته دل کابل و شلاق را ترجیح میدادم. نفراتی هم بودند که استاد کتک زدنهای بی اثر و پردرد بودند. از جمله فردی به نام دکتر حمید که رهبری را هم معالجه میکرد.

     یک بار حسن رودباری که در تیم بازجویی من مسئول کار توضیحی بود. در رابطه با حق رهبری توضیحاتی داد و مرا روشن کرد. حسن گفت: آیا یادت هست که در نشستی برادر مسعود اعلام کرد که همه اعضای مجاهدین در جایگاه افسران عالی رتبه هستند اما به دلیل کمبود نیرو این انتصاب درعمل شدنی نیست تا همگان به امور فرماندهی بپردازند ! پس هر کس که میتواند به هر شکلی که میتواند نیروهای زیر فرمان خود را تامین کند همه مسولیت نیروها هم به عهده خودشان است. به ویژه وارد کردن نیروها به انقلاب ایدئولوژیک . تنها 2 درصد از کل نیروها حق رهبری است و باید به حساب سهمیه رهبری گذاشته شود!

    حسن، خطاب به علی گفت: آیا در آن نشست این پرسش برایت پیش نیامده بود که منظور از آن 2 درصد حق رهبری چیست؟ و حسن رودباری آن روز خودش چنین پاسخ این پرسش را داد که: منظور از ان 2درصد، همین صحنه و تلفات ناشی از آن است! از هر 100 نفر اگر لازم باشد 2 نفر قربانی یا تلف میشوند تا عبرت دیگران شود. این امر برای ما جایز است و نفرات تلف شده مشمول حق رهبری میشوند. تو هم فراموش نکن که هیچکس استثنا نیست. چه بسا قرعه به نام تو نیز بیفتد و مشمول حق رهبری شوی!

     حسن رودباری ادامه میدهد: تو فکر کرده ای که حرف اصلی با تو و دیگران چیست؟ تو که مدعی هستی از جان گذشته ای و خودت را از خانواده مجاهدین میدانی، چگونه حاضر هستی آنچه را که سازمان از تو میخواهد انجام دهی؟  تو فقط باید اعتراف کنی که نفوذی رژیم ایران هستی و امضا کنی ! تو اگر با راستی به خدای مجاهدین باور داری، بی درنگ باید اعتراف کنی و اگر امضا نکنی معلوم میشود نمیخواهی از خدای خمینی دل بکنی!

 حسن افزود: تو فکر کرده ای که ما سوراخ دعا را گم کرده ایم و نمیدانیم چی میکنیم؟ و لابد به همین دلیل مقاومت میکنی. برای ما هیچ مهم نیست که تو چه چیزی را اثبات میکنی. این هم برای ما مهم نیست که به راستی رژیم تو را فرستاده یا نه. اصل داستان برای ما یافتن نفوذی فیزیکی نیست. تو و همه کسانی که از جامعه به سازمان میآیند، به گونه ایی مطلق در فکر و اندیشه خودتان نفوذی ونفرخمینی هستید و سازمان تلاش میکند تا راه شما را به جهان انقلاب ایدئولوژیک باز کند . به همین دلیل مقاومت تو و دیگران در اینجا، جرم و گناه است. ما در واقع به شما کمک میکنیم تا دستگاه و اسلام خمینی را از ذهنتان بیرون بیاورید. و انقلاب ایدئولوژیک یا اسلام و دستگاه رهبر عقیدتی را جایگزین آن کنیم. برای وصل به دنیای انقلاب ایدئولوژیک هم بهتر است خودت داوطلب شوی و برای اثبات اینکه صادقانه داوطلب هستی باید بهای ورود به انقلاب را بپردازی و این امضا یا اعتراف تو به نفوذی بودن، بهای وصل تو به  انقلاب ایدئولوژیک است. در واقع ما به شما کمک میکنیم تا با جهان باطل و ناحق و حیوانی گذشته خداحافظی کنید و به انسان تبد یل شوید! ایمان بیاورید که انقلاب کارخانه انسان سازی است!

    توضیحات حسن رودباری، بیشتر از این حرفهاست اما علی بیشتر از اینها را یادش نمیآمد و هنگام بازگو کردن هم چندین بار زمزمه کرد: "عجب" و ادامه داد: من از سال 1367 عضو سازمان بودم و در آنجا نخستین بار بود که مسولان مجاهدین از فرهنگ غریب و شیوه های نوینی بهره میبردند. فرهنگی که گفتنی نیست. زیرا پیش از هر چیز باور کردنی نیست! فرهنگی که بنا بود با آن راه تکامل را باز کنند!

    چهره ای که مجاهدین تاکنون از خود نشان داده اند، متفاوت از فرهنگ و اعمال رژیم ایران بودن است. اما در آن صحنه، موضوعی درونی مطرح است به نام انقلاب ایدئولوژیک. استفاده از رکیک ترین عبارات و ادبیات فحاشی، عادی به شمار میآمد. از آن میان در برابر مقاومت بیش از حد علی که فرم نفوذی را امضا نمی کرده است حسن رودباری داستانی را برای علی بازگو میکند از چگونگی رابطه مادر علی و هم­بستری او با آخوند محل و اینکه پس از 9 ماه یک حرامزاده متولد میشود که پاسدار و نفوذی و مزدور است و نامش را هم علی نهادند. "حال اگر میخواهی مطمئن شوی که آن شب مادرت در آغوش کدام آخوند بوده، میتوانی تلفن بزنی و از مادرت بپرسی!"

    علی گفت: همه آن حرفها و ناسزاها برای این بود که مرا به واکنش وادارند زیرا در برابر هر سخن و ناسزایی واکنش دلخواه آنان را نشان نمیدادم. آن روز پس از چرندهایی که حسن رودباری تحویلم داد به او گفتم: هنگامی که تو این حرفها را میزنی چه فرقی با دیگران داری؟ اگر مدعی هستی یک سر و گردن از همه بالاتری پس چه نیازی به چنین اعمال و روشهایی دارید ؟ رژیم شاه هم به حنیف نژاد گفت: امضا کن که وابسته به عراق هستی تا نجات پیدا کنی. رژیم خمینی هم قتل عام میکرد و میگفت: وابسته به شرق و غرب هستند. شما هم که میگویید امضا کن نفوذی هستی تا رها شوی و به تلفات آن هم میگویید حق رهبری!

 

ادامه دار د

اسماعیل هوشیار

http://www.tipf.info/khamosh,37.htm

……………………………………………………………………………………………………………

 

 

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . 38

اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی

قسمت سی وهشتم

 

    علی گفت: همه آن حرفها و ناسزاها برای این بود که مرا به واکنش وادارند زیرا در برابر هر سخن و ناسزایی واکنش دلخواه آنان را نشان نمیدادم. آن روز پس از چرندهایی که حسن رودباری تحویلم داد به او گفتم: هنگامی که تو این حرفها را میزنی چه فرقی با دیگران داری؟ اگر مدعی هستی یک سر و گردن از همه بالاتری پس چه نیازی به چنین اعمال و روشهایی دارید؟ رژیم شاه هم به حنیف نژاد گفت: امضا کن که وابسته به عراق هستی تا نجات پیدا کنی. رژیم خمینی هم قتل عام میکرد و می­گفت: وابسته به شرق و غرب هستند. شما هم که میگویید امضا کن نفوذی هستی تا رها شوی و به تلفات آن هم میگویید حق رهبری!

    علی گفت: باورم نمیشود که توانسته باشم در آن حال و روز، چنان حرفهای زده باشم و خودم را برای یک کتک دیگر آماده کردم. اما با شگفتی فراوان، دیدم که چنین چیزی رخ نداد و حسن و دیگر بازجویان پس از حرفهای من میخندیدند. حسن رودباری توضیح داد که: آفرین بر تو. حرف درستی زدی. هر سیستم و حکومتی، روشها و ابزار خودش را دارد. رژیم شاه در سیستم خودش و منافع دستگاهش و رژیم خمینی هم با دستگاه و اندیشه خودش. ما هم برای پیش بردن خط و خطوطمان، ابزار و روشهای خودمان را داریم. ما برای حفظ انقلاب ایدئولوژیک و ترویج آن کوشا خواهیم بود و بدون وسواس کار میکنیم! تو هم اگر به راستی قصد داری از جهان حیوانی به جهان ایدئولوژیک گام بگذاری 24 ساعت زمان داری که تصمیم بگیری. اگر اعتراف کردی که نفوذی هستی مبارک است و وارد دنیای خواهر مریم خواهی شد وگرنه مجبوری حکم دیگری را انگشت بزنی ! شگفتا !

     راستی به گمان شما اگر نفراتی که در پروژه رفع ابهام کشته شدند، میدانستند که منظور از نفوذی چیست، باز هم کارشان به مرگ می­انجامید یا در استفاده از سهم رهبری ظرافت بیشتری به خرج میدادند؟!.

    علی ادامه داد: پس از توضیحات حسن رودباری، آرام آرام اصل قضیه در ذهنم روشن شد و دیگر هیچ صحنه یا برخوردی در آن دایره برایم شگفت آور نبود. از نشان دادن تابلویی نمادین در بازداشتگاه با مضمون: خیر مقدم به همه نفوذی ها و پاسداران رژیم خمینی گرفته تا عناوینی که بازجوها از آن بهره میبردند مانند محل شستشو و تبدیل پاسداران به مجاهدین خلق. تا جامع ترین توصیفی که از مسعود رجوی شنیده بودم:

 "قرارگاه اشرف، گورستان سرخود است. کسی که وارد آن شد یا مجاهد خلق می­شود و یا در گورستان خوابیده است. گزینه دیگری در کار نیست.

 هنگام خروج هم دیدن تابلویی با این مضمون: "ورود مجاهد خلق به دامان مهر تابان مبارک باد" چندان دور از ذهن و شگفت آور نبود.

    یاد کاریکاتوری افتاده بودم که در فاز سیاسی(57 تا 60) در یک نشریه سیاسی چاپ کرده بودند. در تصویر، ساختمان حزب جمهوری کشیده شده بود که جلوی درب ورودبه حزب، استادان و نخبگان و روشنفکران به خط شده بودند برای ورود به حزب و پس از بیرون رفتن از در خروجی حزب جمهوری، همگی آنها مثل هم شده بودند، با یک چماق بر دوش! بنا به تصریح خود مجاهدین، چون همه چیزشان باید عکس رژیم باشد، شما هم این کاریکاتور را وارونه تجسم کنید! 

    کارخانه انسان سازی یا همان زندان مجاهدین،جایی است که مشتی حیوان و پاسدار و اراذل و نفوذی وارد آن میشوند و از درب خروجی آن، تنها مجاهد خلق بیرون میرود یا جنازه ! دعوای اصلی بر سر چنین موضوعی تعریف شد.خمینی حیوان میسازد و مجاهدین انسان! آیا این همان دیالکتیک است که به گفته مجاهدین باید به آن عنایت کافی داشت تا مبادا ذهن کسی به دنبال جزییات بی اهمیتی مانند روشهای کار و چند تا مشت و لگد و دمپایی و چند قتل جزئی برود!؟

    از نظر مجاهدین مهم، داستان تکامل است که باید به هر قیمت پیش برده شود و این بار، خدای جاکش مسئولیت را به دوش مسعود رجوی گذاشته است! اکنون در این میانه اگر چند حیوان هم تلف شوند، چه اهمیت دارد؛ رسیدن به جامعه بی طبقه توحیدی کار ساده ای نیست!          

فقط آرام آرام پرسشهایی در ذهن علی شکل می­گرفت که به گفته خودش آنجا جای طرحشان نبود: انقلاب ایدئولوژیک چرا؟

 آیا آنگونه که مجاهدین همیشه مدعی بودند لازمه سرنگونی رژیم ایران بود؟

 آیا انقلاب ایدئولوژیک یک گالری زیبایی است وسمت و سوی هر تلاشی این بود که انقلاب انسان را زیبا کند؟

 آیا تئوری کارخانه انسان سازی انقلاب ایدئولوژیک تنها یک نظریه روشنفکری بود و یا یک اعتقاد قلبی که آن را به موضوع دیالکتیک ربط دادند و به زعم رهبر عقیدتی، گره کار مارکس و انگلس را هم باز کردند و انقلاب ایدئولوژیک را به عنوان گام بعدی در مسیر تکامل انسان معرفی و به پیش میرفتند؟

ما آدمهای چندان پیچیده ای نیستیم؛ بنابراین از ساده شروع میکنیم! تا جایی که به مبارزه با ولایت فقیه و فاشیسم دینی برمیگردد، دست مریزاد به همه مبارزین!

 اما آنجا که دست زدن به هر روش و توجیه هر جنایتی در راه نادرست در هر شکلی که باشد  دیگر مجاز نیستید و به همراه خدایان دیوانه بیجا کرده اید! اگر بنا است والاترین اهداف را با دمپایی و مشت و لگد پیاده کرد و زندان و اعدام را هم لازمه کار دانست با این توجیه که بچه هم از آمپول و دکتر میترسد، اما بعدا می فهمد که به سود خودش بوده است، بهتر است فراموش کنیم و برای بزرگ شدن بچه تلاش کنید. این تنها یک نظر شخصی نیست. باید درزندان تیف میبودید و حرف دل کسانی را که به زور، "انقلاب شده بودند"را می شنیدید.

در بهار1374  پروژه رفع ابهام رو به پایان بود و برای دلجویی و یا حسن ختام، نفرات متهم به نفوذی بودن را به نشستی بردند که در آن مسعود رجوی و لایه ای از شورای رهبری حضور داشتند.  از آن نشست 2 موضوع را علی به یاد داشت که مسعود رجوی به مظنونان گفته بود:

 یکم اینکه همه این پروژه رفع ابهام مانند یک دعوای خانوادگی بود که معمولاٌ خواهر و برادر چندتا ضربه با دمپایی به سر و صورت هم میزنند (پس شیوه زدن با دمپایی ابتکار رهبر بود).

 دوم اینکه ما با پروژه رفع ابهام شما را آزمایش کردیم تا مشخص شود چقدر مقاومت میکنید. شما افراد ضعیفی هستید که با کمی فشار و چندتا مشت و لگد، حاضر به هر اعتراف و امضایی شدید!

مثل همیشه، این بار نیز متهمان به نفوذی بودن را، بدهکار کردند و گذشتند. به راستی چه کسی میتوانست درآن نشست بگوید یا بپرسد این چه دعوای خانوادگی است که در آن دست کم 10 نفر کشته میشوند و انبوهی تلفات روحی و روانی با بار می آورد

ادامه دارد

اسماعیل هوشیار

http://www.tipf.info/khamosh,38.htm

…………………………………………………………………………………

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . 39

اسلام دموکراتیک =   دموکراسی اسلامی

قسمت سی ونهم

 

مثل همیشه، این بار نیز متهمان به نفوذی بودن را، بدهکار کردند و گذشتند. به راستی چه کسی میتوانست درآن نشست بگوید یا بپرسد این چه دعوای خانوادگی است که در آن دست کم 10 نفر کشته میشوند و انبوهی تلفات روحی و روانی با بار می آورد؟

هنگامی که همگان از تاریخچه پر رمز و راز جنایتهای ولایت فقیه می شنوند خشمگین و غمگین میشوند اما شگفت زده نخواهند شد زیرا ولی فقیه ادعاهای آنچنانی ندارد. یک برچسب اسلامی به تن و قواره همه چیزش زده و میتازد؛ بیشتر از این هم انتظاری از او نیست. اگر ولی فقیه زندانیان سیاسی را وامی دارد تا به جنازه موسی و اشرف در زندان تف کنند و همه وقایع و فجایعی که در زندانهای رژیم ایران گذشت تنها ناشی از کینه فردی خمینی یا لاجوردی نبود به جوهر اندیشه باید دقت کرد ! از کوزه برون همان تراود که در اوست.

جلیل بزرگمهر یکی دیگر از تلفات رفع ابهام مجاهدین بود. درست نمیدانیم که با چه توجیهی خواهر جلیل را بالای سر برادرش می­آورند و او هم به برادرش تف میکند و میگوید سزای مزدور همین است. خواهر جلیل خوب میدانست که جلیل نفوذی نبود. آیا تنها جرم جلیل این بود که نمی خواسته مجاهد شود و از مجاهدین جدا شود؟ دو برادر و یک خواهر با هم به مجاهدین پیوسته بودند. اما یکی از آنها به نام جلیل وارد انقلاب ایدئولوژیک نشد که اگر شده بود گوهر بی بدیل میگشت و نه یک جسد!

یک بار دیگر قوانین را مرور میکنیم:

1- هر کس که وارد انقلاب ایدئولوژیک نشود بی گمان نفوذی رژیم است .

2-  قرارگاه اشرف گورستان سرخود است. کسی که وارد آن شد یا مجاهد خلق میشود و یا در گورستان خوابیده است؛ زنده بیرون نخواهد رفت!

آنانی که خودشان را گلهای سرسبد تکامل می پنداشتند و اذهانی که هنوز باوری به مجاهدین و تفکرات دینی و مذهبی دارند، اگر کمی دقت داشته باشند خواهند دید که ظواهر و تبلیغات کر کننده مجاهدین و نشان دادن چهره های امروزی و دموکراتیک در بافت کهنه اندیشه مجاهدین، به هیچ معجزه ای راه نمیبرد که اگر به گونه ای قانونمند شدنی بود، رژیم ولایت فقیه هم میتوانست و توان تغییر پیدا میکرد. آنچه که تا به امروز به مانند فاجعه ای دردناک بر مردم ایران گذشته، پیش از هر چیز محصول دین و خرافات است.

اندیشه اسلام انقلابی مجاهدین هم، ساختار تشکیلاتی آن، سازمان کار آن و تک تک سلولهای این پدیده، پیر و فرتوت و مربوط به گذشته است. تئوری خود ساخته اسلام ارتجاعی و اسلام انقلابی توسط رهبر عقیدتی یک فریب زشت  تاریخی است. حرکتهای سرشار از تناقض مجاهدین در خارج از کشور، رقص دختران 15 ساله جلوی دوربین و همه آنچه را که نشان میدهند، فریبی کودکانه بیش نیست. اینکه مجاهدین گمان میکنند مخاطبان آنان و حتی نیروهای خودشان، مشتی ابله هستند، چیزی جز توهین به شعور انسان نیست؛ زشتتر از هر جرم و جنایتی.

 پروژه رفع ابهام در آن نقطه به پایان رسیده بود اما از همه تجربه های آن پروژه به خوبی استفاده شد. وداستان رفع ابهام را با کمی تفاوت عمومی کردند. در تابستان سال 1380 و نشستهای معرف به طعمه که 4 ماه ادامه داشت، به جای 400 نفر مظنون، 4000 نفر یعنی همه بدنه مجاهدین مظنون دانسته شدند. در رفع ابهام یک نفر با 4 بازجو روبرو بود. اما در تابستان 80 یک نفر را با 4000 نفر درگیر می­کردند.  همه باید داوطلبانه متهم میشدند و داوطلبانه بازجویی میکردند. هر کس هم که داوطلب نمیشد و حرفی نمیزد، بیدرنگ عضو وزارت اطلاعات رژیم ایران خوانده میشد و مدعی شدند که مرزبندی با بورژوازی هدف است و پاک شدن اندیشه های باطل از همه ذهنها !

 ابن همه، همراه با این جمله ایی معروف از رهبر عقیدتی: "جمع معجزه میکند".

 این یک جمله ساده نیست. به گفته رهبر عقیدتی جمع باید همه چیز را سمت و سو بدهد و همه چیز را تعیین تکلیف کند. تئوری آن را هم از پیش داده بودند. هر فرد در این جهان یا در حد نهایت طیف راست و جبهه باطل قرار دارد یا در منتها الیه طیف چپ یعنی جبهه برحق مجاهدین! و این جمع معجزه گر، همه افراد مساله دار را به یکی از این دو قطب عقیدتی میفرستد. به این میگفتند تعیین تکلیف! زیرا از نظر رهبرعقیدتی ( مسعود رجوی ) راه طلایی سومی در کار نبود.

بی گمان چنین نظریه ای یک فریب ابلهانه بیش نبود. اما رهبر عقیدتی با اقدامات و روشها و شیوه های نوین خودش، در عمل همه نفرات تشکیلات را در یکی از این دو سر طیف می نشاند ! بخش بزرگی از نیروهای مجاهدین که امکان گزینش آزادانه را پس از عملیات فروغ جاویدان داشتند و از مجاهدین جدا شدند، در خارج از کشور به لایه هواداران مجاهدین پیوستند ! از کل آن جماعت، چیزی در حدود دو دهم درصد شاید به مخالفان مجاهدین پیوستند. اما از سال 72 به بعد که در عمل دربهای خروج از مجاهدین را بستند که رهبر عقیدتی به نیابت از خدای مجاهدین مخالفان خودش را به سلابه کشیده بود..... همه آنان که توانستند زنده بیرون بروند و یا فرار کنند به دشمنان سرسخت مجاهدین تبدیل شدند و سپس مجاهد خلق چنان با پررویی و مظلوم نمایی گوش فلک را کر کرد که: "من تا دلتان بخواهد دشمن دارم". اگر داشتن دشمن زیاد نشانه حقانیت است پس رژیم ولایت فقیه بسیار برحق تر از رهبر عقیدتی است. امریکا هم کم دشمن ندارد! داشتن دشمنان فراوان، هنر نیست ؛ بلاهت است. حال اگر اسلام انقلابی، دشمن تراشیدن را هنر میداند، بگذارید تادر بلاهت خودشان باشند.

در نشستهای طعمه با نام "دیگ"، هر فرد دو تا سه بار بازجویی میشد و نفرات در زیر فشار و ضرب آن جمع معجزه گر به قول رهبر عقیدتی باید استخوان خرد کنند و پس از این از نظر مجاهدین، تازه یخ ذهن نفرات خواهد شکست و آنگاه  هر نفر همه گذشته خودش را باید مینوشت و آن را در حضور دیگران میخواند. آدمها را تشویق میکردند که هر کس بی پرواتر بنویسد انقلابی تر است. آنان که گزارش رفتن به حمامهای دو نفره را با همرزمان خودشان مینوشتند و در حضور دیگران میخواندند سوپر انقلابی بودند؛ چرا که از نظر سازمان چیزی را پنهان نکرده اند. اما هدف اصلی برای تشکیلات مجاهدین چه بود ؟ آنان با گرفتن این گزارشها و امضاها از افراد، پرونده هر فرد را تکمیل کردند تا اگر روزی کسی از خط خارج شد، انبوهی سند و مدرک به خط خودش چاپ شود که هم نفوذی بوده اند و هم وضع اخلاقی خرابی داشته اند

 

ادامه دارد......

اسماعیل هوشیار

http://www.tipf.info/khamosh,39.htm

…………………………………………………………………………………………………

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . 40

اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی

قسمت چهلم

 

در نشستهای طعمه موسوم به "دیگ"، هر فرد دو تا سه بار بازجویی میشد و نفرات در زیر فشار و ضرب آن جمع معجزه گر به قول رهبر عقیدتی باید استخوان خرد کنند و پس از این از نظر مجاهدین، تازه یخ ذهن نفرات خواهد شکست و آنگاه  هر نفر همه گذشته خودش را باید مینوشت و آن را در حضور دیگران میخواند. آدمها را تشویق میکردند که هر کس بی پرواتر بنویسد انقلابی تر است. آنان که گزارش رفتن به حمامهای دو نفره را با همرزمان خودشان مینوشتند و در حضور دیگران میخواندند سوپر انقلابی بودند؛ چرا که از نظر سازمان چیزی را پنهان نکرده اند. اما هدف اصلی برای تشکیلات مجاهدین چه بود؟ آنان با گرفتن این گزارشها و امضاها از افراد، پرونده هر فرد را تکمیل کردند تا اگر روزی کسی از خط خارج شد، انبوهی سند و مدرک به خط خودش چاپ شود که هم نفوذی بوده اند و هم وضع اخلاقی خرابی داشته اند.

البته دست اندر کاران اصلی تشکیلات مجاهدین از تاثیرات منفی چنین روشهایی در حضور جمع غافل نبودند. اما از نظر رهبر نباید به این تاثیرهای منفی توجه کرد چرا که به راندمان مورد نظر نمیرسیدند. آنها پذیرفته بودند که با چنین روشهایی، به ناچار ذهن بسیاری از اعضا باز خواهد شد و اگر هر فردی به سادگی باور کند که هر کاری در سلول جامعه بی طبقه تولیدی متصور و شدنی است، آیا نباید آن را به حساب تبلیغ یا ترویج همه آن نکات گذاشت؟

هنگامی که دو گوهر بی بدیل و قدیمی با شش من سبیل با هم به حمام میروند از نظر فرهنگ مجاهدین چندان اشکال ندارد، به این شرط که همه جزئیات را برای رهبر بنویسند یا تعریف کنند!

اگر یک مجاهد خلق با 50 سال سن و 25 سال پیشینه تشکیلاتی با دختری 15 ساله عشق بازی کند اشکالی ندارد به این شرط که بنویسد و بخواند!

اگر پیک سازمان در بغداد با پولهای خلق قهرمان و مالی اجتماعی، هر شب به هرسوراخی در بغداد سرک می­کشیده است باز هم اشکال ندارد؛ تنها سازمان باید گزارش آن را داشته باشد! در طول همه آن دوران نشستها و خواندن گزارشها به تنها چیزی که حساسیت نشان میدادند موضوع فرار و یا اقدام به فرار بود که عاقبت سختی را به همراه داشت.

 روزی که 3 مجاهد خلق انقلاب کرده و گوهر بی بدیل به جادوی اسلام رهبر عقیدتی پشت کردند و از قرارگاه انزلی فرار کردند، حال و روز رهبر عقیدتی را از چهره و واکنش مسئولین بالای سازمان میتوانستیم ببینیم. نسرین پارسیان که جانشین مسعود رجوی در ارتش بود در نشستی فریاد میکشید که چرا نگهبان برج آن 3 نفر را به رگبار نبسته است؟!

مسئول آن زمان خود من هم که "طاهر" فرمانده پدافند قرارگاه انزلی بود روزها اصرار داشت تا من گزارش بنویسم و موضع خودم را راجع به آن فرارها بگویم . دیدم دست بردارنیست یعنی شازده مسعود دست بردارنبود ! من هم با کمال احترام نوشتم : آن 3 نفرخیلی وقت بود رفته بودند شما ها کوربودید !

پس از تابستان 80 که با بحثهای طعمه و برای جلوگیری از ریزش نیروها، تصمیم گرفته بودند سر و سامانی به وضع تشکیلاتی نیروها بدهند، نه تنها هیچکدام از موارد و نمونه های بالا متوقف نشد بلکه مخفی تر و زیرکانه تر ادامه داشت. نسلی که در دهه 70 پایش به قرارگاه اشرف رسید دیگر نسل دهه 60  نبود و اعتماد نمیکرد و در برابر همه مسائل مقاومت و کنجکاوی بیشتری داشت و از طرف مجاهدین هم تنها سرکوبهای تشکیلاتی بیشتر میشد.

 رهبر عقیدتی به زعم خودش تصمیم گرفته بود که با سلاح انقلاب ایدئولوژیک انسانهای تراز مکتب بسازد. یعنی که فقط کار کنند و هیچ پرسش و ابهام و واکنشی هم نداشته باشند؛ حتی به اندازه بدیهیات!

 "حفظ یک تشکیلات بزرگی مانند مجاهدین در سرزمین نفرین شده عراق بدون زن و زندگی و همسر و فرزند یک شاهکار بزرگ تاریخی است." این تعریفی بود که همیشه از زبان رهبر عقیدتی می شنیدیم. اما به جز زندانیان غار اشرف هیچ فردی نخواهد فهمید که چگونه.؟ توصیف آن وضع، از گفتار و نوشتار برنمی آید. تنها باید در چنان فضایی و جهانی بود و نفس کشید تا پهنا و درازا و ژرفای آن را حس کرد؛ با گوشت و خون، آن را لمس کرد. به گفته خواهر مریم رجوی، کلید فهم در میدان عمل است. این قانون انقلاب ایدئولوژیک شد که آن را تصویب و مدون کرده بودند. همان انقلابی که تنها راز ماندگاری مجاهدین را رقم زد. همان مجاهدینی که از خیر مارکس و مائو و سیتی­زن حضرت عباس قاطعانه گذشتند و با طیب خاطر سر از فاکس نیوز و الیزه درآوردند!

 آنان که ظرفیت و تحمل شنیدن واقعیتها را دارند دیگر به یک گزینه تحلیلی و همیشه پیروز رهبر عقیدتی قانع نخواهند شد. و آنان که در رقم زدن هر سرنوشت و فرجام خوب و مثبتی برای مجاهدین همچنان تلاش میکنند تا به گفته خودشان اصالت را به نیمه پر لیوان بدهند هنوز از خواب  بیدار نشده اند.

 به تعبیر آنان رژیم باید سرنگون شود تا جامعه بی طبقه توحیدی همه خلق قهرمان ایران را به آرمان گرایان تراز مکتب تبدیل کند. برای سرنگونی رژیم ایران هم همه باید جنس مخالف را فراموش کنند ( انقلاب ایدئولوژیک ). جامعه بی طبقه توحیدی هم که گفتنی یا نوشتنی نیست. فقط اعلام کردند که تشکیلات مجاهدین نمونه ای از جامعه بی طبقه توحیدی است برای فردای جامعه ایران!

 ورود به این سلول تولیدی آزاد است اما پس از ورود، نمی خواهم یا نمی توانم یا قبول ندارم.....، در کار نیست و به گفته رهبر عقیدتی "بمیرید و بدهید" و البته آنچه که پیش از ورود آن را تبلیغ کرده و نشان می دهند با واقعیت های درونی تفاوتهایی فراوان دارد. پس باید "بمیرید و بدهید" و "می توان و باید" همه حیوانها به انسان تبدیل شوند و سپس هم همه انسانها در راه خداگونگی و توحید، به هر قانونی  گردن بگذارند و این از نظر مجاهدین همان خدای روزانه و ماده ی زمین است.

موضوع خلق و تکامل، بهانه بود و هست. انسانها در نهایت از خیر و شر افسانه و قصه خدایان تولیدی و توحیدی خواهند گذشت و آنان که بیرون آمدن از این وادی جهل و خرافات را برنمی تابند لاجرم با فرهنگ تکامل خداحافظی خواهند کرد!  

اسماعیل هوشیار

 1383

http://www.tipf.info/khamosh,40.htm

 

 

 

منبع:پژواک ایران