PEZHVAKEIRAN.COM در روز اول !
 

در روز اول !
اسماعیل هوشیار

امروز روز اول تولدم است . 20 نوامبر . چند سال پیش در روز اول تولدم تلفنی با مادرم گپی زدم و نهایتا سوال کردم که ننه : روز اول تولدم یادت هست ؟ شاید یک دقیقه ای طول کشید که ننه جان بالاخره گفت : دقیق یادم نیست فقط خانم قابله بعد از تولدت وحشت کرده بود ! گفتم ننه مگه من چه شکلی بودم ؟ و ننه گفت مثل بقیه بچه ها . وحشت خانم قابله ازاین بود که تو مثل بقیه گریه نمیکردی ویا نفس هم نمیزدی . فقط انگشتت دردهان بود و هاج وواج به سقف چوبی با حصیرش خیره بودی ! خلاصه که همان فیگور اولیه بعد از49 سال هنوز هم ادامه دارد . انگشت حیرت به دهان برای تمام دنیای پیرامون !
 
 
الان ساعت 4 بعد ازظهراست. مطلبی که نیاز به تحقیق و تمرکز نداشته باشد با تب الکل بهتر میشود .عهد کردم حتی غلط گیری هم نکنم چون به کشف ذکریا رازی مطمئن هستم . ساعت 4 صبح ازخواب پریدم . 2 دلیل اصلی برای بیدارخوابی دارم . اول سروصدای همسایگان کمپ که دست برقضا ناشی از همین کشف ذکریا رازی است و دوم دیدن خوابی واضح و قوی ( خوب یا بد ) . امروزبا دیدن خوابی پریدم . خوابی که واضح بود ولی هیچ حسی نداد اولین بلاتکلیفی....رفتم سراغ کامپیوتر واولین خبر مربوط به مرگ یکی ازاعضای مجاهدین در آلبانی ( رضا ستوده مرام ) را دیدم . داشتم حس بد میگرفتم که سری به آمارهمین امروز جهان زدم و دیدم طبیعت هیچ حس بدی ندارد .
 
 
 
 
از سنگ پاها و لیفهای پرت شده درفضای مجازی گذشتم . به پیامهای تبریک دوستان جواب دادم . 2 تلفن مستقیم و 3 اس ام اس جواب دادم . ساعت 10 صبح رفتم قدم زدن . هوا گرفته و بارانی . چترم را بازکردم یک دقیقه بعد باران قطع شد چتر را بستم یک دقیقه بعد دوباره باران شروع شد...مطمئن بودم که این شل کن سفت کن ِ طبیعت ازجنس بلاتکلیفی نیست . ولی همین مذاکرات ژنو و بلاتکلیفی مردم نتیجه اش میدهد یک حس بد....حاکمان دربالا مذاکره میکنند ودرپائین مردم را قانونی وبا خونسردی سر میبرند !
 
 
مطابق معمول این بارهم موضوع ذهنم در قدم زدن مسائل سیاسی شد ، شروع دوردوم مذاکرات اتمی حکومت اسلامی و غرب درهمین شهر ژنو.....درذهنم حسابی به آن وررفتم وحتی به سرعت تمام مسیر را رفتم . یک جایی هم همزاد آمد و سیخی زد که به چا دلیل غرب با عربستان و بقیه دوستانش کاری ندارد ؟ گفتم خیالت راحت باشد نوبت آنها هم میشود فعلا نوبت اینها است . این دایناسوری که من دیدم بنا به منافعش دستی به سروروی همه میکشد وبا کمال میل 2 ریال را میدهد تا 8 ریال گیرخودش بیاید واین صحنه خیلی بهترازحضورمستقیم مردم و چپه شدن میزشان است که دراین شکل یحتمل هیج ریالی گیرش نیاید . پس نوبت آنها هم حتما میشود فقط شکل و زمانش فرق میکند . دوست جون جونی و این حرفا هم کشک است .
 
 
ساعت 2 بعد ازظهربا 3 دوست قدیمی رفتیم رستوران . به یک چترباز سمج بعد از مدتها سیگار دادم .مجموعا تا الان که جرعه های دهم را بلعیده ام ، 3 هدیه نقدی هم گرفته ام که همان موقع تحویل ، ضمن تشکر ، در ذهنم باهاشون تعدادی ازچاله های موجود قرضها را پر کردم . همزاد هنوزهم میآید و سیخ میزند که آدما اعتصاب کرده اند و توخجالت نمیکشی جانی واکرمیزنی !؟ جوابش را دادم که اولا آدم جانی واکر بزند خیلی بهتراست از اینکه حرف مفت بزند و برای بقیه نسخه بپیچد و دیگران را تشویق کند و خودش کنارگود بنشیند . آن واعظان مفت خور که هی مطلب می نویسند و ازاعتصاب غذای بقیه تعریف میکنند اگر ذره ای شرم و جدیت داشتند خودشان الان تبدیل به بابی ساندز شده بودند ویا توی صف بودند و رمق نوشتن نداشتند ! دوما اگر اعتصابی هم نبود این معتقیدین "واکرزن" نیستن.... ولی با یاد خاطره ای افتادم و نظرم عوض شد و گفتم : ولی هستن.....خاطره ای که اصلش اتفاق افتاده و واقعین است فقط در جزئیات ممکن است کم و زیاد باشد که این دیگه مقصرش ذکریا ست !
 
 
سالها پیش که تمام وقت همین مجاهدین بودم دریک روزتعطیل رسمی ( احتمالا یک شنبه ) خواهرمسئول مجاهد صدایم کرد و گفت به مناسبت قلان....جشنی داریم و تو باید کیک جشن را تهیه کنی . گفتم خواهرهمه جا تعطیل است و خواهرمجاهد گفت برو و خودت تضادش را حل کن و بحث نکن مجاهد خلق که پشت این تضادها نمیماند . گفتم ولی خواهرمن که مجاهد خلق نیستم . گفت هستی چون باید کیک را تهیه کنی . ( مثلا داشت شوخی میکرد ) من هم رفتم و یک ساعتی درشهربا ماشین کسچرخ زدم ( یعنی الاف بودم ) و نهایتا ازفرودگاه میکی تهیه کردم . بعد از نهار میزها را چیدیم و من کیکها را بریدم و موزیک هم گذاشتیم و دست و اینا....که ناگهان خواهرمجاهد با ابروانی گره خورده دستور قطع موزیک را داد و بعد گفت جشن تمام شد بروید برای مراسم گزارش نویسی....کیکها را هم دوربریزید چون آغشته با الکل است . یکی دو نفر ازهواداران گفتند که ما مشکلی نداریم و خواهرمسئول مجاهد گفت ولی ما مشکل داریم ! در دنیای مجاهد خلق ازاین خبرا نیس....
 
 
همه رفتند و من هم کیکها را بردم که دوربریزم . یکی از برادران مجاهد وارد آشپزخانه شد و گفت تو برو و گزارش بنویس . من خودم این کیکها را خرد میکنم و میریزم برای پرنده ها ! حیف است دور بریزیم . گفتم ای برادرمجاهد شاید الکل برای پرنده ها خوب نباشد ومست کنند و....که برادرخیلی مجاهد گفت: برای حیوانات بد نیست برای ما بد است! من هم رفتم طبقه بالا دنبال کارخوددم . حدود 5 دقیقه بعد خواهرمسئول صدایم کرد و برای آوردن پوشه ای مرا به دوباره پائین فرستاد .وقتی که رفتم دیدم آن برادر مجاهد با صورتی گل کرده روی صندلی با حالتی خلسه وار لم داده و مشغول گوش کردن سرود فرمان مسعود است . اولش نفهمیدم...ولی موقع برگشتن چشمم به داخل آشپزخانه افتاد ازکیکها هیچ اثری نبود با کنجکاوی سطل آشغال را دید زدم آنجا هم چیزی نبود . ازپنجره باغچه را دید زدم آنجا هم چیزی نبود نه ازخرده کیک و نه ازپرنده های مست ! ازسرعت عملش خوشم اومد که کیک یک کیلویی رو با چه شیوه ای در5 دقیقه قورت داده بود . حالا که دارم مرور میکنم میفهمم که آن حالت خلسه نمیتوانست تاثیرِالکلِ اندکِ داخل کیک باشد بلکه اثرات شکستن ممنوعه ای بود زیرچشم وگوش همه ! و چه کیفی دارد شکستن هرممنوعه ای که ناشی از جهل خود بشر است و ربطی به طبیعت انسان ندارد .
 
 
به قول ادیبی که یادم نیست کی بود.... درعرض زندگی باش وسرت بالا باشد تا از طولش لذت ببری ( فارغ از تمام ممنوعه های ضد انسانی و مکتبی ) . حتی اگریک روز باشد و با انبوهی کمبودها و مشکلات به خاطرهمین بالا بودن سر.... و یا هردلیل دیگری....!
 
مرسی ازهمه به خاطر پیامها و سلامها و هدایا.....از همه .
 
                       
 
کشف ذکری رازی به عمق نشسته است . ساعت حدود 5.5 بعد ازظهراست . آخرین تماس تلفنی از یک دوست خوب ، که ربطی به سیاست و ذهن وتولد من و خط وخطوط غلط ودرست ندارد . یک حال و احوالی و سوال و جوابی....بیشترازعمق ذکری رازی متمرکز هستم . صحبتمان بیشتراز2 دقیقه طول نکشید اما همین 2 دقیقه یک ساعت مرا با خودش برد . منظورم کل پروسه آشنائی است و نه سوال و جوابها . من کجا هستم و بقیه کجا ؟ اشکال اساسی درذهن من است یا همان بقیه ؟ راستی چرا نوستالژی 40 سال پیش را من چهارسال پیش گرفته بودم و کسی نفهمید و بعد ازچهارسال تازه دوستانی میرسند و قابل فهم میشود ؟ درکنار زیبایی هرسوال و جواب و تماس و رفاقت و متنی....از این حجم از محافظه کاری کف کردم وچه بد جور....آمار مرگ ومیر جهان دراین ساعت به بالای عدد 123 هزار رسیده و من هنوز زنده ام و قطعا بخشی از رضا ستوده مرام....درضمن آمار تولدها همزمان با آمار مرگ ومیرعددش 3 برابراست .
 
 
من میتوانم و حق دارم تیزترین نقدها را با بدترین یا بهترین ادبیات به هرخدائی داشته باشم و این حق همه ماست، اما زیباتر است اگر اول از خودم عبور کنم . آنوقت خامنه ای و رجوی و بقیه هایی که یا برای حفظ موقعییت دنیای فانی خودشان را به خواب زده و یا به امید دنیای باقی هرغلطی دلشان میخواهد میکنند و واقعا خواب هستند....درهرشرایط و زمانی بهانه های هم وزنی میشوند برای قدرت قلم من و نه توجیه.....
 
کلامی از شعر زیر تقدیمتان .
 
..........................................................
 
از شفيعي كدكني

سالها و سالها و سالهاست
ما نماز خویش را
خوانده ایم٬
روی تار عنکبوت.....

عصر شکّ و در وجود خویش شک
عصر شکّ و در شکوک خویش شک
عصر نعره در سکوت.....
 
......................................................
 
اسماعیل هوشیار
20.11.2013
 
 

منبع:پژواک ایران