PEZHVAKEIRAN.COM انتخاب اوباما: نقطه آغازی بر پایان یک دوره؟
 

انتخاب اوباما: نقطه آغازی بر پایان یک دوره؟
ایرج فرزاد

انتخاب باراک اوباما، سناتوری با ریشه "آفریقائی  آمریکائی" در یک فضای پرهیجان انجام شد. تعداد شرکت کنندگان دارای حق رای در تاریخ انتخابات آمریکا کم سابقه بود. بسیاری در تمام نقاط جهان، سیر این انتخابات و در آخرین روز اعلام نتایج اولیه را تعقیب کردند. با اعلام نتیجه قطعی انتخابات معلوم شد که اوباما با کسب ۳۴۹ رای از آرا "کالج های انتخاب کننده"، حد نصاب ۲۷۰ را پشت سر گذاشته بود و مستقل و صرفنظر از درصد آراء عمومی، به عنوان چهل و چهارمین رئیس جمهور آمریکا برگزیده شده است. فاصله آرا مستقیم مردم به اوباما از رقیب جمهوریخواه او، جان مک کین، چندان چشمگیر نبود: ۵۲ درصد در مقابل ۴۸ درصد. در این میان در ایالات "چرخشی" ( swing states )، مراکزی چون اوهایو و کالیفرنیا که در انتخابات سال ۲۰۰۰ رای کالجها را به نفع جرج دبلیو بوش در مقابل الگر برگشته بود، این بار توازن به سوی اوباما بر هم خورد.  

همه جا، و از جمله در میان رسانه های مهم غرب و آمریکا، از بی بی سی و یورونیوز و اسکای نیوز گرفته تا سی ان ان و خبرگزاری فاکس نیوز، از unpopular بودن شدید بوش( که اصطلاح بانزاکت دنیای ژورنالیستی برای منفور بودن است) سخن گفتند. مدتی قبل از انتخابات، کالین پاول، وزیر امور خارجه کابینه اول بوش، صراحتا از غلط بودن حمله نظامی آمریکا به عراق در مارس ۲۰۰۳ حرف زد و بعد از آن از درون حزب جمهوریخواه، حمایت خود را از کاندیداتوری اوباما اعلام کرد. ادوراد کندی از بستر بیماری سرطان برای اعلام پشتیبانی از اوباما برخاست و مک کین در جمع هواداران خود اظهار داشت: "من بوش نیستم". در سطحی فراتر از دایره قرق صحنه سیاست توسط دو حزب دموکرات و جمهوریخواه، بخشهائی از الیت هنرمندان و ستاره های بازیهای فوتبال آمریکائی و بسکتبال و برنامه سازان رادیو تلویزیونی، علنا به حمایت از اوباما برخاستند. جک نیکلسون، بروس اسپرینگستین، ویل سمیث و اروفان و... بروس اسپرینگستین، خواننده معروف راک، کنسرتی در جذب حمایت از اوباما ترتیب داد. بعلاوه، در این دور از انتخابات، بخش زیادی از مردم که به دلیل بی اهمیت بودن سیاست در دنیای حیات خلوت دو حزب مذکور، اصلا در انتخابات شرکت نمیکردند، به کمپین  کمکهای مالی برای اوباما  کمک کردند. 

انتخاب اوباما با قضاوتهای خوشبینانه و ساده انگارانه و نیز بدبینانه و کلیشه ای روبرو شده است که یا از یک سو به نوعی خوشباوری به "استحاله" درونی در میدان این حیات خلوت دو حزب ترجمه شده است و "بازگشت مارکس" را از منظر دوایر ویژه خود تفسیر کردند و از رابطه تصویر مارکس با حضور سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر عاجز ماندند. این ذوق زدگی، در برابر  این تناقض که چگونه تعرض به کارگران و بیکار سازیهای وسیع با اعتراضات و اعتصابات و جدالهای کارگری همزمان نشد، قابل توضیح و قابل توجیه نیست. از طرف دیگر با اظهارات کلیشه ای که: " اینها هر دو احزاب سرمایه داری اند، هیچ تفاوتی ندارند". این دومیها به بروز احساسات مردم عادی که توان و ظرفیت دخالت وسیع تر و اعمال اراده مستیقم خود و "بیداری" از کنج بی تفاوتی سیاسی را نشان دادند و به دنیای واقعی این انتظارات انسانی که در جدال واقعی با مشقات زندگی تحت سیطره سرمایه بروز یافت، بی تفاوت ماندند و سیاست را در همان دایره "تخصصی" معنی کردند.

 

اما اگر مبنای بررسی ها را فقط در دایره رقابتهای این دو حزب و در شکاف های ایجاد شده در صفوف حزب جمهوریخواه محدود کنیم، به نتایج چندانی نخواهیم رسید.

 

صحنه سیاست آمریکا از دوران بوش پدر و در بطن فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی با سیاستهای معینی که در جهت اعاده و حفظ سرکردگی سیاسی و نظامی و نیز اقتصادی سرمایه داری و دولت آمریکا تنظیم و تدوین شده بود، مشخص شد. "نظم نوین" و طلوع خونین آن در سال ۱۹۹۱ که به بهانه اشغال کویت، شهر بغداد و ساکنین آن بمباران شدند، قرار بود که در جریان بهم خوردن جهان دوقطبی، موقعیت آمریکا را در برابر بلوکهای قدرتمندی چون اروپای واحد، چین و ژاپن  تحکیم کند و مهر سرکردگی آمریکا در جهان چند قطبی در حال تشکیل را بر زمین بکوبد. تز و دکترین نظم نوین، به شکل دیگری در یوگوسلاوی مورد آزمایش قرار گرفت و از دل جنگها و قوم سازیها در قلب اروپای آخر قرن بیستم، چندین دولت صرب و کروات و مقدونی سربرآوردند و آخرین مراحل پایانی سقوط "دولتهای توتالیتر" و "کمونیستی و استالینی" را در مرکز کشورهای سابقا عضو پیمان فروپاشیده "ورشو" ختم کرد. نظم نوین، اما، دستکم در اروپا، به اهداف تدوین کنندگان استرتاژیستهای پنتاگون منجر نشد. اروپای غربی و تا حدی "روسیه نوین" حاصل تکه پاره کردن یوگوسلاوی و ثمره "انقلاب دمکوکراتیک" رومانی و نیز زنجیره انقلابات "مخملی و زرد و نارنجی را از بخشا آن خود کرد. "روسیه نوین" با تشکیل دولت فدرال روسیه و اعاده حیثیت از کلیسا و کاردینالها و خانواده رومانف نشان داد که در پی فروپاشی "اردوگاه کمونیستی"، نیروهای بروژوائی و ناسیونالیستی در همان بلوک ظرفیت چیدن تلاشهای دیرین ناسیونالیسم روس را که در پی شکست انقلاب اکتبر با استالین و استالینیسم و برژنف، سرمایه داری دولتی قدرتی سیاسی و اقتصادی و نظامی بهم زده بود، دارد. تز های نظم نوین و دنیای ناشی از "خلا" جنگ دو بلوک، در قاره ها و کشورهای کم اهمیت تر و غیر اروپائی، با نمایش قتل عامهای رواندا و راه افتادن جنایات نسل کشی در تصفیه های خونین قبیله ای، تقریبا همزمان شد. جهان در این مقطع، و در شرایطی که آمریکا مردم عراق و مدنیت آن جامعه را به زمین آزمایش دکترین نظم نوین بدل کرده بود، با رها شدن سرنوشت شهروندان در دست هر رئیس قبیله و هر مرتجع دارای میلیس قوم و قبیله ای و فرقه مذهبی روبرو شد. بخشهائی از شمال آفریقا از دایره مدنیت به بیرون پرتاب شدند و سازمان ملل تنها توانست در اوج نمایش بی قدرتی خود چند واحد کلاه و کاسکت آبی "ناظر صلح" را در جاهائی چون سودان و سومالی و دارفور مستقر کند. هر سرجوخه و هر لومپنی که هوس راه انداختن دارو دسته گردنه بگیر و یا دایر کردن دادگاههای شرع را یافت، در مقام "کودتا" گران و حکام محلی و منطقه ای، زندگی را در کشورهائی چون "فیجی" و "کنگو دموکراتیک" ( زئیر سابق) و سودان و سومالی بر مردم سیاه کردند.  

دکترین نظم نوین، در میان دریائی از خون و جنایت و نسل کشی، در میدان آزمایش حفظ سرکردگی سیاسی و نطامی سرمایه داری آمریکا به شکست انجامید. هر نویسنده برنده جایزه نوبل از رها شدن سرنوشت بشریت به سازمان ملل و دولتهای معظم اعضای شورای امنیت زبان به انتقاد گشود. شهروندان جهان غرب نیز با موجی از یورش به آخرین بقایای دولت رفاه و سوسیال دمکراسی روبرو شدند.  

اما نظم نوین در دوران جرج دبلیو بوش، با سیاستهای رژیم چینج که استارت به مراتب خونین تر آن در مارس سال ۲۰۰۳، بازهم علیه مردم عراق زده شد، ادامه یافت. این بار، دیگر از "متحدین" سابق در دوره آزمایش دکترین نظم نوین خبری نبود. همه یکی یکی خود را پس کشیدند و بهانه و توجیه این یورش و اشغال نظامی یک کشور در فرسنگها دور تر از قلمرو حاکمیت آمریکا، حتی "کمیسیون تحقیق" سازمان ملل برای کشف "سلاحهای کشتار جمعی" در رژیم صدام، را مجاب نکرد. حمله سال ۲۰۰۳ در یک فضای کاملا عاری از هر گونه "مشروعیت" عملی شد. تظاهرات میلیونی در اروپا و سراسر جهان علیه این جنگ و لشکر کشی و جنایات هولناک نشان داد که جهان متمدن نمیخواهد نظاره گر خاموش مدعیان مقام ژاندارمی بر جهان باشد. برخلاف توهمات استراتژیسینهای سیا و پنتاگون، ما شاهد "عملیات زود فرجام" نبودیم و نتیجه سیاست رژیم چینج با اولین تظاهر جنایات وحشیانه ارتش خصوصی بلاک واتر و تفنگداران آمریکا در "فلوجه" در برابر چشمان بهت زده مردم جهان که ترور و تروریسم را به کنج خلوت و چهاردیوار خانه های آنان وارد کرده بودند، قرار گرفت. علاوه بر فعال کردن زمینه ایجاد لشکرها و واحدهای عملیات انتحاری و براه افتادن سیر تصفیه های خونین بین افراد منتسب به فرقه های قومی و مذهبی و قبیله ای، و تبدیل جامعه عراق به صحنه های دلخراش لت و پار کردن هر جنبنده ای، نفس حیات مردم و تجمع کارگران گرسنه در میادین کار و مردم در بازارهای نا امن، در معرض تهدیدات همیشگی بمب های انتحاری قرار گرفت و موجی از فعال شدن کثیفترین روحیات ارتجاعی و قبیله ای و زن ستیزی و قتلهای ناموسی در سراسر عراق راه افتاد. قتل "فجیع" "دعا" در کردستان عراق و زیر سایه حاکمیت احزاب عشیره و طایفه ای ناسیونالیست کرد که از همان دوران جنگ سال ۱۹۹۱، در مقام گردانهای ضربت به پا اندازان حضور گسترده میلیتاریسم آمریکا شیفت کرده بودند، فقط نوک کوه جنایاتی بود که با رها کردن افسار ارتجاعی ترین گرایشات مذهبی و قومی و عشایری زیر سیاست رژیم چینج، قلب بشریت را فشرد. تلفات سربازان آمریکائی به تدریج بالا تر رفت و مرز ۵۰۰۰ نفر را پشت سر گذاشت. تعداد جوانان بیکار آمریکائی که طعمه شکار ارتشهای خصوصی چون بلاک واتر شدند، و ناقص العضو و ناتوان از دایره زندگی به بیرون پرتاب شدند، در کنار افشای واقعی اهداف رژیم چینج، در داخل آمریکا به موجی از اعتراض انجامید. هر کارگردان شریف فیلم و نمایش در مراسم اهدای جایزه اسکار، به تدوین کنندگان این تزها و دکترینها "شرمتان باد" نثار کردند. ارقام سرسام آور هزینه های مالی و تلفات فزاینده انسانی در کنار تاریک شدن دورنمای پیروزی سیاست رژیم جینج، حتی مدافعان اولیه آن سیاست و دکترین را در عالی ترین سطح حکومت بوش به ناراضیان تبدیل کرد. کاندولا رایس، وزیر خارجه بوش و کالین پاول وزیر خارجه دولت دور اول او، اعلام کردند که سیاست مداخله آمریکا در سال ۲۰۰۳، "اشتباه" فاحش بوده است.

 

شروع بحران اقتصادی که در ورشکستگی بانکهای رهنی مسکن خودنمائی کرد با موجی از بیکار سازیهای وسیع در داخل آمریکا و از دست دادن منازل رهنی و پیوستن بیش از نیم میلیون شهروند به خیل بی مسکنان همراه شد. این وضعیت "انفجاری" دیگر به نقطه ای خطرناک برای سرمایه داری آمریکا تبدیل میشد. رمز پیروزی اوباما، با تعلق به نژادی که تا چهل سال قبل حتی از حق رای محروم بود، و تشدید شکاف در حزب جمهوریخواه که بانی سیاست رژیم چینج و منشا بحران اقتصادی و خانه خرابی مردم بوده است، همینجاست. این تغییر در سیمای عالیترین مقام اجرائی آمریکا، با چنین سابقه ای که نژاد پرستی و جریان کوکلس کلانها و ترور مارترلوتر کینگ در همین زمینه در متن زندگی اجتماعی داشته است، مهم است. این صرفا حلقه ای از دور و تسلسل شیفت از حزب جمهوری خواه به دموکرات نیست، این انتخاب بر تصویر "آمریکا" و "ارزشهای آمریکائی" در ذهنیت خود مردم آمریکا و تلقی مردم و شهروندان از "تغییر" این تصویر در عالیترین موقعیت سیاسی، تاثیر خواهد داشت.  

وقتی تصویر سارکوزی را که دارد کاپیتال مارکس را ورق میزند، و یا وقتی مقاله روزنامه تایمز لندن در مورد بحران اقتصادی و مالی به "اخطار مارکس" مراجعه میدهد را با تزهای پایان تاریخ و جشن پایان کمونیسم مقایسه میکنیم، ستاره اقبال دکترین نظم نوین و عروج خونین آنرا، و کل بازگشت به خویشهای کمونیست سابقی ها را رو به افول می یابیم. حتی از منظر "وال استریت" و سارکوزی و تایمز لندن، تزها و تئورهای دوره  فروپاشی دیورار برلین و "پایان کمونیسم" همراه با دکترینهای نظم نوین و رژیم چینج آن، به پایان خود رسیدند. شبح انتقاد سوسیالیستی به سرمایه و وحشت از "احکام مارکس" در مورد سیستم مبتنی بر بردگی مزدی، بار دیگر بر فراز جهان ما به گشت و گذار پرداخته است.

سوال این است که آیا این نقطه آغاز پایان دوره سیاست رژیم چینج، میتواند به برگرداندن ورق بر علیه منشا اصلی این فجایع یعنی سرمایه داری بیانجامد؟  

جامعه آمریکا، گرچه در مقیاس تاریخی جامعه جوانی است، اما نظر به اهمیتی که در سیاست و اقتصاد و پیشرفتهای علمی و فنی و هنری در سراسر جهان داشته است، از وزن مهمی برخوردار است. تغییر در سیاستها و ممکن شدن امکان دخالت مردم برای ایجاد تغییر، حتی در دایره همین حیات خلوت دو حزب موجود، میتواند سرآغاز دخالتهای وسیعتر و آگاهانه تر مردمی باشد که تاکنون "سیاست" و دخالت در دنیای تخصص سیاستمداران حرفه ای، برایشان اهمیت نداشته است.  

انقلاب آمریکا در سال ۱۷۸۶، و اعلامیه استقلال و بیانیه "حقوق بشر" آن، منشا الهام انقلاب کبیر فرانسه بود. انقلاب آمریکا در ۱۸۶۵ و شکست ایالات "برده دار" جنوب در این انقلاب ، منبع الهام انقلابات کارگری در قلب اروپا بود. روز اول مه با قهرمانی کارگران شیکاگو در سال ۱۸۸۶، توسط انترناسیونال کارگری به ثبت رسید و به روز همبستگی بین المللی کارگران در سراسر جهان تبدیل شد. زنان کارگر نیویورک و شیکاگو در سال ۱۹۰۶، سر منشا حرکت جهانی هشت مارس برای رهائی زن بوده اند. آمریکا و نقاط قوت دستاوردهای تاریخی آن ظرفیت عظیمی در انتقال انقلاب رهائیبخش طبقه کارگر علیه سرمایه داری دارد. انگلس در مواجهه با روحیه سرخوردگی فراریان کمون پاریس در پی شکست خونین کمون پاریس و تیرباران هزاران کمونارد و در نظاره این توان و ظرفیت جامعه آمریکا، خواهان انتقال مقر انترناسیونال کارگری و کمونیستی به آمریکا بود.

این توان و ظرفیت بالقوه، با شیفت جنبش های آزادیخواهانه از "شرق" به قلب پیشرفته ترین مرکز سرمایه داری کلاسیک، میتواند امید بخش باشد. تغییر سیاست در بالا و تظاهر هر چند اندک اراده مردم در تغییر سیاست رسمی، زمینه این امید واقعی و روزنه کوچکی برای بیداری غول خفته ای است که در طول تاریخ ۵ قرن اخیر در کل حیات جامعه آمریکا، منشا حرکتهای بزرگ و جذب میلیونها نفر به آرمانهای عظیم رهائی بخش بوده است.  

۱۰ نوامبر ۲۰۰۸

iraj.farzad@gmail.com

منبع:پژواک ایران