ناقوس مرگ استبداد – 4
کریم قصیم
يادداشت هفتگي
اكنون اكثريت قريب به اتفاق ايرانيان خوب مي دانند ولايت خامنه اي آسيابش به خون مي چرخد. دنيا هم فهميده كه اسباب اصلي اين فاشيسم ورشكسته چيزي جز تجاوز به عنف و شكاندن روح و جسم مردمان نيست. نه تنها سازمانهاي حقوق بشري و ملل متحد, بلكه رهبران برجسته جهان غرب نيز اين اعمال شنيع را محكوم كرده اند. دادگاههاي فرمايشي اين جانيان حرفه اي و نمايش توبه و تواب سازي شان رسواي خاص و عام شده است. به لحاظ تجربه تاريخ سي و يك ساله اخير نيز – جز دو مورد, يكي پس دادن گروگانهاي آمريكايي/قرارداد الجزاير و ديگري پذيرفتن طرح آتش بس ملل متحد (پس از 7 سال اصرار بر ادامه جنگ) , نمونه اي از قبول سازش و عطف عنان از اين فاشيسم مذهبي ديده نشده. اين دو مورد هم در نهايت افلاس و ضعف مفرط در مقابل قدرت خارجي بود, آنهم زير بال تتمه اقتدار خميني. در باب صلح و سازش با مخالفان داخلي, يا حتي «اصلاح طلبان نظام» حتي يك تجربه جدّي و قابل تأمل وجود ندارد. بنابراين انتظار قانونيت مدني و «مسئوليت شناسي» از دولت گماشته خامنه اي بيشتر به خواب و خيال شبيه است تا به « ماده اول بيانيه سياسي» . جالب است كه معروفترين مروجان خارج كشوري آقايان هم در تفسيرهاي خود درست همين «ماده اول » بيانيه موسوي را نديده گرفتند و با تأكيد روي ديگر مواد سعي كردند ضعف آشكار آن را متعادل كنند. چند روز بعد هم شماري از معروفترين «روشنفكران ديني» بيانيه دادند و خواسته هاي « بهينه» اي پيش كشيدند كه معناي عملي آنها لزوم تغيير قانون اساسي است و با اين بالانس كردن در واقع روي آن « ماده اول » كذايي را ماله كشيدند. حواسشان جمع بوده , چون علائم زيادي وجود داشت كه خود روزنامه نگاران و افراد عادي « سبزها» نيز ناراضي اند و در نقد آن بيانيه و علي الخصوص ماده اولش مطلب نوشته بودندد.
البته شماري از ژورناليستهاي راحت طلب و « حافظ نظام» هم هستند كه علناً مي نويسند و مي گويند بزرگترين دشمن را نه ولايت خامنه اي , بلكه « خشونت و راديكاليسم مردم » مي دانند. موضع اين موجودات وطني راست تر از هر ژورناليست راست فرنگي است. سالهاست رحل اقامت در كنار رسانه هاي جهاني اروپا افكنده اند و خيلي خوششان مي آيد تاريخ به روالي بچرخد كه كيفشان بهم نخورد. بخصوص مبادا خون از دماغ سركوبگر جنايتكاري جاري شود كه واويلا. تا جوانان دلير جمع مي شوند و دست خالي در مقابل چماقدارها و نيروي ويژه موتوريزه و نقابدار ولايت از خود دفاع مي كنند و به خلع سلاح گزمگان توفيق مي يابند, اين نوع طنزنويسها و ژورناليستها زود طپش قلب مي گيرند و از اين قبيل نامه ها كه « دلهره دارم» !
شرايط حساس است, ولي ....
حالا اهل دلهره را كنار مي گذاريم , كمي به خصائل جنبش كنوني مردم مي پردازيم و برخي نقطه نظرات درون اپوزيسيون را كه به نظرمن با سهو و خطا آميخته اند مد نظرقرارمي دهيم.
بيانيه 17 موسوي همه را به جنبش وجوش انداخته است. واقعيت اينست كه در حال حاضر همه بخشهاي اپوزيسيون داخل و خارج به حلاجي و بحث و فحص بيانيه مذكور مشغولند. همين طوررسانه ها و مفسران خارجي, كه عمدتاً خود را عاشق دلخسته اين « راه حل بحران» مي دانند. حال تا چه حدّ اين رهيافت راهگشاست كسي جز اميد و آرزو مطلب كارسازي ارائه نمي دهد. اما در صحنه واقعي يك نكته دور از نظر نماند كه به محض انتشار موضع آقاي موسوي, ايادي خامنه اي عربده كشيدند كه اين كافي نيست. در ضمن جانيان حرفه اي چون رادان و ... هم آمدند جلوي ميكرفون و فتيله را بالا كشيدند:
« پلیس از این به بعد قهرآمیز وبدون اغماض برخورد می کند» , يكي ديگر از جارچيان جنايت هم معترضان را " محارب " خواند, حتي اگر سنگ دستشان باشد! روشن است كه اين واكنشها متناسب با جنم فكري جنايتكاراني است كه نرمش را فرصت حمله و دريدن مي دانند, نه مجال تعامل و تنش زدايي.
دراين فاصله درفيسبوك چشمم به يك نقد جالب از « چپ روي و... نابخردي...» افتاد, نوشته اي از « محمد هادي» كه با اين سطور آغازمي شود:
« موسوی و نقش او از فردای کودتای انتخاباتی رژیم موجب بسیاری بحث ها و برخوردها-از نوع چپ و راست-در سطح جامعه و نیروهای اپوزیسیون شده است اطلاعیه اخیر ایشان در رابطه با ارائه پیشنهاداتی در مسیر خروج از وضعیت بحرانی و انفجاری ایران و اتخاذ موضع در رابطه با مجاهدین و . . از حساسیت خاصی برخوردار است که در صورت عدم درک شرایط و پارامترهای مربوطه، به آسانی میتوان در ورطه چپ روی غلطید و نابخردانه نتیجه گیری نمود که: از کوزه همان تراود که در اوست ! »
اين نوشته حاوي نكات سنجيده و روشنگري است كه به مطالعه آن توصيه مي كنم. درعين حال لازم مي بينم اين نكته را خاطرنشان كنم كه « چپ و راست نزدن» به معناي قورت دادن و زيرسبيلي رد كردن خطاهاي آشكار بيانيه موسوي نيست. خبط سياسي و خطاي آشكار فكري را بايد خيرخواهانه مطرح كرد. مثلاً هيچ لزومي نداشت آقاي موسوي حق و حقوق مدني ديگر انديشان را نديده بگيرد يا مجاهدين خلق را, به همان روش خامنه اي و ديگر سران رژيم جرياني « مرده» اعلام كند. اين الفاظ و نظرات انحرافي تاريخ مصرفشان مدتهاست تمام شده. تكرار آنها نيز مشكلي از آقاي موسوي حل نخواهد كرد. ترديد نبايد كرد كه برنده بازي حذف ديگرانديشان لاجرم همان انحصارطلبان جنايتكار, يعني مبتكراوليه اين نوع برچسب زدنها هستند.
اما, اشتباه مهمي كه در اين مقالهِ ي خوب به چشم مي خورد, ديدگاهي است كه نويسنده در مورد
« شروع سركوب وسيع و كلان» پيش مي كشد:
« رژیم بر آن است تا با به توبه کشاندن موسوی و یاران او و انتساب عوامل محرک قیام مردم به مجاهدین-به خیال خود-جواز سرکوب بزرگ را بدست آورد بهمین دلیل بایستی از ایستادگی موسوی تا آخرین لحظات ممکن و عدم تسلیم وی در برابر خواسته های رژیم حمایت نمود» !
اولاً تاكنون علائمي در جهت « تسليم موسوي» ديده نمي شود. دوماً به چه مناسبت نويسنده تسليم فرضي را به عنوان « جوازسركوب» مي پندارد؟ «شروع سركوب كلان» ازيكسو به توان و اقتداركافي خامنه اي و وجود حداقلي از وحدت و فرمانبرداري سران سپاه مربوط است و از سوي ديگر به اين كه اصولاً چنين جنبشي ديگر سركوب شدني باشد.
دراين بخش نوشته آشكارا خطاهاي منطقي و سياسي وجود دارد. از يك سو نويسنده به درستي رژيم را تا بن استخوان دچار شقه و شكاف مي داند ولي از سوي ديگر خطر سركوب وسيع و كلان را در كمين مي بيند؟!
به لحاظ منطق تحليل, يعني حتي در عالم تئوري نيز, فرضيه « سركوب وسيع و كلان» مستلزم رفع – دستكم موقتي- شقه و شكاف در بالاست. صرف تسليم يا حتي – خداي نكرده- حذف موسوي كه به معناي رفع شقه نيست (فرمان چنان سركوبي به معناي انجام طابق النعل آن نيست). درعمل فرمانبرداري بي شكاف و اجراي بدون اما و اگر زماني/ و بي كم و كاست موضوعي از الزامات طرح و اجراي سركوب بزرگ است. ازچشم دورنمانده كه هشت ماهي است شكافهاي رژيم دربالاترين سطوح, يعني درسطح كابينه احمدي نژاد و وزارتخانه هاي مربوطه پيوسته رو به تزايد و تعميق بوده اند, طوري كه ريزش و جابه جايي نيروهايشان ديگر بركسي پوشيده نيست. اينها حتي دربالاترين سطوح امنيتي قواي مسلحشان نيز دچار شكاف هستند و محرمانه ترين اسراربه بيرون درز مي كند.
اما خطاي سياسي اين فرضيه در دو جنبه است : يكي اين كه درطرف رژيم نوعي ظرفيت اتحاد جناحها و التيام شكافها را فرض مي گيرد. يعني پشت فرضيه « سركوب كلان» اين تصوروجود دارد كه يك پروژه و طرح سياسي رئاليستي جهت رفع شقه وجود دارد و همگرايي آنها شدني است. گويا خامنه اي مي تواند - درپي 16 آذر و بخصوص بعد از آن چه در عاشوراي اخير رخ داده – هنوز هم نوعي « وحدت ملي» بين «جناحهاي مغلوب و غالب» برقراركند, كه آشكارست نه او اين كاره است و نه در صف مقابلش روي چنين خطي وحدت كلمه وجوددارد ( بالا به بيانيه 5 روشنفكرديني اشاره كردم. شمار ايستارهاي ضد خامنه اي اكنون رو به افزايش است). درصحنه ديناميك واقعيات سياسي كار از اين حرفها گذشته و لزومي نمي بينم اين بحث تعيين تكليف شده را تكراركنم.
اما جنبه ديگر و مهمتر خطاي سياسي فرضيه « سركوب كلان» اينست كه طرف اجتماعي مقابل , يعني جنبش طوفاني و سراسري مردم ايران را في نفسه و در شرايط كنوني اش « سركوب شدني» تلقي مي كند. به نظرمن, چنين تصوري اساساً مبتني بر فرضيات و داده هاي گذشته است. نويسنده ويژگيها و ظرفيتهاي انبساطي نوين جنبش را لحاظ نمي كند ( شبكه اي بودن, فوق العاده جوان بودن, نقش نوين زنان و دختران درپيشگامي جنبش, ظرفيت كميّ بي سابقه, درجه بالاي آگاهيها, ارتباطات جهاني, توان تاكتيكي رو به افزايش و...).
مي ماند ايجاد «وحدت فشرده سركوبگران» درابعاد كوچكتر, يعني انقباض بيشتر و بيشتردر رأس سپاه و حذف «سرداران» و جنايتكاران مرددو ....اما درشرايط ديناميك كنوني معناي عملي چنين سناريويي چيزي نيست جز انشعاب اندرانشعاب آشكار در نيروهاي مسلح و وزارتخانه ها, با عواقب خاص خودش. درهرحال جنبش بيشماران ماندني است.
منبع:پژواک ایران