تأملي در خاتميت پيامبر اسلام
حجتالله نیکویی
فرض كنيم خداوند در طول تاريخ پيامبراني را براي هدايت آدميان بهسوي كمال و سعادت مبعوث كرده است؛ همينطور فرض كنيم پيامبر اسلام نيز واقعاً پيامبري الهي بوده و در مدت 23 سال رسالت خود آموزههايي را از طريق وحي الهي دريافت و به مردم ابلاغ نموده است. اكنون در چارچوب اين مفروضات و در فضاي تفكر اديان ابراهيمي میتوان پرسید كه آيا بعثت پيامبران الهي پايان يافته و ديگر هرگز پيامبري از سوي خداوند مبعوث نخواهد شد يا اينكه ميتوانيم منتظر پيامبر يا پيامبران ديگري باشيم؟ به اعتقاد مسلمانان پيامبر اسلام خاتم پيامبران الهي است و بعد از ايشان تا روز قيامت هرگز پيامبر ديگري نخواهد آمد. آيا اين باور ، موجه (مدلل) است؟ نكات زير ميتوانند در يافتن پاسخ اين پرسش به ما كمك كنند:
الف) به اعتراف خود فيلسوفان و متكلمان اسلامي، خاتميت پيامبر اسلام با دليل مستقل عقلي قابلاثبات نيست و نميتوان برهان عقلي به سود آن اقامه كرد. تنهاچاره در اینجا، رجوع به ادله نقلی (قرآن و حدیث) است.
ب) مهمترين و محكمترين دليل نقلي براي اثبات خاتميت پيامبر اسلام، آية 40 سورة احزاب است كه ميگويد: «ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين ...»، يعني: «محمد پدر هيچيك از مردان شما نيست، بلكه رسول خدا و خاتم پيامبران است ...».
اما استناد به اين آيه هنگامي خاتميت پيامبر اسلام را اثبات ميكند كه دستكم يكي از سه مدعاي زير (بهعنوان پيشفرض) اثبات شده باشد:
1) وثاقت تاريخي متن قرآن بهطور کلی (باتوجه به مفروضات ابتدای این مقاله، اثبات وثاقت تاريخي متن قرآن کنونی معادل اثبات کلامالله بودن آن است)
2) وثاقت تاریخی آيه مذكور بهطور خاص (علیرغم شک و تردیدی که ممکن است در مورد وثاقت تاریخی دیگر آیات قرآن وجود داشته باشد)
3)كلامالله بودن آیه مذکور (علیرغم شک و تردیدی که ممکن است در مورد وثاقت تاریخی آن وجود داشته باشد؛ به عبارت دیگر اگر از عهده اثبات وثاقت تاریخی این آیه برنمیآییم، باید با توسل به روشی دیگر نشان دهیم که آیه موردنظر کلام خداست، نه کلام بشر)
در غير اين صورت (یعنی بدون اثبات دستکم یکی از پیشفرضهای فوق) ديگر نميتوان مدعاي خاتميت پيامبر اسلام را با استناد به آیهای از قرآن اثبات كرد، چون ممكن است آية مورداستناد بهواقع كلام خدا (يا جزء قرآن حقيقي كه بر پيامبر اسلام نازل شده است) نبوده و ساختة دست تحريفگران باشد.
ج) نكتة مهم اما اين است كه هيچكدام از سه مدعاي فوق اثبات نشده و اصولاً اثباتشدني هم نيستند. من در رابطه با مدعاي اول و دوم در كتاب «نگاهي به مباني نظري نبوت» و در بخش «وثاقت تاريخي متن قرآن» بهطور مبسوط بحث كرده و نشان دادهام كه نهتنها راهي براي اثبات مصون ماندن قرآن از تحريف نداريم (چه بهصورت کلی و چه در مورد جزئی از آن)، بلكه شواهد و قرائن متعددی وجود دارند كه هرچند وقوع تحريف در قرآن را بهنحوي قطعي اثبات نميكنند، اما احتمال آن را بسيار بالا ميبرند (نيازي به تذكار اين نكته نيست كه وقتي وثاقت تاريخي متن قرآن مورد ترديد باشد، ديگر جايي براي استناد به احاديث نميماند، بهويژه باتوجه به اين واقعيت كه وقوع جعل و تحريف در احاديث و روايات، از مسلمات موردقبول عالمان و متكلمان مسلمان است). در رابطه با مدعاي سوم نيز باید بگویم تاکنون هیچ فیلسوف یا متکلمی نتوانسته دلیلی برای اثبات کلامالله بودن آیه مورد بحث (یا هر آیه دیگری) بهطور خاص اقامه کند1.
بنابراين مدعاي خاتميت پيامبر اسلام كاملاً ناموجه [= نامدلل] است، چون نه دليل عقلي مستقلي دارد و نه دليل نقلي معتبري كه بتوان به آن استناد كرد. در چنين وضعي به حكم عقل و وجدان بشري (كه حجت و رسول باطني آدميان است) و بنا به قواعد اخلاق باور، ما حق داريم و بلكه بايد در خاتميت پيامبر اسلام شك كنيم. اين شك و ترديد معقول و منطقي معنايي و نتيجهاي جز اين ندارد كه احتمال آمدن پيامبران بعدي (چه در طول هزار و چهارصد سال گذشته، يعني بعد از پيامبر اسلام تاكنون، و چه در زمانهاي آينده) منتفي نبوده و نيست.
تا اينجا سخن در باب نامدلل بودن مدعاي خاتميت پيامبر اسلام بود. اكنون خوب است بدانيم كه اصولاً در فضاي تفكر كلامي مسلمين (بهويژه شيعه) ختم نبوت تبديل به امري محال ميشود مگر در شرايطي خاص؛ و بنابراین برای اثبات خاتمیت هر پیامبری دستکم باید نشان دهیم که آن شرایط در زمان او محقق شدهاند. توضيح اينكه به اعتقاد فيلسوفان و متكلمان اسلامي، انسان نياز ضروري به دين دارد و اين نياز هيچگاه مرتفع نميشود و به پايان نميرسد. به عبارت ديگر همة آدميان در همة اعصار براي پيمودن راه سعادت و تكامل نيازمند به آموزههاي وحياني پيامبران الهي هستند، چراكه عقل بهتنهايي نميتواند اين راه را كشف كند (اصل ضرورت بعثت پيامبران). اين مدعاي متكلمان مسلمان را مفروض بگيريد و آن را در كنار دو واقعيت زير قرار دهيد:
1) آموزههاي وحياني هر پيامبري ممكن است پس از مدتي (مثلاً چند قرن) دچار تحريف شوند و همين آموزههاي تحريفشده مردم را به گمراهي بكشانند.
2) انسانها در طول تاريخ از پلههاي تكامل علمي، فكري و عقلي بالا ميروند و به تبع، جوامع انساني نيز بهلحاظ فرهنگي، سياسي، اقتصادي و ... دائماً تغيير و تحول (و به تعبيري تكامل) مييابند. در اين صورت چهبسا آموزههاي وحياني يك پيامبر در عصري خاص يا جامعهاي خاص پاسخگوي نيازهاي عصري ديگر يا جامعهاي ديگر نباشد.
باتوجه به نكات فوق، بعثت پيامبران بايد در همة زمانها ادامه و استمرار يابد و در هيچ دورهاي قطع نشود، مگراينكه شرایط زیر محقق شده باشند:
الف) آموزههاي وحياني يك پيامبر _كه قرار است خاتم پيامبران شود_چنان جامع، كامل، فراگير و كلي باشد كه براي هدايت و راهنمايي همة انسانهاي عصر آن پيامبر و اعصار پس از آن (تا روز قيامت) و همة جوامع با فرهنگهاي مختلف كفايت كند.
ب) محفوظ ماندن آن آموزهها از هرگونه تغيير و تحريف، به نحوي تضمين شود.
در غير اين صورت (يعني اگر دو شرط الف و ب محقق نشود) نميتوان از ختم نبوت سخن گفت! متكلمان مسلمان در پاسخ به اين مشكل گفتهاند كه در زمان پيامبر اسلام شرایط مذکور محقق شده بود، یعنی اولاً خداوند در زمان پيامبر اسلام مجموعة كامل آموزههايي را كه بشر تا روز قيامت براي پيمودن راه سعادت و كمال به آن نياز دارد به نحوي كلي در قرآن آورده است و ثانياً بشر در آن زمان به حدي از رشد و بلوغ فكري و عقلي رسيده بود كه ميتوانست: الف) كليات برنامة سعادت و تكامل خود را يكجا دريافت نموده و پس از آن با اجتهاد مستمر پاسخ نيازهاي خود در اعصار مختلف را با رجوع به كتاب آسماني و سنت آن پيامبر استنباط كند، و ب) مواريث علمي و فرهنگي خود (از جمله كتاب آسماني) را حفظ نمايد و مانع از تحريف آن در طول زمان شود؛ بنابراین ديگر نيازی به فرستادن پيامبران بعدي نبوده و نيست.
اما در اينجا با دو ادعاي كاملاً بيدليل (اگر نگوييم آشكارا كاذب) مواجه هستيم! چگونه و با كدام دلايل و شواهد و قرائن معلوم شده كه بشر هزار و چهارصد سال پيش (آنهم در عربستان!؟) به چنين رشد و بلوغ فكري و عقلي رسيده است؟! همينطور چگونه و مطابق كدام دليل عقلي و علمي اثبات شده كه آموزههاي قرآن براي همة زمانها و مكانها نازل شده و پاسخگوي همة نيازهاي آدميان در مسير تكامل روحي و معنوي و رسيدن به سعادت آخرت است؟ پرواضح است كه براي اثبات اين مدعيات بزرگ و شگفت نميتوان به خود قرآن (يا احاديث) استناد كرد، زيرا نه وثاقت تاريخي متن قرآن (و احاديث) قابلاثبات است و نه وحياني بودن تكتك كلمات و جملات قرآن2.
به نظر نگارنده محال نيست كه در دورهاي خاص از تاریخ بشر شرايط و مقدماتی پيش بيايد كه ديگر نيازي به تجديد نبوتها نباشد و در نتيجه سلسلة پيامبران الهي در پيامبري خاص ختم شود. اما وقتي از يك طرف قائل به ضرورت بعثت پيامبران (به دليل نقص علم و دانش و عقل بشري) هستيم و از طرفي ديگر قائل به خاتميت يك پيامبر خاص (مثلاً پيامبر اسلام) ميشويم، بايد ابتدا نشان دهيم كه این مقدمات و شرایط در دورة آن پيامبر محقق شده است. در غیر این صورت هرگز نميتوان از خاتميت آن پيامبر (و یا هر پیامبر دیگری، چه در گذشته و چه در آينده) سخن گفت. اکنون بر عهده فیلسوفان و متکلمان مسلمان است که تحقق شرایط و مقدمات ختم نبوت در زمان پیامبر اسلام را اثبات کنند!
حجتالله نيكويي
دي ماه/ 1388/ تهران
منبع:پژواک ایران
