نقد دلایل کلامی: نبوت پیامبر اسلام
آیا محمد واقعاً پیامبری الهی بود؟
حجتالله نیکویی
دلايل متكلمان مسلمان
آيا دليل محكم و قاطعي براي اثبات پيامبريِ محمد وجود دارد؟ متكلمان مسلمان دلايلي براي اثبات نبوت محمد آوردهاند كه به نظر من از استحكام كافي برخوردار نيستند. در اين مقاله به بررسي اين دلايل می پردازم:
- شواهد و قرائن (صداقت و پاکی محمد )
ميگويند : شما اگر در زندگي محمد تا بيش از بعثت تحقيق كنيد، ميبينيد كه او انساني پاك و وارسته بوده و هرگز دروغ نگفته و هيچگاه به دنبال زخارف دنيوي چون پول و مقام و رياست و شهرت و ... نرفته است. مردم لقب محمد امين را به او داده بودند، زيرا هرگز ديده نشده بود كه دروغي بگويد و يا در امانتي خيانت كند . چنين كسي وقتي ادعاي نبوت ميكند، چگونه ميتوان او را متهم به دروغگويي كرد. زندگي او نشان ميدهد كه او هرگز دروغ نگفته و همين گواه صدق مدعاي او (مبني بر نبوت) است.
اما در اينجا چند مشكل عمده وجود دارد:
الف ) اصولاً استناد به وارستگي روحي و اخلاقي و صداقت در گفتار و كردار يك مدعي نبوت (براي اثبات صدق او در اين مدعا) فقط براي نزديكان فرد مدعي _ كه ساليان دراز با او محشور بوده و در سفر و حضر او را همراهي كردهاند _ كارآيي دارد، نه براي كساني كه با او هيچ آشنايي نداشتهاند و نه براي انسانهايي كه در زمانهاي آينده ميآيند. زيرا اين اوصاف را فقط نزديكان آن فرد به طور مستقيم ديدهاند، ولي ديگران (چه در همان زمان و چه در زمانهاي آينده) فقط با نقل قولهايي مواجه ميشوند كه برايشان يقينآور نيست و ميتوانند اين پرسش را مطرح كنند كه: از كجا معلوم محمد (به عنوان مثال) واقعاً چنان انساني بوده است كه نزديكانش نقل كردهاند و يا در كتب تاريخ و حديث آمده است؟ البته اگر دقيقتر شويم خواهيم ديد كه حتي نزديكان يك مدعي نبوت نيز نميتوانند با قطع و يقين ادعا كنند كه چنان اوصافي در او وجود دارد . به عنوان مثال خديجه چگونه ميتواند با قطع و يقين ادعا كند كه محمد هرگز به او دروغ نگفته و در امانت ذرهاي خيانت نكرده است؟ كاملاً ممكن است كه محمد در مواردي به او دروغ گفته و يا در امانتهايش به نحوي خيانت كرده، ولي خديجه متوجه اين موضوع نشده باشد.
ب ) ممكن است شخصي واقعاً آن صفات برجسته را داشته باشد، ولي بنا به علل و دلايلي دلسوزانه، بشردوستانه و يا مصلحتگرايانه تصميم بگيرد كه براي رسيدن به اهداف خود (مثلاً اصلاح جامعه و مبارزه با بديها) متوسل به دروغ شود . بنابراين صرف اينكه محمد هرگز دروغ نگفته بود، اثبات نميكند كه در ادعاي خود مبني بر نبوت نيز صادق بوده است. اتفاقاً ممكن است همان اوصاف برجسته موجب شده باشد كه او به دروغ ادعاي نبوت كرده و به عبارتی دیگر ادعای نبوت، اولین دروغ او باشد.
ج ) هر انساني هرچقدر هم راستگو و امانتدار باشد، ممكن است بنا به عللي دچار توهمات و تخيلات بيمارگونه و يا القائات شيطاني شود و خودش هم نفهمد كه در حقيقت فريب خورده و دچار خطا و اشتباه شده است.
بنابراين تا وقتي كه احتمالات فوق وجود داشته باشد و راهي قطعي براي فرار از آنها پيدا نشود، استناد به اوصاف اخلاقي فرد مدعي نبوت و نوع زندگي او در گذشته نميتواند نبوت او را اثبات كند.
- بشارت پیامبران و کتابهای آسمانی پیشین
گفتهاند : نام و اوصاف محمد در كتب آسماني پيشين (تورات و انجيل) آمده است. به عبارت ديگر پيامبران پيشين وعده ظهور او را داده بودند. پس اگر به نبوت موسي و عيسي اعتقاد داشته باشيم، بايد نبوت محمد را نيز بپذيريم. اما اين دليل _ كه البته فقط در برابر اهل كتاب قابل طرح است نه ملحدان _ كافي نيست، زيرا:
الف ) در هيچ كدام از كتابهاي آسماني كه امروز در دست ما است، نشاني صريح و قاطعي از پيامبر اسلام وجود ندارد. ممكن است بگوييد در زمان پيامبر اسلام (هزار و چهارصد سال پيش) بسياري از اين كتابها (خصوصاً تورات و انجيل) هنوز تحريف نشده بودند و در آنها نام و نشان پيامبر با صراحت ذكر شده بود و اين، حجت را بر اهل كتاب در آن زمان تمام ميكرد. اما اولاً اين مدعايي تاريخي و غيرقابل اثبات است و ثانياً ربطي به دوران ما ندارد. چرا كه به هر حال در زمان ما نام و نشاني صريح و غيرقابل ترديدي از محمد در كتابهاي آسماني موجود نيست.
ب ) اصولاً هيچ پيامبر يا كتاب آسمانياي (اگر مستند به خدای حکیم باشد) نميتواند نام و نشان و اوصاف پيامبر بعدي را بيان كند، چرا كه سه مشكل عمده در اين مورد وجود دارد:
اول اينكه ممكن است سخن پيامبر و يا حتي متن كتاب آسماني (مثلاً آنجا كه سخن از اوصاف پيامبر بعدي ميگويد ) در طول زمان دچار تحريف شود و در اين صورت نقض غرض پيش ميآيد، يعني مردم (در اثر تحريفي كه در نشانهها رخ داده است) به غلط سراغ كسي ميروند كه واقعاً پيامبر نيست.
دوم اينكه دادن نشانهها و اوصاف پيامبر بعدي ميتواند مورد سوء استفاده افرادي قرار گيرد كه ميخواهند به دروغ ادعاي پيامبري كنند و در اين صورت نيز نقض غرض پيش ميآيد.
سوم اينكه اين كار (يعني دادن نام و نشاني پيامبري كه فيالمثل قرار است 600 سال بعد بياييد) كاملاً لغو و بيهوده است. فرض كنيد عيسي به پيروان خود بگويد كه صدها سال بعد در شهر مكه و از ميان قبيله قريش مردي 40 ساله به نام محمد بن عبدا ... به پيامبري ميرسد و او همان پيامبر بعد از من است و اين پيشگويي در انجيل هم ذكر شود. اما مردم زمان عيسي چه نيازي به دانستن اين موضوع دارند؟ هيچ! اين پيشگويي براي نسلهاي آينده (مثلاً مردم زمان محمد) نيز فايدهاي ندارد، چون آنها منطقاً با اين سؤال مواجه ميشوند كه: از كجا معلوم كتاب انجيل دچار تحريف نشده باشد و اين مطلب نيز جزو جعليات آن نباشد؟ وقتي چنين احتمالي وجود دارد، محمد نميتواند وجود اين پيشگويي در انجيل را دليل حقانيت و صدق خود بداند و مجبور است دليل و نشانه ديگري ارائه دهد.
- معجزات محمد
عدهاي گفتهاند: محمد معجزاتي انجام داد و همين نشانه پيامبري اوست. اما اولاً همانطور كه پيش از اين به تفصيل آوردم، معجزه چيزي را اثبات نميكند و ثانياً راهی برای اثبات قطعی این مدعا که محمد معجزاتی انجام داد، وجود ندارد. حتي در قرآن هم نشانهای از انجام معجزه توسط او دیده نمیشود. مخالفان و شكاكان بارها از محمد طلب معجزه كردند، ولي او هربار با پاسخی منفی از آوردن معجزه خودداری كرده و سپس ادعا ميكرد كه آن پاسخها از طرف خدا به او وحي شده است. كاتبان وحي نيز آن پاسخها را به عنوان آيات قرآني ثبت ميكردند. در اينجا به نمونههايي از اين آيات اشاره ميكنم:
1. آية 118 سورة بقره ميگويد:
افراد نادان گفتند: «چرا خدا با ما سخن نميگويد؟ يا براي ما معجزهاي نميآيد؟ كساني كه پيش از اينان بودند [نيز] مثل همين گفتة ايشان را ميگفتند. دلها[و افكارشان به هم ميماند . ما نشانهها[ي خود] را براي گروهي كه يقين دارند، نيك روشن گردانيدهايم .
خوب دقت كنيد! مخالفان پيامبر _ كه در اين آيه به عنوان افراد نادان ! معرفي شده و مورد توهين و تحقير قرار گرفتهاند _ دو پرسش مهم را كه بطور طبيعي در ذهنشان بوجود آمده است مطرح ميكنند : اول آنكه اگر واقعاً خدا ميخواهد ما آدميان را به راهي خاص هدايت كند، چرا فقط با يك نفر ارتباط برقرار ميكند و او را به سراغ بقيه ميفرستد؟ چه اشكالي دارد كه خدا با ما هم سخن بگويد تا اين همه اختلاف و جنگ و دعوا بوجود نيايد؟1 دوم آنكه اگر تو (محمد) واقعاً پيامبري، مانند پيامبران گذشته بايد معجزهاي بياوري، معجزه تو كدام است؟ آنگاه خداي محمد به جاي اينكه به پرسش اولِ آنها پاسخي منطقي و قانع كننده بدهد و در پاسخ به پرسش دوم آنها معجزهاي براي پيامبر بفرستد، ابتدا به آنها ميگويد كه شما مانند گذشتگانتان احمق و نادان هستيد كه اين پرسشها را مطرح ميكنيد!؟ و سپس ميگويد: «مانشانههاي خود را براي گروهي كه يقين دارند، نيك روشن گردانيدهايم »! بايد گفت: آنها كه يقين دارند، نيازي به معجزات و نشانههاي خداوند ندارند. پیامبر باید نشانههاي خود را براي مخالفان و شكاكان روشن كند!
2.آية 145 سورة بقره ميگويد:
و اگر هر گونه معجزهاي براي اهل كتاب بياوري [باز] قبله تو را پيروي نميكنند ..
آية 109 سورة انعام نيز تقريباً همين مضمون را دارد:
و با سختترين سوگندهايشان، به خدا سوگند ميخورند كه اگر معجزهاي براي آنان بيايد، حتماً بدان ميگروند. بگو: معجزات تنها در اختيار خداست، شما چه ميدانيد كه اگر [معجزه هم ] بيايد، باز ايمان نميآورند
طفرهآميز بودنِ اين پاسخ _ كه اگر معجزه هم بيايد، باز ايمان نميآوريد _ آشكار است. مخالفان و شكاكان بالاخره از كجا بايد مطمئن شوند كه محمد راست ميگويد و دچار توهم نشده است؟ اگر معجزه واقعا و منطقا نشانه نبوت است، محمد بايد به وظيفه اش (آوردن معجزه) عمل كند، آنگاه اگر كسي ايمان نياورد، خودش مسئول است. خدای محمد چگونه ميخواهد بدون اتمام حجت، مخالفان را در روز قيامت مجازات كند؟
3. آية 37 سورة انعام ميگويد:
و گفتند: چرا معجزهاي از جانب پروردگارش براو نازل نشده است؟ بگو: بي ترديد خدا قادر است معجزهاي فرو فرستد، ليكن بيشتر آنها نميدانند
بين صدر و ذيل آيه هيچ تلازم منطقياي وجود ندارد. به عبارت ديگر در اين آيه، خداي محمد به پرسش معقول و منطقي و طبيعي مخالفان پاسخي بيربط و عجيب ميدهد . ميگويد: بيشتر آنها _ كه پرسش فوق را مطرح ميكنند _ نميدانند كه خدا قادر است معجزهاي فرو فرستد»! اتفاقاً همة آنها ميدانند كه خدا قادر به اين كار است و براي همين ميگويند كه اگر محمد واقعاً از طرف خدا آمده است، پس چرا خداوندي كه قادر به فرستادنِ معجزه است، براي او معجزهاي نميفرستد و از اين طريق او را تأييد و تصديق نميكند. اگر آنها خدا را قادر به فرستادنِ معجزه ندانند، چنين سئوالي را مطرح نميكنند.
4.آية 7 سورة رعد ميگويد:
و آنان كه كافر شدهاند ميگويند: چرا معجزهاي از طرف پروردگارش نازل نشده است؟ [اي پيامبر، ] تو فقط هشدار دهندهاي، ...
آية 50 سورة عنكبوت نيز همين مضمون را تكرار ميكند، اما مگر «هشداردهنده » بودن منافاتي با ارائه معجزه دارد؟ مردم از كجا بدانند كه محمد از طرف خدا آمده است تا «هشداردهندة» آنها باشد؟
5. آية 27 سورة رعد ميگويد:
و كساني كه كافر شدهاند ميگويند: چرا از جانب پروردگارش معجزهاي بر او نازل نشده است؟ بگو: در حقيقت خداست كه هر كس را بخواهد گمراه ميكند و هر كس را كه [به سوي او] باز گردد، به سوي خود راه مينمايد .
بازهم پاسخي بيربط! آيا چون هدايت و ضلالت بدست خداست، بايد ادعاي مدعي نبوت را بدون دليل و بينه پذيرفت؟
6. اما آية 59 سورة اسري نيز خواندني است:
و [چيزي] ما را از فرستادن معجزات باز نداشت جز اينكه پيشينيان، آنها را به دروغ گرفتند (تكذيب كردند) و [به عنوان مثال] به ثمود ماده شتر داديم كه [معجزهاي] روشنگر بود، ولي به آن ستم كردند ...
بهانهگيري از اين جالبتر نميشود. خداي محمد در اين آيه ميخواهد مردمِ زمان محمد را به چوب گناه گذشتگان مجازات كند. در اينجا دو نكته فراموش شده است : اول آنكه (بنا به اعتراف خود قرآن ) در زمان پيامبران پيشين اينگونه نبود كه هرگاه معجزهاي ميآمد، همه آن را انكار ميكردند. بلكه همواره عدهاي ميپذيرفتند و ايمان ميآوردند و عدهاي نيز معجزه را انكار ميكردند و اين البته كاملاً طبيعي است. بنابراين اگر براي محمد نيز معجزهاي بفرستد، بدون شك عدهاي آن را تصديق و عدهاي نیز تكذيب ميكنند . اينطور نيست كه اگر محمد معجزهاي بياورد كاملاً بيهوده است و هيچكس ايمان نميآورد . دوم آنكه معجزه (بنا به فرض) نشانة نبوت و وسيلهاي براي اتمامحجت است؛ بنابراين حتي اگر فرض كنيم كه معجزات پيامبران گذشته همگي بيهوده از آب درآمد و هيچكس در اثر آن معجزات ايمان نياورد، اين واقعيت نميتواند ادعاي بدون دليل و بيّنة محمد را معقول و موجه جلوه دهد. اگر چنين باشد، هر شيادي ميتواند ادعاي نبوت كند و در پاسخ به کسانی که از او معجزه میخواهند بگوید : از آنجا که پیامبران گذشته هر چه معجزه آوردند، مردم انکار کردند و ایمان نیاوردند، پس من هم معجزه نمیآورم چون میدانم که بیفایده است . اما عاقلان چنین بهانهای را نمیپذیرند . محمد نیز اگر واقعاً پيامبر خدا باشد، بايد معجزهاي بياورد تا ادعايش بدون دليل و بينّه نباشد، حتي اگر ميداند كه آن معجزه مورد انكار قرار ميگيرد.
7. يكي از جالبترين آيات در اين مورد،آية 4 سورة شعرا است كه ميگويد:
اگر بخواهيم، معجزهاي از آسمان بر آنان فرود ميآوريم تا در برابر آن، گردنهايشان خاضع گردد .
همه ميدانند كه اگر خدا بخواهد ميتواند معجزهاي شگفتانگيز و حيرتزا بفرستد و موجب خاضع شدنِ مخالفان و شكاكان شود . هيچكس در اين مورد شكّي ندارد. اما سئوال همه اين است كه اگر خداوند واقعاً محمد را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است، پس چرا براي تأييد و تصديق او معجزهاي نميفرستد؟
آیات قرآن دلالت بر این دارند که محمد معجزهای انجام نداده است. اما عدهای از پیروان محمد سالها پس از مرگ او مواردی را به عنوان معجزات پیامبرشان مطرح کردند تا شاید بتوانند بدینوسیله دلایلی بر نبوت او دست و پا کنند. من در اینجا به چند نمونه مهم اشاره میکنم که هنوز در کتب کلامی و تفسیری مسلمانان (خصوصا شیعه) به عنوان " دلایل اثبات نبوت محمد" نوشته و به دانشآموزان و دانشجویان و طلبهها تعلیم داده میشود. این معجزات عبارتند از : 1 - شقالقمر، 2- معراج، 3- مباهله 2 و 4_ تعیین قبله مسجدالنبی . پیش از پرداختن به بحث، توجه خواننده را به این نکته مهم جلب میکنم که فرض بر این است که یک مسلمان مومن میخواهد با استناد به این معجزات، به یک غیرمسلمان (مسیحی، یهودی، هندو، زرتشتی و ...) اثبات کند که محمد واقعا یک پیامبر الهی بوده است. اکنون ببینیم که آیا این کار شدنی است؟
شقالقمر
میگویند در یکی از شبهایی که قرص کامل ماه در آسمان دیده میشد، عدهای از مشرکان مکه به محمد گفتند: اگر تو راست میگویی که پیامبر خدا هستی، ماه را برای ما دو پاره کن. محمد از خدا خواست که تقاضای آنها را اجابت کند . ناگهان ماه دو نیمه شد و پس از مدتی دوباره به حالت اول بازگشت. اکنون سؤال این است که آیا میتوان با طرح چنین داستانی در برابریک غیرمسلمان، او را متقاعد کرد که محمد واقعاً پیامبر بوده است ؟ پاسخ بوضوح منفی است، به دو دلیل:
الف ) داستان شقالقمر فقط در معدودی منابع روایی و تاریخی مسلمین آمده است و چنین منابعی _ که توسط مسلمانان مؤمن تالیف شدهاند _ نمیتوانند برای یک غیرمسلمان دلیل کافی یا حجت قطعی باشند. بنابراین راهی برای اثبات صحت و اعتبار این داستان برای یک غیرمسلمان وجود ندارد. داستان شقالقمر حتی در میان خود مسلمانان نیز به اجماع مورد پذیرش واقع نشده و بسیاری از عالمان اسلام وقوع آن را مورد تردید قرار دادهاند.3
ب ) نه تنها راهی برای اثبات صحت و اعتبار این داستان وجود ندارد، بلکه توجه به یک نکته ساده به راحتی میتواند ساختگی بودن آن را آفتابی کند و آن اینکه اگر این حادثه عظیم و شگفتانگیز واقعاً رخ داده بود، صدها میلیون انسان دیگر از دهها کشور اطراف عربستان نیز این حادثه را میدیدند و به عنوان یکی از عجیبترین و حیرتانگیزترین وقایع طبیعی در تاریخ سرزمین خود ثبت میکردند و سینه به سینه به نسلهای بعدی انتقال میدادند و در حاشیه آن داستانها و افسانهها میساختند، در حالی که در تاریخ هیچ کشوری چنین واقعهای ثبت نشده و در فرهنگ و ادبیات هیچ ملتی چنین داستانی نیامده است.
آقای مصباح یزدی به این نقد چنین پاسخ دادهاند:
اولاً این معجزه یک حادثه غیرمنتظرهای است. مردم که همیشه ننشستهاند به آسمان نگاه کنند تا ببینند چه حوادثی اتفاق میافتد. کسانی که توجهشان به آسمان است و منتظرند ببینند آیا میشود یا نه، آنها میبینند. ثانیاً در آن موقع وضع به این صورت نبود که تمام حوادث و وقایع ضبط شود و به همه خبر داده شود. چون در آن زمان وسایل ارتباطجمعی وجود نداشت که فوراً خبری در کل جهان انتشار یابد. بعلاوه یک چنین حادثهای در یک قطعهای از زمین ظاهر میشود معنایش این نیست که در همه جا دیده شود. چون در اول شب است، هنوز ماه در بسیاری از مناطق طلوع نکرده است 4.
این پاسخ به جهاتی ناتمام و حتی شگفتانگیز است:
1. اولاً برای دیده شدن واقعه شقالقمر لازم نیست که آدمی از پیش نشسته و چشم به آسمان دوخته و منتظر دیدن حادثهای باشد. چرا که چنین واقعه عظیم و شگفتانگیزی در آسمان میتواند خودبهخود موجب جلب نظر حداقل معدودی افراد شود که در فضاهای باز (مانند صحراها و کشتزارها ) و یا در بلندیها هستند. ثانیاً آیا میتوان باور کرد در لحظه وقوع شقالقمر، از میان صدها میلیون انسانی که در دهها کشور اطراف عربستان زندگی میکردند، هیچکس نگاهش به آسمان نبوده است تا آن حادثه را بهطور اتفاقی ببیند؟
2. اينكه در آن زمان وسايل ارتباطي مثل دوران ما وجود نداشت، ربطي به مشكل مورد بحث ندارد . چرا كه اگر اين حادثه رخ داده بود، طبيعتاً افراد زيادي در نقاط مختلف زمين آن را ميديدند و هركدام ميتوانستند آن را براي اطرافيان خود نقل كنند و از اين طريق، حتي آنها كه حادثه را نديده بودند، در اثر كثرت نقلها آن را باور ميكردند و بدين ترتيب اثري از اين واقعه در تاريخ مردم اقوام ديگر هم ميماند. بنابراين براي ثبت چنين معجزه عظيم و جهانياي نياز به وجود وسايل ارتباطي مدرن نبود. بدون شک عدم دقت در محتوای سئوال مورد بحث باعث چنین پاسخ بیربطی شده است . سئوال این نبوده است که چرا مردم عربستان وقوع این حادثه را به مردم نقاط دیگر جهان مخابره نکردند تا در پاسخ گفته شود که در آن زمان وسایل ارتباطی مدرن وجود نداشت.
3. درست است در اول شب، ماه هنوز در بعضی مناطق دیگر طلوع نکرده است، ولی به هر حال در بسیاری از نقاط طلوع کرده و حتی در بعضی مناطق دیگر نیز در نقطهای بالاتر و بهصورتی واضحتر در آسمان دیده میشود. باز هم عدم دقت در متن سئوال (شبهه) باعث توسل به چنین مطلب بیربطی شده است. سئوال این نیست که چرا حادثه شقالقمر در بعضی نقاط دیگر زمین دیده نشد، تا در پاسخ گفته شود که در آن نقاط ماه هنوز طلوع نکرده بود. سئوال این است که چرا در هیچ جای دیگر از کشورهای اطراف عربستان این حادثه عظیم دیده نشد؟ آیا در زمان وقوع این حادثه، ماه فقط در عربستان دیده میشد و در هیچ کجای دیگر جهان هنوز طلوع نکرده و قابل رویت نبود؟
4. اگر اين حادثه واقعيت داشت، چرا بايد دونيمه شدن ماه و برگشتنش به حالت اول چنان سريع رخ ميداد كه هيچ انسان ديگري در سراسر عربستان و كشورهاي ديگر فرصت ديدن آن حادثه را نداشته باشد؟ چه اشكالي داشت كه اين حادثه حداقل ساعتي طول ميكشيد تا هم شاهدان بيشتري پيدا كند و هم شائبه توهم و خطاي ديد كمتر شود؟
به هر حال صرفنظر از پرسشهای فوق، این نکته مسلم است که اگر خداي «حكيم» ميخواست براي پيامبرش چنين معجزه عظيم و خارقالعادهاي بياورد، آن را فقط براي معدودي مشرك بي سر و پا و لجوج و بهانهجو كه دنبال حق نبودهاند نميآورد؛ بلكه در ميان انبوهي از جمعيت كه در آن زن و مرد و پير و جوان و كافر و مشرك و مسلمان و مسيحي و يهودي نيز وجود داشت اين كار را ميكرد تا اولاً حجت بر تعداد انبوهي از مردم تمام شود و ثانياً حداقل عدهاي در اثر ديدن آن به پيامبر ايمان بياورند و معجزهاي به اين عظمت سوخت نرود!
با توجه به نکات فوق، نمیدانم چگونه عدهای از عالمان اسلام در پاسخ به این سؤال که " راههای اثبات نبوت محمد کدامند؟ " به داستان شقالقمر (به عنوان یکی از این راهها) اشاره میکنند و میگویند:
شقالقمر (شکافته شدن ماه) یکی از معجزههای مسلم و قطعی پیامبر اکرم (ص) است 5
و آنگاه نبوت محمد را از این داستان نتیجه میگیرند!؟ چگونه میتوان هنگام مواجهه علمی با یک غیرمسلمان، برای اثبات نبوت محمد به این داستان استناد کرد و آن را "مسلم و قطعی " دانست، در حالی که نهتنها راهی برای اثبات این مدعا برای غیرمسلمانان وجود ندارد، بلکه حتی خود مسلمانان هم در مورد صحت و اعتبار آن اختلاف نظر دارند؟
معراج
روزی پیامبر اسلام به پیروانش اعلام کرد که شب قبل، خداوند او را از مسجدالحرام (در مکه ) به مسجد الاقصی (در اورشلیم) و از آنجا به آسمانها برده و برگردانده است. پیروان او (مسلمانان) البته هیچکدام شاهد چنین واقعهای نبودهاند و فقط به دلیل ایمان و اعتقاد به نبوت محمد و اعتماد به سخنان او وقوع این حادثه را مسلم دانستند و از معجزات او تلقی کردند. محمد نزول آیه اول سوره اسراء را نیز در تأیید مدعای خود مبنی بر آن سیر شگفتانگیز اعلام کرد و بدین ترتیب حادثه معراج در قرآن نیز ثبت شد. مخالفان محمد از این ادعای او شگفتزده و خشمگین شدند. چرا که تا کنون بارها از او خواسته بودند که برای اثبات نبوت خود معجزهای آشکار بیاورد و محمد نیز هر بار به بهانهای عجیب و غیرمنطقی ( که نمونههای آن پیش از این آمد) از آوردن معجزه طفره رفته بود و حالا همین مخالفان میدیدند که او ادعای معجزهای را میکند که هیچکس (حتی پیروان خودش) شاهد آن نبوده است! در نظر آنها این ادعای محمد معلول عجز او از آوردن معجزهای آشکار در حضور مردم و مخالفان بود و زرنگی و سوء استفاده او از سادهلوحی مردم را نشان میداد.
اکنون باز این پرسش مهیب سر میکشد که آیا میتوان با استناد به این داستان، نبوت محمد را برای یک غیرمسلمان اثبات کرد؟ پاسخ باز هم منفی است، چرا که راهی برای اثبات صحت و اعتبار این داستان برای یک غیرمسلمان وجود ندارد. مسلمانان چگونه میتوانند وقوع واقعهای را که حتی خودشان شاهد آن نبودهاند و فقط به خاطر ایمان و اعتقاد به پیامبرشان آن را از قول او پذیرفتهاند، به غیرمسلمانانی که اعتقادی به صدق و سلامت او ندارند، اثبات کنند؟ من نمیدانم که آیا خود محمد با نقل این واقعه برای اهل مکه قصد اثبات نبوت خود را داشته است یا نه، ولی اگر چنین قصدی داشته، این خود دلیلی آشکار بر عدم نبوت اوست، چرا که یک پیامبر واقعی نمیتواند معجزهای را که هیچکس شاهد آن نبوده به عنوان نشانه نبوت خود مطرح کند. در اینجا استناد به "راستگو " و "امین" بودن محمد نیز مشکلی را حل نمیکند. چرا که این مدعا اولاً قابل اثبات نیست و ثانیاً تا حدودی پارادوکسیکال مینماید . مخالفان و منتقدان به دلایلی که پیش از این آمد (و پس از این هم خواهد آمد) همین ادعای نبوت را نشانه دروغگو بودن او میدانند.
اکنون خوب است نگاهی به صفحات 170 تا 177 کتاب "پرسمان قرآنی نبوت" تـألیف آقای سید علی هاشمی بیندازیم تا ببینیم حوزویان در اثبات نبوت محمد (از طریق استناد به واقعه معراج) تا چه حد به قواعد عقل و منطق پایبندند. نویسنده محترم کتاب گویی فراموش کرده است که در حال پاسخ دادن به این سؤال است که : "از چه راههایی میتوان به درستی و راستی ادعای نبوت حضرت محمد پی برد؟" 6 آنگاه به جای اینکه ابتدا با دلایل، شواهد و مدارک برون دینی متقن و معتبر (و نه صرفاً منابع تاریخی و روایی مسلمین) وقوع این معجزه را به گونهای اثبات کند که یک غیرمسلمان مجاب شود، اصل وقوع حادثه را (با استناد به قرآن و روایات اسلامی!) مفروض و مسلم گرفته و به بحث در کیفیت معراج میپردازد؟ ! آنگاه با تجزیه و تحلیل آیات و روایات مربوطه ! اثبات میکند که این معراج، صرفاً روحانی نبوده، بلکه جسمانی هم بوده است! در حالی که اگر بخواهیم با استناد به معجزه معراج، نبوت محمد را اثبات کنیم، ابتدا باید اصل وقوع آن را _ صرف نظر از اینکه روحانی بوده یا جسمانی _ اثبات کنیم (آن هم با استناد به شواهد و مدارک بروندینی، نه تاریخ و روایاتی که به دست مسلمانان مومن تألیف شده است) . پس از این مرحله (باز هم با استناد به ادله و شواهد و مدارک متقن و معتبر بیروندینی ) باید اثبات کنیم که این واقعه صرفاً یک مکاشفه روحی و معنوی نبوده، بلکه محمد با جسمش به اورشلیم و از آنجا به آسمانها رفته و برگشته است.7 اما نویسنده محترم به جای پیمودن این مراحل، همه جا بهگونهای سخن میگوید که گویی میخواهد نبوت محمد را برای مسلمانان مومن اثبات کند؟!!!
مباهله
مطابق تواریخ اسلامی، روزی پیامبر اسلام به عدهای از مسیحیان نجران گفت: بیایید همدیگر را نفرین کنیم. اگر نفرین من گریبانگیر شما شد، حقانیت من اثبات میشود و اگر نفرین شما گریبانگیر من شد، نشان میدهد که شما بر حق هستید و من بر باطل، و اینک بقیه ماجرا:
آنها تا فردای آن روز از حضرت مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصیتهای نجران، اسقف (روحانی بزرگشان ) به آنها گفت: شما فردا به محمد نگاه کنید . اگر با فرزندان و خانوادهاش برای مباهله آمده بود، از مباهله با او بترسید و اگر با یارانش آمد، با او مباهله کنید. فردای آن روز، پیامبر آمد، در حالی که دست علی را گرفته و حسن و حسین (ع) پیش روی او راه میرفتند و فاطمه(ع) پشت سرش بود. نصاری نیز بیرون آمدند، در حالی که اسقف آنها پیشاپیش آنان قرار داشت. اسقف درباره همراهان پیامبر سئوال کرد. به او گفتند: این پسر عمو و داماد او محبوبترین خلق خدا نزد اوست و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی (ع) هستند و آن بانوی جوان، دخترش فاطمه است ....اسقف گفت : من مردی را میبینم که در مباهله با کمال جرأت اقدام میکند و گمان میکنم که راستگو باشد، که در این صورت به خدا یک سال بر ما نخواهد گذشت در حالی که در تمام دنیا یک نصرانی وجود نداشته باشد که آب بنوشد، و عرض کرد : ای ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمیکنیم ، بلکه مصالحه مینماییم و پیامبر(ص) با آنها مصالحه کرد.8
توسل به ماجرای مباهله نیز گرهای از کار فروبسته متکلمان اسلام (در اثبات نبوت محمد) نمیگشاید . چرا که اولاً این ماجرا فقط در منابع و متون اسلامی آمده و این در نظر یک غیرمسلمان نمیتواند دلیل کافی و قطعی مبنی بر صحت و اعتبار آن باشد. ثانیاً حتی اگر فرض کنیم که این داستان (دقیقاً به همان نحو که در بالا آمد) واقعاً رخ داده است، باز هم چیزی را اثبات نمیکند. عدهای مسیحی که قرار بوده با محمد مباهله (نفرین متقابل) کنند، وقتی دیدند که او با اهل خانوادهاش آمده است، ترسیده و با خود گفتهاند که لابد این مرد (محمد) به خود کاملاً اطمینان دارد که با اهل خانوادهاش آمده و نه با یارانش، آنگاه همین فکر (بدون اینکه منطقاً دلالتی بر حقانیت و صدق نبوت محمد داشته باشد) باعث شده است که از مباهله با او بپرهیزند و راه مصالحه را در پیش گیرند. این چه چیزی را اثبات میکند؟ هیچ، جز کمال جرأت و اعتماد به نفس محمد. اگر مسیحیان نمیترسیدند و تن به مباهله میدادند، از کجا معلوم که مغلوب میشدند؟ اصلاً از کجا معلوم که نفرین هر دو بر علیه دیگری بیاثر نمیماند؟ مشکل اینجاست که در این واقعه، عملاً مباهلهای صورت نگرفته است تا بدانیم که نتیجه آن چه بوده است! پس چگونه میتوان با استناد به حادثهای که اصولاً رخ نداده است، نبوت محمد را اثبات کرد؟
اکنون فرض کنیم مباهله عملاً صورت میگرفت و نفرین محمد بر علیه مسیحیان نجران کارگر میشد و اتفاق وحشتناکی برای آنها میافتاد . آیا این، نبوت و حقانیت محمد را اثبات میکرد؟ به دلایلی که پیش از این در بحث معجزه و دلالت آن آمد و به دلیل وجود احتمالات متعدد، پاسخ منفی است. اگر مخالفان و شکاکان پس از دیدن واقعه، از پیامبر اسلام میپرسیدند : ما از کجا بدانیم که این واقعه سناریوی شیطان و یا معلول یک سحر و جادوی قوی نبوده و بلایی که بر سر مسیحیان آمد، با اراده مستقیم خدا و با هدف تأیید تو صورت گرفته است، چه پاسخی به این سئوال میتوانست بدهد؟ اگر این پرسش و پرسشهایی نظیر آن بیپاسخ باشند (که هستند) آنگاه پرسشی نهایی سر میکشد و آن اینکه: اگر هدف محمد از دعوت مخالفان به مباهله اثبات حقانیت و نبوت خود بود (که البته متن داستان گویای چنین واقعیتی است) آیا همین، نشانه عدم حقانیت و نبوت او نیست؟ مگر محمد (یا خدای او) نمیدانست که مباهله _ حتی اگر با موفقیت او به پایان برسد _ چیزی را اثبات نمیکند؟
تعيين جهت دقيق قبله در شهر مدينه (محراب مسجدالنبي )
مطابق تواريخ اسلامي مسجدالنبي در شهر مدينه _ كه حدود چهارصد كيلومتر با مكه فاصله دارد _ به دست پيامبر اسلام (و با كمك اصحاب) ساخته شد. امروزه با بررسي محراب اين مسجد معلوم شده كه جهت آن بهطور كاملاً دقيق به سوي مسجدالحرام در مكه است. اين واقعيت دستمايه اقامه برهاني در اثبات نبوت پيامبر اسلام شده است:
قبله مدينه طيبه، تنها معجزه فعلي باقي رسول الله است كه بدون اعمال آلات نجومي و قواعد هيوي و با در دست داشتن زيج و ديگر منابع طول و عرض جغرافيايي، آن را در غايت دقت و استواری تعيين كرده و به سوي كعبه ايستاد و فرمود : محرابي علي الميزاب ... قبله مدينه آن چنان كه پيغمبر اكرم(ص) به سوي آن نماز خوانده تا امروز كه سهشنبه ششم شعبان المعظم يك هزار و چهارصد و يك هجري قمري مطابق نوزدهم خرداد ماه يك هزار و سيصدو شصت شمسي به حال خود باقي است و دانشمندان رياضيِ بنام ... به قواعد رياضي، قبله مدينه را چنان يافتند كه رسول الله بدون آنها يافت و اين ممكن نيست، مگر به وحي و الهام ملكوتي.9
اين استدلال به دو دلیل ضعيف است:
1. مسجدالنبي در طول 1400 سالِ گذشته بارها تخريب و بازسازي شده كه آخرين مورد آن در سال 1265 هجری (حدود 60 سال پيش در زمان سلطان عبدالحمید اول) آغاز شد و اتمام آن سیزده سال طول کشید.10 بنابراين به هيچ وجه معلوم نيست كه در بازسازيهاي متعدد در طول تاريخ، محراب مسجد از لحاظ جهت و سمت و سو كوچكترين تغييري نكرده و عيناً همان باشد كه توسط پيامبر اسلام ساخته شده است. مخاطبِ استدلال فوق انسانهاي امروزياند و امروزيان با مسجدي سر و كار دارند كه معماران خبره ايتاليايي با بكارگيري روشهاي پيشرفته و نوين علمي و مهندسي آن را ساختهاند. چگونه ميتوان اثبات كرد كه محراب این مسجد تاكنون بدون هيچ تغييري «به حال خود باقي مانده است» و هيچ تفاوتي با محراب 1400 سال پيش ندارد؟ اينكه بعضي از دانشمندانِ قديم هم (قبل از بازسازي اخير) با محاسبات رياضي به دقتِ جهتِ محراب آن شهادت دادهاند، براي ما حجت نيست. زيرا اولاً پيش از آنان نيز مسجد و محرابش چندين بار تخريب و بازسازي شده و آن دانشمندان نيز با محرابي جديد سر و كار داشتهاند و ثانياً از كجا معلوم در محاسباتشان اشتباه نكرده باشند و ثالثاً نقل قول از دانشمندانِ گذشته مطلب را به وادي تاريخ ميبرد و تاريخ هيچ قطعيتي ندارد.
2. گزاره «اين ممكن نيست، مگر به وحي و الهام ملكوتي» از كجا آمده است؟ بهراحتي ميتوان فرض كرد كه تطابق دقيق جهت محراب با قبله امري تصادفي بوده و اين به هيچ وجه عجيب و دور از ذهن نيست، چرا كه جهت تقريبي (با استفاده از علم و تجربه آن زمان) معلوم بوده و احتمال اينكه همين جهت تقريبي تصادفاً با جهت دقيق منطبق بيفتد، ضعيف نيست.
به هر حال نه ساختار منطقيِ اين استدلال معتبر است و نه مقدماتِ به كار رفته در آن قطعي و يقينياند. پس چگونه ميتوان نام چنين مطالبي را برهان گذاشت؟
هیچ دلیل و مدرک محکم و معتبری مبنی بر اینکه محمد كار شگفتانگيزي به عنوان معجزه انجام داده باشد وجود ندارد. شاید به خاطر همین عدم ارائه معجزه بود که محمد در برابر مخالفاني كه ساليان دراز شرط پيوستن به او را ارائه معجزه ميدانستند، و همينطور براي جلوگيري از شك و ترديد بسياري از مومنان، مجبور شد خودِ قرآن را به عنوان معجزه و نشانة نبوتش معرفي كند. او ادعا كرد كه قرآن از دو جهت معجزه است، اول آنكه: هيچكس نميتواند مثل آن را بياورد و دوم آنكه هيچ ناسازگاري و تناقصي در ميان آيات آن وجود ندارد (و اين دو دليل را بصورت آيات قرآني بيان كرد). اين دو دليل بنا به ادعاي او آسماني بودن و اعجاز قرآن (و بطور غيرمستقيم : صدق مدعاي او مبني برنبوت) را اثبات ميكرد . متكلمان اسلامي، اُمي بودنِ پيامبر را نيز دليل ديگري بر آسماني بودن قرآن (و در نتيجه: نبوت او) دانستند. در بخشهاي بعدي، ابتدا دليل متكلمان (امی بودن پیامبر اسلام ) و سپس دو دليل ديگر را كه در قرآن آمدهاند مورد بررسي قرار ميدهم.
اُمي بودن محمد
متكلمان مسلمان براي اثبات نبوت پيامبر اسلام و آسماني بودن قرآن دليلي اقامه كردهاند كه از دو مقدمه و يك نتيجه تشكيل شده است. مقدمات دليل عبارتند از:
الف . پيامبر اسلام ـ كه آورندة قرآن است ـ اُمّي بود:
اُمي به معناي منسوب به مادر(اُم) است و مقصود از آن اين است که فرد جز معلوماتي که طبق فطرت و استعدادهاي مادرزادي خود بدست ميآورد معلومات ديگري ندارد و فاقد معلومات اکتسابي بدست آمده در پرتو قدرت بر خواندن و نوشتن است11 .
به عبارت ديگر پيامبر اسلام در دوران نوجواني و جواني (پيش از بعثت) مكتب نرفته و درس نخوانده بود و خواندن و نوشتن نميدانست.
ب . نثر قرآن از نظر زيبايي، فصاحت و بلاغت شاهكاري بينظير و محتواي آن اولاً عاري از هرگونه خطا، تناقض و سخن لغو و بيهوده است، و ثانياً شامل :
ژرفترين و بلندترين معارف و والاترين و ارزشمندترين دستورهاي اخلاقي و عادلانهترين مواعظ ... وسازندهترين شيوههاي تعليم و تربيت12
است . در قرآن تعاليم حكيمانه و معارف بلندي وجود دارد كه ميتواند در همه اعصار و تا روز قيامت، پاسخگوي عميقترين و بنياديترين مسائل و مشكلات بشر باشد.
از اين دو مقدمه نبوت پيامبر اسلام و آسماني بودن قرآن نتيجه گرفته ميشود. زيرا يك فرد درس ناخوانده و مكتبنرفته، هرگز نميتواند آياتي با اين مرتبه از فصاحت و بلاغت و زيبايي و در عين حال شامل تعاليم حكيمانه و حقايق مسلّم و خدشهناپذير علمي، فلسفي، اجتماعي و... از پيش خود بسازد، حقايق و تعاليمي كه هيچگاه رنگ كهنگي به خود نميگيرند. به عبارت ديگر با توجه به محتواي قرآن معلوم ميشود که :
فراهم آوردن اين همه معارف و حقايق در چنين مجموعهاي فراتر از توان انسانهاي عادي است13
اما اين دليل چندان محكم نيست. در مورد مقدمة اول آن، نكات زير قابل تأملند:
1. اين مدعا را ـ كه پيامبر درسناخوانده و تعليمنايافته بود و خواندن و نوشتن نميدانست ـ نميتوان به گونهاي قطعي و خدشهناپذير اثبات كرد، و همين نكته مهم، دليل فوق را از اعتبار ساقط ميكند . ما از دوران نوجواني و جواني پيامبر اسلام چيز زيادي نميدانيم و اسناد و مدارك تاريخي معتبري در مورد جزئيات زندگي آن حضرت قبل از چهل سالگي (بعثت) موجود نيست، جز همان كتب تاريخي و روايي مسلمانان كه اولين آنها (سيرة ابن اسحاق) در حدود يكصد و بيست سال پس از پيامبر و از روي نقلهايي كه بصورت شفاهي و سينه به سينه از يك نسل به نسل بعدي منتقل ميشد، نوشته شده است. بنابراين حقايق مربوط به دوران جواني پيامبر در هالهاي از شك و ابهام ميماند و كتب تاريخي مسلمانان به لحاظ منطقي حتي براي خودشان اعتبار چنداني نميتواند داشته باشد، چه رسد براي مخالفان (كه قاعدتاً بايد از ميان منابع و اسناد و مدارك تاريخنويسان سكولار يا حداقل غيرمسلمان _ که همعصر پيامبر بوده باشند _ براي آنها شاهد آورد). بگذريم از اينكه اطلاعات موجود در منابع تاريخي مسلمانان نيز بسيار اندك و ناچيز است.
2. فرض كنيم پيامبر اسلام پيش از نبوت، بگونهاي رسمي مكتب نرفته بود و خواندن و نوشتن هم نميدانست. اما آيا در چهل سالگي _ كه ادعاي پيامبري كرد _ فردي كاملاً عامي، بيسواد، بيتجربه، بياستعداد و بيخبر از همه چيز و همه جا بود؟ آيا در طول چهل سال زندگي، با هيچ عالم و حكيم و راهب و تاجر و شاعر و پير و جواني ملاقاتي نداشته و هيچ نكتهاي از كسي نياموخته و با تعاليم تورات و انجيل ـ با آنكه در شهر و ديارش هزاران يهودي و مسيحي زندگي ميكردند و حتي عموي همسرش (ورقه بن نوفل ) يک دانشمند مسيحي بود ـ هيچگونه آشنايي نداشت؟ آيا در اين مدت، به نمايندگي از طرف همسر ثروتمندش به سفرهاي داخلي و خارجي نرفته بود؟ آيا دانش و تجربة پيامبر در حد عرب بيابانگردي بود كه جز شترچراني چيز ديگري نميدانست؟ پاسخ همة اين سؤالات معلوم است. ميتوان به راحتي فرض كرد كه پيامبر درس نخوانده بود و خواندن و نوشتن نيز نميدانست، اما استعداد و نبوغ ذاتي و هوش سرشار و زندگي پرفراز و نشيب او در طول چهل سال برايش كولهباري از دانش و معرفت و تجربه به ارمغان آورده بود و ميدانست (يا گمان ميكرد) كه براي رسيدن به اهداف خود راهي جز ادعاي نبوت ندارد. بسياري از شخصيتهاي بزرگ تاريخ، افرادي مكتبنرفته و درسناخوانده بودند و خواندن و نوشتن نيز نميدانستند، اما تبديل به چهرههايي ماندگار شدند.
به بيان ديگر اُمي بودن (همانطور که در مقدمه اول آمد) به معناي اين است که فرد، فاقد معلومات اکتسابياي است که در پرتو قدرت بر خواندن و نوشتن بدست آمده باشد، نه اينکه هيچ چيزي از هيچ کس نياموخته و هيچ دانش و معلومات و تجربياتي نداشته باشد. بنابراين ممکن است شخصي اُمي باشد، اما هوش و ذکاوت و دانش و معلوماتش از هزار فرد غير اُمي بيشتر باشد. پس اُمي بودن پيامبر اسلام اگر هم واقعيت داشته باشد، چيزي را اثبات نميکند.
و اما در مورد مقدمة دوم ـ كه قرآن را شاهكاري علمي، ادبي، اخلاقي و عاري از هرگونه خطا و تناقض ميداند ـ بايد گفت: هذا اول الكلام ! مدعايي به اين بزرگي را چگونه ميتوان به آساني پذيرفت، در حالي كه به اعتقاد بسياري از انديشمندان بزرگ تاريخ و دانشمندان علوم مختلف، محتواي قرآن از لحاظ عقلي، علمي، ادبي و … صدها عيب و ايراد دارد و تاكنون كتابها و مقالات فراواني در ردّ آن نوشته شده كه بسياري از آنها بيپاسخ مانده است (و پاسخهايي كه به بعضي نقدها داده شده، معلوم نيست كه تا چه حد قانعكننده باشند)14؟ روش منطقي اين است كه قرآن را ابتدا در معرض نقد ناقدان گذاشت و آنگاه ديد كه در اين آزمون دشوار، از آن چه ميماند؟ اما آيا نقد علمي قرآن در كشورهاي اسلامي نظير عربستان و يا جمهوري اسلامي ايران مجاز است؟
به هر حال مقدمه دوم اين دليل نيز نه تنها به هيج وجه قابل اثبات نيست، بلکه محل هزار شک و ترديد و چون و چراست و من در شگفتم از اينکه چگونه ميتوان مدعايي چنين مشکوک و لرزان را _ که اتفاقاً محل اصلي دعواست _ به عنوان مقدمهاي در يک دليل عقلي (آن هم در برابر مخالفان و منتقدان قرآن) آورد؟ آيا نه اين است که مقدمات يک دليل عقلي بايد قطعي و يقيني (و از پيش اثباتشده) باشند؟
نگاهی نقادانه به
تحدي قرآن
به ضمیمه
پاسخ به نقد آقای ایازی
حجت الله نیکویی
تحدي قرآن
قرآن براي اثبات آسماني بودن خود (و در نتيجه : نبوت محمد) تحدي (دعوت به رقابت در همانندآوري ) كرده است. آية 88 سورة اسري ميگويد:
]اي پيامبر به مردم [ بگو اگر جن و انس دست به دست هم دهند تا «مثل » قرآن را بياورند، هرگز نميتوانند از عهدة اين كار برآيند، هر چند همه به همديگر كمك كنند .
آيات 13 و 14 سورة هود به رقيب تخفيف ميدهند:
به آنان كه ميگويند ]پيامبر آيات قرآن را [ از خود ميبافد و به دروغ به خدا نسبتش ميدهد بگو: اگر راست ميگوييد، جز خدا هر كه را كه ميتوانيد به ياري بطلبيد و ده سوره «مثل» آن بياوريد؛ پس اگر شما را اجابت نكردند (اگر از عهدة اين كار برنيامدند ) ، بدانيد كه قرآن به علم خدا نازل شده است و نيز هيچ خدايي جز او نيست. آيا تسليم نميشويد ]و يا: اسلام نميآوريد [ ؟
و اما آيات 23 و 24 سورة بقره در اين مورد حرف آخر را ميزنند:
و اگر در آنچه بر بندة خويش نازل كردهايم شك داريد، سورهاي «مثل» آن بياوريد و جز خدا همة حاضرانتان را فرا خوانيد اگر راست ميگوييد؛ و هرگاه چنين نكرديد ـ كه هرگز نتوانيد كرد ـ پس بترسيد از آتشي كه براي كافران مهيا شده و هيزم آن مردمان و سنگها هستند .
در مورد آيات فوق نكات زير قابل تأمل است:
1. در همة اين آيات از مخالفان خواسته شده است تا متني «مثل» قرآن بياورند، اما معناي دقيق واژة «مثل» در اين تحدي نامعلوم است. قرآن نگفته است كه منظورش از «مثل » چيست، بنابراين دعوت به رقابت و مبارزهاي كرده كه معيار و ميزان داوري آن مشخص نيست . مخالفان هرچقدر هم متنهاي زيبا و فصيح و بليغ و با مضامين عالي اخلاقي، اجتماعي و … بياورند، پيروان قرآن بهراحتي ميگويند هيچكدام از اين متنها «مثل» قرآن نيستند . اما اگر از آنها سؤال شود كه به چه دليل و با كدام معيار و ميزاني چنين حكمي صادر ميكنيد، خواهيد ديد كه پاسخ دقيق و محكم و واحدي براي اين سؤال وجود ندارد.
شايد توضيح دقيقتر اين مطلب ضروري باشد. عموم عالمان اسلام معتقد به اعجاز لفظي و معنوي قرآن هستند. به اعتقاد آنها معناي آيات تحدي اين است که هيچ بشري نميتواند سورهاي بياورد که به لحاظ زيبايي و فصاحت و بلاغت و عمق معاني مثل قرآن باشد. اما اولاً معلوم نيست چنين تفسيري از آيات تحدي با کدام دليل قطعي و با استناد به کدام شواهد و قرائن محکم بدست آمده است. همانطور که گفتم خود آيات تحدي در اين مورد سکوت کردهاند و در آيات ديگر قرآن نيز هيچ نشانه و اشارهاي در اين مورد وجود ندارد. ثانياً اوصاف مذکور (زيبايي، فصاحت، بلاغت و عمق معاني) هيچکدام معيارهاي دقيق و قابل اندازهگيري ندارند تا با آنها بتوان معلوم کرد که به عنوان مثال اشعار ابنفارض (از جهات ياد شده ) مثل اشعار دعبل خزايي هست يا نه، و اگر اين دو مثل هم نيستند، کدام يک برتر از ديگري است. قضاوت در چنين مواردي بستگي به سليقهها، ذوقيات، روحيات و پيشفرضها و پيشزمينههاي فکري، تربيتي، اخلاقي، روحي و رواني انسانها دارد و چون اين امور در انسانها يکسان نيستند، قضاوتها نيز متفاوت از آب در ميآيد . اشتباه نشود. منظور من اين نيست که فصاحت و بلاغت هيچ ضابطه و قاعده و قانوني ندارد . ميگويم: اين قواعد، خصوصاً در هنگام مقايسه شاهکارهاي ادبي نميتوانند نقش خطکش و ترازو را بازي کنند و ميزان زيبايي و فصاحت و بلاغت يک متن را به گونهاي دقيق نشان دهند. بسياري از انسانهاي معمولي توانستهاند و ميتوانند با رعايت همين قواعد، متنهايي زيبا، فصيح، بليغ و مشتمل بر مطالب عميق اخلاقي، عرفاني و ... خلق کنند (همانطور که کردهاند و نمونههاي آن فراوان است ). اما سخن من اين است که هيچگاه نميتوانيم بطور محکم و قاطع (درست همانگونه که وزن يا ابعاد دو جسم را با خطکش و ترازو اندازه گرفته و مقايسه ميکنيم) معلوم کنيم که آيا اين متنها مثل قرآن (و يا برتر از آن) هستند يا نه. بنابراين در تحدي قرآن معيار و ميزان داوري معلوم نيست و اين اشکال بزرگي است که پاسخ ميطلبد.
خوب است به یک نمونه از مواردي كه مخالفان براي پاسخ به تحدي قرآن اقدام به ساختن سورههايي مثل سورههاي قرآن كردهاند اشاره كنيم و پاسخ مسلمانان را نيز بشنويم:
يكي از نويسندگان مسيحي كه مدعي معارضه با قرآن است، در مقابل سوره حمد با اقتباسي كه از خود سوره داشته است سوره خودساختهاي عرضه نموده است .
الحمدللرحمن، رب الاكوان، الملك الديان. لك العباده و بك المستعان اهدنا صراط الايمان .
و در مقابله با سوره كوثر گفته است: انا اعطيناك الجواهر، فصل لربك و جاهر، ولا تعمتد قول ساحر! اين فرد با تقليد كامل از نظم و تركيب آيات قرآني و تغيير برخي از الفاظ آن به مردم چنين تلقين ميكند كه با قرآن معارضه نموده است. همين بافتههايش را نيز از مسيلمه كذاب به سرقت برده است. مسيلمه در برابر سوره كوثر گفته بود: انا اعطيناك الجماهر، فصل لربك و هاجر، ان مبغضك رجل كافر 15.
مبهم بودن معناي «مثل» در آيات تحدي و عدم وجود معياري معلوم و مشخص براي داوري پيرامون سورههايي كه مخالفان براي معارضه با قرآن ارائه دادهاند، در اينجا آشكار ميشود . يك مسيحي سورهاي شبيه سوره كوثر در قرآن ساخته كه البته شبيه آن چيزي درآمده كه مسيلمه در گذشته ارائه داده است، ولي هيچكدام از اين دو مورد قبول واقع نميشوند، به اين دليل كه «با تقليد كامل از نظم و تركيب آيات قرآني و تغییر برخي از الفاظ آن» ساخته شدهاند؟! به عبارت ديگر، آقايان از مخالفان ميخواهند سورهاي مثل قرآن بسازند، اما الفاظ و عبارات و نظم و تركيب آن «مثل قرآن » نباشد، چرا كه اگر چنين باشد اين كار تقليد از قرآن تلقي ميشود و در آزمون تحدی تغلب به حساب ميآيد؟! اما سوال اين است كه چگونه ميتوان متنی نوشت كه الفاظ و عبارات و نظم و تركيب آن متفاوت با قرآن باشد (تا تقليد و تغلب محسوب نشود) و در عين حال «مثل قرآن» هم باشد؟ به عنوان مثال چگونه ميتوان آيهاي «مثل» آيه «الحمد لله رب العالمين » ساخت كه همه كلمات و عبارات و همچنين لحن و نظم و تركيب كلمات و عبارات آن با آيه مذكور متفاوت ولي در عين حال «مثل» آن هم باشد؟ آيا اين تناقض نيست؟ آيا اين سخن مانند آن نميماند كه بگويم: متنی «مثل قرآن» بنويسيد كه «مثل قرآن» نباشد؟ با شرايطي كه در اينجا آمده است، هيچكس نميتواند «مثل» هيچ متن ديگري را بياورد و اين ديگر منحصر به قرآن نميشود. شما اين شعر حافظ را در نظر بگيريد:
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند
حال آيا ميتوان يك بيت شعر سرود كه الفاظ و عبارات و نظم و تركيب كلمات و وزن شعري آن همگي كاملاً متفاوت با اين شعر باشد (تا تغلب و تقليد محسوب نشود) ولي در عين حال «مثل اين شعر» هم باشد؟
2. فرض كنيد يك مسيحي عربزبان در پاسخ به تحدي قرآن متني زيبا، بليغ، فصيح و حاوي مضامين عالي اخلاقي و عرفاني ارائه ميدهد و مدعي ميشود كه اين متن، حتي از قرآن هم بهتر است، اكنون داوري در اين مورد را به عهدة چه كسي بايد گذاشت؟ پيداست كه داور نبايد از ميان طرفين دعوا باشد. بنابراين دو حالت ميماند: يا بايد يكي از پيروان اديان ديگر (مثلاً: يک يهودي) دراين مورد داوري كند و يا شخصي بيدين و لائيك. اما اولاً اين دو نيز هيچكدام نميتوانند بيطرفانه قضاوت كنند، زيرا هر دو به دليلي با قرآن مخالفند و آن را ساختة دست بشر ميدانند و ثانياً افراد منصف و بيغرض هم، ممكن است قضاوتهاي مختلف داشته باشند و اين نكتهاي فوقالعاده مهم و قابلتأمل است. اگر پذيرفته باشيم كه افراد مختلف، قضاوتهاي مختلف دارند، آنگاه اين سؤال پيش ميآيد كه قضاوت كداميك از آنها حجت است و به چه دليل؟ و آيا هنگامي که کار داوري به اختلاف نظر و مشاجرات و مباحثات داغ ميکشد، ميتوان انتظار نتيجهاي قطعي را داشت، بگونهاي که همه را قانع و راضي کند؟
تقريباً در تمام کتب کلامي و تفسيري مسلمانان گفته ميشود که:
شهادت اديبان بزرگ عرب از صدر اسلام تا کنون، بر فوق توان بشر بودن فصاحت و بلاغت قرآن، بهترين دليل خدايِي بودن قرآن از اين جهت است16
اما با تأمل در نکاتي که آمد، سستي اين استدلال آشکار ميشود. «اديبان بزرگ عرب از صدر اسلام تاکنون» به دو دسته تقسيم ميشوند : مسلمان و غيرمسلمان! شهادت مسلمانان در چنين جايي البته چيزي را اثبات نميکند، اما براي پي بردن به نظرات اديبان غيرمسلمان (چه در قرنهاي گذشته و چه در زمان حاضر ) بهترين و منطقيترين راه، رجوع مستقيم به آثار مکتوب و رسمي خود آنان است، نه اعتماد به منابع تاريخي، کلامي و تفسيري مسلمانان و يا نقلقولهاي عالمان و مفسران مسلمان . اگر با اين روش در اين مورد تحقيق شود، آنگاه معلوم ميگردد که چه تعداد از اين اديبان و تا چه مقدار براي متن قرآن ارزش ادبي قائلند و چند نفر در ميان آنها پيدا ميشوند که فصاحت و بلاغت قرآن را در حد اعجاز و فوق توان بشر بدانند. تحقيق در اين مورد را به عهدة خوانندة انديشمند و جستجوگر ميگذارم.
از اينها گذشته، حتي اگر بپذيريم كه فصاحت و بلاغت قرآن به گونهاي است كه بشر توان آوردن متني مثل آن را ندارد، باز هم الهي بودن قرآن اثبات نميشود، زيرا غيربشري بودن مساوي با الهي بودن نيست. ممكن است مخالفان قرآن غيربشري بودن آن را بپذيرند، اما منشاء اين كتاب را القائات شيطاني بدانند نه الهامات الهي. براي رفع اين احتمال و اثبات الهي بودن منشاء قرآن بايد اولاً به محتواي آن پرداخت و ثانياً خصوصيتي را در آن نشان داد كه الهي بودن آن را اثبات ميكند. آن خصوصيت كدام است و چگونه الهي بودن قرآن را اثبات ميكند؟
در متون کلامي و تفسيري مسلمانان با يک ادعاي ديگر نيز مواجه ميشويم و آن اينکه: نمونههايي که مخالفان اسلام در پاسخ به تحدي قرآن ارائه دادهاند:
به قدري از فصاحت و بلاغت قرآن فاصله دارند که هر فرد آشنا به ادبيات عرب را به غير قابل قياس بودن آنها با آيات قرآن متفطن مي سازد17
شايد بعضي از اين نمونهها چنين باشند، اما آيا همه متنهايي که مخالفان (از صدر اسلام تا کنون) در پاسخ به تحدي قرآن و براي رقابت با آن ساختهاند، واقعاً اينگونهاند؟ بسياري از دانشمندان و اديبان عرب و مخالف اسلام (اعم از مسيحي، يهودي و يا ملحد) چنين نظري ندارند. لابد هيچكدام از آنها با زبان و ادبيات عرب آشنايي ندارند!؟ چرا که اگر آشنايي داشته باشند، بايد بفهمند که اين نمونهها هيچکدام قابل قياس با قرآن نيستند و توان رقابت با آن را ندارند !! شايد هم همه آنها بيانصاف و مغرض هستند !! و با آنکه اين «حقيقت آشکار»! را بوضوح ميبينند، به خاطر دنياپرستي و هواي نفس، آن را انکار ميکنند!؟ به هر حال تقليد در مسائل اعتقادي خلاف عقل و وجدان است و هر کس خود بايد با تحقيق و کاوش و تأمل در نمونههايي که مخالفان ارائه دادهاند، در مورد وزن و ارزش ادبي آنها و عمق و استحکام محتوايشان قضاوت کند و توان آنها در رقابت با قرآن را بسنجد.
3. فرض كنيم براي قضاوت در مورد اينکه آيا نمونههاي ارائه شده توسط مخالفان ، مثل قرآن هست يا نه، معيارهاي دقيق، عيني و قابل اندازهگيري وجود داشته و قضاوت واقعبينانه و قاطع در اين مورد امكانپذير باشد. مسلمانان براي اينكه نشان دهند متنهاي ارائه شده توسط مخالفان «مثل» قرآن نيست و در فصاحت و بلاغت و عمق و استحكام معاني به پاي قرآن نميرسد، ميبايستي آن نمونهها را نقد كنند و نقاط ضعف آنها را نشان دهند. اما نكته بسيار مهم در اينجا اين است كه حتي اگر نقدهاي مسلمانان به اين متنها درست بوده و مورد قبول واقع شوند، رقيب به معناي واقعي شكست نخورده و ميتواند با رفع اشكالات (مطابق نظر مسلمانان) به متنهاي ديگري برسد كه ديگر جاي چون و چرا نداشته باشند . در اين صورت متنهايي بدست ميآيد که بنا به فرض «مثل» قرآن است و تحدي قرآن با شكست مواجه ميشود. به عنوان مثال فرض كنيد يکي از مخالفان متني را در رقابت با قرآن خلق ميکند. آنگاه علماي اسلام براي اينكه نشان دهند اين متن مثل قرآن نيست و توان رقابت با آن را ندارد، به نقد و بررسي آن ميپردازند و ميگويند :
الف ) در فلان قسمت از متن، فلان اشكال دستور زباني وجود دارد.
ب ) در فلان قسمت ديگر، فلان قاعده فصاحت يا بلاغت رعايت نشده است.
ج ) در فلان قسمت، مطلبي آمده كه به لحاظ علمي يا عقلي نادرست است.
د ) فلان جمله متن با فلان جمله ديگرش در تناقض است.
ه ) فلان تشبيه كه در متن آمده، نادرست و يا نارسا است.
و ) فلان قسمت متن، نامفهوم و يا دچار ابهام است.
بسيار خوب، فرض كنيم همه اين ايرادات و اشكالات وارد باشند . اما مسلم است که همه آنها قابل اصلاحاند و پس از اصلاح اين موارد (خصوصاً طبق نظر مسلمانان) ديگر بهانهاي براي رد اين متن باقي نميماند و اين يعني پايان ماجرا. مگر اينكه پس از اصلاح همه اين موارد، و عدم وجود هرگونه اشكال ادبي، علمي، عقلي و... در متن، ادعا شود كه اين متن از نظر زيبائي و جذابيت به پاي قرآن نميرسد. اما زيبائي و جذابيت (حتي به اعتراف خود مسلمانان) هيچ قاعده و معيار دقيق و مشخصي ندارد و مفهومي كاملاً ذهني و نسبي است. بنابراين چنين اشکالي فقط نوعي بهانهجويي محسوب ميشود.
4. آيا (از نظر قرآن و يا پيروان آن) بشر عادي ميتواند «آيه»اي مثل آيات قرآن بسازد؟ اگر پاسخ مثبت است، در اين صورت بايد اعتراف كرد كه ساختن سورهاي مثل قرآن هم از عهدة بشر برميآيد (زيرا هر سوره از چند آيه ساخته شده است). و اين، معجزه بودن قرآن را نقض ميكند و برخلاف مضمون آيات تحدي است. اما اگر پاسخ سؤال مذكور منفي است، اين سؤال مطرح ميشود كه چرا خدا نگفته است: اگر ميتوانيد، يك «آيه » مثل قرآن بياوريد؟ توجه كنيد كه اگر ما معتقد باشيم فردي نميتواند وزنة ده كيلويي را بلند كند، براي متذكر شدن او نسبت به ضعفي كه دارد، نبايد به او بگوييم كه اگر راست ميگويي، فلان وزنة يكصد كيلويي را بلند كن! همينطور اگر بر اين باور باشيم كه شخصي نميتواند حتي يك بيت شعر با وزن و قافيه بگويد، نبايد به او بگوييم كه اگر راست ميگويي يك غزل دوازده بيتي بگو!
5. دعوت قرآن به چنين رقابتي غيرمنطقي است، زيرا نتيجة آن هيچگاه بطور قطع و يقين معلوم نميشود. فرض كنيد كه ما در زمان پيامبر اسلام زندگي ميكنيم و به نبوت او و آسماني بودن آيات قرآن شك داريم و به همين دليل مخاطب آيات تحدي قرار گرفتهايم . سپس براي نقض مدعاي قرآن و پيامبر، همة تلاش خود را بكار ميبنديم، اما نميتوانيم سورهاي مثل قرآن بياوريم. حال آيا عجز ما از ساختن سورهاي مثل قرآن، منطقاً آسماني بودن اين كتاب را اثبات ميكند؟ پاسخ منفي است، به دو دليل:
الف . درست است كه ما نتوانستهايم از عهدة اين كار برآييم، اما همواره ممكن است افراد ديگري در جاهاي ديگر جهان باشند كه بتوانند سورهاي حتي بهتر از قرآن بياورند. در هيچ مقطع زماني، نميتوان اثبات كرد كه در سراسر كرة زمين و از ميان صدها ميليون عرب و غيرعرب، احدالناسي پيدا نميشود كه بتواند سورهاي مثل قرآن بياورد. دقت كنيد كه قرآن ميگويد: اگر جن و انس دست به دست هم دهند، نميتوانند سورهاي مثل قرآن بياورند؛ و از مخالفان ميخواهد كه اگر باور نميكنند، اين مدعا را عملاً بيازمايند. اما نكتة مهم اين است كه چنين مدعايي قابل آزمون نيست تا نتيجة آن معلوم شود. يعني نميتوان توانايي همة آدميان و جنيان در آوردن سورهاي مثل قرآن را مورد آزمايش قرار داد.
ب . ممكن است در دورهاي خاص ـ مثلاً زمان پيامبر و يا حتي عصر حاضر ـ كسي نتواند سورهاي مثل قرآن بياورد، اما احتمال تحقق اين امر در آيندهاي نزديك يا دور منتفي نيست. حتي ممكن است فردي خاص ـ كه قصد پاسخ دادن به تحدي قرآن را دارد ـ اكنون از ساختن متني مانند قرآن عاجز باشد، اما همين فرد، سالها بعد از عهدة اين كار برآيد.
بنابراين، تقاضاي قرآن از مخالفان (كه اگر نتوانستيد سورهاي مثل قرآن بياوريد، بايد تسليم شويد و ايمان بياوريد) بينهايت غيرمنطقي است. براي اثبات معجزه بودن قرآن، حداقل بايد به نحوي اثبات شود كه هيچ انساني در هيچ عصري نتوانسته و نخواهد توانست سورهاي مثل قرآن بياورد. در حالي كه چنين مدعايي نه تنها قابل اثبات نيست، بلكه از ديدگاه بسياري از مخالفان موارد نقض فراواني دارد . با روشي كه قرآن براي اثبات معجزه بودن خود در پيش گرفته است، بسياري از انديشمندان، هنرمندان، شاعران، مخترعان و … ميتوانند ادعاي پيامبري كرده و آثار خود را معجزه بنامند! مثلاً لئوناردو داوينچي با خلق اثر شاهكار «موناليزا » ميتواند ادعا كند كه اين نقاشي با هدايت و كمك فرشتگان آسماني خلق شده و بشر از آوردن نمونهاي مثل آن عاجز است. آنگاه براي اثبات مدعاي خود به مردم بگويد كه: اگر در سخنان من شك داريد، تابلويي مثل آن بكشيد و اگر نتوانستيد، پس به ارتباط من با عالم غيب، و آسماني بودن اين اثر ايمان بياوريد! به همين ترتيب اگر مولوي و حافظ نيز مدعي شده باشند كه اشعارشان وحي الهي است، بايستي بپذيريم! زيرا تاكنون نه مانند مثنوي مولوي آمده و نه غزليات حافظ رقيبي پيدا كرده است. اينها البته از باب جدل است و در حقيقت براي هيچ اثر هنري و يا متن ادبي، هيچگاه مثل و مانندي ظهور نخواهد يافت. در عالم ذوق و هنر و ادبيات، هر حادثهاي فقط يك بار اتفاق ميافتد، حتي قرآن. اما اين، نشاندهندة آسماني بودن آن نيست. بلكه به اين دليل است كه «مثل» و «مانند» در اين عرصهها بيمعيار و لذا بيمعني و بيمصداق است.
6. به عقيدة مسلمانان آشنايي وسيع و عميق با زبان و ادبيات عرب، بعلاوة «كمي انصاف » و «اندكي تعمق»، شرايط لازم و البته كافي براي اعتراف به معجزه بودن متن قرآن است . اما واقعيت اين است كه در سراسر جهان ميليونها انسان با شرايط فوق وجود دارند كه نه تنها قرآن را ساختة دست بشر ميدانند، بلكه معتقدند كه از نظر ادبي ضعفهاي فراواني دارد و محتواي آن در بسياري از موارد با قواعد عقلي و قوانين علمي و اصول اخلاقي ناسازگار است18. در بين اعراب، صدها هزار تحصيلكرده، روشنفكر و دانشمند غيرمسلمان وجود دارند كه هم با زبان عربي و ظرايف آن آشنا هستند و هم انصاف و صداقت دارند، اما متن قرآن را معجزه نميدانند. آيا ميتوان همة آنها را به غرضورزي، عدم صداقت و يا بيسوادي و ناآشنا بودن به زبان عربي متهم كرد؟
7. در آيات مذكور نه تنها اعراب، بلكه همه مردم جهان دعوت به رقابت شدهاند. به عبارت ديگر از آلمانيها، فرانسويها، ژاپنيها، چينيها، تركها و كردها و ... نيز خواسته شده است تا در صورت عدم يقين به آسماني بودن قرآن، متني مثل آن بياورند و اگر نتوانستند چنين كنند، تسليم شوند و حقانيت قرآن و نبوت پيامبر اسلام را بپذيرند. اما آيا چنين درخواستي، نامعقول نيست؟ تصور كنيد فردي در عربستان ادعاي پيامبري كرده و كتابي به زبان عربي آورده و اصرار ميكند كه محتواي آن وحي الهي است. آنگاه براي اثبات آسماني بودن كتابش از مردم ژاپن _ كه ممكن است حتي يك كلمه عربي ندانند _ ميخواهد يا متني مثل آن بياورند و يا آسماني بودن آن را بپذيرند. به عبارت ديگر، او ميخواهد عجز ژاپنيها از نوشتن كتابي مثل قرآن را دليل حقانيت نبوت خود و آسماني بودن كتابش قلمداد كند؟! به راستي آيا لحظهاي انديشدهايد كه چگونه ميتوان تحدي قرآن در برابر مردم غيرعرب (مانند ژاپنیها، هلنديها، فرانسويها، هنديها، روسها، آمريكاييها و ...) را به گونهاي معقول معنا كرد؟ ممكن است بگوييد، همان فرد ژاپني وقتي ميبيند كه حتي اعراب نتوانستهاند متني مثل قرآن بياورند، ميفهمد كه ديگران نيز هرگز نميتوانند چنين كاري كنند. اما مشكل اينجاست كه فردي كه خود از زبان عربي هيچ نميداند، چگونه ميتواند بفهمد كه اعراب از آوردن متني مثل قرآن عاجز شدهاند يا نه؟ باز ممكن است بگوييد كه اين افراد ميتوانند به متخصصان فن (آشنايان به زبان و ادبيات عربي) رجوع كنند تا دريابند كه تاكنون کسی نتوانسته متنی مثل قرآن بياورد و از اين طريق پي به اعجاز قرآن و نبوت پيامبر اسلام ببرند و مسلمان شوند! اما اين پاسخ سه اشكال عمده دارد:
الف ) اگر قبول داريم كه اصول دين تحقيقي است، ديگر نميتوانيم براي تشخيص حقانيت و صدق مدعاي يك مدعي نبوت به متخصص رجوع كنيم . دوراهي انتخاب يا عدم انتخاب يك دين، دوراهي بسيار حساس و سرنوشتسازي است كه يك طرف آن سعادت ابدي و طرف ديگر آن بدبختي و شقاوت ابدي است. در چنين دوراهي وحشتناكي چگونه ميتوان به متخصص رجوع و از او تقليد كرد؟ فردی که میخواهد دینی را انتخاب کند، چگونه میتواند به یک متخصص رجوع کند و به او بگوید: فلانی، تو كه متخصص هستي يك دين درست و خوب براي من انتخاب كن چون من خودم عامي هستم و نميدانم از بين اين همه دينهاي متفاوت كدامشان درستتر و خوبتر است!؟ فراموش نكنيم كه انتخاب يك دين از ميان اديان ديگر، مانند انتخاب يك هندوانه از ميان هندوانههاي ديگر نيست تا بتوانيم كار را به يك متخصص بسپاريم و به او بگوييم يكي از بهترينها و شيرينترينهايش را برايم انتخاب كن!
ب) فرض كنيم رجوع به متخصص در اين مرحله جایز باشد . اما مشکل اینجاست که متخصصان مختلف در این زمينه نظريات متفاوت و متناقض دارند. متخصصان زيادي وجود دارند كه قرآن را معجزه نميدانند و معتقدند كه تاكنون افراد زيادي توانستهاند متنهايي مثل قرآن و حتي بهتر از آن بياورند و البته متخصصان زيادي هم عكساين نظر را دارند. حالا يك فرد ژاپني يا چيني اگر بخواهد براي كشف حقيقت به متخصص رجوع كند، به كدام يك از اين دو گروه مراجعه كند؟!
ج) اصولا چرا بايد معجزه به گونهاي باشد كه فقط عدهاي متخصص بتوانند به معجزه بودن آن پي ببرند و توده مردم مجبور شوند به آنها رجوع كنند؟!
8. و اما بزرگترين خطاي محمد (قرآن) در طرح مسابقه تحدی اين است كه به علتها و انگيزههاي شك مخالفان به قرآن توجهي نكرده است. اكثر مخالفان قرآن به دليل وجود اشكالات عقلي، علمي، اخلاقي، ادبي و ... در قرآن، آسماني بودن آن را انكار ميكنند (نه به خاطر اينكه فكر ميكنند توان آوردن مثل آن را دارند ). كاري به وارد بودن يا نبودن اشكالات و انتقادهاي آنها نداريم، اما در برابر چنين افرادي، آيا خندهدار نيست كه به جاي پاسخ منطقي به اشكالات و شبهاتشان، از آنها بخواهيم متني مثل قرآن بياورند؟ مخالفان قرآن معتقدند كه در اين كتاب دهها مورد تناقضگويي شده، مطالب خلاف واقع آمده و حجم عظيمي از آن شامل دستورات ضداخلاقي، سخنان بيهوده، جملات ناقص و نامفهوم، استدلالهاي ضعيف و... است و همين، مانع ايمان آوردن آنها ميشود (از نقاط تاريك زندگي محمد كه آن نيز بسياري از محققان را به شك و ترديد انداخته است ميگذرم). آنها ميگويند: گيريم كه ما نتوانستيم متني مثل قرآن بياوريم، آيا بايد چشم خود را برروي صدها اشكال و عيب و ايراد كه در قرآن وجود دارد ببنديم و همه آنها را ناديده بگيريم و فقط به اين دليل كه نميتوانيم متني مثل آن بياوريم، به آسماني بودن آن اعتراف كنيم؟ شما پاسخ صدها سؤال و انتقاد ما را بدهيد، آنگاه ما حتي اگر بتوانيم متني مثل قرآن بياوريم، باز هم به آسماني بودن آن ايمان ميآوريم، چه رسد به اينكه از عهده اين كار برنياييم! به عبارت دقيقتر، آنچه آتش شك و ترديد نسبت به قرآن را در دل مخالفان و شكاكان شعلهور ميكند، اين نيست كه آنها گمان ميكنند ميتوانند متني مثل آن بياورند (اگر چنين بود، تحدي قرآن در برابر اين افراد تاحدودي معناي معقولي پيدا ميكرد). ريشه شك و ترديد آنها، ارزش اخلاقي و معرفتي محتواي قرآن است كه (از نگاه آنها) در آزمون نقد، نمره زير 10 ميگيرد. بنابراين تحدي قرآن در برابر چنين افرادي فوقالعاده بيمعناست.
از مجموع مطالبي كه گفته شد، ارزش منطقي و علمي مدعاي مسلمانان مبني بر اينكه :
از هزار و چهارصد سال پيش تاكنون هيچكس نتوانسته متني مانند قرآن بياورد و همين، نشاندهندة آسماني بودن اين كتاب است.19
معلوم ميشود. هر مسلماني كه چنين سخني ميگويد، بايد به اين پرسشها پاسخ دهد:
1. منظور شما از متني كه «مثل» قرآن باشد، چيست؟ و با كدام معيار و ميزان روشن، مشخص و قطعي ميتوان حكم كرد كه متن ارائه شده توسط مخالفان، «مثل» قرآن هست يا نيست؟
2. با فرض وجود معياري مشخص و روشن، شما از كجا ميدانيد كه تاكنون هيچ بشري در هيچ كجاي كرة زمين نتوانسته است متني مثل قرآن بياورد؟ آيا در اين مورد تحقيق كافي كردهايد؟ و اصلاً آيا چنين موضوعي قابل تحقيق هست؟ اتفاقاً از صدر اسلام تاكنون هزاران مخالف مسيحي، يهودي، هندو، لائيك و … براي پاسخ به تحدي قرآن، سورههايي ساخته و مدعي شدهاند كه اين سورهها «مثل» قرآن و در مواردي «بهتر » از آن است20. آيا واقعاً همة اين نمونهها را ديده و توانستهايد با معيارهاي محكم، قطعي و مشخص، «ناهمانندي» آنها با قرآن را نشان دهيد؟
3. گيريم كه تاكنون هيچكس نتوانسته باشد متني مانند قرآن بياورد. از اين مدعا چگونه ميتوان معجزه بودن قرآن را نتيجه گرفت در حالي كه هنوز احتمال تحقق اين امر در آينده وجود دارد؟
4. حتي فرض كنيم تا روز قيامت هم كسي نتواند متني مثل قرآن بياورد، به لحاظ منطقي تنها نتيجهاي كه در آن روز (يعني روز قيامت ) از اين ماجرا ميتوان گرفت اين است كه : محمد هزاران سال پيش كتابي آورد كه هيچ بشري نتوانست نظير آن را بياورد، همين و بس! يعني باز هم وحياني بودن قرآن اثبات نميشود. زيرا از نظر عقلي محال نيست كه يك انسان باهوش، با اتكاء به استعداد و نبوغ ذاتي و ذوق هنري و ادبي خود، اثري علمي، هنري، ادبي يا … به يادگار بگذارد كه تا روز قيامت هم كسي نتواند «مثل» يا «بهتر» از آن را بياورد، و چون چنين فرض و احتمالي كاملاً معقول است، تحدي قرآن اندكي نامعقول جلوه مينمايد. زيرا در اين تحدي حتي شكست قطعي رقيبان هم چيزي را ثابت نميكند! اگر مسلمانان اين نكتة مهم را نميپذيرند؛ بايد نظر مخالف خود را با استدلالي محكم ارائه و نشان دهند كه از دو مقدمة : الف . قرآن تحدي كرده است و ب . هيچكس نتوانسته است (و نميتواند) سورهاي مثل قرآن بسازد، چگونه و طبق كدام قواعد منطقي ميتوان نتيجه گرفت كه قرآن كلام خداست؟
تا اينجا معلوم شد که تحدي قرآن، بيش از آنکه اعجاز قرآن را اثبات کند، بر شک و ترديد نکتهسنجان نسبت به اعتبار و اصالت اين کتاب ميافزايد . عدهاي از عالمان اسلام سعي کردهاند تا به تحدي قرآن شکلي برهاني بدهند. حاصل تلاش آنان اقامة برهاني است با سه مقدمة زير:
1. پيامبر اسلام، قرآن را به عنوان يک امر خارق العاده که فقط با امداد ويژة الهي تحقق مييابد و دليل صحت ادعاي پيامبري اوست، مطرح کرده است (آيات تحدي نيز بيانگر همين موضوع هستند .)
2. مخاطبان پيامبرـ که بنا به علل و دلايل مختلفي بيشترين انگيزه را براي پاسخ گويي به تحدي قرآن داشتهاند ـ مسئله را جدي گرفته و در صدد بررسي قرآن و همانند آوري آن برآمده و در اين راه تلاش جدي و فراواني کردهاند .
3. کتابهاي تاريخ و علوم قرآن، افراد متعددي را ذکر ميکنند که در صدد همانند آوري قرآن برآمده و خود با بررسي قرآن به عجز خويش پي بردهاند و يا به آوردن چيزي شبيه قرآن دست يازيده، ولي نمونههايي را ارائه دادهاند که موجبات رسوايي خويش را فراهم آورده و عدم توانايي بشر در همانند آوري را به اثبات رساندهاند. و اگر نمونههاي ديگري وجود داشت،... حتماً آن نمونه ها به صورت برجسته در تاريخ ثبت ميشد و هم اکنون در دسترس ما قرار ميگرفت.21
در مقدمات اول و دوم اين برهان البته جاي شک و ترديدي نيست، همة سخن در مقدمة سوم است که خود شامل سه مدعاي مشکوک و سؤالبرانگيز ميباشد؛ اول آنکه: از صدر اسلام تا کنون، هر کس در هر کجاي دنيا که براي پاسخگويي به تحدي قرآن اقدام کرده، يا به عجز خود پي برده و عقب نشيني کرده، يا اينکه با آوردن نمونههايي ضعيف و غير قابل قياس با قرآن، به جاي اينکه از ميدان رقابت سر بلند بيرون بيايد، رسوا و سرافکنده شده است، دوم اينکه: همة نمونههايي که در هزار و چهار صد سال گذشته از طرف مخالفان قرآن ارائه شده، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآني ـ که عالمان اسلام نوشتهاند ـ مورد نقد و بررسي دقيق و علمي قرار گرفته و «ضعيف بودن» و «غير قابل قياس بودن آنها با قرآن» به گونهاي محکم و قطعي به اثبات رسيده است، و سوم آنکه با توجه به دو مدعاي پيشين، عدم توانايي بشر در آوردن متني مثل قرآن به اثبات ميرسد.
با توجه به مطالبي که پيش از اين آمد، گمان نميکنم ديگر نيازي به نقد علمي اين برهان باشد، اما شايد نقد اخلاقي آن (با طرح سه پرسش ساده) خالي از لطف نباشد:
1. آيا کساني که چنين برهاني را اقامه کردهاند، خودشان واقعاً معتقدند که تمام نمونههايي که مخالفان قرآن از صدر اسلام تا کنون آوردهاند، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآني با ضوابط و معیارهایی عینی و مشخص مورد نقد و بررسي دقيق و علمي قرار گرفته و شکست همة آنها بگونهاي محکم و قطعي نشان داده شده است؟ صحّت اين مدعاي بزرگ و شگرف، چگونه بر آنان ثابت شده است؟
2. مقدمات يک برهان عقلي بايد از قطعيات و مسلمات، و يا (مطابق قاعدة جدل) مورد قبول خصم باشد ، اما آيا مقدمات اين برهان چنين است؟ يک محقق نقاد و آزادانديش چگونه ميتواند مدعيات خودپسندانه و خيالبافانهاي را که در مقدمات اين برهان آمده، باور کند و با خود بگويد: ديگر نيازي به تحقيق در اين مورد نيست، زيرا بنا به ادعاي عالمان اسلام، اسناد و مدارک رسوايي همة مخالفاني که در هزار و چهارصد سال گذشته قصد آوردن سورهاي مثل قرآن را داشتهاند (بدون استثناء ) در کتب تاريخ (لابد آن هم کتب تاريخي که مسلمانان نوشتهاند!) و کتب علوم قرآني مسلمانان آمده است؟ آيا اين، برهان است يا دعوت به خوشباوري و عافيتطلبي و تقليد کورکورانه؟ شايد در پاسخ بگوييد: چه کسي گفت شما تحقيق را کنار بگذاريد و ادعاي ما را کورکورانه باور کنيد؟ شما خودتان هم ميتوانيد در اين مورد تحقيق کنيد. اما همانطور که پيش از اين گفتم، تحقيق در اين مورد هيچگاه به پايان نميرسد، چون تلاش مخالفان و رقيبان هيچگاه تمام نميشود و هر روز صدها متن جديد در رقابت با قرآن پديد ميآيد، آيا همين واقعيت نشان نميدهد که روشي که قرآن در اثبات آسماني بودن خود در پيش گرفته، روشي نامعقول و ناسنجيده است؟
3. در مقدمات برهان مورد بحث، ابتدا ادعا شده است که تاکنون هيچکس نتوانسته است متني مثل قرآن بياورد، سپس از اين مدعا نتيجه گرفته شده است که: «بشر در آوردن متني مثل قرآن ناتوان است». تو را به خدا صادقانه بگوييد: آيا شما واقعاً معتقديد که اين نتيجه منطقاً از آن مقدمه قابل استنتاج است؟ آيا اگر (بنا به فرض) تاکنون کسي نتوانسته باشد متني مثل قرآن بياورد، همين نشان ميدهد که در آينده و تا ابد نيز هيچکس از عهدة اين کار برنميآيد؟ اين استنتاج مستند به کدام قاعدة منطقي است؟
شکل خلاصه ولي عجيب و شگفتانگيز اين برهان چنين است:
هيچ انساني نتوانسته و نميتواند همانند قرآن را بياورد و همين گوياي اعجاز قرآن است22
در استدلال فوق، گيرم که واژة «نتوانسته» درست باشد، اما واژة «نميتواند» (که نوعي غيبگويي است) از کجا آمده است؟ از اينها گذشته حتي اگر معلوم شود كه بشر هرگز نميتواند متني مثل قرآن بياورد فقط غيربشري بودن قرآن اثبات ميشود نه الهي بودن آن. زيرا غيربشري بودن، معادل يا ملازم الهي بودن نيست. ميتوان احتمال داد كه آيات قرآن القائات شيطاني است نه الهامات الهي. براي رفع اين احتمال چه انديشيدهايد؟
در آخر شايد اشاره به نظر آقاي جوادي آملي در باره تحدي قرآن خالي از لطف نباشد. به نظر ايشان تحدي مشتمل بر قياس و برهان است، بدينگونه كه:
..... اگر اين كتاب كلام خدا نباشد، پس كلامي بشري است و اگر بشري باشد پس شما هم كه بشر هستيد بايد بتوانيد مثل آن را بياوريد، اگر شما توانستيد مثل آن را بياوريد، بشري بودنش اثبات ميشود و اگر نتوانستيد، معلوم ميشود كه (قرآن) بشري نيست و اعجازي است كه اثبات كنندة ادعاي نبوت و رسالت آورنده آن خواهد بود23
برهان آقاي جوادي آملي مشتمل بر چهار گزاره شرطي است كه هيچكدام از آنها درست نيست و اين مرا به حيرتي عجيب فرو برده است . گزاره شرطي اول نادرست است، زيرا ممكن است محتواي قرآن كلام شياطين يا ملائكه باشد 24. به عبارت ديگر، از خدايي نبودن يك كتاب لزوما بشري بودن آن نتيجه گرفته نميشود. گزاره دوم نيز نادرست است، چرا كه بشري بودن يك اثر (علمي، ادبي، هنري و ...) لزوما به معناي معارض داشتن آن نيست، يا حداقل دليلي به سود اين مدعا اقامه نشده است. به عبارت ديگر وقوع اين پديده كه يك نفر اثري علمي، ادبي يا هنري خلق كند و هيچكس نتواند مثل يا بهتر از آن را بياورد، محال عقلي نيست. گزاره شرطي سوم نيز نادرست است، زيرا معارض داشتن لزوما به معناي بشريبودن نيست. حداقل ميتوان فرض كرد (و احتمال داد) كه پديدهاي مخلوق ملائكه يا شياطين باشد و در عين حال بشر نيز توانايي خلق اثري مثل آن را داشته باشد . گزاره شرطي چهارم نيز نادرست است و اگر بنا به فرض پذيرفته باشيم كه قرآن پديدهاي بينظير و بلامعارض است، بشرينبودن آن اثبات نميشود. و در آخر، بشرينبودن قرآن نيز لزوما به معناي الهيبودن يا آسمانيبودن آن نيست ولذا ادعاي رسالت و نبوت آورندهاش را اثبات نميكند. اگر خوب دقت كنيم، در ساختار برهان تحدي قرآن يك پيشفرض اثباتناشده و بلكه واضحالبطلان وجود دارد و آن اينكه گويي بين توانايي يا ناتواني آدميان در آوردن اثري مثل يك اثر مفروض، و بشري بودن يا نبودن آن، رابطهاي منطقي وجود دارد، در حالي كه بين ايندو هيچ رابطهاي ديده نميشود.
پاسخ به نقد آقای ایازی
مقاله تحدي قرآن بي پاسخ نماند. آقاي سيد محمد علي اياذي در مقالهاي تحت عنوان «تحدي و هماورد طلبي قرآن »25 تلاش كردند تا به پرسشهاي مطرح شده در آن مقاله پاسخ دهند. از ايشان سپاسگزارم، اما پاسخهايشان را قانع كننده نميدانم. در اينجا به شرح بعضي موارد اكتفا ميكنم.
اولين و مهمترين پرسش من اين بود كه منظور از واژه «مثل» يا «مانند» در آيات تحدي چيست و معيار دقيق و روشن و عيني آن كدام است؟ به عبارت ديگر اولا متني كه مخالفان قرار است (در رقابت با قرآن) بياورند، از چه نظر بايد مانند قرآن باشد و ثانياً با كدام معيار عيني و روشن ميتوان قضاوت كرد كه آيا متن ارائه شده، از آن نظر واقعا مانند قرآن هست يا نه؟ ايشان در پاسخ به بخش اول پرسش در ابتداي مقاله فرمودهاند: «مانند قرآن يعني با تمام ويژگيهاي صوري و معنوي ». سپس در جاي جاي مقاله و به طور پراكنده ويژگيهاي قرآن را بدين شرح آوردهاند:
«هدايتگري، جداسازي حق از باطل، شفا و رحمت، پندآموزي و يادآوري، رحمت و بشارت، فصاحت و بلاغت، عمق معاني، تحول آفريني، تمدن سازي، تصويرسازي هنري ، جاذبه معنوي، تاثير دروني، شگرفي محتوا و ژرفايي معنايي كلمات در بيان مقاصد معنوي، پايان ناپذيري، شگفتانگيزي، نظاموارگي و ...»
در اينجا بايد پيرامون سه نكته بحث كنم:
1) آيا قرآن واقعا واجد اوصاف مذكور است؟ بگذاريد كمي دقيقتر و جديتر به اين پرسش بپردازيم . قرآن به اعتقاد مسلمانان (و بنا به ادعاي خودش) انسانها را به سوي حق و حقيقت هدايت ميكند و از اباطيل و خرافات ميپرهيزاند . به عبارت ديگر قرآن حق را از باطل جدا ميكند و به ما ميگويد كه حق چيست و باطل كدام است و اين يعني همان هدايتگري قرآن. اما پرسش اين است كه آيا اين ادعا مطابق با واقع هم هست؟ از كجا و با كدام دلايل و براهين محكم و قاطع معلوم شده است كه همه آنچه قرآن حق مينامد واقعا حق و همه آنچه باطل مينامد، واقعا باطل است؟ به عنوان مثال قرآن محمد را هم پيامبري الهي و هم خاتم پيامبران معرفي ميكند. آيا اين گزارهها واقعا صادق و مطابق با واقعاند؟ به كدام دليل؟ قرآن از معاد جسماني سخن ميگويد، اما آيا وقوع معاد آن هم به نحو جسماني قابل اثبات است؟ مطابق قرآن اگر نماز نخوانيم، عذاب جهنم در انتظار ما خواهد بود. اين مدعا با كدام دليل اثبات ميشود؟ از اينها بالاتر قرآن اولا به وجود خدايي كه جهان را آفريده است اذعان ميكند و هم چهرهاي خاص را از آن به تصوير ميكشد. آيا خدا واقعا وجود دارد؟ و اگر خدايي هست، آيا همان خدايي است كه قرآن از آن سخن ميگويد؟ من نميتوانم در اين موارد قضاوت كنم، اما ميپرسم كدام دلايل و شواهد و قرائن محكم و قطعي صدق آموزههاي قرآني را اثبات يا تأييد كردهاند؟ آيا همه دستورات و احكام اخلاقي و فقهي قرآن مطابق با عقل سليم و وجدان و فطرت انساني و در جهت تكامل روحي و معنوي است؟ آيا اگر واقعا آخرتي در كار باشد، عمل به آموزههاي قرآني موجب سعادت، و انكار و عمل نكردن به آن موجب شقاوت ابدي ميشود؟ كدام يك از اين مدعيات بدون استناد به قرآن و با دلايل مستقل عقلی و يا شواهد و قرائن ديگر اثبات يا تأييد شدهاند؟ تقريبا تمام آموزههاي محوري قرآن (چه در بعد جهان شناسي و چه در بعد اخلاقيات) فقط مدعاي صرفاند و اين مدعيات البته ممكن است حق و ممكن است باطل باشند. در اين صورت چگونه و با كدام مجوز عقلي يا اخلاقي ميتوانيم با قاطعيت و نهايت جزم و یقين، قرآن را «هدايتگر» و «جداكننده حق از باطل» بدانيم؟
يكي از اوصافي كه تقريباً همه عالمان اسلام به آن اشاره ميكنند و آن را موضوع اصلي تحدي قرآن ميدانند، فصاحت و بلاغت است . آقاي ايازي هم مانند همه عالمان اسلام معتقدند كه فصاحت و بلاغت قرآن آنقدر زياد است كه آدمي را به حيرت ميافكند و هيچ بشري نميتواند متني بياورد كه به اندازه متن قرآن فصيح و بليغ باشد. فصاحت به معناي شيوايي و روان بودن سخن و بلاغت به معناي گويا و رسا بودن كلام و خالي بودن آن از ابهام و ایهام است . آيا قرآن واقعا واجد چنين وصفي آن هم در حد اعجاز است؟ اگر چنين است، چرا در فهم و تفسير قرآن اين همه اختلافات عظيم و تشتت آرا در بين عالمان اسلام وجود دارد؟ امت اسلام در فهم معناي قرآن به هفتاد و سه فرقه تبديل شده و حتي عالمان درون هر فرقه هم در تفسير آيات قرآن و فهم معاني آن هزارگونه اختلاف و تشتت آراء دارند. حال با چنين وضعي چگونه ميتوان گفت كه: متن قرآن آنقدر شيوا، روان، گويا، رسا و عاري از ابهام و ایهام است كه آدمي را به حيرت مياندازد و بشر عادي نميتواند متني در اين حد از فصاحت و بلاغت بياورد؟
آيا قرآن واقعا تمدنساز است؟ من قضاوت قطعي نميكنم، ولي به هر حال عدهاي معتقدند كه قرآن تمدن اعراب و ايران را به انحطاط كشيد و اكنون نيز مانعي بر سر راه پيشرفت تمدن بشري است. كداميك از دو طرف حق را ميگويند؟ من نميدانم، ولي ميگويم گزاره «قرآن تمدن ساز است» نه معناي محصلي دارد و نه دليل قابل قبولي آن را تأييد ميكند. شايد بگوييد عرب قبل از اسلام وحشي و بيابان گرد و سوسمارخور و جاهل و ... بود و دختران را زنده به گور ميكرد. ولي قرآن آمد و آنها را از آن وضع نجات داد. در پاسخ ميگويم اولا منبع همه ادعاهايي كه در مورد عرب دوران قبل از اسلام گفته ميشود، تاريخي است كه به دست مسلمانان مومن و معتقد، آن هم صد سال پس از مرگ پيامبر اسلام نوشته شده است. چنين منبعي در اين بحث از كدام اعتبار و حجيت برخوردار است؟ ثانیا مگر تمدن یک مفهوم ثابت و معین و مشخص دارد؟ وضعیتی که پس از ظهور و گسترش اسلام در جامعه عربستان بوجود آمد، شايد نسبت به گذشته از مزايايي برخوردار بود، ولي آيا ميتوان از اين تغيير وضعيت با تعبير «متمدن شدن جامعهاي بي تمدن» ياد كرد؟
به هر حال وقتي از مخالفان ميخواهيم متني بياورند كه ويژگيهاي مذكور را مانند قرآن داشته باشد تا بتوانيم آن را «مثل قرآن» بناميم، ابتدا بايد نشان دهيم كه قرآن واقعاً چنان اوصافي را دارد، در غير اين صورت، يعني وقتي مخاطبان ما متصف بودن قرآن به آن اوصاف را قبول نداشته و یا در آن تردید داشته باشند، تحدي به آن اوصاف بي معنا و نامعقول خواهد بود. غير مسلمانان معتقدند كه قرآن پيامآور ضلالت و گمراهي است و عقل سليم و وجدان سالم انساني بسياري از آموزههاي اعتقادي و اخلاقي آن را نميپذيرد. (کاری به درستی یا نادرستی این اعتقاد نداریم)، حال چگونه ميتوان به آنها گفت: اگر راست ميگوييد متني بياوريد كه به اندازه قرآن هدايتگر به سوي حق و جداكننده حق از باطل باشد؟ آنها از طرفي هزاران اختلاف و تشتت آراء در بين عالمان اسلام (در فهم معاني قرآن) را ميبينند و از طرفي خودشان با رجوع به متن قرآن با ابهامات فراوان مواجه ميشوند، آنگاه چگونه ميتوان به آنها گفت كه اگر راست ميگوييد، متني بياوريد كه مانند قرآن شيوا، روان، رسا، گويا و خالي از هر گونه ابهام و ایهام و پيچيدگي الفاظ باشد؟ تحدي قرآن به فصاحت و بلاغت هنگامي معنا دارد و معقول است كه مخالفان قبول داشته باشند كه متن قرآن بسيار فصيح و بليغ است ولي در عين حال فصاحت و بلاغت آن را در حد معجزه ندانند و معتقد باشند كه این کتاب با وجود فصاحت و بلاغت بی نظیر یا کم نظیرش، متني بشري است. اما وقتي اصل مدعا را قبول ندارند، تحدي قرآن در موضوع فصاحت و بلاغت در نظر آنها بي معني و نامعقول است.
از اينها گذشته بسياري از اوصافي كه آقاي ايازي براي قرآن قائل شدهاند معناي روشنی ندارند . شگفتانگيزي، شگرفي محتوا و پايان ناپذيري چه معناي محصلي ميتوانند داشته باشند؟ «شفا و رحمت» بودن قرآن دقيقا به چه معني است؟ آيا منظور اين است كه خواندن قرآن ميتواند بيماران جسمي و روحي _ رواني را شفا دهد؟ اگر اين معنا مورد نظر است، باز هم با مدعايي روبرو هستيم كه نياز به اثبات دارد، چون وجود چنين ويژگي شگفتانگيزي در قرآن از طرف مخالفان و منتقدان مورد ترديد است. آيا «رحمت بودن قرآن» بدين معناست كه قرآن همه جا ما را به دوستي و صلح و گذشت و عشق و وفاداري دعوت ميكند و لذا عمل به آن دنيايي پر از شادي و مهر و محبت و صلح و صفا براي ما به ارمغان ميآورد؟ اين مدعا نيز نه تنها مورد ترديد، بلكه مورد انكار مخالفان است. آنان با استناد به صدها آيه قرآن ادعا ميكنند كه عمل به قرآن جامعه ای خشن و بيرحم بوجود ميآورد و جنگ و خونريزي را در سطح جهان افزايش ميدهد . اگر معناي «رحمت بودن قرآن» اين است كه خواندن و عمل كردن به دستورات آن موجب سعادت و رحمت اخروي ميشود، باز هم يك مدعاي غيرقابل اثبات يا حداقل اثبات ناشده ديگر به مدعيات قبلي اضافه شده است.
آقاي ايازي به تبع عالمان ديگر به گونهاي سخن ميگويند كه گويي اولا قرآن واجد همه آن ويژگيها و اوصاف است و ثانيا اتصاف قرآن به آن ويژگيها حقيقتي آشكار است كه مثل خورشيد ميدرخشد و مخالفان و منتقدان هم به اين حقيقت اعتراف دارند! اندكي واقع بيني ميتواند اين تصور باطل و شگفت انگيز را از ذهن خارج كند.
2) مطابق آیات قرآن (و نظر همه مفسران) حد نصاب تحدی یک سوره است، یعنی کافی است مخالفان فقط یک سوره مثل قرآن بیاورند تا پاسخ تحدی را داده باشند. از طرفی به اعتقاد آقای ایازی منظور از واژه مثل در آیات تحدی عبات است از: واجد همه ویژگی ها و اوصاف قرآن بودن . اکنون فرض کنید می خواهیم سوره ای مثل سوره قدر بسازیم. اما پرسش این است که اولا مجموعه همه ویژگی ها و اوصاف این سوره به نحو جامع و مانع کدام است (این پرسش در مورد کل قرآن هم قابل طرح است)؟ ثانیا این مجموعه چگونه به دست آمده است؟ به عبارت دیگر اگر ادعا می کنیم که اوصاف این سوره (به عنوان مثال) عباتند از: الف، ب، ج، د، و ه، باید به این پرسش پاسخ دهیم که از کجا فهمیده ایم که سوره مذکور فقط همین پنج ویژگی را دارد، نه بیشتر؟ می بینیم که آقای ایازی به جای رفع ابهام از واژه مثل، بر ابهام آن افزوده و تحدی قرآن را با بن بستی دیگر مواجه کرده اند. از اینها گذشته، بیشتر اوصافی که آقای ایازی برای قرآن قائل شده اند، اگر هم واقعیتی داشته باشند، وصف کل قرآن به عنوان یک کتاب هستند، نه وصف تک تک سوره های آن. چگونه می توان ادعا کرد که سوره قدر (به عنوان مثال) تمدن ساز، تحول آفرین، جداکننده حق از باطل، پایان ناپذیر و ... است؟ چه محتوای شگفت انگیز و شگرفی در این سوره وجود دارد؟ چه تصویرسازی هنری عجیبی در آن به کار رفته است؟
3) اكنون فرض كنيم که قرآن اولا واجد همه اوصاف مذکور است و ثانیا صفت دیگری ندارد. اما پرسش مهم اينجاست كه كداميك از اين اوصاف معياري عيني، دقيق و روشن دارند تا با آن بتوان در اين تحدی قضاوت كرد؟ چگونه و با كدام معيار دقيق و روشن ميتوان قضاوت كرد كه متن ارائه شده توسط مخالفان به لحاظ شگفتانگيز بودن، جاذبه معنوي، عمق معنايي، تاثير دروني و ... مانند قرآن هست يا نه؟ آقای ایازی (همچون عالمان دیگر) از مخالفان ميخواهند متني بياورند كه به لحاظ «شگفت انگیز بودن» مانند قرآن باشد!؟ آيا اين خود شگفت انگیز نيست؟
پرسش ديگر من اين بود كه در اين تحدي داوري با كيست؟ فرض كنيم يك مسيحي دانشمند، حكيم، ادیب و عرب زبان در پاسخ به تحدي قرآن متنی ارائه دهد كه حاوي مضامين اخلاقي و عرفاني خاصی باشد و آنگاه مدعي شود كه اين متن نه تنها به لحاظ فصاحت و بلاغت و عمق معاني و ... با قرآن قابل رقابت است، بلكه نسبت به آن برتري هم دارد. اكنون چه كسي در اين مورد بايد قضاوت كند تا معلوم شود كه در اين تحدي پيروزي از آن كدام طرف است؟ اين نكته را هم بر آن پرسش افزودم كه قضاوت مسلمانان در چنين رقابتي فاقد ارزش و اعتبار است، چرا كه آنها خودشان يك طرف دعوا هستند. آقاي ايازي در پاسخ گفتهاند:
داور آن ميتواند متخصصان و كارشناسان از هر ملت و عقيده باشد، به شرطي كه اكثر كارشناسان تصديق كنند كه اين متن بر قرآن برتري صوري و معنايي با همه ويژگيهاي قرآن دارد. اصولا اگر متني با اين ويژگيها نگارش يافت، نياز به دعوت از كارشناسان خاص از اديان و افراد لائيك ندارد. كافي است كه چنين متني با داعيه تحدي منتشر شود و با انتشار آن قضاوت ديگران را به سوي خود جلب ميكند و در سطح افكار عمومي مشخص ميشود كه آيا واقعا برتري دارد يا ندارد .
معناي سخن آقاي ايازي اين است كه وقتي مخالفان قرآن متني را در پاسخ به تحدي ارائه دادند، بايد همه كارشناسان دنيا نظر خود را در مورد آن متن اعلام كنند و آنگاه پس از آمارگيري، راي اكثريت آنها مبناي داوري قرار گيرد ! اما اشكال اين روش اين است كه هيچگاه عملي نيست. چرا كه نه ميتوان تعريف دقيق و روشني از مفهوم «كارشناس» (آن هم در شناخت اوصافي چون: شفا و رحمت و بشارت، جاذبه معنوي، شگفتانگيزي، تاثيرگذاري، عمق معنا و...) ارائه داد تا مصاديق آن معلوم شود، و نه ميتوان قضاوت همه كارشناسان جهان (از سراسر دنيا) را بدست آورد تا با شمارش آراء و مشخص شدن راي اكثريت، به نتيجه رسيد. از اينها گذشته، اگر روش درست داوري در مسابقه تحدي اين است كه نظر اكثر كارشناسان معيار قضاوت قرار بگيرد، پس در مورد هيچكدام از مواردي كه در هزار و چهارصد سال گذشته و در زمان حاضر توسط مخالفان ارائه شده است، نميتوان قضاوت قطعي كرد كه آيا مثل قرآن بودهاند و هستند يا نه، زيرا درهيچكدام از آن موارد نظر همه كارشناسان احراز نشده است تا نظر اكثريت آنها بدست آيد.
آقاي ايازي در اين پاسخ روش ديگري را هم ارائه دادهاند و آن اينكه مخالفان قرآن متن پيشنهادي خود را منتشر كنند و بعد از مدتي نگاه كنند و ببينند كه قضاوت افكار عمومي در مورد آن چگونه است! آخر چرا بايد چنين سخنان غیر قابل دفاعی را در مقام دفاع از قرآن مطرح كرد؟ اولا در اينجا منظور از «افكار عمومي» دقيقا چيست؟ آيا افكار عمومي مسلمانان در جوامع اسلامي مورد نظر است يا افكار عمومي مردم غيرمسلمان در جوامع غيراسلامي؟ اگر منظور ايشان اولي است، چنين افكار عمومياي در اين تحدي هيچ ارزش و اعتباري ندارد و اگر منظور ايشان دومي است، افكار عمومي غيرمسلمانان هميشه (يا حداقل در اين مورد خاص) برخلاف انتظار و اعتقاد مسلمانان بوده و هست. از اينها گذشته اگر منظور ايشان از افكار عمومي، افكار كارشناسان است كه پاسخشان هم در مقاله و هم در بالا آمد، اما اگر افكار عامه مردم مورد نظر ايشان است، بايد به اين پرسش پاسخ دهند كه عامه مردم (چه مسلمان و چه غيرمسلمان ) چگونه ميتوانند در چنين مواردي قضاوت كنند و قضاوتشان معتبر باشد؟ ثانيا چگونه ميتوان به نحوي اطمينان آور و معتبر به افكار عمومي دست يافت و فهميد كه عموم مردم در مورد فلان متن ارائه شده توسط مخالفان چه قضاوتي دارند؟ مثلا آقاي ايازي به اين پرسش پاسخ دهند كه نظر افكار عمومي در مورد كتاب «فرقان الحق» چيست و چگونه به اين افكار عمومي دست يافتهاند؟ ثالثا و مهمتر از همه اينكه اصولا افكار عمومي در يك امر اعتقادي مهم و سرنوشتساز چگونه ميتواند حجيت عقلي يا اعتقادي داشته باشد؟
پرسش ديگر من (با توجه به مطالب فوق) اين بود كه : شما از كجا ميدانيد كه از هزار و چهارصد سال پيش تاكنون هنوز كسي نتوانسته متنی مثل قرآن (حتي در حد يك سوره) بياورد؟ ايشان در پاسخ گفتهاند:
پاسخ اين پرسش روشن است چون واقعا اگر چنين كتابي به نگارش ميآمد و چنين ويژگي را داشت، صدايش گوشها را كر ميكرد، دهها ترجمه از آن ميشد، ميليونها نفر شيفته و فريفته و مؤمن به آن ميشدند، اين نويسنده محترم و همه كساني كه همواره مترصد جواب دندان شكن به مسلمانان هستند، هوار ميكشيدند و جار ميزدند و ... مجادلانه به رخ مسلمانان ميكشيدند، ببینید اين كتاب مثل قرآن است و همان ويژگيها را دارد و متخصصان فن از مسلمان و غيرمسلمان هم آنان را تصديق مي كردند كه اين كتاب در رقابت با قرآن نوشته شده و همه ويژگيهاي قرآن را هم دارد ديگر چه ميگوييد .
اگر آقاي ايازي به معنا، مبنا و عمق پرسش مذكور پي برده بودند، چنين پاسخ سطحي و شتابزدهاي را در برابر آن مطرح نميكردند. مبناي آن پرسش اين است كه اصولا به دلايلي كه هم در مقاله تحدي قرآن آمد و هم در اينجا (پيش از اين) ذكر شد، اصولا راهي براي قضاوت در مورد اينكه آيا فلان متن مثل قرآن هست يا نه، وجود ندارد و بنابراين هيچگاه نتيجه قطعي اين مسابقه در هيچ موردي معلوم نميشود . ما هنگامي ميتوانيم بگوييم تاكنون متنی مثل قرآن ساخته نشده است كه هم معياري عينی، دقيق و مشخص براي مقايسه متنها و پيبردن به همانندي يا ناهمانندي آنها داشته باشيم و هم تمام نمونههاي معارض از صدر اسلام تاكنون و در سراسر جهان را با آن معيار سنجيده و به نتيجهاي قطعي رسيده باشيم، در حالي كه نه معيار سنجش وجود دارد و نه ميتوان با قاطعيت دم از استقراء تام زد. بگذريم . پرسش من از آقاي ايازي اين است كه گزاره «اگر واقعا چنين كتابي (ياسورهاي) نوشته ميشد، مخالفان (و از جمله راقم اين سطور ) هوار ميكشيدند و جار ميزدند و گوشها را كر ميكردند» دقيقا به چه معنايي است و منطقا چه تلازمي بين شرط و جزاي اين گزاره شرطي وجود دارد؟ چرا بايد در پاسخ به پرسشهاي منتقدان متوسل به سخناني بي معنا و بيدليل شويم؟ مدتي است كه كتاب «فرقان الحق» (به عنوان مثال) از طرف عدهاي از مخالفان اسلام و در پاسخ به تحدي قرآن نگاشته و چاپ و منتشر ميشود. اين كتاب تاكنون چندين بار تجديد چاپ و به بعضي از زبانهاي ديگر (مانند فارسي و انگليسي) ترجمه شده و در بسياري از سايتهاي اينترنتي نيز در دسترس علاقمندان و پژوهشگران گذاشته شده است. هم سايتهاي اينترنتي و هم كانالهاي تلويزيوني و ماهوارهاي و هم نشريات متعدد در كشورهاي مختلف (آمريكا، اروپا و....) آن را مرتب تبليغ ميكنند؛ اما البته گوش كسي هم در اين ميان كر نشده است و قرار هم نيست كه كر شود. هر كس ميتواند قضاوت خود را داشته باشد. عدهاي پذيرفتهاند كه اين كتاب مثل قرآن است و عدهاي ديگر آن را برتر از قرآن ميدانند و عدهاي هم آن را نه مثل قرآن ميدانند و نه برتر از آن، و در نهايت عدهاي نيز گفتهاند در اين عرصهها نميتوان قضاوت عيني و قطعي كرد و لذا موضع بيطرفانه گرفتهاند . من نيز بر مبناي مطالبي كه تاكنون گفتهام، خود را بيطرف ميدانم. اما آقاي ايازي ميگويند چون مخالفان و منتقدان داد و بيداد راه نينداخته و هوار نكشيده و جار نزده و گوشها را كر نكردهاند، پس معلوم ميشود اين متن مثل قران نبوده است!؟ لاجرم به اعتقاد ايشان يكي از راههاي تشخيص «مثل قرآن» بودن يا نبودن متن ارائه داده شده توسط مخالفان، اين است كه نگاه كنيم ببينيم آيا گوشها كر شدند يا نه ؟! (هر چند من نميدانم كر شدن گوشها در اينجا يعني چه؟ اگر منظور جار و جنجال تبليغاتي است، خوب آنها به اندازه كافي جار و جنجال كرده و نظر بسياري از محققان و پژوهشگران را نيز جلب نمودهاند. مگر قرار است اتفاقي جز اين بيفتد؟) مطابق نظر ايشان، چون ميليونها نفر به فرقان الحق ايمان نياوردهاند، پس اين كتاب مثل قرآن نيست! اما مگر يكي از شرايط «مثل قرآن» دانستن يك متن اين بود كه ميليونها نفر به آن «ايمان» بياورند؟ اگر پاسخ اين پرسش از ديدگاه ايشان مثبت باشد، معلوم ميشود كه معناي تحدي را فراموش كردهاند. در ماجراي تحدي، قرآن به مخالفان خود (كه بشر هستند) ميگويد: اگر باورتان نميشود كه متن قرآن وحي الهي و كلام خداي محمد است و گمان ميكنيد كه اين آيات را محمد يا هركس ديگري از خودش ميسازد و به خدا نسبت ميدهد، پس شما هم كه بشر هستيد، متني مثل آن بسازيد؛ يعني از همان اول قرار است «بشر» چنين متني را در رقابت با متن قرآن بنويسد؛ پس چرا بايد توقع داشته باشيم كه ميليونها نفر به آن ايمان بياورند؟ در چنين شرايطي حتی يك نفر هم به اين متن ايمان نخواهد آورد و نبايد هم ايمان بياورد، ولي اين چه ربطي به «مثل قرآن بودن يا نبودن » متن مورد نظر دارد؟ ممكن است بگوييد: بسيار خوب، توقع نداريم كه كسي به آن متن ايمان آورده باشد، اما آيا ميليونها نفر پذيرفتهاند كه متن مورد نظر «مثل قرآن» است؟ در پاسخ بايد بگويم كه من آماري از نظرات موافق و مخالف در اين مورد ندارم و اصولا نميدانم چگونه ميتوان در اين مورد آمارگيري كرد؛ بنابراين نميتوانم به اين پرسش پاسخ قطعي بدهم. اما بياييد هر دو حالت را فرض كنيم؛ ابتدا فرض كنيم ميليونها نفر به همانندي اين متن با قرآن رای دادهاند. خوب اين چه چيزي را اثبات ميكند؟ آيا ميتوان نتيجه گرفت كه اين متن واقعا مثل قرآن است؟ هرگز! حال فرض كنيم ميليونها نفر نظر مخالف دادهاند و حتي از اين بدتر، فرض كنيم حتي يك نفر در سراسر دنيا اين متن را مثل قرآن نميداند. آيا منطقاً ميتوان نتيجه گرفت كه لابد اين متن مثل قرآن نيست؟ باز هم هرگز!
پرسش مهم ديگري كه مطرح كرده بودم بدين قرار است: با صرف نظر از همه اشكالات گذشته فرض كنيم هيچ انساني نميتواند متني مثل قرآن بياورد، آيا ميتوان از اين واقعيت منطقاً نتيجه گرفت كه: «قرآن كلام خدا است»؟ اگر آري، به چه دليلي؟ به عبارت ديگر چگونه و با كدام دليل منطقي ميتوان از گزاره «هيچ انساني نميتواند مثل قرآن را بياورد » نتيجه گرفت كه « قرآن كلام الهي است»؟ آقاي ايازي به جاي اينكه در پاسخ به اين پرسش واضح و مهم، استدلالي عقلي و منطقي با مقدمات و نظم و ترتيب مشخص ارائه دهند، از پاسخ به آن طفره رفته و حتي به تناقض گويي افتادهاند:
در پاسخ به اين اشكال تحدي، اين نكته يادآوري ميشود كه همتاطلبي قرآن، استدلالي آغازين براي اثبات رسالت پيامبر و آسماني بودن قرآن نيست. تحدي قرآن سيري داشته و در پاسخ به پرسشها و شبهاتي بوده كه در يك پروسه زماني طولاني از ناحيه مشركين مكه مطرح ميشده ... و از اين رو تحدي قرآن جواب نقضي به مخالفان است، اگر تصور ميكنيد كه اين كتاب گفتههاي انسان است، كه شاعر است و يا با كمك ديگران از اینجا و آنجا مطالبی گردآوری کرده، شما مانند آن را بیاورید تا اثبات که کاری بشری نيست، و قرآن هم شعر نيست. بنابراين، استدلال قرآن براي آسماني بودن اين كتاب، چگونگي محتواي اين كتاب و استدلالهاي آن است. چون ساختار كلام قرآن دعوت به سوي باري تعالي و روشنگري و هدايتگري و توجه به عقل و انديشه و رجوع به واقعيت است. اشارهاي به رونده عقلاني است كه شنونده را به پيگیري فرا ميخواند و از اين طريق ميخواهد مخاطب خود را آگاه سازد و تحت تأثير قرار دهد و در اثر تأمل در محتواي آن به صحت و حقيقي بودن آن پي ميبرد .
خواننده ارجمند به وضوح ميبيند كه در اينجا هيچ پاسخ روشن و مشخصي به پرسش من داده نشده و فقط مدعاي تحدي تكرار شده است. بالاخره معلوم نشد كه به چه دليل عجز آدميان از نوشتن متني مثل قرآن، اثبات ميكند كه قرآن كلام خداست. حتي اگر فرض كنيم كه غيربشري بودن متن قرآن اثبات ميشود، الهي بودن آن با كدام دليل اثبات ميشود؟ فراموش نكنيم كه آيات تحدی ميخواهند از عجزآدميان در ارائه متنی مثل قرآن، نتيجه بگيرند كه قرآن كلام خداست.
در مقاله تحدي قرآن گفتهام كه: حتي اگر فرض كنيم تا روز قيامت هيچ بشري نتواند كتابي مثل قرآن بياورد، بازهم غيربشري بودن قران اثبات نميشود. چرا كه ممكن است يك انسان باهوش، با اتكا به استعداد و نبوغ ذاتي و ذوق هنري و ادبي، از خود اثري علمي يا هنري به يادگار بگذارد كه هيچ انسان ديگري نتواند مثل يا برتر از آن را بياورد و چون چنين فرض و احتمالي كاملا معقول و منطقي است، پس از گزاره «هيچ انسانی نتوانسته و حتي نخواهد توانست كتابي مثل قرآن بياورد » نميتوان منطقا نتيجه گرفت كه «قرآن ساخته ذهن و زبان پيامبر نيست بلكه منشائي غيربشري دارد». از اين بالاتر حتي اگر فرض كنيم غيربشري بودن قرآن اثبات شود، باز هم بايد توجه كنيم كه «غيربشري» بودن معادل «الهي» بودن نيست و از گزاره «قرآن كلام غيربشر است » به تنهايي نميتوان نتيجه گرفت كه «قرآن كلام خداست» . در برابر اين سخنان من، آقاي ايازي گفتهاند:
پاسخ به اين اشكال هم روشن است. زيرا هر چند خداوند در قرآن از همه انسانها در هر مرتبهاي علمي فردي و جمعي ميخواهد كه اگر ميتوانيد با استعداد و نبوغ و ذوق هنري و ادبي و آموزشهاي علمي مانند قرآن را بياوريد، اما آورنده اين كتاب كه چنين موقعيتي نداشته و پيامبر امي و درس ناخوانده بود و پيش از رسالت، سابقه شعر و سخن اديبانه گفتن از سنخ قرآن نداشته است .
ولي مگر من گفته بودم كه پيامبر اسلام آموزشهاي علمي ديده بود؟ من در فرض خودم فقط از هوش و نبوغ ذاتي و ذوق هنري و ادبي و حكمت و دانش و تجربهاي كه ممكن است يك فرد (هر چند درس ناخوانده ) در طول چهل سال زندگي پرفراز و نشيب خود كسب کرده باشد، ياد كردم. آيا ميتوان اثبات كرد كه آورنده قرآن هيچ كدام از اين شرايط را هم نداشته و انساني كاملا عامي، جاهل، بيسواد و بيتجربه بوده و هوش و استعداد چنداني هم نداشته است؟ هرگز! پس نبايد گفت كه شرايط پيامبر اسلام به دليل امي بودن و يا زندگي در جامعهاي عقب افتاده با فرض من در مطلب مورد بحث متفاوت است. اينكه پيامبر اسلام پيش از رسالت سابقه شعر گفتن و يا سخناني از سنخ قرآن نداشته است نيز (با فرض صحت) مشكلي را حل نميكند . ممكن است پيامبر از سن چهل سالگي شروع به سخن گفتن با سبك ادبي و قرآني كرده باشد . چنين امري به هيچ روي محال نيست. آقاي ايازي براي تحكيم مدعاي خود شاهدي ميآورند كه از اين قرار است:
پيامبر در خارج از بيان قرآن مانند يك انسان معمولي سخن گفته است. احاديث نبوي كه از پيامبر ثبت و ضبط شده و در منابع حديثي موجود و شاهد بر گفتار است. از مقايسه ميان اين دو دسته از كلمات، تفاوت آنها مشخص ميشود . اگر كسي هوش و استعداد و نبوغ دارد، بايد هم در كلمات قرآن و هم در احاديث نبوي آن را به كار گيرد. اما نه اينكه در جايي آن گونه و در جايي اين گونه باشد و اين نشان ميدهد كه كلمات قرآن از سنخ ديگري است و باز همين مقدمات است و مسلمانان اذعان كردهاند كه كلمات قرآن نميتواند برساخته پيامبر باشد .
عجبا ! اينكه پيامبر در قرآن به سبكي خاص سخن گفته و در خارج از آن به سبكي ديگر، نشان ميدهد كه قرآن كلام خودش نيست!؟ آخر كدام صاحب اثر ادبي و هنري را ميشناسيد كه در اثر ادبي و هنري خودش به همان سبكي سخن گفته باشد كه در زندگي عادياش سخن ميگويد؟ اصولا آيا محال است كه وقتي كسي ادعا ميكند كلماتي به او وحی ميشود، آن كلمات را به سبكي خاص و متفاوت بيان كند تا بيشتر مقبول افتد؟
بيش از اين اطاله كلام را روا نميدانم و يك بار ديگر از آقاي ايازي به خاطر زحمتي كه كشيدهاند تشكر ميكنم.
منبع:پژواک ایران
