PEZHVAKEIRAN.COM از هر سنخی آدم مجذوب شخصیت اش می شد
 

از هر سنخی آدم مجذوب شخصیت اش می شد
فریاد آزادی

عباس محمدرحیمی
 
با تاسف فراوان خبرفوت باورنکردنی سپهر را شنیدم .و باورش برایم سخت بود.هر روز خبرهایش را دنبال میکردم. اینقدر مقاوم و سرزنده روی تخت بود که باورکردن فوتش برایم سخت بود.
از سال 1997 که برای اولین بار عباس را در پذیرش سازمان مجاهدین دیدم شخصیتش جذاب و دوست داشتنی مینمود. با وجود اختلاف سنی که با من داشت ولی من مجذوبش شدم. به نوعی غیراز  شخصیت های چماقدار رجوی که انها هم به فرموده بودند از هر سنخی ادم مجذوب شخصیتش میشدند.
بچه لوطی جنوب شهری با مرام و این نور مرام در صورتش همیشه هویدا بود. ما در دو کلاس جداگانه ولی در کنار هم مشغول و مجبور به شرکت در کلاس های انقلاب ایدیولوژیک و انقلاب کردن بودیم صدای داد و هوار و جروبحث کردن عباس را شنیدم و کنجکاو شدم که مشکل چیست.
در مدت کوتاه زمان بین دو کلاس از او پرسیدم مشکل جیست و او هم با اکراه جوابم را داد . مشکل جدا کردن عباس از همسرش بود بعلاوه شرایط موجود که او حتی امکان هیچ تلفنی با بچه اش یا رابطه ای با همسر یا همسر سابقش را نداشت . شرایطی که بر خلاف انتظار عباس و خیلی های دیگه پذیرش را به زندان شبیه می نمود تا پذیرش و ورودی به یک سازمان ازادی بخش.
به هر حال مشکل داشت با این طلاق زوری و ناخواسته.هیچ وقت حاضر نبود جلوی زورگویی های فرماندهان پذیرش سر خم کند و انها هم همیشه به سپهر کمی میدان میدادند تا ارامش کنند.
مثلا تنهایی قدم زدن ممنوع بود ولی او را میگذاشتند تنهایی در پارک پذیرش قدم بزند و فکر کند. آنچه از خوبیهای سپهر باید گفت دوستانش که نزدیکتر به او بودند و از زمان زندانهای حمهوری جهل و جنایت به نیکی یاد کرده اند . عباس اینقدر مخالفت میکرد با سیستم نا متعارف و نامتوازن سازمان که لقب فرمانده سپهر را به او دادیم و به دور از چشم فرماندهان اورا فرمانده سپهر صدا میکردیم. (سپهر اسم مستعار عباس بود که به عشق بچه اش اسم خود را سپهر گذاشته بود) سپهر بخاطر همین لقبی هم که از همرزمانش گرفته بود بارها زیر ضرب سازمان رفت.
بعد از جدا شدن از سازمان هم در تیف یعنی کمپ امریکایی ها که در واقع زندان بود هر کسی با کینه ای که از سازمان داشت و یا هر دلیلی دیگر با لمپن ترین لهجه ها سازمان را مورد بی احترامی قرار میداد ولی سپهر باز هم با کمال وقار همیشه با اخلاق و ادب سیاسی خاص خودش با منطق و ادب بحث میکرد و هیچ وقت بی ادبی از او ندیدم.
گرچه تجربه های سخت خیانت یاران سابقش را دیده بود و ازار زیادی از یاران و دوستان سابقش کشیده بود و به نوعی تمایل داشت که وارد قضایایی خاص نشود ولی باز هم حس مردانگی و لوطی گریش اجازه سکوت به زورگویی نمی داد. در تیف هم وقتی موضوعی را به او گفتم جلو دار دسته ای شد و سخنگوی همه ما شد و از مظلومی دفاع کرد. 
خیلی ها در مقابل خیانتی که از طرف سازمان به جدا شده ها شده بود به دامان رژیم پرتاب شدند ولی امثال عباس ایستادند . در انتخاب همنشین هم کسانی را انتخاب میکرد که با جمهوری اسلامی مرز مشخص و اعلام شده ای را داشتند.
خدایش رحمت کند . حالا کسانی که رجز میخوانند و او را قاصد وزارت اطلاعات و فامیل الدنگ میخوانند به هر دینی که باشند باید از خود شرمنده شوند که با این همه شاهد زنده تلاش کردند عباس را مورد اهانت قرار دهند.عباس بهاری بود که که تا به اخر در جنگل سرد وجود سبز ایستاد و روی نه خود به جمهوری جهل و جنایت ایستاد.
کلامی هم به همسر سابق ایشان گرچه این نوشته ها را نمیتواند بخواند. خانم محترم بنا بر اعتقاد یا ضرورت مبارزه به این شکل از هم جدایتان کردند و به تاکید خود مسعود رجوی ان انقلاب ایشان و این طلاق شما ایدیولوژیک بوده پس یک طلاق عرفی نبوده و شما قانونا همسر ایشان بودید. و مادر سپهر بجای دلداری به ایشان حرفهای دیکته شده مغز های کپک زده سازمان را ان هم در بدترین وضعیت جسمی ایشان که فاصله ای با مرگ نداشت را گفتید. امیدوارم با ادعای انقلابیگری که دارید و با همین شهامتی که این همه اتهام را به عباس و سپهر زدید با همان شهامت هم بعد از رهای از چنگال جهل به اشتباهتان اعتراف کنید . کاری که شما کردید سابقه ای در هر هیچ انقلاب و انقلابیگری ندارد. و چند سوال.
ایا شما اصلا خودتان با چشم خودتان چیزی نوشته ای صدایی از عباس شنیدید؟  جواب نه....ایا ویدیوی عباس را روی تخت بیمارستان دیدید ؟مثلما نه. مثل همان زمانی که ما بودیم هیچ چیز غیر از سخنرانی های به فرموده فرمانده عزیز هیچ نشنیدید . مثل همیشه جو سازی کردند و مثل همیشه دروغ و دروغ و دروغ. ایا صداقت و فدا که سر لوحه مبارزه ما بود را هیچ وقت به چشم دیدید؟نه نه ما دیدیدم و نه شما این را برای ثبت در تاریخ انسانیت نوشتم تا روزی که ازاد شدید بخوانید .

منبع:پژواک ایران