گزینههای پیش رو؛ سال سرخ و سیاه ـ بخش سوم
بیژن نیابتی
در رابطه با سیاست "تغییررژِیم" به غیراز شق ناممکن انقلاب مخملی یعنی گزینه سبز ، سه گزینه در ایران امکانپذیر است . گزینه سیاه یا تهاجم مستقیم نظامی ، گزینه سرخ یا انقلاب قهرآمیز و گزینه سرخ و سیاه یعنی بکارگرفتن عنصرداخلی با ارائه پوشش هوایی . این سیاست یعنی سیاست موسوم به "رژِیم چنج"، عجالتا در ایران با یک بن بست اساسی روبروست . بن بست به این معنا که "شقوق مطلوب"، ناممکن و "شقوق ممکن" ، نامطلوب هستند . این بن بست البته چندان در سپهر سیاسی ایران دوام نخواهد آورد و به نفع یکی از گزینه های ممکن شکسته خواهد شد . راه دیگری نیست .
شاید لازم به توضیح نباشد که من در طرح گزینه ها ، مطلوب بودن و یا مطلوب نبودن آنها را از منظر ایالات متحده و ائتلاف قدرتهای خواهان تغییر در ایران بررسی کرده ام و نه از دید خود . برای مثال گزینه سرخ مطلوبترین راه حل برای تمامی انقلابیون ایران صرفنظر از تفاوتهای سیاسی و ایدئولوژیکی آنان است . حال آنکه سیاه ترین و نامطلوبترین شق ممکن برای هردو جناح بازها و کبوترها ازقضا همین گزینه هست.
1ـ گزینه سبزـ انقلاب مخملی ( مطلوب اما ناممکل )
پروژه "جنبش سبز" به مثابه گزینه اول و ایده آل غرب در رابطه با تغییر رژِیم ایران و با هدف ارائه "آلترناتیو مطلوب" برمبنای تئوری انقلاب مخملی با محوریت انتخابات 88 در ایران کلید میخورد . سرمایه گذاری نیرویی و کادرسازی گسترده برروی این پروژه ضدانقلابی در واقع از مقطع 2خرداد 1376 آغاز گردیده و یک قلم یک دوره 12ساله تجربه اندوزی در چارچوب جنبش موسوم به 2خرداد را نیز بدنبال داشته است . در این دوره کادرهای این جنبش علاوه بر آموزشهای تئوریک حول مختصات ، شرایط والزامات پیروزی انقلاب مخملی ، به بازسازی و تثبیت یک گفتمان جایگرین درمقابل "گفتمان حاکم" در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد در ارتباط با نوع برخورد با حاکمیت یعنی گفتمان سرنگونی می پردازند .
دار و دسته موسوی خوئینی ها در مرکز مطالعات استراتژیک دوران رفسنجانی ، بر اساس نظریه سعید حجاریان موسوم به "نظریه اصلاحات غیرساختاری" یا گذارمسالمت آمیز جامعه ولایی به جامعه مدنی ، آرام آرام با بوجودآوردن نهادهای غیردولتی و تشکلهای دانشجویی و تصرف بخش بزرگی از سیستم اطلاعاتی و رسانه ای در جمهوری اسلامی ، به گسترش و تثبیت عناصر ذهنی جامعه مدنی یعنی همان "جامعه باز" کذایی در ذهنیت اجتماعی می پردازند . کدهای"جامعه باز" دهه هفتاد ، درشرایط غیبت تاسف بار سازمان رهبری کننده انقلاب نوین ، به جنگ گفتمان انقلابی دهه شصت خورشیدی می روند و جامعه بیزار از ولایت مطلقه فقیه را حول خود بسیج می کنند . تئوری "گذار مسالمت آمیز" بجای تئوری "سرنگونی قهرآمیز" و مبارزه مدنی به جای مبارزه قهرآمیز و جنگ انقلابی می نشیند . مقاومت مشروع و انسانی در مقابله با استبداد مذهبی ، مارک خشونت می خورد و مدافعان آن تروریست نام می گیرند . این پروژه یک پروژه داخلی و خارجی است . به همین دلیل همزمان با هم ، در سطح داخلی و بین المللی به پیش برده می شود .
مشکل بزرگ عناصر تشکیل دهنده این پروژه این بوده است که تک تک آنان از درون نظامی آمده اند که فرد فرد مسئولان و عناصر آن از راس تا بدنه در شکنجه و کشتار و سرکوب مشارکت داشته اند . برای قرارگرفتن در راس جنبش مدنی نیاز به آن بود که ابتدا به ساکن ، نجاست این همکاری و مشارکت با پرداخت هزینه در مقابله با جناح حاکم از جمله رفتن به زندان ، زدوده شود . بدون این ، کادرهای جنبش مدنی از اساس مشروعیت عضویت و به طریق اولی قرارگرفتن در موضع رهبری "آلترناتیو مطلوب" را پیدا نخواهند کرد . محاسبه این بوده است که جامعه مثلا از اکبرگنجی زندان رفته دیگرسوآل نخواهد کرد که آقاجان بگو آن روایت فروکردن پونز برروسری و پیشانی زنهای بدحجاب ! از چه قرار بوده است . اگرهم پرسید او می تواند با سری بلند ! مدعی هم بشود که این چه سوآلی است که از من زندانی شکنجه شده این نظام می کنید ؟ مگر جامعه از خاتمی می پرسد که صرفنطر از مسئولیت مشترکت در راس نظام ، حکایت فرستادن ده ها هزارکودک دانش آموز به جبهه های جنگ درزمان وزارت ارشادت چه بود ؟ مگر ازموسوی می پرسد که تکیف مسئولیت مشترکت در "عصرطلایی امامت" در رابطه با ادامه جنگ ضدمیهنی ، سرکوب و شکنجه و کشتار بی رحمانه در زندانها و بویژه در راس تمامی آن جنایتها ، قتلعام سبعانه و فراموش ناشدنی هزاران اسیر مجاهد و مبارز در تابستان 67 ، چه بوده است ؟
مشکل بزرگ دیگری که این "آلترناتیو مطلوب" داشته و هنوز هم دارد ، نداشتن نیروی محوری و رهبری کاریسماتیک هست . تفاوت این جنبش با جنبش خمینی درهمین جاست . آن "آلترناتیو مطلوب" محور داشت . به همین دلیل هم بود که توانست همه را با هم بزیر نعلین خود بکشد . هیچ آلترناتیوی بدون برخورداری از یک ستون و نیروی محوری ، نه بوجود می آید و نه اگر آمد پایدار می ماند . جنبش نیاز به "همراه" ندارد ، رهبری می خواهد . به همین دلیل است که نه آن جنبش دو خردادی که مدعی بیست میلیون رای دهنده درمیان بدنه اجتماعی خود بوده و دو قوه مجریه و مقننه را در داخل و کل "جامعه جهانی" کذایی در خارج را هم دراختیار داشت ، و نه این جنبش سبزی که یگانه "الترناتیو مطلوب" آمریکا و اروپا و "اکثریت کذایی مردم ایران" و تفاله های رنگارنگ روشنفکران واررفته بنده قدرت ، در به اصطلاح اپوزیسیون جمهوری اسلامی بوده است هم ، راه بجایی نبرده و نخواهد هم برد .
جنبشی که علیرغم آنهمه حمایت کم نظیر در داخل و خارج ، در پوزیسیون و اپوزیسیون ، اکنون با شکستی قطعی روبروشده وعملا به بایگانی سپرده شده است . تنها میراث بجا مانده از این روند عبرت انگیز انفعال گسترده در میان فعالان این جنبش در کنار خانه نشینی بدنه اجتماعی آن است . جنبشی که شکست محتوم آن از آغاز برای هرآنکس که اندک آشنایی با ماهیت رژیم شتر گاو پلنگ حاکم برایران داشت ، راز سربه مهری نبود . من خود اینرا تنها دوهفته پس از شروع این جنبش کذایی ، آنگاه که حضوردرخشان و باورنکردنی "عنصراجتماعی" در خیابان ، قدرت تعقل از بسیاری ربوده بود یعنی در12 تیر88 ، درمقاله نامتعارف و خلاف جریان "این جنبش، جنبش من نیست" و متعاقب آن در مقاله اثباتی "جنبش من ، جنبش سرخ" بروشنی پیش بینی کرده بودم . همانگونه که اجتناب ناپذیر بودن برخورد نظامی با ایران را نیز بسا بسا پیشتر از آن . نگاهی دوباره به مقاله مذکور خالی از فایده نیست . آنجا نوشته بودم که :
"اگر کسی فکر میکند که رژيم درمقابل فشارخیابان "بدون استفاده ازقهر" عقب می نشیند ، سخت در اشتباه است . اگراین رژيم چنین ظرفیتی می داشت ، مقاومت مسلحانه از آغاز از کوچکترین مشروعیتی برخوردار نمی بود" و اینکه "این جنبش بلاشک ، تناسبی با رهبریش ندارد . موسوی نه در قد و قواره آن است و نه هیچ سنخیتی با خواستهای آن دارد . این جنبش بی هیچ تردیدی در مرز گذار از ساختار ، از او عبور خواهد کرد"....
"برای رهبری جنبش سبز کذایی ، سه گزینه بیشترمتصور نیست . یا براه "شریعتمداری" برده و در تلویزیون رژيم به نمایش گذاشته شود و یا با الگوی "منتظری" از جامعه گسسته و در حصرخانگی عمربگذراند و یا اینکه براه "بنی صدر" رفته و با خروج از ایران کل نظام ولایت مطلقه فقیه را بزیرعلامت سوال برد" .
آنروز در آنجا و در شرایطی که ویروس سبز ، اکثریت اپوزیسیون را به خود می آلود ، با افسوس و درد نوشتم :
"و اینجا من ، با "درد دررگانم ، حسرت دراستخوانم" می خواهم فریاد برآرم که "ای یاوه ، یاوه ، یاوه ! خلایق مستید ومنگ ؟ یا به تظاهر تزویر می کنید ؟ از شب هنوز مانده دو دانگی" این پرچم ، پرچم شما نیست . این پرچم قاتلان پدران و مادران و خواهران و برادرانتان است که امروز برسینه آویخته اید . این سبزی جنگلهای میهنتان نیست ، سبزی پرچم ایرانتان نیست . رنگ شال سیدی است که نه در قد و قواره جنبش شماست و نه هیچ سنخیتی با امیال و افقهایتان دارد . این رنگ همان لجنی است که سه نسل متوالی بر چهره ایران و ایرانی پاشیده اند . چگونه بوی گند آن مشامتان را آزار نمی دهد " ؟
آری ! انقلاب مخملی در ایران ممکن نبوده و نیست . چرا که در این سرزمین رژیمی حکومت میکند که از اساس ظرفیت تغییر ندارد . چرا که بدلیل شدت و حدت تضادهای اجتماعی ، امواج تغییرهرگز در مرزهای نظام متوقف نخواهد شد . چرا که بدنه اجتماعی رفرم در ایران ( و نه تنها در ایران ) هیچگاه حاضر به پرداخت بها نبوده است . نه امروز و نه تنها در این جنبش . چرا که رهبران رفرمیست نه امروز که در طول تاریخ معاصر ایران هرگز جربزه و اراده تصاحب قدرت سیاسی را نداشته اند . نیروی مخالف این رژیم باید که از اراده تصاحب قدرت برخوردار باشد ، همانگونه که حاکمیت نیز از اراده حفظ قدرت به هر قیمت برخوردار است . چرا که منافع بلافصل رهبری جنبش سبز در حفظ ساختار جمهوری اسلامی است . منافع مردم ایران نه . این بطریق اولی منافع بدنه اجتماعی جنبش مذکور را هم شامل می شود . اولین شرط پیروزی یک جنبش اجتماعی همخوانی منافع رهبری با بدنه آن است . نهایت اینکه گزینه سبز اگرچه مطلوب اما امکان پذیر نیست .
2ـ گزینه سیاه ـ جنگ ( نامطلوب ، خطرناک ، پرهزینه اما محتمل )
گزینه دوم یعنی تهاجم مستقیم نظامی بدلیل شکست سیاست ابلهانه نئوکانها درعراق و افغانستان ، اگرچه همچنان محتمل اما اساسا گزینه مطلوبی نیست . نه برای طرف ایرانی ، نه برای اروپا ، نه برای دولت کنونی آمریکا و نه حتی برای خود جناح بازها و نئوکانها که زمانی این گزینه برایشان مطلوبترین شق ممکن بود . اتخاذ سیاست تقابل و انتقال صحنه جنگ به خارج از سرزمین ایران توسط رژیم جمهوری اسلامی ، توان تدافعی رژیم مذکور درهدایت جنگ نامتعارف ، عمق استراتژیک آن در مرزهای اسرائیل و حضور مادی درعراق و سوریه و افغانستان از همه مهمتر نامساعد بودن شرایط جغرافیایی ایران برای تهاجم زمینی موفق از جمله دوری پایتخت ایران از دریا و جنگلها و کوه های سربه فلک کشیده آن ، در کنار خطر وقوع جنگ داخلی حاصله از فروپاشی رژیم بدلیل حضور کانونهای مختلف قدرت سیاسی و نظامی در بافت حاکمیت و در راس همه شکست در شکل دادن به "آلترناتیو مطلوب" ، این گزینه را بسیار پرهزینه و خطرناک کرده است .
اینها البته به این معنا نیست که در صورت وقوع جنگ رژیم جمهوری اسلامی دوام خواهد آورد . آنهایی که می گویند جناحی در حکومت ایران خواهان جنگ است ، یا ابلهند و یا مزدوران جنگ روانی همان جناح از حاکمیت ! هیچ بخشی از رژیم چه در درون حاکمیت و چه در بیرون آن خواهان جنگ نیست . چرا که برای همه دسته بندیهای درون نظام ، مثل روز روشن است که اولین قربانی جنگ خود نظام مقدس در تمامیت آن خواهد بود . با قاطعیت می گویم این رژیم توان مقاومتش از رژیمهای عراق و لیبی هم کمتراست . نه صرفا بخاطر توان نظامی ایالات متحده و همپیمانان منطقه ای و بین المللی آن . نه . به این دلیل ساده که اولین کارکرد جنگ شکسته شدن تعادل قوا برعلیه رژیم و به صحنه آمدن مردمی است که تشنه به خون از راس تا ذیل نظام هستند . هیچکس بهترازخود رژیم به این تهدید واقف نیست .
این بخشی از جنگ روانی تدافعی رژِیم و اعوان و انصارش است که مدعی هستند جنگ باعث گردآمدن ایرانیان بدور رژِیم از سویی و بالا رفتن شدت اختناق و انسداد فضای اجتماعی از سوی دیگر می شود . هیچکس بیشتر از خود رژیم وحشت از وقوع جنگ ندارد . آن ماموران معذوری که خزئبلات بالا را می پراکنند ، شاید همه را مثل خود احمق تصور کرده اند . انگار که قراراست درصورت وقوع جنگ مسئله با بمباران برخی مراکز اتمی ونظامی رژیم بخوبی وخوشی فیصله پیدا کند ! اگرکسی چنین می پندارد غوطه وردرجهلی مرکب است .
اگر قرار بر وقوع جنگ در این نقطه از جهان یعنی یکی از استراتژیک ترین و حساس ترین مناطق به لحاظ ژئوپلیتیکی باشد ، نه از "تاک" نشان خواهد ماند و نه از "تاک نشان" . در ایران جنگی در نخواهد گرفت مگر آنکه استراتژیک ترین مقولات درارتباط با طرح خاورمیانه بزرگ در این نقطه تعیین تکلیف گردند . جنگی در نخواهد گرفت مگر آنکه قدرتی بنام ایران و تمدنی بنام آن برای یک دوران از صحنه تعادل قوا به بکلی به کناری گذاشته شده و چند پاره شود .
رژیم جمهوری اسلامی که جای خود دارد ، تمامی ساختارهای اقتصادی ، سیاسی و تکنولوژیک جامعه مدنی هدف خواهد بود . تهدید تجزیه ایران ، یعنی رویای دولت حرامزاده ، هیچگاه در تاریخ معاصر تا این درجه جدی نبوده است . تهدید جنگ داخلی متعاقب فروپاشی سریع رژیم جمهوری اسلامی ، هرج و مرج و ناامنی ، پاکسازیهای قومی و .... تنها گوشه کوچکی از تصویر دهشتناکی است که ذهن مرا سالهاست بخود مشغول کرده است .
تنها بر زمینه چنین تصویر وحشتناکی ، حمایت من از "راه حل سوم" مجاهدین با همان مکانیسمی که خود سالها پیش ترسیم کرده بودم قابل فهم است و لاغیر . نه به این خاطر که ایده آل من بوده و هست که ایده ال من هرگز، هرگز چیزی جز انقلاب در ایران نبوده و نیست ، بلکه بخاطر آن بوده و هست که در شرایط غیبت مادی و فیزیکی شرط ذهنی انقلاب در داخل ایران و بی سربودن "جنبش سرخ"، این راه حل به باورمن تنها ، تکرار می کنم تنها آلترناتیو جنگی است که کاریکاتوری از آنرا در بالا به تصویرکشیدم . این جنگ بی هیچ تردیدی در چارچوب مرزهای ایران متوقف نخواهد ماند . امواج شکسته شدن تعادل قوا در ایران تا مرزهای چین و روسیه هم خواهد رفت . به همین دلیل هم جنگ در ایران ، جنگی برعلیه منافع استراتژیک روسیه و مهمتر از آن چین می باشد و به همین اعتبار اساسا در طراز جنگ در عراق و افغانستان نیست . یعنی اینکه همانگونه که تغییررژیم در سوریه تاثیرات استراتژیک بلافصل بر روی جایگاه ایران در منطقه دارد ، تغییررژِیم در ایران به نفع وزنه آمریکا هم ، تاثیرات بلافصل استراتژیک در معادله ژئوپلیتیک میان چین و ایالات متحده در ابعاد کلان خواهد داشت . مگر آنکه در بافت حاکمیت برآمده از انهدام ساختار کنونی ، عنصر استقلال دست بالا را داشته باشد . این را بهتر ازهمه دولت کنونی آمریکا می داند . این بدان معناست که گزینه سیاه اگرچه همچنان محتمل اما هم بسیار خطرناک است و هم از اساس مقرون به صرفه نیست .
3ـ گزینه سرخ ـ انقلاب ( نامطلوب ، خطرناک ، نامحتمل )
گزینه سوم یعنی گزینه انقلاب ، ایده آل ترین گزینه برای ما و سیاه ترین گزینه برای گلوبالیستهاست . این شق اگرچه نامحتمل ترین گزینه ، اما ممکن است . درست برعکس انقلاب مخملی که ازاساس ناممکن است . این گزینه تنها اکسیر باطل کننده طلسم جنگ در ایران و علاج تمامی دردهای بی درمان اجتماعی و اخلاقی جامعه ایرانیست . یگانه تضمین آزادی و استقلال و اقتدار ایران آینده است . رویای دست نیافتنی تمامی انقلابیون تاریخ معاصر و چراغ راهنمای انقلابات واقعی در کل منطقه خاورمیانه بزرگ است . آرمانی که من را و ما را نزدیک به چهار دهه همچنان دست افشان و پایکوبان ، زنده و سرشار، بی شکست و پرامید وهمچنان سرفراز و مقاوم در مقابل وسوسه های ارتجاع و استعمار برسر پا نگه داشته است .
آری شق انقلاب اگرچه در شرایط کنونی محتمل نیست ، اما ممکن است . محتمل نیست چرا که اکثریت خاموش در ایران بر خلاف خلق قهرمان سوریه حاضر به پرداخت هزینه نیست . یعنی که خلق قهرمان ! ما تنها موقعی به خیابان می آید که تعادل قوا میان حاکمیت و اپوزیسیون شکسته شده باشد . محتمل نیست چرا که اکثریت خاموش ما حسابگراست ، حراف است ، طلبکار است . گروه خونش اصلا به انقلاب که اولین الزامش فداکاری و پرداخت بی چشمداشت است نمی خورد .
انقلاب همیشه در ایران مشغله ذهنی یک اقلیت ویژه بوده و هست . فعلا محتمل نیست چرا که این اقلیت ویژه در ایران سر ندارد . یعنی که رهبری انقلابی در ایران حضور مادی ندارد . محتمل نیست چراکه اکثریت پایینی ها اگرچه نمی خواهند ، اما تن می دهند و بالایی ها اگرچه درپایان راه ، اما هنوز می توانند !
انقلاب در ایران ، اگرچه مطلوب ما ولی مطلقا مطلوب و منطبق با نرمهای بین المللی نیست . البته که درصورت پیروزی انقلاب در ایران از این طریق ، بر روی حاکمیت پسا انقلابی خون پاشیده خواهد شد . البته که نمی توان پیش از به هم خوردن تعادل قوا ، بر روی آن اکثریت کذایی هم حساب باز کرد . با اینحال انقلاب ممکن است ! شرط لازم برای متحقق شدن آن جدای از ضرورت حضور تشکیلاتی مجاهدین در ایران ، وجود یک قطب چپ متحد و مقتدر انقلابی در درون جامعه و اپوزیسیون هم هست . این البته همان چیزی است که در شرایط کنونی شوخی بی مزه ای را تداعی می کند که لبخندی که نه ، هیچ زهرخندی را هم برهیچ لبانی نمی نشاند . چپی که سالهاست دیگر بیش از آنکه به انقلاب بیندیشد به انشعاب اندیشیده است . چپی که حقانیت خود را نه در قدرت خود که در ضعف دیگری جسته است . "چپی در خود و برای خود" که هرچه بوده و هست ، جدی نبوده و نیست . خلاصه اینکه در شرایط موجود گزینه سرخ فعلا هم نامطلوب و هم نامحتمل است .
4ـ گزینه سرخ و سیاه ( مطلوب ، محتمل )
دخالت بشردوستانه ! محتملترین گزینه درشرایط کنونی ایران و درچارچوب سیاست موسوم به رژِیم چنج است . این سیاست دو رویه دارد . یا فشار جهانی بر روی جمهوری اسلامی آنچنان بالا می رود که راه به شکاف درنظام ولایت مطلقه می برد و متعاقب آن قیام شکل می گیرد و دخالت بشردوستانه بر مبنای یک اجماع جهانی ضروری می شود ، چیزی که "جناح کبوترها" و دولت اوباما اکیدا بر روی آن حساب باز کرده اند . یا اینکه خامنه ای اجازه شکاف در حاکمیت را به هیچ قیمتی نمی دهد و در مقابل فشارخارجی با اتکاء به چین و روسیه مقاومت می کند . در اینصورت مراجعه به "عنصرداخلی" و تسلیح آن ضروری می شود ، چیزیکه "جناح بازها" و مجاهدین به اضعاف بر روی آن حساب بازکرده اند .
بن بستی که فعلا موجود است در کنار ناممکن بودن گزینه اول و پرهزینه و خطرناک بودن گزینه دوم و نامطلوب و غیرقابل قبول بودن گزینه سوم ، خودی نبودن آلترناتیو فعلا موجود در گزینه بالاست . چرا که هژمونی آن دراختیارهمان "عنصرداخلی" است . تن دادن به این هژمونی تنها در شرایط استیصال مطلق امکانپذیر است . عجیب است ! یکی از مشکلات اساسی در کنار آمدن با رژیم هم تن دادن کانونهای قدرت جهانی به هژمونی منطقه ای جمهوری اسلامی است . اینهم تنها درشرایط استیصال مطلق قدرتهای مذکور ممکن می شود .
ملاک پذیرش هژمونی چه در رابطه با رژِیم و چه در رابطه با آلترناتیو آن ، تنها قدرت و توان تاثیرگذاری آنان در رابطه با معادلات پیرامونیشان هست . صحنه سیاسی چه در ابعاد ملی و منطقه ای و چه در ابعاد گسترده بین المللی اساسا بر این اساس چیده می شود که چه نیرویی در چه جغرافیایی و در چه ابعادی هژمونی داشته و یا پتانسیل ، امکان و ابزار اعمال هژمونی را در اختیار دارد . بالا و پایین رفتن احتمال پذیرش این هژمونی ، رابطه مستقیم با بالا و پایین رفتن آن قدرت و توان مورد اشاره در بالا دارد .
این بن بست اما ، چندان پایدار نخواهد ماند . تعادل قوا بسرعت به سمت تغییر می رود . در ابعاد بین المللی همزمان با آغاز سال جدید میلادی ، برای اولین بار فشار واقعی بر روی رژِیم جمهوری اسلامی با تحریم نفتی و مهمتر از آن تحریم بانک مرکزی رژِیم آغاز گردیده است . دررابطه با تحریمها آنچه که تا پیش از این دو مورد بوده است بیشتر به شوخی می مانسته تا یک فشار جدی بر حاکمیت ایران . یعنی تاثیراتش بر روی رژیم جمهوری اسلامی تنها تاثیرات ایذایی صرف بوده است . تحریمهای اخیر اما کیفا متفاوتند . سمت و سوی متفاوتی هم دارند . ماهیت متفاوتی هم ! یعنی اینکه تحریم نفتی و بانکی رژیم جمهوری اسلامی برخلاف تحریمهای تاکنونی ، دیگر ماهیت براندازانه دارد .
اینجا دیگر نقطه تعیین تکیف سیاست "دست چدنی با دستکش مخملی" اوباماست . سیاست مزورانه ای که هدفش از آغازهم "تغییررژِیم" منتها به شیوه براندازی نرم و در زیر تابلو "تغییررفتار" بوده و خامنه ای هم آنرا برخلاف دیگران بسیار خوب گرفته بود . این سیاست "تغییررفتار" ، اگرچه بدلیل هشیاری طرف ایرانیش شکست خورد اما پیروزی بزرگی را نیز برای طرف آمریکایی به همراه داشت و آن بیرون آوردن ایالات متحده از انزوای جهانی و رسیدن به اجماع علیه رژیم جمهوری اسلامی بوده است . چیزی که قبلا از آن به مثابه کابوس رژیم یاد کرده بودم .
تغییر تعادل قوای منطقه ای نیز بی هیچ تردیدی در سوریه به مثابه مرکزثقل معادله قدرت ، برعلیه رژیم تعیین تکلیف خواهد شد . امواج منفی تغییر تعادل قوا از سوریه به ایران و از ایران به روسیه و چین خواهد رسید . معضل نپیوستن روسیه و مهمتر از آن چین به اجماع جهانی علیه حاکمیت ایران و سوریه را در مقولات اقتصادی تحلیل کردن بلاهت محض است . مناسبات اقتصادی که البته بسیار مهم هم هستند در مقایسه با مقوله حیاتی برهم خوردن تعادل قوا در منطقه خاورمیانه بزرگ تنها جنبه حاشیه ای محض دارند . بقدرت رسیدن فرضی یک لیبرال دمکراسی طرفدارغرب در ایران ، معادله قدرت را نه فقط به لحاظ منطقه ای بهم خواهد زد که به اضعاف کل معادله قوا را در ابعاد جهانی ، کیفا علیه چین و در کادر "جنگ جهانی چهارم" تحت تاثیر قرار خواهد داد . پیچیدگی و متفاوت بودن حل و فصل معضل ایران ریشه در همین معادله قدرت دارد .
دررابطه با موقعیت مجاهدین خلق
پیش از بستن این بحث ضرورت دارد که به یکی از بازیگران اصلی گزینه بالا یعنی سازمان مجاهدین خلق و موقعیت کنونی آن در چیدمان سیاسی موجود بپردازم . می گویم یکی از بازیگران اصلی . یعنی که این گزینه بازیگران دیگری نیز دارد .
مجاهدین خلق بدلیل ساختار ایدئولوژیک و بافت تشکیلاتی هرمی و پافشاری بی شکاف در رابطه با سرنگونی قهرآمیز رژیم جمهوری اسلامی با تمامی جناح ها و دسته بندیهای درونی آن ، به لحاظ تئوریک و در شرایط تغییرخطشان از استراتژی "جنگ آزادیبخش نوین" به استراتژی "سازماندهی قیام" در شهر ، بخش لاینفک گزینه سرخ هستند . به همین دلیل هم در رابطه با مقوله تغییر رژیم در ایران درست به همان اندازه خود گزینه سرخ آلترناتیو نامطلوب هستند . نه تنها نامطلوب که اساسا مزاحم سمج و غیرقابل اعتماد هرگونه تحول غیرساختاری و وابسته ساز در ایران هستند . به عبارت دیگر گزینه سبز یا پروژه انقلاب مخملی در ایران به جز شمشیر آخته جناح خامنه ای در بالای سر خود ، نیزه "گفتمان سرنگونی قهرآمیز" مجاهدین را نیز در پیش رو دارد . به همین دلیل هم هست که به جز نئوکانهای معتقد به "رژیم چنج" در ایالات متحده ، تمامی متولیان و نظریه پردازان و ضمائم انقلاب مخملی در اروپا و آمریکا به انضمام دولت باراک اوباما ، خواهان حذف و یا حداقل خنثی کردن نقش آنان در "پروسه سیاسی" مربوط به ایران بوده و هستند .
اما مجاهدین علیرغم فشارهای طاقت فرسای سیاسی و نظامی و جنگ روانی گسترده و نابرابرعلیه خود ، نه از صحنه حذف شده و نه حاضر به کنارماندن از پروسه سیاسی می شوند . برعکس با حفظ ظرف ارتش آزادیبخش درعراق به هرقیمت ، با بکاراندازی ماهرانه و حرفه ای ماشین حقوقی و دستگاه قضایی "جامعه جهانی" کذایی و از همه مهمتر سازماندهی یک لابی مقتدر و فراجناحی در آمریکا ، تلاش کرده اند که خود را بهر قیمت بر این پروسه سیاسی تحمیل کنند . ورود به این پروسه و مهمتر آز آنماندن درآن البته که الزامات خاص خود را هم دارد . مهمترین آن یک "تغییرریل" اساسی در پهنه سیاسی و ورود حرفه ای به مناسبات دیپلماتیک و پذیرش "قواعد بازی" بوده است .
نقطه آغاز این دیپلماسی نوین ، امضای قرارداد آتش بس با نیروهای ارتش آمریکا درعراق و متعاقب آن تحویل دادن کلیه تسلیحات سبک و سنگین ارتش آزادیبخش ملی به ارتش اشغالگر در مقابل تحویل گرفتن سلاح پرارزش و بی جایگزین استاتوی افراد حفاظت شده تحت کنوانسیون چهار ژنو بود . "سلاح برتری" که موثرتر و کاراتر از هر توپ و تانک و هواپیمایی در آن شرایط ویژه ، به کار حفظ و حراست از "ظرف ارتش آزادیبخش" می آمد و آمد .
همزمان با آن مجاهدین ، دستگاه اگرچه موفق ولی آماتور دیپلماتیک خود در ایالات متحده را با به کارگرفتن دستگاه تماما حرفه ای "کمیته سیاست ایران" و شخص "ریموند تنتر" مشاورسابق شورای امنیت ملی ، جایگزین می کنند . از سوی دیگر با استخدام رسمی علیرضا جعفرزاده توسط فاکس نیوز به عنوان مفسر و تحلیلگر مسائل ایران ، نماینده خود درآمریکا را نیز علیرغم لیست بدنام تروریستی ، تثبیت می کنند .
سیاست موفق و کم نظیر لابیگری حرفه ای مجاهدین ، اکنون خود را در قد و قواره یک لابی مقتدر در کنار لابی سنتی و همه کاره اسرائیل و لابی نیرومند رژیم جمهوری اسلامی در آمریکا و نه فقط آنجا که در اروپا نیز تثبیت کرده است . لابی کنونی مجاهدین را تنها در میان نئوکانها جستجو کردن نشانه بی اطلاعی محض است . این لابی دیرزمانی است که دیگر طیف نئوکانها را هم درنوردیده و اساسا چه در آمریکا و چه در اروپا فراجناحی گردیده است . موفقیت این دیپلماسی حرفه ای تا آنجاست که خط جنگ روانی رژیم و وزارت اطلاعاتش را هم تماما زیر و رو کرده است . تا دیروز تبلیغات جنگ روانی بر پول گرفتن مجاهدین از اسرائیل و آمریکا استواربود ، امروز تبلیغات رژیم درمانده ودم و دنبالچه های لمپن آن حول پول دادن مجاهدین به سیاستمداران آمریکایی و اروپایی و خریداری شدن آنها توسط سازمان مذکور می چرخد .
بازی در کادر این دیپلماسی نوین البته که الزامات خاص خود را به همراه دارد . در راس این الزامات رعایت "قواعد بازی" است . یعنی رعایت مو بموی قرار و مدارهای بین المللی ، یعنی حرکت در کادر قوانین مصوبه ملل متحد ، یعنی پذیرش مالکیت خصوصی و بازار آزاد ، یعنی برسمیت شناختن قواعد و قوانین و تصمیمگیریهای قدرتهای جهانی ، یعنی برهم نزدن تعادل ژئوپلیتکی ، یعنی خودداری از تسلیح غیرقانونی . به عبارت بهتر، پذیرش "قواعد بازی" به مثابه مبنای مشروعیت هر تحرک سیاسی و نظامی محتمل . یا باید ریلی را رفت که جنبش مسلحانه در زمان رژیم ستمشاهی میرفت ، یا ببرهای مرحوم ! تامیل و یا "پ ک ک" تا پیش از دستگیری عبداله اوجالان و خود همین مجاهدین تا پیش از رفتن به عراق می رفتند یعنی حرکت در خارج از کادر قواعد بازی بین المللی و یا ریلی کاملا متفاوت و برخلاف آن یعنی به رسمیت شناختن چارچوب و قواعد بازی مذکور .
مجاهدین ریل دوم را برگزیده اند . با پذیرش تمامی تبعات آن . جایگزینی خط "جنگ آزادیبخش نوین" اساسا ورود به همین وادی بود . چرا که ترم ارتش آزادیبخش در سیاست بین الملل ، اگر که به رسمیت شناخته شود ، یکی از شیوه های مشروع تصاحب قدرت سیاسی است . پذیرش ماده خودداری از تسلیح غیرقانونی توسط فرد فرد ارتش آزادیبخش در توافق با ارتش آمریکا نیزغیرازاین نبوده است . در این کادر و بر روی این ریل ، تسلیح دوباره این ارتش تنها زمانی مشروعیت دارد که یا برمبنای تصمیم نیروی اشغالگر سابق در عراق یعنی آنی که سلاح را تحویل گرفته بود باشد و یا براساس مصوبه شورای امنیت سازمان ملل همچون نمونه ای که در لیبی شاهد آن بودیم عملی گردد . این شق تماما مستقل از آن است که مجاهدین درعراق باشند یا نباشند . چگونگی حل و فصل مسئله اشرف به مثابه اصلی ترین ظرف سیاسی و تشکیلاتی گزینه بالا ، رابطه مستقیم با چگونگی حل وفصل مسئله رژیم حاکم بر ایران دارد .
معیار قدرت یک جریان سیاسی فراتر از طول و عرض تشکیلاتی و یا تعداد توپ و تانک و زرهی آن ، توان مداخله اش در پروسه سیاسی سرزمین خود هست . اگر که بتوان اندکی فراتر از بینی خود را دید ، اگر که منشاء قدرت را نه توان نظامی و قدرت فیزیکی صرف که فراتر از آن اراده و نیروی روانی شکست ناپذیر دانست ، به باور من مجاهدین محاصره شده بی سلاح و زیر ضرب کنونی ، بسا بسا قدرتمندتر از ارتش زرهی آزادیبخش دهه هفتاد خورشیدی هستند . به یک دلیل ساده . آنروز علیرغم برق سلاحهای ارتش آزادیبخش و قدرت فائقه رهبری بی رقیب آن در درون تشکیلات ، مجاهدین کمترین توان و امکانی در رابطه با مداخله در تحولات داخل ایران نداشتند . امروز ولی دارند . آنروز من در مجاهدین و ارتش آزادیبخش تا دندان مسلحشان جز توان حفظ خود قدرتی نمی دیدم . امروز اما در مجاهدین بی سلاح و بی دفاع و در محاصره رجالگان مالکی و مزدوران اعزامی خامنه ای ، در زیرفشار ناجوانمردانه دولت اوباما و ملل متحد و در راس تمامی اینها در اعتصاب غذای 72 روزه 36 اسیر مجاهد در چنگال جانوران وحشی مالکی در تابستان 88 ، بوضوح اقتدار و بی شکستی عنصر انسانی را به چشم می بینم .
چه می شود کرد ؟ معیارهای من در ارزیابی قدرت واقعی اینچنین است . آری برای من منشاء قدرت واقعی ، واندادن و تسلیم نشدن در برابر قدرت فائقه و مقاومت بهر قیمت است . مقاومت به مثابه یک ارزش ، ارزشی که اصالت دارد . ارزشی که حفظ و حراست از آن حفظ و حراست از انقلاب است . حفظ و حراست از معنا و مفهوم انسان است . مقاومت در مقابل اجبارات کور و بنده ساز . تن ندادن به آنچه هست ولی نباید باشد ، برای رسیدن به آنچه که نیست ولی باید باشد . نیرویی که از این قدرت لایزال انسانی برخوردار باشد ، هرکه باشد و هرچه باشد ، نابود شدنی نیست چرا که تسلیم شدنی نیست .
تهدید نابودی هرگز از بیرون هیچ جریان و تشکیلات و حتی ایدئولوژِی و مرامی نبوده است . تهدید نابودی و فروپاشی همیشه تهدیدی درونی و مقوله ای داخلی بوده است . اگر نیرویی به هردلیل و ترفندی بتواند وحدت و توازن درونی خود را حفظ کند ، بی تردید در مقابل تهدید بیرونی فروپاشیده نخواهد شد . ضعیف می شود ، نیرو از دست می دهد ، به حاشیه رانده می شود . ولی نابود نخواهد شد . فروپاشی و نابودی تنها منشاء درونی دارد و بس .
این تحلیل را قبلا هم در رابطه با مجاهدین و در زیر بمبارانهای همین آمریکا و همدستان انگلیسیش هم داده بودم . گفته بودم که مجاهدین نه تنها از بین نخواهند رفت که قد هم خواهند کشید . مجاهدین هم ماندند و هم قد کشیدند . چه کسی را خوش بیاید ، چه نه ! همین را در آغاز انتقال حفاظت به دولت مالکی هم تکرار کردم . آنجا از یک "رویارویی پرشگون" سخن رانده بودم که آنها را در معادله قوا بسا بالا و بالاتر خواهد برد . امروز مجاهدین در اوج آن "رویارویی پرشگون" موفق شده اند که مسئله اشرف را بین المللی کنند . یعنی در تعادل قوا خود را چند مدار به بالا پرتاب کنند . چه کسی را خوش بیاید ، چه نه !
ورود سازمان ملل و دبیرکل آن ، اتحادیه اروپا و دولت آمریکا در حل وفصل مسئله مجاهدین با دولت عراق و رفتن موضوع اشرف به شورای امنیت ، یعنی بالاترین مرجع رسیدگی به مسائل طراز معادله قدرت جهانی ، نشانه های بارز طلایه های پرشگون ورود محتوم آنان به پروسه سیاسی مربوط به ایران است . چه کسی اینرا بفهمد و چه نه !
ورود به این پروسه شاید به یک درگیری دیگر با دولت دست نشانده فعلی درعراق نیاز داشته باشد . یک عملیات محدود دیگر ! می گویم عملیات . چرا که در ماهیت ، هیچ تفاوتی میان عملیات تدافعی 6 و 7 مرداد 88 و 19 فروردین امسال با عملیات تدافعی مروارید در پایان سال 69 و نوروز 70 نمی بینم . درهر دو مورد ، موجودیت مجاهدین و ارتش آزادیبخش درعراق نشانه گرفته شده بود . شاید در یک تلقی حقوق بشری صرف که در مرکز آن حفظ جان و زنده ماندن انسانها قرار داشته باشد ، چیز غریبی باشد که هست . اما در یک تلقی انقلابی و مبارزاتی که این "جان" نه برای بدربرده شدن که درخدمت تحقق یک آرمان انسانی و هدف مبارزاتی است ، در آن تلقی متفاوتی که "شان زندگی" بسا مهمتر از "نفس زندگی" است ، اصلا غریب نیست . برای ارتشی که هدفش سرنگونی نظام است ، دادن قربانی و پذیرش شهادت برای هموارکردن راه رسیدن به هدف ، امری پذیرفته شده از پیش است . اگر که یک درگیری تدافعی حتی پرشهید در خاک غیرخودی ، کلیت جریان را به جلو پرتاب کند ، تفاوتی در ماهیت با یک عملیات تهاجمی نظامی پرهزینه در خاک خودی ندارد . اگر هدف تحمیل خود به پروسه سیاسی بدون دادن هژمونی باشد ، راه دیگری نیست .
بدون عملیات تدافعی 19 فروردین ، ورود اتحادیه اروپا و نهادهای سازمان ملل به برزخی که دولت آمریکا بوجود آورده بود ممکن نبود . در این مرحله ورود "کلاه آبی ها" به صحنه هم بدون یک عملیات دیگر چندان محتمل نیست . ورود فرضی آنها به صحنه البته معنای سیاسی و بین المللی خاص خود را دارد همانگونه که بین المللی شدن مسئله اشرف تا همین جا هم تاثیرات بلافصل سیاسی خاص خود را در روی میز ایران بجا گذارده است . یعنی اینکه بر سر میز تصمیم گیری برای آینده ایران علاوه بر صندلیهای ارتجاع و استعمار ، گذاشتن صندلی سومی نیز تحمیل می شود و آن صندلی انقلاب است . چه کسی را خوش بیاید ، چه نه ! در آغاز این راه یعنی در آغاز این رویارویی پرشگون ، صندلی به کنار ، اساسا نامی هم از مجاهدین و مقوله انقلاب برسر میز ایران نبود . اصلا در درون پروسه سیاسی نبودند . الان در آستانه ورود بدان هستند .
ورود به روند سیاسی ، یعنی تلقی شدن به عنوان بخشی از راه حل (اگرچه درابعاد خرد و در هیئت یک ارتش بی سلاح ) ، بسا مهمتر از دراختیار داشتن یک ارتش تا دندان مسلحی است که هم بخشی از مشکل در رابطه با مسئله ایران تلقی می شود و هم از اساس امکان حرکت نداشته و زمینگیر است می باشد . چه کسی اینرا بفهمد و چه نه ! یعنی اینکه اوضاع و احوال به هر طرف که بچرخد ، نقش مجاهدین را ( چه مثبت و چه منفی ) نمی توان در روند سیاسی ایران ندیده گرفت . اینکه چگونه بازی خواهند کرد را آینده نشان خواهد داد . اما حتمیت بازی کردنشان را می توان پروسه ای خاتمه یافته تلقی کرد .
بیرون آمدن نام مجاهدین از لیست آمریکا دیرو زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد . این بیرون آمدن با خروج از لیست اروپا بسیار متفاوت است . تبعات آن نیز با تبعات خروج از لیست اروپا یکسان نیست . در اینجا خروج از لیست به معنای برسمیت شناختن تلویحی آلترناتیو مجاهدین و اعلام رسمی سیاست رژیم چنج و روآوردن وزارت خارجه به پروژه براندازی سخت هم هست . دلیل تعلل غیرمنطقی و پرهزینه وزارت خارجه اوباما در رابطه با لیست هم به باور من جز این نیست . این چیزی است که فعلا سیاست دولت کنونی آمریکا نیست .
می گویم فعلا ، چرا که تغییررژیم درسوریه ، تحولات عراق و انتخابات آمریکا و فعالیت افزایش یابنده لابی حرفه ای مجاهدین در جریان آن ، ورقهای بازی را از نو ردیف خواهد کرد . بیرون آمدن از لیست بی ارتباط با بالا آمدن راه حل سوم مریم رجوی نخواهد بود . چرا که مقوله لیست تروریستی تا آنجا که به مورد ایران برمی گردد ، رابطه مستقیم با ماهیت چگونگی برخورد با رژِیم ایران دارد . این بالا آمدن تبعات خروج از لیست است که از آن گریزی نیست . ضدیت بیمارگونه لجن سبز و نامه نگاری نفرت انگیز 37 نفره به وزارت خارجه آمریکا در رابطه با لیست تروریستی هم دلیلی جز این ندارد . آلترناتیوسازیهای مضحک وبی آینده از سوی بنیادهای رنگارنگ و انستیتوهای معلوم الحال هم جز جدی دیده شدن احنمال گزینه سرخ و سیاه و تلاش در از میدان بدرکردن ، بزیرهژمونی کشیدن و یا حداقل خنثی کردن پارامتر مجاهدین و ارتش آزادیبخششان در پروسه سیاسی نیست .
وحشت رژیم و اعوان و انصارش از ادامه حضور مجاهدین در اشرف و تلاش بی وقفه در جهت بستن آن دقیقا در رابطه با بالا دیدن احتمال گزینه سرخ و سیاه است . بسیاری از آنانی هم که علیرغم ضدیت با مجاهدین خواهان نجات جان رزمندگان اشرف و انتقال آنان به خارج عراق هستند همین وحشت را دارند . پذیرش فرضی راه حل سوم به معنی پذیرش هژمونی مجاهدین در پروسه "رژیم چنج" است . این اگرچه محتمل ولی فعلا از اساس سیاست دولت کنونی آمریکا نیست . با اینحال این راه حل بر فرض تحقق آن ، تنها نقطه امید در گزینه سرخ و سیاه است . به غیر از این شق مذکور اساسا تفاوتی با گزینه سیاه نخواهد داشت . سرخی این گزینه جز این نیست . گزینه سرخ و سیاه اگرچه مطلوب انقلابیون ایران نیست ، اما محتملترین شق ممکن است . گزینه ای نامطلوب اما محتمل .
بیژن نیابتی ، 19 بهمن1390
سایت بیژن نیابتی http://niabati.blogspot.com/
آدرس تماس bijanniabati@hotmail.com
منبع:پژواک ایران