PEZHVAKEIRAN.COM جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها
 

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها
بخش هشتم ، پرولتاریای یهود  

بیژن نیابتی

مهمترين کار جامعه توله  پس از پايان جنگ  و تشکيل دولت ائتلافی " کورت آيزنر"  در مونيخ ، سازمان دادن  نيروی مسلحی  در تقابل با  دولت  مذکور  بنام " دسته رزمی توله" Kampfbund Thule   در 10 نوامبر 1918 است . هدف این تقابل تلاش در بازگرداندن سلطنت ويتلزباخ نیست . سبوتندورف بدنبال جایگزینی  سیستم پارلمانی موجود  با  یک دیکتاتوری  مبتنی بر نژادپرستی است  تا  بدنبال  تثبیت  گفتمان " پروتکل" در جوامع اروپایی ، خیز" سنتز" نژاد برتر آريا به سمت تصاحب قدرت سیاسی  را اندک اندک  سازمان دهد . تعداد يکصد وبیست هزار نسخه از " پروتکل " در همین سال 1919 در ظرف مدت کوتاهی  بفروش می رسد . این  روند  با 33 بار چاپ مداوم  این " تئوری توطئه"  تا سال 1933 تکرار می گردد .

 

 

یهودی بودن " کورت آیزنر " در این راستا بهترین عاملی است که روند بسیج نیرویی را در پایین جامعه سرعت می بخشد . سبوتندورف اعلام می دارد :

 

اکنون  " یهودا " ، این دشمن خونی ماست که حکم می راند . این یعنی نبرد ! نبردی تا به اهتزاز درآمدن پیروزمندانه پرچم  صلیب شکسته !

 

در این مقطع زمانی ، تشکیلات توله تبدیل به چتری گردیده که تمامی طیف راست افراطی آلمان را در زیر سایه خود  جمع کرده است .  در دسامبر 1918 اين نيرو در آماده سازی  يک کودتای ناموفق تحت رهبری دکتر" رودلف باتمان" Rudolf Buttmann  که در  آخرين لحظات کشف می گردد شرکت میکند .  بدنبال آن پليس به ستاد توله درهتل چهارفصل ريخته و بسیاری را دستگير می کند . در شرايطی که مجازات شراکت در کودتا همواره و در همه جا اکثرا اعدام و یا حبسهای طویل المدت می باشد ،  با اینحال همگی این دستگیر شدگان  بعدا  در فاصله کوتاهی آزاد می شوند !

 

اول ژانویه 1919 حزب کمونیست آلمان   DKP  تاسیس می شود . تنها چهار روز پس از آن در پنجم ژانویه ، تشکیلات توله اقدام به بنیانگذاری حزب کارگران آلمان   DAPمی نماید . در اینجا پیش از ادامه بحث بد نیست نگاهی به سیمای کلی جامعه آلمان  پس از تسلیم خفت بار نوامبر بیندازیم .

 

آلمان پس از جنگ

 

جامعه آلمان پس از جنگ اول ، سيمای يک اجتماع از هم گسيخته ، تحقير شده ، شکست خورده  و گرسنه  را به نمايش می گذارد . شرايط مساعدی که جنگ برای انقلاب آماده کرده است ، می رود که نظام تعیین تکلیف نشده آلمان را نيز بدنبال الگوی انقلاب اکتبر ، تبديل به يک جمهوری سوسياليستی ديگر نمايد .

 

شکاف دهشتناک ميان بالا و پايين و تعميق قطب بنديهای طبقاتی، شرايط عينی انقلاب راازهر زمان ديگری آماده تر کرده است  . با اين حال انقلاب ، فاقد يک مرکز ثقل سراسری است .  مراکز گوناگون انقلاب در شمال و جنوب و مرکز آلمان مسيرهای متفاوتی را می پيمايند . اين مراکز در شمال ، برلين ، در مرکز ، ساکسونی  و در جنوب ، مونيخ در قلب ايالت خودمختار باواريا می باشند .

 

انقلاب اکتبر نه فقط چپ آلمان که چپ اروپا را نیز بشدت تحت تاثير خود قرار داده است و برای اولين باراين طيف را به صرافت تصاحب قدرت سياسی با الگوی بلشويکی انداخته است . اين الگوی تصاحب قدرت سياسی از طريق تعرض مستقل نخبگان سازمانيافته در حزب بلشویک روسیه  و با حمايت يک اقليت راديکال کارگری و نظامی که توسط لنين با موفقيت به مرحله عمل گذاشته می شود ، در برلين و مونيخ  و ساکسونی  و بوداپست  و  ......  دنبال می گردد .

 

گرايش به چپ در آلمان آنچنان شديد است که دولت سوسیال دمکرات " فريدريش ابرت" که بلافاصله پس از جنگ بر سر کار آمده است ، مطلقا کفايت نمی کند  و چپ آلمان  به هيچ چيز جز تصاحب کامل قدرت سياسی  و ايجاد " اتحاد شوروی آلمان "  قناعت نمی کند .

ارتش رايش از هم گسيخته و نيروی پليس بويژه در برلين  به اسپارتاکيستها گرايش دارد . در 4 نوامبر 1918 يعنی درست يکهفته پيش از امضای قرارداد تسليم آلمان ، شورشی در نيروی دريايی آلمان در بندر کيل  و ویهلمزهافن  صورت گرفته است  و سه روز بعد در هوای گرگ و ميش بامداد 7 نوامبر يک اقليت کمونيست  به رهبری يک يهودی  بنام " کورت آيزنر" و با حمايت شمار زيادی از سربازانی که به آنها پيوسته اند ، تمامی پستها و پادگانهای عمده ارتش در مونيخ را به تصرف خود در آورده اند  و لودويگ سوم از خاندان سلطنتی  ويتلزباخ  را مجبور به فرار کرده  و به فرمانروايی شهرياران  در باواريا خاتمه داده اند . در اینجا سوسیال دمکراتهای مستقل  USPDلانه گزیده در پارلمان ایالتی  باواریا ، بی آنکه از دماغ کسی خونی بريزد ، انقلاب !  کرده اند .

 

شعله های منظم  يک انقلاب خودانگيخته  در سرتاسر آلمان  زبانه می کشد . اندکی  پيش از خاتمه جنگ در  فريدريشزهافن، کارگران يک شورای کارگری را درکارخانه" زپلين" تشکيل داده اند. کارگران کارخانه های  نواحی اشتوتکارت ازجمله کارخانه بزرگ دايملربنز دراعتصاب گسترده بسرمیبرند . ملوانان در فرانکفورت هم انقلاب راه انداخته اند . در  کاسل  يک پادگان کامل به فرماندهی يکی از افسران ارشد ، سر به شورش برداشته اند . در کلن يک پادگان 45 هزار نفره به کمونيستها پيوسته اند . يک قيام مسالمت آميز در هانوفر بدنبال سرپيچی ارتش از دستور سرکوب ،  به پيروزی می رسد و سربازان  به مردم می پيوندند . عين همين ماجرا در جاهای  دیگر از جمله  در  دوسلدورف ، لايپزيک  و ماگد بورگ  به وقوع  می پیوندد .

 

قيام ژانويه

 

و حالا اندک مدتی پس از تسليم آلمان در برلين ، اسپارتاکيستها به رهبری " رزای سرخ " ، يک يهودی ديگر و با حمايت شمار بسياری از مردم برلين بر پايتخت چيره گشته اند .  در شهرهای ديگر نيز کم و بيش از پايتخت پيروی می شود . همه جا هرج و مرج برپاست و ساختار دستگاه ارتش و پليس ارتجاعی در حال از هم پاشيدگی کامل است . اسپارتاکيستها در برلين بر امورعام المنفعه ، حمل و نقل و کارخانه های اسلحه سازی نظارت دارند و دولتی در دولت بوجود آورده اند . در سوم ژانويه 1919 ، دولت " فريدريش ابرت" از فرط استیصال ، فرمانده پليس را که متمايل به اسپارتاکيستهاست ، از کار برکنار می کند . در مقابل اسپارتاکيستها مردم را به انقلاب فرا می خوانند . کارگران برلين  به اين فراخوان پاسخ مثبت می دهند و تا نيمروز ششم ژانويه ، بيش از دويست هزار کارگر مسلح  در سطح شهر به حرکت در می آيند . مردم ، محل روزنامه ارگان سوسيال دمکراتها و خبرگزاری ولف را اشغال کرده و مسئولين آنها را دستگير می کنند . با محاصره بنای صدارت عظمی ، ابرت و همکارانش به مخفيگاه می روند . پس از گذشت 24 ساعت دولت به جز  چند بنای مهم ،  بر هيچ کجای شهر حاکميتی ندارد . راه درازی تا تصاحب قدرت سياسی  با الگوی  پتروگراد  نمانده است .

 

در اينجا يک پارامتر جديد وارد معادله می گردد که سرنوشت صحنه  نبرد را تغيير می دهد . اين پارامتر عمده که در جايگاه نيروی سرکوبگر انقلاب وارد می شود ، برخلاف تمامی انقلابات معاصر دنيا ، ابزار منسجم سرکوب طبقه حاکمه و دولت به اصطلاح سوسياليست ابرت نيست !  يک ارتش غير قانونی است که نام " سپاه آزادی" Freikorps  ( ترجمه دقیق لغوی این واژه ، اندام  یا  پیکره آزاد است )  برخود گذاشته است . این  نیرو ، يک چيزی است  شبيه آنچه که سالها  بعد  در جريان  جنگ ايران  و عراق بنام " نيروی بسيج"  بوجود آمد . با اين تفاوت که اين ارتش غيرقانونی بر خلاف بسيج نه درجريان جنگ اول که بدنبال آن و شکست آلمان شکل گرفت .  سر پناهی  بوده است برای سلطنت طلبها  و راستترین گرایشات ارتجاعی  و حافظان  نظم موجود .

 

هسته های اوليه آن در درون سنگرها  و جان پناه ها شکل گرفته  و آنگاه که سرخورده و مايوس از شکست و تحقير ميهنی که سالها جان وهستی خود را برای حفظ آن گذاشته بودند ، به خانه بازگشته بودند، به ندای آنانی که بر عليه  خطر بلشويزم و فروپاشی مام ميهن  فرا می خواندنشان ، ندای مثبت داده بودند . ايدئولوژی  نامنسجم و هنوز شکل نگرفته آنان ، معجونی است از يک ناسيوناليسم کور با گرايشات غليظ شوينيستی و نفرت بی حد و حصری که درآن واحد تمايلات شديد ضد بورژوازی و ضد کمونيستی که خصلت انترناسيوناليستی  داشتند  را  شامل  می گردد.

 

این نیروی بسیجی !  چهارصد هزار نفره ، اگر چه به نسبت ارتش میلیونی آلمان اقلیتی بیش نبود ، با اینحال تامین مالی آن در خارج از کادر بودجه دولتی ، یکی دیگر از عجایب این دوران است که کمتر مورد اشاره  و توجه  تاریخنگاری  رسمی  می باشد  .

در تاریخ 10 ژانویه 1919 یعنی در گرماگرم قیام اسپارتاکیستها در برلین و پنج روز پیش از قتل وحشیانه " رزا  لوکزامبورگ"  و " کارل  ليبکنشت " ،  نشستی  در  ارو کلوپ  برلین  توسط  یکی از  نمایندگان " سرمایه غیرمتمرکز یهود "  بنام  " پاول مانکیویچ "  Paul Mankiewitz  ، مدیر و سخنگوی  بانک آلمان  Deutsche Bank  ترتیب داده می شود که  پنجاه نفر از صاحبان  سرمایه های کلان  در آلمان  از جمله تعدادی از کلان سرمایه داران یهود همچون  فلیکس دویچ  Felix Deutsch  از بنیانگذاران  AEG و آرتور سالومونزون Arthur Salomonsohn  درآن حضور دارند . در این نشست  که مانکیویچ  توسط  دوست و همکیش دیگرش در رهبری بانک آلمان یعنی " اسکار واسرمان" Oscar Wassermann  همراهی می شود ، مبتکر طرحی است بنام  صندوق ضد بلشویکی  که قرار است تامین مالی  سپاه آزادی را برعهده داشته باشد .

 

مانکیویچ در تمام طول جنگ اول در ضمن مشاوربانک مرکزی رایش Reichsbank  در مقوله تامین مالی جنگ و پس از جنگ در رابطه با پرداخت خسارات جنگی هم بوده است . هردوی اینها به اضافه تعداد کثیری از کلان سرمایه داران یهود همچون فلیکس دویچ ، همزمان عضو یک انجمن ماسونی تماما  یهودی در برلین بنام " جامعه دوستان" هم بوده اند .  این  انجمن که در  ژانویه 1792 ، به همت اسحاق اویشل  Isaac Euchel ، هارون ولفزون  Aron Wolfssohn ، یوزف مندلسون  Joseph Mendelssohn ،  ناتان اوپنهایمر  Nathan Oppenheimer  و هارون  نئو   Aron Neo  بنیانگذاری  شده بود تا سال 1880 تحت پوششهای فرهنگی  و روشنگری  !  فعالیت علنی دارد  و پس از آن  فعالیت  آن غیر علنی  می گردد  .  در دوران جمهوری وایمار  به عضو گیری  عناصر غیر یهود هم  تمایل نشان می دهد و اعضای فراوانی بدان روی می آورند تا اینکه نهایتا  در سال 1935 با اعلام  ممنوعیت  تمامی  کانونهای فراماسونری از سوی دولت ناسیونال سوسیالیستها ، بساط  فعالیتهای آن در  رایش آلمان  از 25 نوامبر 1935  تا  پایان جنگ دوم  برچیده می شود . 

 

و بدینسان " سرمایه یهود " دست قدرتمند خود را بر سر نیروی ارتجاعی دهشتناکی می گزارد که جانمایه و ماهیت آن عمیقا نژاد پرستانه و ضد یهودی  و تئوری راهنمای آن " پروتکل خردمندان صهیون " است .

 

بهر تقدیر اگر اين سپاه غيرقانونی  نبود ، بی هيچ ترديدی تمامی برلين و بدنبال آن اندک اندک تمامی آلمان  بدست گروه های مختلف کمونيستی  تسخير می شد . درعرض  يک هفته  واحد هايی از " سپاه آزادی " که توسط " گوستاو نوسکه " و از سوی دولت سوسيال دمکرات  فراخوانده شده اند ، از خارج شهر ، بدرون شهر می ريزند و مراکز پايداری اسپارتاکيستها را با سبعيت تمام درهم  می کوبند .  رهبران اسپارتاکيستها ،  از جمله " رزا لوکزامبورگ"  و" کارل ليبکنشت" در 15 ژانويه 1919 دستگير و به شيوه  وحشيانه ای  به قتل  می رسند .

 

تنها چهار روز پس ازاين کشتار وحشيانه در يکشنبه ای سرد وآفتابی ، نخستين انتخابات ملی در حکومت جديد برگزار می شود . برای نخستين بار در تاريخ آلمان زنان نيز اجازه شرکت در انتخابات را می يابند . سوسياليستهای چپگرای افراطی فقط هفت درصد کرسيهای مجلس  و راست افراطی  که باطنا خواهان بازگشت سلطنت بود نيز تنها پانزده در صد کرسيها را بدست آوردند .  اين آرای هفت درصدی  تا حدود زيادی شکست يک انقلاب توده ای را مهر می کند .

 

بدليل ناامن بودن شهر برلين ، محل استقرار مجلس ملی  به " وايمار"  در دويست و چهل کيلومتری برلين منتقل می شود و بدينسان  جمهوری جديد نام " جمهوری وايمار" را بخود می گيرد . 11 فوريه 1919 هم " فريدريش ابرت " در مقام اولين رئيس جمهور رايش  کارخود را آغاز می کند . پاداش" سپاه آزادی" دست راستی را نيز دولت دست چپی با گزينش " گوستاو نوسکه "  Gustav Noske  عضو جناح راست حزب سوسيال دمکرات به  وزارت دفاع می دهد که خود را سگ تازی می نامد و پيش از اين عامل وارد کردن سپاه آزادی بر عليه اسپارتاکيستها در قيام ژانويه بوده است . اين گزينش به معنای آن است که از اين پس اين سپاه غيرقانونی می تواند در پناه حمايت جمهوری نوپای وايمار به حيات خود ادامه دهد و دولت  به اصطلاح  سوسياليستی  را در مقابل  خطر  بلشويزم سرخ  حفاظت  نمايد !

 

ده روز بعد يعنی21 فوريه  در باواريا ، کورت آيزنر که بدنبال شکست سنگین حزب سوسیال دمکرات مستقل  USPDظاهرا برای تقدیم استعفای خود عازم " لاند تاگ" يعنی مجلس قانونگذاری ايالتی باواريا در مونيخ بوده است ، در میانه راه مجلس  بدست يک افسريهودی راستگرا  بنام" کنت آنتون آرکو ـ والی" Anton Graf von Arco auf Valley  به قتل می رسد .

 

نکته جالب توجه  دراینجا ، ارتباط این افسر یهودی  با " جامعه توله "  می باشد . هر چند  که نام  او در لیست اسامی اعضای علنی  توله  بدلیل  داشتن خون یهودی  !  به چشم نمی خورد .

 

با اين ترور ، آيزنر منفور تبديل به شهيد طبقه کارگر گرديده و جنبش چپ جانی دوباره می گيرد . در طرف ديگر در ميان طيف راست نيز  آرکو ـ والی  بالا می رود و دانشجويان دانشگاه مونيخ با تعطيل دانشگاه او را  قهرمان  خود  معرفی  می کنند . بدنبال اين ترور و با اعلام حکومت نظامی ،  شورای مرکزی جمهوری باواریا  به ریاست سوسیال دمکراتی بنام "ارنست نیکیش"  Ernst Niekisch  موقتا زمام امور را در دست می گیرد تا اینکه نهایتا در 17 مارس 1919 يک آموزگار پيشين  بنام " یوهانس هوفمان" Johannes Hoffmann  که او هم عضو حزب سوسیال دمکرات SPD  است ، از سوی مجلس ایالتی  باواریا مامور تشکیل دولت می گردد . نکته جالب دیگر در اینجا عفو" آرکو والی" توسط هوفمان  و تبدیل حکم اعدام او به یک زندان کوتاه مدت پنج ساله  با حفظ تمامی  حقوق شهروندی ! خود می باشد .

 

 

                                                                           

        

Anton Graf von Arco auf Valley   Kurt Eisner                                                                            

                                                                                                   

 

شورشهای مارس

 

مارس 1919 ، نخستين کنگره انترناسيونال  يا  بين الملل سوم در مسکو برگزار می شود . لنين ، کارگران جهان را فرامی خواند تا به حمايت از دولت انقلاب در روسيه شوروی  قيام نموده و با فشار بر دولتهای خود ، آنها را مجبور به بازگرداندن سربازانشان از روسيه  و برقراری روابط  سياسی  و تجاری با  دولت سوسياليستی  نمايند .

 

بدنبال دعوت لنین از کمونيستهای اروپا برای تصاحب قدرت سياسی در کشورهای خود ، 1500 تن نمايندگان شوراهای کارگری برلين در پاسخ  به ندای انقلاب جهانی ، رای به يک اعتصاب عمومی می دهند  و بيش از سی کلانتری  توسط  سازمان سربازان سرخ  و گروه های نظامی  راديکال  تسخير می شوند .

 

يکبار ديگر " سپاه آزادی"  به ميدان می آيد .  سی هزار نفر از سربازان آن با دعوت  و حمايت  رسمی  وزير دفاع دولت  سوسيال  دمکرات در پنجم مارس  وارد شهر شده  و به جان کارگران می افتند .  در فاصله پنج  تا سيزدهم مارس ، با کشتار سبعانه 1500 نفر و زخمی کردن حداقل  ده هزار نفر ، به قيام سرخ مارس  در برلين  خاتمه داده  می شود . 

 

کمتراز ده روز بعد در22 مارس در مجارستان يک جمهوری شوروی هنگری اعلام می گردد . رهبری اين  جمهوری هم با يک يهودی ديگری است بنام " بلا کون " که علاوه بر خودش 25 نفر از کميسرهايش هم يهودی هستند . جالب آنجاست که روزنامه دست راستی و متمايل به " خاندان روتچيلد "  در انگلستان يعنی  تايمز لندن ، رژيم مربوطه را يک " مافيای يهودی" می نامد .

 

" سرمایه متمرکز یهود" که اینک ایدئولوژی صهیونیسم را نیز پرچم کرده است همه جا خود ، به تبلیغ هرچه گسترده تر نقشه " بلشویکهای یهودی"  در دامن زدن به هرج و مرج در اروپا با هدف به وحشت انداختن " سرمایه" بطور عام  و سرمایه های غیرمتمرکز  یهود  بطورخاص  و زمینه سازی  فرار آنها به ایالات متحده آمریکا  پرداخته است !

جمهوری شوروی مونيخ

 

دوهفته پس از اعلام جمهوری شوروی در بوداپست ، روز 4 آوریل 1919 یک انقلاب  قهوه خانه ای  در مونیخ علیه دولت سوسیال دمکرات هوفمان که جانشین آیزنر شده است شکل می گیرد . سوسیال دمکراتهای مستقل عضو شورای مرکزی کارگران و سربازان ، در میخانه ای بنام " لوون  براوهاوس " ، تصمیم به تشکيل يک دولت تمام سوسياليستی گرفته  و "اریک موزام"Erich Muehsam   و " گوستاو لانداور  Gustav Landauer  را مامور آماده کردن اعلامیه دولت مذکور می نمایند . هر دو اینها هم از قضا یهودی هستند .

 

                                                               

Erich Muehsam                                                           Ernst Toller             

 

متعاقبا با برانداختن دولت هوفمان در7 آوریل 1919 " جمهوری شوروی مونیخ " را به جهانیان ! اعلام می کنند .  رژیمی که مرزهای آن از مرزهای شهر مونیخ  فراتر نمی رود . رهبری این انقلاب در انقلاب !  را یک شورای مرکزی  متشکل از روشنفکران و آنارشیستها برعهده می گیرد  که در راس آن  باز هم  یک یهودی دیگری است بنام "ارنست تولر" Ernst Toller . او که پس از قتل آیزنر ، جانشین او در میان سوسیال دمکراتهای مستقل  می باشد ، شاعری است که به همه چیز شباهت دارد الا رهبر یک انقلاب پرولتری !  در این مقطع سوسیال دمکراتهای مستقل هم ، از ائتلاف حاکم  کناره گیری می کنند .

 

هوفمان از مونیخ به بامبرگ عقب نشینی می کند . تلاش دوباره او برای اعاده قدرت در سیزدهم همانماه ، بدلیل عدم حمایت  پادگان مونیخ  که اعلام  بی طرفی کرده بود از یکسو و حضور فعالانه " گارد سرخ " در سرکوب کودتا از سوی دیگر شکست می خورد .

 

در اینجا "آدولف هیتلر"  که در پادگان هنگ دوم پیاده  مستقر هست روی چارپایه رفته و سربازان را از دخالت در کودتا منصرف می سازد . او فریاد  می زند " آخر ما که گارد انقلاب نیستیم  تا در خدمت یک گروه شیاد  یهودی  باشیم " !

 

 بدنبال شکست کودتای مذکور ، آن شورای مرکزی کذایی هم که هنوز عمرش به یکهفته  نرسیده  بود ، توسط همان" گارد سرخ" که بتازگی توسط حزب کمونیست آلمان DKP بوجود آمده کنار گذاشته می شود و حزب کمونیست در 13 آوریل ، خود راسا قدرت را بدست  می گیرد .  یک هیئت اجرایی از سوی حزب  جانشین  شورای مرکزی می شود  .  در اینجا باز هم  تصادفا  یهودی دیگری  بنام " اویگن لوینه " Eugen Leviné  انقلاب !  را به پیش می راند . این یکی  اصلا  آلمانی نیست  و اهل سن پترزبورگ است  و طبق معمول مثل غالب انقلابیون  !  ضد سرمایه دار  یهود ، پسر یک  بازرگان متمول !  در کنار او یک همکیش دیگرش هم بنام " ماکس لوین" Max Levien  حضور دارد که او هم از یهودیان روسیه و متولد مسکو می باشد . با پیوستن  دوهمکیش دیگر یعنی" ارنست تولر" سوسیال دمکرات  و" گوستاو لانداور" آنارشیست به آنها ترکیب هیئت اجرایی  کذایی  کاملا  یکدست  می گردد !

 

 

                                                     

             Gustav Landauer               Max Levien              Eugen Leviné

هوفمان سوسیال دمکرات ،  پس از شکست کودتا و یک درگیری نظامی متعاقب آن  با گارد سرخ به فرماندهی  تولر ، دست بدامن  وزیر دفاع ، گوستاو نوسکه  و سپاه آزادی  می شود . 17 آپریل نوسکه  تصمیم به استفاده از واحدهای ارتش برعلیه مونیخ می گیرد . مهمترین نقش را در این مقطع ، جامعه توله بر عهده دارد که پشت پرده سازماندهی سپاه آزادی است . جدای عضوگیری برای سپاه اوبرلند ، جامعه توله دست اندرکار سازماندهی  یک عملیات  مداوم  جاسوسی  و رشوه دهی  و تخریب از درون در جمهوری شوروی باواریا است .

 

این نقش آشکار باعث می شود تا در 26 آپریل و در جریان بازرسی از اطاقهای محل استقرار تشکیلات توله در هتل چهارفصل ، با کشف مدارک بسیاری در این رابطه ، تعداد زیادی از اعضای سرشناس توله از جمله پرفسور ارنست برگر یهودی ، توسط عده ای از دریانوردان انقلابی دستگیر و به دبیرستان لویتپولد  که پایگاه گارد سرخ  بود منتقل گردند . نکته جالب توجه دیگر آزاد کردن  بلافاصله  تعدادی از اینها توسط ارنست تولر فرمانده وقت گارد سرخ است . 

 

محاصره مونیخ توسط سپاه آزادی از خارج  و هرج و مرج  و نابسامانی در داخل ، به اختلاف در میان صفوف جمهوری شوروی بر سراستراتژی برخورد با دولت هوفمان  و انتخاب میان لوینه از حزب کمونیست و تولر از سوسیال دمکراتهای مستقل می انجامد . با عقب نشینی لوینه کاندیدای حزب ،  قرعه دوباره بنام ارنست تولر می افتد . او بلافاصله تقاضای مصالحه با هوفمان را به بامبرگ می فرستد که البته از جانب او  قاطعانه رد می شود .  

 

سی آپریل  تهاجم  وحشیانه سپاه آزادی به مونیخ  آغاز می گردد . کشتار در همه جا جریان دارد .  در پاسخ به اعدامهای مستمر سپاه دست راستی از جمله کشتار اسرای روس ، گاردهای سرخ مستقر در دبیرستان لویتپولد ، ده نفرباقیمانده از دستگیریهای هتل چهارفصل از جمله پرفسور برگر و دوشس هلا فون وستارپ  منشی زیبای توله  را تیرباران می کنند . این  اقدام که با جنایتهای غیرقابل تصور سپاه آزادی اساسا قابل مقایسه نبود ، به همت " جامعه توله" و قدرت مالی و رسانه ای  آن  تا سالها بعد  تحت عنوان  قتل اسرا ، مطرح باقی  می ماند ، بدادگاه کشانیده  می شود  و نهایتا  وارد تاریخ آلمان پس از جنگ اول  می گردد .

 

روز اول ماه مه 1919 ، آنگاه که لنین در میدان سرخ مسکو برای جمعیت انبوهی که به گرد او جمع شده بودند ، سخن از سالگرد جشن پیروزی پرولتاریا نه تنها در اتحاد شوروی که در مجارستان شوروی و باواریای شوروی  می راند ، در خیابانهای مونیخ خون جاری بود  و سپاه آزادی دست اندرکار خلق یک توحش و بربریت سازمانیافته دیگر !  رویمرفته یک قلم  بیش از هزار نفر از " سرخها " توسط سپاه وحشت ، تنها  تیرباران می شوند .

 

وقایع  برلین  و مونیخ  و بوداپست در کنار موارد  مشابه آن در جای جای اروپا ، پدیده جدیدی را با حمایت رسانه ای  و تبلیغاتی  " سرمایه متمرکز یهود "  بنام " بلشویکهای یهودی "  بر سر زبانها می اندازد .                                                       

 

هیچ چیز در این راستا صریحتر ، واضحتر و در عین حال مشکوکتر از موضعگیریهای  وینستون چرچیل  نمی تواند باشد . او در یکی از جلسات کلوپ آنگلو روس در لندن ، خواهان حمایت دنیا از ژنرال " آنتون دنیکین " و روسهای سفید  در برابر " لنین و تروتسکی و دارو دسته آنارشیستهای یهودی " می شود . چند ماه بعد در مجلس عوام رسما سخن از" نفرت انگیزترین قوم دنیا  که توسط لنین دور هم گرد آمده اند"  می راند .

درهمه جا گفته می شود که یهودیان هزینه پیروزی بلشویکها را پرداخت کرده اند .

پايان بخش هشتم ، 7 آذر 1387

برای مطالعه بخشهای پيشين اين کتاب می توان به http://www.niabati.tk/   و pezhvakeiran.com  مراجعه کرد .

bijanniabati@hotmail.com

                                                                                                          7 اذرماه 1387

منبع:پژواک ایران


بیژن نیابتی

فهرست مطالب بیژن نیابتی در سایت پژواک ایران 

*جنگ چهارم: بخش شانزدهم؛ فدرال رزرو  [2015 Jul] 
*جنگ چهارم: بخش پانزدهم، سرمايه متمرکز يهود  [2015 May] 
*یادداشت سیاسی :معامله لوزان ، توازن جدید  [2015 Apr] 
*در خاورمیانه چه می گذرد ؟  [2014 Nov] 
*بن بست «دولت یهود» ، شکوه مقاومت مسلحانه  [2014 Aug] 
*داعش در صفحه مختصات خاورمیانه جدید  [2014 Jun] 
*بخش چهاردهم، حزب فالانژیست اسپانیا  [2014 Jan] 
*یادداشت سیاسی : ماندلا ، نماد ارزشی گلوبالیسم  [2013 Dec] 
*یادداشت سیاسی : توافق ژنو  [2013 Nov] 
* قتل عام در اشرف  [2013 Sep] 
*یادداشت سیاسی :سوریه در تیررس   [2013 Aug] 
*کِشتی بان را سیاستی دگر بایدـ بخش دوم  [2013 Jul] 
*کِشتی بان را سیاستی دگر باید ـ بخش اول  [2013 Jun] 
*جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها بخش سیزدهم ، اسپانیا در آتش و خون [2013 Feb] 
*موازنه جدید پس از انتخابات آمریکا  [2012 Nov] 
*انحلال طلبی ـ بخش دوم ـ ثقل سیاسی یا آلترناتیو حکومت ولایی  [2012 Aug] 
*انحلال طلبی بخش اول ـ آلترناتیو سکولار ، گفتمان انحرافی [2012 Jul] 
*جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها بخش دوازدهم ، فاشیسم یهود  [2012 May] 
*گزینه‌های پیش رو؛ سال سرخ و سیاه ـ بخش سوم  [2012 Feb] 
*سال سرخ و سیاه - بخش دوم ـ ایران ـ بدیل انقلابی  [2012 Jan] 
*سال سرخ و سیاه  [2012 Jan] 
*جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها  [2011 Dec] 
*بازی خطرناک  [2011 Oct] 
*جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها   [2011 Sep] 
*اوج گیری"نبرد آلترناتیوها" بر سر لیست تروریستی  [2011 Aug] 
*سال زیبا بخش دوم : معضل ایران   [2011 May] 
*سال زیبا  [2011 Apr] 
*افغی کبوتر نمی زاید  [2011 Apr] 
*جنس قیام عاشورا !  [2011 Feb] 
*انتقامجویی کور در حضیض استیصال  [2011 Jan] 
*پوسته شکنی یا گشایش به سمت دولت حرامزاده (بخش دوم)  [2010 Oct] 
*پوسته شکنی یا گشایش به سمت دولت حرامزاده  [2010 Sep] 
*همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب وابستگی یا نیاز متقابل (بخش دوم)  [2010 Jul] 
*همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب  [2010 Jul] 
*آتشفشان جوشان «جنبش سرخ»، زیرخاکستر رکود «جنبش سبز»  [2010 Jun] 
*در سوگ فرزاد کمانگر و یارانش   [2010 May] 
*بحران انقلابی ، اعتلای جنبش سرخ  [2010 Jan] 
*اطلاعیه درمورد قرارگرفتن اسامی تعدادی از فعالین اپوزیسیون ایرانی در لیست پلیس بین المللی   [2009 Dec] 
*درخشش "عمل سرخ " بر بام "جنبش سرخ"  [2009 Nov] 
*جنبش من ، جنبش سرخ !  [2009 Jul] 
*این جنبش ، جنبش من نیست !   [2009 Jul] 
*زبان تازه ! تحلیلی بر تغییر   [2009 May] 
*مرواریدی دیگر ، یک رویارویی پرشگون   [2009 Mar] 
*جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها  بخش نهم ، حزب کارگران ناسیونال سوسیالیست آلمان  [2009 Mar] 
*مرز سرخ   [2009 Jan] 
*جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها بخش هشتم ، پرولتاریای یهود  [2008 Nov] 
*باراک اوباما ، مسیح موعود یا فریب هزاره سوم  [2008 Nov] 
*ضرورت نجات نیروهای مجاهدین ، تفاوت دو نگاه   [2008 Oct] 
*بازگشت روسيه به صحنه رقابتهای جهانی !   [2008 Aug] 
*جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها  بخش هفتم ، تشکيلات توله [2008 Aug] 
*جنگ جهانی چهارم، ایزارها و آماجها  [2008 Aug] 
*مصاحبه سايت کومله زحمتکشان با بيژن نيابتی  [2008 Feb]