دادگاه حمید نوری و صلابه کشان
فروغ شلالوند

در ۷ سالی که عمویم زندان بود فقط یک بار توانستم او را به بینم که خود داستانیست. بارها به همراه مادر بزرگم و هر بار تقربا ۱۴ ساعت با قطار از اندیمشک تا راه آهن تهران و از آنجا تا «زندان گوهر دشت» را به شوق دیدار می رفتم اما هرگز تکرار نشد و اجازه ملاقات ندادند.  
حالا پس از سه دهه یکی از دژخیمان گوهر دشت که اتفاقاً از جمله ملاقات های زندان را کنترل می کرده حدود دو سال نیم است به همت ایرج مصداقی دستگیر و در زندان استکهلم قرار گرفته است، خوشبختانه همسر، پسر، دختر ودامادش، هرگاه بخواهند در دادگاه حاضر می شوند، من اما هنوز با تصویرعمویم به روی پیراهن و عکسی در دست در جستجوی آن عزیز گم گشته هستم و از اتاق کناری دادگاه اجرای عدالت را نظاره می کنم. دراین مدت توانستم دو بار به همراه آقای اشتری و پدرم مختار به استکهلم رفته و در دادگاه حضور پیدا کنم، همیاری راضیه و مینا عزیز را در این سفرها هرگز فراموش نمی کنم.
البته من نرفتم تا مثلا حمید عباسی، را در درون دادگاه به «صلابه» بکشم که خود به عنوان «متهم»، مقابل عدالت قرار دارد و روند دادگاه و دادرسی را سپری می کند، و یا اینکه ایرج مصداقی، عامل اصلی تشکیل این پرونده و یاران آسیب دیده و زندانی کشیده اش را بیرون از دادگاه به صلابه بکشم! بلکه فقط می خواستم بیش از پیش در صف دادخواهان و در کنار جان بدربردگان از آن کشتار سبعانه بایستم و شاهد شهادتشان در دادگاه باشم. حکایت رنج و دردشان در زندان و شقاوت آیت های جنایت و عمله واکره آنان در راهروهای مرگ و نزد هیئت مرگ را از زبان خودشان بشنوم. چگونه زندانی قطع نخاع را با برانکارد به قتلگاه می بردند، چگونه کودک سیزده ساله را به تماشای جوخه های تیر باران یارانش می‌بردند، چگونه اجساد قربانیان را درکامیون ها تلمبار می کردند و از فرقون های طناب دار و دم پائِی های به جا مانده بشنوم.
دلم می خواست هر روز درون دادگاه و در برابر چشمان حمید نوری، شاهد به صلابه کشیدن رهبرانِ وی، هیئت مرگ و کارگزاران آنان از جمله ناصریان ( آخوند مقیسه)، لشگری، نوری ... توسط ایرج مصداقی و یارانش باشم.
دلم می خواهد هر روز شاهد آن مردِ استوارِ بی دفتر ودستکی باشم که از شروع تا پایان محاکمه، مقابل ساختمان دادگاه، با پلاکاردهائی در دست و به گردن آویخته، بی ادعا بی سرو صدا در تمام روز گرمای تابستان و یخ بندان منهای ۱۴ درجه زمستانِ سوئد، تحمل می کند تا خمینی و خامنه ای جلاد و اصحاب کشتار را به صلابه بکشد.
دلم می خواست دل گویه های مادر عصمت، را که داغ یازده تن از عزیزانش را در دل دارد و همچنین لشکر یک تنه لاله بازران، را با عکسهای برادر و یارانش در مقابل دادگاه ببینم و بشنوم.
این ها دادخواهان راستینی هستند که دل در گرو آرمان های عزیزانشان دارند و به دور از قید و بندهای فرقه ای، گروهی، عطش نام و پروژه سازی های جیفه ای در پی اجرای عدالت هستند.  
می خواستم از نزدیک چهره کسی را ببینم که فرصت زندگی ازعزیزانمان را می گرفت و رویاهای پاکشان را به کابوس مرگ و نیستی تبدیل می کرد، می خواستم کسی را ببینم که بعد از به مسلخ بردن عزیزانمان جشن شیرینی خوران به پا می کرد و آن کسانی که پرونده های اعدام را تکمیل  وبه هیئت مرگ  تحویل می دادند تا آنان را به جرم آب دادن به گلها و آئین جشن نوروز و...«تنبیه» کنند وبه دار شقاوت بیاویزند.
هیچ کس از پشتیبانی دادگاهِ دادیار و کارگزار زندانهایِ گوهر دشت و اوین پشیمان نخواهد شد، پشیمانی از آن فرقه صلابه کش رجوی است که به هزار نیرنگ در پی بی اعتبار کردن دادگاه حمید نوری و شهادت دادخواهان آن بودند، پشیمانی از آن کاوه موسوی، است که خلف وعده کرد و به قول مادر عصمت، آن مادر داغدار که از ارتجاع غالب و مغلوب توامان ستم کشیده که گفت خراب کرد آقای موسوی می خواستیم حلقه گل به گردنت بیاویزیم ولی خراب کردی.
 پشیمانی از آن پروژه سازان حرفه است که خون قربانیان را به پول فروختند.

منبع:پژواک ایران