درددلی با مادرم
شهنام شرقی
امروز پانزده آپریل، روز تولد توست
تولدت مبارک
شش سال و نیم از رفتنات میگذرد، اگر بودی، امروز ۹۱ ساله میشدی.
تقریبا میدانم چه مشکلات و مسائلی را پشت سر گذاشتی.
یادش بخیر، انشاهایی که برایم مینوشتی و من در کلاس مدرسه میخواندم و نمرهی خوب میگرفتم . معلمم با زیرکی میگفت این نمره را به کسی میدهم که انشا را نوشته.
در سالهای میانی عمر، دور از فرزندانت بودی، چه من که در زندان بودم، چه نازی که در خاک، و چه آنها که در غربت. تو بایستی دوری همه را تحمل میکردی.
تنهای تنها بودی، گریستی و گریستی، اما از پا نیفتادی، همچون شیر زنی ازعهدهی تمامی مشکلات برآمدی.
از خودم میگویم. میدانم چه زحمات و مشکلاتی را برای ده دقیقه ملاقات با من به جان میخریدی. منو ببخش بخاطر دردسرهایی که برایت درست کردم و تو فروتنانه از سر گذراندی و چیزی نگفتی.
چه بگویم . از آمدن جلوی درب زندان و مسیری که با مصیبت میپیمودی برای آن که تنها ده دقیقه مرا ملاقات کنی.
برای این زمان کوتاه، چه توهین ها و چه بدرفتاری هايی را که تحمل نمیکردی! چقدر حاج داوود رحمانی و پاسدارانش تو را آزار دادند. تو همه را برای ده دقیقه ملاقات با من پذیرفتی.
مادر نیستم، اما سعی میکنم تو را درک کنم و بفهمم هر زمان که پس از ساعتها انتظار پشت در زندان، خود را به کابین ملاقات میرساندی و مجبور بودی تنها نگاهم کنی چه میکشیدی. (تلفنهایمان شنود میشد)
میتوانم حدس بزنم در همهی مدت انتظار چند ساعته، چشمات به درب بزرگ زندان بود، همان درب آهنی که سر تنها دخترت را در میان گرفت و له کرد.
میدانم تحمل هر ثانیهاش چقدر برایت دردآور بود. هر بار هزار دفعه به آن در لعنتی نگاه میکردی و چگونگی پرپر شدن تنها دخترت پیش چشمات تکرار میشد.
نازی، شب عید آمده بود ملاقات من که بعدش با بچهها به سفر برود اما پیکر بیجانش به سفر ابدی رفت. عید را هم بر تو زهر کردند.
مادر نو ببخش . من خودم قربانی بودم، ما قربانی بودیم، شما هم قربانی شدید .
ما و شما هر دو زندانی بودیم و قربانی .
ای کاش این همه رنجی که ما و شما کشیدیم به نتیجه میرسید و یا لااقل نوید روزهای بهتری را میداد.
مادر، نیستی که ببینی آنهایی که امروز در پاریس، همانجا که خمینی وعدهی ایجاد بهشت می داد نشستهاند، چه جهنمی در «اشرف» که «همنام» توست ساخته بودند.
آسوده بخواب، جهان در امن و امان نیست،
مادر عزیزم
تولدت مبارک
منبع:پژواک ایران