در دفاع از مارکسیسم
کورش انصاری

ترجمه مقاله ‘’ in defens of marxism  ‘’
مقاله ای که آلن وود (1) نوشته است و در دفاع از مارکسیسم در سال 2014 منتشر شده است.
در 28 سپتامبر 1864 ، نمایندگان کشورهای مختلف در ‘’سنت مارتین هال’’  لندن گرد هم آمدند. این جدی ترین تلاش برای اتحاد آگاه ترین کارگران در سطح بین المللی بود. این جلسه برای سازماندهی همبستگی بین المللی با قیام 1863 لهستان فراخوانده شد.
در این جلسه به اتفاق آرا تصمیم به تأسیس انجمن بین المللی کارگران (AIT)[2] ، یعنی اولین بین الملل گرفته شد. مرکز آن در لندن تأسیس و توسط کمیته ای متشکل از 21 عضو اداره می شد، که کار تهیه برنامه و اساسنامه به آنها سپرده شده بود. کارل مارکس مسولیت آنرا به عهده داشت و از همان ابتدا او نقش پیشگام قاطعی را در بین الملل ایفا نمود.
با نگاهی به گذشته ، می توان گفت که وظیفه تاریخی اولین انترناسیونال ایجاد اصول اساسی - برنامه ، استراتژی و تاکتیک ها - مارکسیسم انقلابی در مقیاس جهانی بود. با این حال ، اینترناسیونال جدید کاملاً مسلح مانند آتنا از جمجمه زئوس به وجود نیامد. در روزهای آغازین ، این یک اینترناسیونال مارکسیستی نبود ، بلکه یک سازمان بسیار ناهمگن بود که از گرایش های مختلف تشکیل شده بود.
مارکس و انگلس فرقه گرایانی در جستجوی یک سازمان کارگری شیمیایی خالص نبودند: چنین سازمانی هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت. آنها نیاز به انجام کار در یک میدان گسترده با پایگاه توده ای طبقه کارگررا درک کردند. مشارکت اتحادیه های کارگری انگلیس در این بین الملل بسیار مهم بود.
از همان ابتدا ، مارکس و انگلس برای تلطیف ایده های تئوری - پراتیک در درون اینترناسیونال مبارزه خستگی ناپذیری انجام دادند. اما آنها به خوبی درک کردند که برای جلب افکار سوسیالیسم علمی در توده مردم ، انجام کار صبورانه در سازمانهای کارگری تشکیل شده، از نظر تاریخی ضروری است. برای اولین بار، انجمن بین المللی کارگران به آنها این فرصت را داد تا ایده های خود را آزمایش کنند و در مقیاس وسیع تری نسبت به  محافل کوچک انقلابی درباره آنها به بحث بنشینند.  
در ابتدا آنها با مشکلات عظیمی روبرو شدند. در بیشتر کشورها جنبش کارگری نوپا بود و اغلب تحت تأثیر اندیشه های لیبرال یا دمکراتیک بورژوازی قرار داشت. در بسیاری از کشورها جنبش کارگری هنوز با احزاب بورژوازی منافاتی نداشت.
در آن زمان ، اکثر جمعیت کارگر را دهقانان یا صنعتگران کوچک تشکیل می دادند ، نه حقوق بگیران. کشورانگلستان استثنا بود: کارگران اکثریت را داشتند ، اما رهبران اتحادیه تحت تأثیر لیبرال ها بودند. در فرانسه ، ‘’پرودونی ها’’ به نام اندیشه های اتوپیایی "زندگی‌ تعاونی" با اعتصابات مخالفت کردند. آنها همچنین با شرکت کارگران در مبارزات سیاسی مخالف بودند.
مارکس و انگلس با ترکیبی از اصول با ثبات  و انعطاف پذیری تاکتیکی بسیار، در نهایت اکثریت را بدست آوردند. تحت رهبری آنها ، اینترناسیونال پایه های توسعه جنبش کارگری در اروپا ، بریتانیای کبیر و ایالات متحده را بنا نهاد که ریشه عمیقی در کشورهای اصلی اروپا داشته است.
 
سوسیالیسم و ​​انترناسیونالیسم
سوسیالیسم یک انترناسیونالیست است - یا هیچ چیز نیست. مارکس و انگلس همان ابتدای مانیفست حزب کمونیست این کلمات معروف را نوشتند : "کارگران هیچ وطنی ندارند". اینترناسیونالیسم آنها نتیجه ملاحظات احساسی نبود. آنها پیش بینی کردند که سرمایه داری به عنوان یک سیستم جهانی توسعه می یابد ، و از اقتصادهای مختلف ملی یک کل غیر قابل تقسیم و بهم وابسته بوجود خواهد آمد: بازار جهانی.
این پیش بینی به درستی توسط تاریخ تأیید شده است. سلطه درهم شکننده بر بازار جهانی قاطع ترین واقعیت عصر ما است. هیچ کشوری ، هرچند بزرگ - حتی ایالات متحده ، چین و روسیه - نمی توانند از بازار جهانی دور بمانند.
هیچ کتابی مدرن تر از ‘’مانیفست کمونیست’’ وجود ندارد. این تقسیم جامعه به طبقات ، پدیده جهانی شدن ، بحران های تولید بیش از حد ، ماهیت دولت و غیره را توضیح می دهد. با این حال ، حتی صحیح ترین ایده ها نیز تا زمانی که بیان سازمانی پیدا نکنند ، کارساز نیستند. به همین دلیل مارکس و انگلس همیشه برای ایجاد یک سازمان بین المللی از طبقه کارگر جنگیده اند.
رهبری انجمن بین المللی کارگران - شورای عمومی آن - در لندن مستقر بود. چندین اتحادیه به هم پیوستند. رهبری انجمن بین المللی کارگران دائماً در درون جنبش کارگری به کارهای میدانی مشغول بود و در بسیاری از درگیری ها و اعتصابات اجتماعی مداخله کرد.   
رهبری انجمن بین المللی کارگران علیه واردات اعتصاب شکن های خارجی جنگید و برای کمک به اعتصاب کنندگان و خانواده هایشان پول جمع آواری کرد. این رهبری برای برابری ، برای بهبود شرایط زندگی زنان و جوانان که سنگین ترین بهای ستم سرمایه داری را می پرداختند، جنگید. همه اینها باعث محبوبیت بین المللی آن در بین کارگران شد.
نفوذ روزافزون انجمن بین المللی کارگران در بریتانیای کبیر برای اتحادیه های صنفی اصلاح طلب نگران کننده بود. آنها كمك رهبری را پذيرفتند، اما هيچگونه همدردی با انديشه هاي سوسياليستي و انقلابي آن نداشتند. با این وجود ، اینترناسیونال در جنبش کارگری محبوب بود. در شفیلد (  Sheffield ، شمال انگلیس)، ‘’کنفرانس اتحادیه های کارگری’’ (TUC) قطعنامه ای را به تصویب رساند که از تلاش های بین المللی برای اتحاد کارگران همه کشورها در سازمان برادرانه تشکر کرد. وی از تمام اتحادیه های صنفی نمایندگی در کنفرانس دعوت کرد تا به این سازمان بین المللی بپیوندند.   
 
مبارزه با فرقه گرایی ( گروه گرایی)
مارکس و انگلس مجبور به جنگ در دو جبهه شدند. از یک طرف ، آنها مجبور بودند با ایده های اصلاح طلبانه رهبران اتحادیه صنفی فرصت طلب، که به همکاری طبقاتی و آشتی با بورژوازی لیبرال گرایش داشتند، مبارزه کنند. اما از طرف دیگر، آنها مجبور بودند مبارزه مداوم با گرایشهای فرقه ای و فوق العاده چپ داشته باشند. از آن زمان تاکنون وضعیت تغییر چندانی نکرده است. امروز گرایش مارکسیستی با همان مشکلات روبرو است و باید با همان دشمنان مبارزه کند. ممکن است نامها تغییر کرده باشد ، اما محتوا دقیقاً یکسان است.
تاریخ بین الملل اول ، اساساً با کشمکش بین دو گرایش ناسازگار مشخص می شود: از یک سو ، سیستم های آرمانشهر(l’utopie) و فرقه گرایی که در اوایل جنبش کارگری سلطه داشتند. از طرف دیگر ، سوسیالیسم علمی ، که کارل مارکس برجسته ترین نماینده آن بود.
علاوه بر اتحادیه های صنفی و طرفداران رابرت اوون (Robert Owen) در بریتانیای کبیر، ‘’پرودونیست ها’’ و ‘’بلانکیست ها’’ی فرانسوی در انجمن بین المللی کارگران، طرفداران ایتالیایی ملی گرای میانه رو؛ جوزپه ماتزینی (Giuseppe Mazzini)، آنارشیست های روسیه - و گرایش های دیگر وجود داشتند.
مارکس در نامه ای به انگلس نوشت: "بنابراین بسیار دشوار بود که بتوانیم دیدگاه خود را به شکلی ارائه دهیم که بتواند آن را در مرحله ای که جنبش کارگری در آن قرار دارد قابل قبول کند. مدتی وقت لازم است پیش ازانکه  بیداری جنبش اجازه صراحت و صداقت زبان را بدهد. در حال حاضر ما باید عمل کنیم ''.
آنارشیست ها - چه پرودونیست ها و چه باکونیست ها - با مشارکت کارگران در مبارزه سیاسی مخالفت کردند ، البته از دو دیدگاه متفاوت. پرودونیست ها به کارگران توصیه کردند با اقدامات اقتصادی کوچک ، به ویژه "اعتبار آزاد" و "معادلات عادلانه" بین تولیدکنندگان ، خود را رها کنند.
در انتهای دیگر طیف ، باکونیست ها از "تبلیغات با عمل" - به عبارت دیگر ، تروریسم فردی و شورش های کوچک - دفاع می کردند که قرار است زمینه را برای یک خیزش عمومی فراهم کنند تا آنکه  انقلاب اجتماعی را با یک ضربه به پایان برسانند. پرودون دیدگاه مالکان کوچک و صنعتگران را بیان می‌ کرد و باکونین که از عناصر طبقه بندی نشده ("لومپن پرولتاریا") و دهقانان انقلابی.
این باورهای غلط ، در زمینه بیداری توده های کارگر، یک مشکل جدی بود که از شکست وحشتناک 1848 برمی‌خاست، طبقه کارگر فرانسه به طور غریزی شورش خود را به شکل اعتصاب ابراز می‌کرد. از نظر سیاسی ، وی در حال آماده سازی برای سرنگونی رژیم بناپارتیست بود. اما پرودونیست ها مخالف اعتصابات بودند و تسکین دهنده های موقتی و کم اثر آرمان شهری را ارائه می دادند.
فرقه گرایان به جای اینکه خود را بر جنبش واقعی طبقه کارگر قرار دهند و سطح آگاهی آن را بالا ببرند ، سعی کردند آموزه های خود را به آنها تحمیل کنند. برای پاکسازی انترناسیونال از این باورهای غلط و فراهم آوردن مبانی تئوریک – پراتیک مستحکم باید مبارزه ای خستگی ناپذیر صورت میگرفت. مارکس وقت و تلاش زیادی را صرف مبارزه با اشکال مختلف فرقه گرایی نمود.
 
کمون پاریس
در آن زمان ، بورژوازی از تهدید کمونیسم ، که آن را با انترناسیونال شناسایی کرد ، ترسید. اما رویدادهای بزرگی در حال دمیدن بود که پیشرفت آن را کوتاه می کرد. در سال 1870 ، جنگ بین فرانسه ناپلئون سوم و آلمان بیسمارک آغاز شد. انجمن بین المللی کارگران موضع بین المللی گرفت. شورای عمومی مانیفستی علیه جنگ منتشر کرد که مسئولیت آن را بر عهده ناپلئون سوم و دولت پروس قرار داد. این مانیفست ضمن تأکید بر اینکه جنگ در آلمان ماهیتی دفاعی دارد ، به کارگران آلمانی هشدار داد که اگر به جنگ سلطه جویانه تبدیل شود، عواقب ناگواری برای طبقه کارگر به دنبال خواهد داشت - نتیجه آن هرچه باشد.
سقوط ارتش فرانسه در 4 سپتامبر 1870 زنجیره ای از حوادث را به وجود آورد که منجر به شورش کارگران پاریس و ایجاد اولین دولت کارگری در تاریخ شد: کمون پاریس. همانطور که مارکس نوشت ، کارگران "به آسمان هجوم آورده اند". کمون یک پارلمان از نوع بورژوازی نبود ، بلکه یک نهاد قانونگذاری و اجرایی همزمان بود. مقامات با حق رای مستقیم عمومی‌ انتخاب شدند و در هر زمان قابل لغو بودند[3].
اینجا جایی نیست که بخواهیم به جزئیات تاریخ کمون بپردازیم. کافی است بگویم که نقطه ضعف کمون رهبری آن بود. نه برنامه منظمی داشت و نه تاکتیک گسترده ای . در خود کمون ، انترناسیونالیست ها در اقلیت بودند: 17 از 92 عضو. در نتیجه ، کمون نتوانست چشم انداز وسیعی را به کارگران و دهقانان کشور ارائه دهد ، تا انزوای کارگران پاریس را بشکند.
 کمون علیرغم موفقیتهای چشمگیر خود ، اشتباهاتی مرتکب شد. مارکس به دو مورد جدی اشاره می کند: بانک فرانسه ملی اعلام نشد. و کمونارها به سمت ورسای ، جایی که ضد انقلاب عقب نشینی کرده بود ، راهپیمایی نکردند. این طبقه کارگربود که  هزینه های گزاف آن را پرداخت کرده است.  در ورسای ، نیروی واکنش توانست ارتش ضد انقلابی را سازماندهی کند که به سمت پاریس حرکت کرد و کمون را در خون غرق ساخت. پس از انجام این وظیفه ، بورژوازی لشکر کشی گسترده ای را علیه کمون ترتیب داد. مارکس با اشتیاق از کمون  دفاع کرد. وی به نمایندگی از شورای عمومی، مانیفستی را نوشت - كه هم اكنون تحت عنوان ''جنگ داخلی در فرانسه'' شناخته می شود - و در آن اهمیت تاریخی واقعی این انقلاب بزرگ پرولتری را توضیح داد. کمون نوعی قدرت سیاسی طبقه کارگر بود ، دیکتاتوری ستم کشان بر ستمگران. این یک رژیم انتقالی بود که برای تحول کامل جامعه می جنگید. منظور مارکس از "دیکتاتوری پرولتاریا" این است.
 
فروپاشی بین الملل
شکست کمون ضربه مهلکی به  انجمن بین المللی کارگران وارد کرد. و عیاشی ارتجاعی متعاقب آن مانع کار انجمن بین المللی کارگران در فرانسه گردید. همه جا مورد آزار و اذیت قرار گرفت. اما ریشه اصلی مشکلات آن نهفته در مرحله رشد سرمایه داری در مقیاس جهانی پس از سال 1871 است که تأثیری منفی بر بین الملل گذاشت. فشارهای یک سرمایه داری در حال شکوفایی منشأ مشاجره و اختلافات عقیده داخلی گردید. دسیسه های باکونین و پیروانش شدت گرفت و از فضای کلی اختلاف عقیده و ناامیدی تغذیه کرد. در این زمینه ، مارکس و انگلس نخست پیشنهاد دادند که رهبری بین الملل به نیویورک منتقل گردد، و سپس حداقل به طور موقت منحل شود. به طور رسمی در سال 1876 بود.
 انجمن بین المللی کارگران موفق شد پایه های نظری یک اینترناسیونال انقلابی واقعی را بگذارد. اما هرگز یک سازمان توده ای نبود. بلکه یک فرض، پیش بینی‌ و تفکر از آن بود. اینترناسیونال سوسیالیست - اینترناسیونال دوم - در سال 1889 تاسیس شد، از همان جایی که اولین اینتر ناسیونال متوقف شد ، آغاز گردید. برخلاف مورد اول، اینترناسیونال دوم از ابتدا یک اینترناسیونال توده ای بود که میلیون ها کارگر را سازماندهی کرد. در آلمان ، فرانسه ، انگلیس ، بلژیک و ... احزاب و اتحادیه های بزرگی داشت. علاوه بر این ، حداقل بر روی کاغذ - بر مبانی نظری مارکسیسم انقلابی تکیه داشت. و آینده سوسیالیسم جهانی تضمین شده به نظر می رسید.      
با این وجود ، اینترناسیونال دوم طی یک مرحله طولانی از رشد سرمایه داری توسعه یافت. این روند اثر خود را در ذهنیت لایه های پیشرو احزاب و اتحادیه های سوسیال دموکرات برجای گذاشت. دوره 1871 تا 1914 یک دوره کلاسیک سوسیال دموکراسی به حساب می‌ اید. این رشد اقتصادی به سرمایه داران اجازه داد امتیازاتی را برای طبقه کارگر - یا به عبارت دقیق تر ، برای اقشار بالای آن - در نظر بگیرند. این اساس مادی انحطاط ''ملی- اصلاح طلب'' اینترناسیونال دوم بود. این انحطاط به شکلی‌ بیرحمانه در سال 1914 خود را آشکار ساخت ، هنگامی که رهبران اینترناسیونال به اعتبارات جنگ رای دادند و از بورژوازی "خودشان" در قصابی امپریالیستی 18-14 حمایت کردند.
سومین بین الملل
فاجعه های جنگ جهانی اول انگیزه ای به انقلاب روسیه داد که در سال 1917 کارگران را تحت رهبری حزب بلشویک لنین و تروتسکی به قدرت رساند. بلشویک ها ، هرگز انقلاب روسیه را یک واقعه کاملاً ملی نمی دیدند. آنها اولین اقدام انقلاب سوسیالیستی جهانی را در آن می‌دیدند. بنابراین آنها در سال 1919 یک اینترناسیونال انقلابی جدید تأسیس کردند.
اینترناسیونال سوم (کمونیست) یا ''کمینترن'' در سطح کیفی بالاتر از دو قبلی قرار گرفت. در اوج خود ، اینترناسیونال سوم - مانند انجمن بین المللی کارگران - از یک برنامه انقلابی و اینترناسیونالیستی دفاع کرد. و مانند اینترناسیونال دوم ، میلیونها عضو داشت. یک بار دیگر ، به نظر می رسد آینده انقلاب جهانی در دستان خوبی است.  
اینترناسیونال کمونیست تا زمانی که توسط لنین و تروتسکی هدایت می شد ، یک خط انقلابی درست را حفظ می کرد. اما انزوای انقلاب روسیه ، تحت شرایط عقب ماندگی مادی و فرهنگی مهیب ، باعث انحطاط بوروکراتیک انقلاب شد. جناح بوروکراتیک به رهبری استالین به ویژه پس از مرگ لنین در سال 1924 برتری یافت.
 لئون تروتسکی و مخالفان چپ تلاش کردند تا از سنت های اصیل اکتبر 1917 - سنت های دموکراسی کارگری و انترناسیونالیسم پرولتری - در برابر واکنش استالینی دفاع کنند. اما آنها خلاف جریان می جنگیدند. کارگران روسی از سالها جنگ ، انقلاب و جنگ داخلی خسته شده بودند. ازانطرف، بوروکراسی ( استالینی) اعتماد به نفس پیدا کرد ، کارگران را کنار زد و کنترل حزب را در دست گرفت.
پتانسیل عظیم اینترناسیونال سوم با ظهور استالینیسم در روسیه ، که منجر به ویرانی در رهبری هنوز نابالغ احزاب کمونیست شد، از بین رفت. در حالی که لنین و تروتسکی انقلاب جهانی را تنها راه تحکیم انقلاب روسیه می دانستند ، استالین و طرفدارانش اینترناسیونالیسم پرولتری را کنار گذاشتند. "نظریه" سوسیالیسم در یک کشور منعکس کننده باریک بودن بوروکراسی ملی گرایانه است ، که اینترناسیونال کمونیست را به ابزاری صرف در سیاست خارجی مسکو تبدیل کرد. استالین پس از استفاده بدبینانه از کمینترن برای اهداف خود ، در سال 1943 آن را منحل کرد، حتی بدون برگزاری کنگره. 
 
بین الملل چهارم
 
محروم و تبعید شده ، تروتسکی تلاش کرد تا نیروهای ناچیز وفادار به سنتهای بلشویسم و ​​انقلاب اکتبر را دوباره جمع کند. او این کار را ابتدا در مخالفت چپ با اینترناسیونال سوم انجام داد. در شرایط بسیار دشوار، مورد تهمت استالینیست ها و تحت آزار و شکنجه GPU ، پرچم اکتبر لنینیسم ، دموکراسی کارگری و اینترناسیونالیسم کارگری را حفظ کرد.
 متأسفانه، نه تنها چپهای مخالف از نظر عددی ضعیف بود ، بلکه بسیاری از اعضای آن گیج و سمت گیری خود را از دست دادند. آنها اشتباهات زیادی به ویژه اشتباهات فرقه ای ( گروهی ،  کوته فکرانه) مرتکب شدند. این منعکس کننده انزوای تروتسکیست ها از جنبش توده ای بود. این فرقه گرایی امروزه نیز در اکثر گروههایی که ادعا می کنند تروتسکیست هستند وجود دارد. اما  ابتدایی ترین ایده های تروتسکی را نمی فهمند.
 تروتسکی چهارمین اینترناسیونال را بر اساس دیدگاهی کاملاً مشخص در سال 1938 تأسیس کرد. اما تاریخ این دیدگاه را رد کرد. ترور تروتسکی توسط یک عامل استالین در سال 1940 ضربه مهلکی به جنبش وارد کرد. رهبران دیگر اینترناسیونال چهارم به وظایف تاریخی خود عمل نمی کردند. آنها سخنان تروتسکی را بدون درک روش او تکرار کردند. در نتیجه ، آنها اشتباهاتی جدی کردند که منجر به غرق شدن بین الملل شد. مدیریت آن قادر به درک شرایط جدید پس از 1945 نبود. دررفتگی و تقسیم جنبش تروتسکیست ریشه در این دوره دارد. پس از مرگ تروتسکی ، بین الملل چهارم به یک فرقه ''خرده بورژوازی ارگانیک'' تبدیل شد.
 
فرو نشینی جنبش
اینترناسیونال های دوم و سوم به سازمان های اصلاح طلب تبدیل شدند، اما حداقل آنها پایگاه گسترده ای داشتند. تروتسکی تبعید شده هیچگونه سازمان توده ای نداشت ، اما برنامه و سیاستی درست و پرچمی بی نشان در دست داشت. وی مورد احترام کارگران سراسر جهان بود. به ایده های او گوش فرا داده می‌شد. امروز، چهارمین بین الملل دیگر به عنوان یک سازمان وجود ندارد. گروه های مختلفی که از طرف او صحبت می کنند، نه انبوه هستند، نه اندیشه ای درست و نه حتی یک پرچم بی نشان دارند. آنها تجسم فرقه گرایی عقیمی هستند که مارکس در سازمان جنبش کارگری با آنها جنگید. كاملاً دور از ذهن بود كه چهارمین اینترناسیونال براین پایه ها راه اندازی شود.
ما باید واقعیتِ پیش روی خود را  نگاه کنیم. امروز ، 150 سال پس از تأسیس اینترناسیونال اول ، ''ترکیبی از شرایط عینی و ذهنی منجر به فرو نشینی عمیق جنبش انقلابی شده است.'' انکار ان فریب دادن خود و فریب دیگران است. خطاهای رهبران بین الملل چهارم فقط تا حدی این وضعیت را توضیح می دهد. در شرایط عینی است که باید به دنبال عوامل اساسی انزوا و ضعف نیروهای مارکسیسم انقلابی باشیم. در کشورهای پیشرفته سرمایه داری ، دهه ها رشد اقتصادی باعث انحطاط بی سابقه ای در سازمان های طبقه کارگر توده ای شده است. جریان انقلابی خود را منزوی یافته و در همه جا خود را به اقلیت کوچکی تقلیل داد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی باعث ایجاد سردرگمی و گمراهی در جنبش کارگری شد - و گرایش حاکمان استالینیست سابق را به اتمام رساند ، بسیاری از آنها مستقیماً به اردوگاه واکنش ( ضد شورش) سرمایه داری پیوستند.
بسیاری از مردم از این جریان نتیجه ا ی بدبینانه گرفته اند. ما به آنها پاسخ میدهیم : این اولین بار نیست که ما با مشکل روبرو می شویم. حداقل اش این است که با وجود این مشکلات ما هراسی از این دنیا به خود راه نمیدهیم. ما اعتمادی تزلزل ناپذیر به اعتبار مارکسیسم ، به توان انقلابی طبقه کارگر و پیروزی نهایی سوسیالیسم داریم. بحران کنونی شخصیت ارتجاعی سرمایه داری را برجسته می کند و تولد دوباره سوسیالیسم بین المللی را در دستور کار قرار می دهد. یک بنیاد  تجدید نیروی گروها در مقیاس بین المللی وجود دارد. به این تجدید گروه بندی باید یک بیان سازمان یافته داده شود - و همچنین یک چشم انداز، یک  سیاست و یک برنامه روشن.
 
تنها راه رهایی
وظیفه ای که ما با آن روبرو هستیم کاملاً مشابه آنچه است که مارکس و انگلس برای تأسیس انترناسیونال اول مجبور بودند با آن روبرو شوند. همانطور که در بالا توضیح دادیم ، سازمان انترناسیونال اول ناهمگن و از گرایشهای مختلف تشکیل شده بود. با این حال ، این شرایط مارکس و انگلس را از راه خود منصرف نکرد. آنها به جنبش عمومی یک انترناسیونال کارگری پیوستند و با حوصله تلاش کردند تا به آن ایده و برنامه علمی بدهند. آنها با مشکلات زیادی روبرو بودند. انگلس در پایان زندگی خود نوشت: "من و مارکس در تمام زندگی در اقلیت بودیم و از بودن در اقلیت افتخار می کردیم."
مانند مارکس و انگلس ، ما برای دهه ها مجبور به مبارزه با جریان – مخالف  شده ایم. اما روند تاریخ در حال معکوس شدن است. بحران اقتصادی جهانی سال 2008 نقطه عطفی در وضعیت جهانی بود. استراتژیست های سرمایه 10 تا 20 سال کاهش بودجه و ریاضت اقتصادی را پیش بینی می کنند. از سال 2008، ما شاهد ضعیف ترین "بهبود" در تاریخ سرمایه داری هستیم. و هنگامی که "بهبودی" وجود داشته باشد، اکثریت مردم مطلقا از آن بهره مند نمی شوند.
''مکانیک ابتدایی به ما می آموزد که با هر عملی واکنشی برابر و متضاد وجود دارد. بحران سرمایه داری واکنش کارگران و جوانان را برمی انگیزد.'' در همه جای دنیا ، درزیر روکش سطحی آرامش و سکوت ، انبوهی از عصبانیت ، خشم و بالاتر از همه ناامیدی از وضعیت جامعه و سیاست وجود دارد. در تونس ، مصر ، ترکیه ، برزیل ، یونان ، اسپانیا و پرتغال ، توده ها به طغیان آمده ا‌ند. در خود ایالات متحده نارضایتی عمومی و زیر سوال بردن سیستم نقش ایفا می‌کند.
 پس از شش سال بحران ، با بیکاری گسترده ، سقوط سطح زندگی و حملات مداوم به دولت رفاه و حقوق دموکراتیک مواجه هستیم. بانکداران با گمانه زنی ها و کلاهبرداری های خود سیستم مالی جهانی را تخریب کرده اند ، اما هنوز پاداش های هنگفتی برای خود می گیرند. 66 فرد ثروتمند جهان غنی ترین و 3.5 میلیارد نفر فقیرترین هستند، یعنی‌ نیمی از مردم جهان. مارکس این پدیده را در صفحات ''سرمایه'' و ''مانیفست حزب کمونیست'' عنوان کرده است.
اقتصاد دانان و سیاستمداران بورژوازی هیچ راه حلی برای بحران ندارند. آنها در مورد بحران "ظرفیت مازاد" صحبت می کنند زیرا می ترسند همه چیز را با نام واقعی خود صدا کنند. در واقع این یک بحران ''تولید بیش از حد'' است ، مکانیسم هایی که مارکس از اوایل سال 1848 توصیف می‌کرد. این تناقض اساسی سرمایه داری است. تنها راه از بین بردن این تضاد ، رهایی نیروهای تولیدی از دو بند تنگ ''مالکیت خصوصی'' و'' دولت ملی'' است.
در حالی که فقر و عدم اطمینان در یک قطب جامعه افزایش می یابد ، ثروت در قطب دیگر جمع می شود. در بیشتر کشورهای غربی ، بهره وری نیروی کار از دهه 1970 بیش از 50 درصد افزایش یافته است. و با این وجود ، در همین مدت ، قدرت خرید بی رونق شده است. ''ارزش اضافی'' عظیم تولید شده توسط طبقه کارگر در انحصار ثروتمندترین افراد جامعه قرار گرفته است. این "1٪" توسط ''جنبش اشغال'' (Occupy movement)[4]محکوم می گردد.  
فقط یک راه برای پایان دادن به هرج و مرج سرمایه داری وجود دارد: طبقه کارگر باید قدرت را به دست گیرد ، بانک ها و شرکت های بزرگ را مصادره کند - و برنامه ریزی اقتصاد را بر اساس خطوط دموکراتیک و سوسیالیستی آغاز نماید. وقتی اکثریت جامعه - چیزی که ثروت آفرینی می کند - بتوانند اولویت هایی را تعیین کنند ، این اطمینان را می دهد که منابع جامعه برای تأمین نیازهای بشری و نه دیگر برای منافع خصوصی استفاده می شود. پس از آن می توان مسکن مناسب ، بهداشت عمومی و آموزش رایگان و با کیفیت برای همه فراهم کرد ، ضمن اینکه بهره وری نیروی کار به طور چشمگیری افزایش می یابد. این جامعه جدید سوسیالیستی پایه های ناپدید شدن طبقات اجتماعی را ایجاد خواهد کرد. همانطور که مارکس نوشت : ''به جای جامعه قدیمی بورژوازی ، با طبقات و تضادهای طبقاتی اش، انجمنی بوجود می آید که توسعه آزاد هرکدام شرط توسعه آزاد همه است. "
 
رویکرد مارکسیستی بین المللی
به دلایلی که در بالا ذکر شد ، امروزه چیزی به نام ''توده بین المللی'' وجود ندارد. پس از ترور تروتسکی ، اینترناسیونال چهارم با اشتباهات رهبران خود تخریب شد. در حقیقت ، بین الملل چهارم فقط در ایده ها ، روش ها و برنامه '' رویکرد بین المللی مارکسیستی (TMI)'' زندگی می کند.
در همه جا، مردم از وضعیت موجود خسته شده اند. اشتیاق شدید به تغییر وجود دارد. جنبش های اعتراضی گسترده مانند ''جنبش اشغال'' بیان ان بود. اما در همین زمان ، محدودیت این حرکات کاملاً خود جوش را دیدیم. بانکداران و سرمایه داران کاملاً کنترل دولت را حفظ کرده اند ، اعتراضات فروکش کرده و همه چیز مانند گذشته است.
 مشکل اصلی را می توان به راحتی بیان کرد: این مسئله رهبری است. در سال 1938 لئون تروتسکی توضیح داد که بحران بشریت در بحران رهبری طبقه کارگر خلاصه می شود. این خود وضعیت کنونی را کاملاً خلاصه می کند. درتمسخرتاریخ ، رهبران احزاب بزرگ طبقه کارگر در حالی که در برابر چشمان ما متلاشی می شوند ، به سرمایه داری و بازار چسبیده اند.
آنچه ''رویکرد مارکسیستی بین المللی'' را از سایر گرایشهای مدعی تروتسکیستی متمایز می کند، از یک سو نگرش سختگیرانه ما نسبت به تئوری و از سوی دیگر، رویکرد ما نسبت به سازمانهای توده ای است. برخلاف همه گروه های دیگر، ما درک کرده ایم که وقتی کارگران وارد عمل شوند ، آنها به گروه های کوچکی در حاشیه جنبش کارگری روی نخواهند آورد. در مانیفست ، مارکس و انگلس توضیح می‌ دهند : «کمونیست ها حزب جداگانه ای را مخالف سایر احزاب کارگری تشکیل نمی دهند. آنها می‌ افزایند: "کمونیستها فقط در دو نکته از احزاب دیگر کارگران متمایز هستند : 1) در مبارزات مختلف ملی پرولتاریا ، آنها ارزش منافع مستقل از ملیت و مشترک کل پرولتاریا را در صدر قرار داده و مطرح می کنند. 2) در مراحل مختلفی که مبارزه بین پرولتاریا و بورژوازی در جریان است ، آنها همیشه منافع جنبش را به عنوان یک کل نشان می دهند. "
این امر به همان اندازه که در دوره خود، امروزنیز صادق است. وظیفه مارکسیست ها این نیست که حزب انقلابی و اینترناسیونال را به زبان بیاورند ، بلکه آنها را در عمل بسازند. برای این کار ، دو چیز لازم است: 1) مبارزه برای تئوری انقلابی و آموزش کادرهای مارکسیست ؛ 2) سمت گیری محکم نسبت به طبقه کارگر و سازمانهای توده ای آن.
بین الملل با اعلام آن ساخته نخواهد شد. بین الملل بنا بر اساس رویدادها ساخته خواهد شد، همانطور که کمونیست اینترناسیونال بر اساس تجربه توده ها بین سالهای 1914 و 1920 ساخته شد. برای متقاعد کردن کارگران به نیاز به تحول انقلابی در جامعه ، رویداد بزرگی لازم است. اما علاوه بر رویداد، ما باید سازمانی نشأت گرفته از ایده های روشن با ریشه های مستحکم درون طبقه کارگر ایجاد کنیم.  
وظیفه ما این است که با کل طبقه کارگر در مبارزات طبقاتی شرکت کنیم ، تمام تجربیات آن را پشت سر بگذاریم و هر بار نیاز به تحول سوسیالیستی جامعه را توضیح دهیم. ابتدا باید عناصر آگاهاترپیشگام کارگری و جوانان را به دست بیاوریم و سپس به توده هایی برسیم که تحت تأثیر بوروکراسی اصلاح طلب جنبش کارگری باقی مانده اند. در سال 1917 ، هنگامی که آنها در شوروی در اقلیت بودند ، لنین به بلشویک ها گفت: "با صبر و شکیبایی توضیح دهید! "این یک توصیه عالی است.
'' رویکرد بین المللی مارکسیستی (TMI) '' در بیش از سی کشور جهان کار می کند. از برزیل تا ایالات متحده ، از یونان تا ونزوئلا ، از مکزیک تا بریتانیای کبیر، این گرایش در حال تشکل نیروهای مارکسیسم است. در پاکستان ، تحت شرایط بسیار دشوار ، ما سازمانی متشکل از چند صد مدیر را ایجاد کردیم. این یک موفقیت بزرگ است ، اما این فقط یک شروع است.   
ما از کارگران و جوانان می خواهیم که به ما کمک کنند تا به هدف نهایی خود نائل آئیم : ''پیروزی سوسیالیسم بین المللی.'' برای ما بنویسید :redaction@marxiste.org
علیه سرمایه داری و امپریالیسم!  برای تحول سوسیالیستی جامعه! در مبارزه برای سوسیالیسم بین المللی به TMI بپیوندید!
کارگران همه کشورها ، متحد شوید!
آلن وود ، 28 سپتامبر2014
 
 
 
 
 
 
 
1 ) alain woods ؛ آلن ویلیام وود (متولد 26 اکتبر 1942) فیلسوف آمریکایی متخصص در آثار امانوئل کانت و ایده آلیسم آلمانی، علاقمند به اخلاق و فلسفه اجتماعی است. وی استاد فلسفه روت نورمن هالز در دانشگاه ایندیانا است تاکنون از او کتاب مارکس (ترجمه‌ی شهناز مسمی‌پرست، نشر ققنوس) به فارسی ترجمه شده است.
 2) سازمان جنبش کارگری
 3) حق رای عمومی‌ : عملی که به موجب آن شخص اراده خود را ، در یک انتخاب ، مشورت (به ویژه سیاسی) اعلام می کند. حق رای جهانی که با شرایط ثروت ، ظرفیت ، وراثت محدود نمی شود. حق رأی جهانی یا حق رأی عمومی (به انگلیسی: Universal suffrage) یا حق رأی مشترک شامل گسترش حق رأی به افراد و شهروندان بالغ و حتی گاهی به افراد زیر سن قانونی رأی‌گیری و کسانی که حق شهروندی ندارند، است. حقِ رأی دو جزء اساسی لازم دارد: حق رأی و فرصتی برای رأی دادن. (ویکی پدیا)
4)جنبش اشغال (Occupy movement)، یک جنبش اجتماعی اعتراضی بین‌المللی علیه نابرابری اجتماعی و نابرابری اقتصادی است، اولین اعتراض اشغال که توجه عمومی را به خود جلب کرد جنبش اشغال وال استریت در پارک زوچتی نیویورک سیتی در ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱ شروع شد. تا ۹ اکتبر به بیش از ۹۵۱ شهر در ۸۱ کشور و بیش از ۶۰۰ جماعت در آمریکا گسترش یافت. ( ویکی پدیا)
 

منبع:پژواک ایران