تئوری مارکسیست و مبارزه با سرکوب (زنان)
کورش انصاری

ترجمه ؛مقاله ‘’ La théorie marxiste et la lutte contre les oppressions ‘’ ، نشر اینترنتی‌ «  انقلاب ، Révolution » رویکرد مارکسیستی بین المللی (حزب کمونیست فرانسه)
۳۷۰ فعال از سراسر جهان در کنگره جهانی ‘’گرایش بین المللی مارکسیست’’ (TMI) ، در پایان ماه ژوئیه ، در آلپ ایتالیا شرکت کردند. حدود سی کشور نمایندگی داشتند. تعداد نمایندگان فرانسوی ۳۱ فعال بود. [ ۱]
این سند توسط کنگره جهانی گرایش بین المللی مارکسیست (TMI) [ ۲]، در ژوئیه ۲۰۱۸ تصویب شده است.
بحران سرمایه داری جریان های عمیقی در ارتباط  با جامعه امروز، ارزش های آن، اخلاق آن و بی عدالتی ها و ستم های غیر قابل تحمل آن را آشکار ساخته است. تناقض اصلی در جامعه همچنان تضاد بین کارمزدی و سرمایه است. با این حال ، ظلم به اشکال مختلفی صورت می گیرد ، برخی از آنها بطور قابل توجهی قدیمی تر و ریشه دارتر از برده داری مزدی هستند. از جمله جهانی ترین و دردناک ترین اشکال ستم به زنان در جهانی است که مردها بر آن سلطه دارند. شورش زنان در برابر این ظلم هولناک دربطن مبارزه برای انقلاب سوسیالیستی از اهمیت اساسی برخوردار است تا آنجا که بدون مشارکت کامل زنان در این انقلاب نمی توان پیروز شد. برای قرن ها ، جوامع طبقاتی در خانواده - یعنی بردگی زنان در برابر مردان - نقطه قوت و ثبات خود را یافته است. این شکل از برده داری بسیار قدیمی تر از سرمایه داری است.
 همانطور که ‘’انگلس’’ ( در خانواده و مالکیت خصوصی، مترجم) توضیح داده است، ظهور خانواده پدرسالار نشان دهنده "شکست تاریخی جنسیت زن است. مرد همچنین در خانه فرماندهی می‌کند. زن تنزل یافته و به یک  بنده تقلیل یافته است. او به برده شهوت خود و به ابزاری صرف برای تولید کودکان تبدیل شده است. "
این سلطه مردانه و موقعیت تابعیت زنان در جامعه و خانواده مانند سایر نهادهای وحشیانه و بربریت که از گذشته به ارث برده ایم ، به چالش کشیده میشود. چرا زنان باید تحمل این موقعیت شهروندان درجه دو را ادامه دهند؟ زیر سئوال بردن نقش تابعیتی زنان در جامعه و خانواده پیامدهای مهم انقلابی به همراه دارد. این فرایند ستم تاریخی منجر به چالش بزرگ انقلابی جامعه سرمایه داری شده است.
سالخوردگی و افول سرمایه داری منجر به وخامت جدی در شرایط زندگی همه کارگران می شود. اما شرایط ویژه ای را به زنان و جوانان تحمیل کرده است. بسیاری از دسترسی به کار مناسب و مسکن محروم هستند. خانواده های تک والد اغلب به فقر و محرومیت بی پایان محکوم می شوند. برای بسیاری ، داشتن سقف بالای سرشان ، اگر نگوییم غیرممکن است ، دشوار شده است. در محل کار، زنان از دستمزدهای نابرابر و انواع آزار و اذیت وبعد رفتاری رنج می برند. اوضاع کاملاً غیر قابل تحمل شده است.
سطح تمدن فرهنگ معین شده را می توان از طریق نحوه برخورد با زنان، کودکان و سالخوردگان قضاوت کرد. از این دیدگاه ، سرمایه داری مدرن بسیار غیرانسانی ، کمترمتمدن و ظالمانه تر از اشکال قبلی جوامع بشری است. بیگانگی و تخریب انسانها ، بی تفاوتی نسبت به رنج و خودخواهی آنها به سطوحی رسیده است که در تاریخ دیده نشده است.  
انحطاط جامعه سرمایه داری در وحشیانه ترین شکل خود در اپیدمی و فراگیری خشونت علیه زنان بیان می شود. در هند، پاکستان ، مکزیک و سایر کشورها ارقام آدم ربایی و قتل بی سابقه است. اما در جوامعی که مدعی تمدن هستند ، وحشتهای مشابه علیه زنان و کودکان به اجرا گذاشته میشود. اینها علائم وحشتناک بیماری جامعه فاسد شده ایست که باید سرنگون شود. افزایش احساس بیگانگی ، بی عدالتی و ستم ، جنبش عمومی زنان علیه وضعیت فعلی را دامن می زند. آگاهی و بیداری میلیون ها زن - به ویژه نسل جوان - که از تبعیض ، ستم و تحقیری که از یک سیستم ناعادلانه رنج می برند ، یک پدیده عمیقا مترقی و انقلابی است ، که باید با بیشترین اشتیاق از آن حمایت کنیم.
ناگفته نماند که مارکسیست ها ۱۰۰٪ طرفدار رهایی کامل زنان هستند. کوچکترین درنگ ، ابهام و تردید در این رهگذر وجود ندارد. ما باید با ظلم به زنان در همه سطوح ، نه فقط در گفتار ، بلکه در عمل مبارزه کنیم. بیش از هر چیز ، نباید این تصور را ایجاد کنیم که این به نوعی یک مسئله جانبی است که می تواند زیر مجموعه عمومی مبارزه طبقاتی قرار گیرد. برای زنان درمورد مارکسیسم ، کشنده خواهد بود که فکر کنند مارکسیست ها آماده اند تا پس از پیروزی سوسیالیسم ، مبارزه برای حقوق خود را به تعویق بیندازند. این ایده ا ی کاملاً نادرست - و کاریکاتوری رسوا از مارکسیسم انقلابی است.
گرچه درست است که امر رهایی واقعی کامل زنان (و مردان) فقط در یک جامعه بی طبقه قابل دستیابی است ، اما این نیز حقیقت دارد که چنین جامعه ای فقط می تواند ثمره سرنگونی انقلابی سرمایه داری باشد. نمی توان انتظار داشت که زنان در انتظار سوسیالیسم خواسته های امروزین و ضروری خود را کنار بگذارند. پیروزی انقلاب سوسیالیستی بدون تلاش روزمره و پیشروی مبارزاتی خود در جامعه تحت تسلط سرمایه داری غیرقابل تصور است.
به دو دلیل، مارکسیست ها باید برای کوچکترین اصلاحاتی که می تواند شرایط زندگی کارگران تحت ستم سرمایه داری را بهبود بخشد مبارزه کنند. اول از همه ، ما برای دفاع از کارگران در برابر استثمار، دفاع از شرایط زندگی ، حقوق دموکراتیک و ابتدایی ترین شرایط احیای تمدن، و برای دفاع از فرهنگ و تمدن در برابر بربریت مبارزه می کنیم. دوم و مهمتر از همه ، فقط از طریق تجربه مبارزه روزمره و با تداوم است که طبقه می تواند به قدرت خود پی ببرد ، قدرت تشکیلاتی خود را توسعه داده و آگاهی خود را به سطح مورد ضرورت تاریخ برساند.
ضرورت، اما انطورکه گروه گراها ( فرقه گراها) و دگماتیستها ضرورت را این میدانند که کارگران تقاضا های روزمره خود را "به خاطرمنافع انقلاب" کنار بگذارند، اوج حماقت است. این امر ما را به درماندگی و انزوای کامل محکوم خواهد کرد و انقلاب سوسیالیستی برای همیشه به عنوان یک سراب باقی خواهد ماند. با این شرایط عینی، مبارزه برای بهبود شرایط زندگی زنان ، علیه ماشین گرایی ، اصلاحات مترقی و برابری کامل در حوزه های اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی  وظیفه اساسی همه مارکسیست های انقلابی واقعی است.
در 8 مارس ۲۰۱۸ ، در اسپانیا ، به وضوح می توانستیم ظرفیت انقلابی عظیم جنبش زنان را ببینیم. ۵/۳ میلیون نفر (زنان و مردان) به فراخوان اعتصاب پاسخ دادند. صدها هزار نفر در سراسر اسپانیا تظاهرات کردند. این بسیج باشکوه تحت لوای فمینیسم صورت گرفت ، اگرچه همچنین نشان دهنده حال و هوای نارضایتی عظیمی است که در جامعه اسپانیا در مورد تعداد زیادی از مسائل در حال ایجاد است. به عنوان مثال ، بازنشستگان اسپانیایی نیز در دوره گذشته اعتراضات گسترده ای بر گزار کرده اند.
با این حال ، در ۸ مارس ، موضوعات اصلی به طور خاص مربوط به ستم بر زنان بود: اختلاف دستمزد ، خشونت و آزار و اذیت زنان در خانواده ، درمحل کار، تحصیل، مسئولیت کارهای خانه و غیره. این موضوع را ماجرای هیولایی تجاوز گروهی در’’پامپلونا ’’ی اسپانیا ‘’ pampeluna’’ و رفتار رسوائی بر انگیزقضات جناح راست نشان داد. این اثبات بارز ماهیت فاسد و ارتجاعی کل دولت اسپانیا ، پلیس و سیستم عدالت آن بود که مستقیماً از دیکتاتوری فرانکو به ارث رسیده است. نتیجه خیانت به اصطلاح "گذار دموکراتیک".
در هر حرکت توده ای ، ما باید عناصر ارتجاعی را از عناصر مترقی با دقت تشخیص دهیم. با این حال ، شکی نیست که جنبش خارق العاده ۸ مارس در اسپانیا از ویژگیهای برجسته ترقی خواهانه برخوردار بود. ما با انرژی و اشتیاق  از این حرکت حمایت کردیم .
با این حال ، تنها تمرکز بر روی این جنبه از جنبش کاملاً نادرست و مغرضانه است - و طرف دیگر را نباید نادیده گرفت. نقش رهبران جنبش چه بود؟ آنها خواستار این بودند که محورهدف و حرکت جمعی منحصراً زنانه باشد. آنها می خواستند فقط پرچم های بنفش را مجاز بگذارند. این اعتصاب فقط توسط زنان دنبال شود و مردان به  کار خود مشغول باشند – یعنی‌ یک حرکت اعتصاب شکنانه.
این امر می توانست دامنه حرکت را به طور جدی محدود کند و اعتصاب عمومی را کاملاً غیرممکن سازد. این رویکرد کاملاً مخالف منافع جنبش بود و به وضوح دیدگاه محدود و ارتجاعی فمینیست های بورژوا و خرده - بورژوا و سیاست تقسیم آنها را منعکس می ساخت.
هم رزمان اسپانیایی ما با انرژی در این حرکت توده ای مداخله کردند و مورد استقبال بسیار گرمی قرار گرفتند. ما بدون اینکه خود را "فمینیست" بنامیم ، به صراحت اعلام کرده ایم که از صمیم قلب از مبارزه برای رهایی زنان حمایت می کنیم و در کنار همه کسانی که علیه ظلم مبارزه می کنند ، قدم برمی داریم. در همه جلسات و تظاهرات ، ما حداقل با اکثریت قریب به اتفاق زنانی که خود را فمینیست می نامند ، با سوءظن و تعصب برخورد نکرده ایم.
آیا درست است که فمینیسم یک مکتب فکری یا نظریه نیست؟ پاسخ این پرسش بستگی به این دارد که ما چه طور به ان نگاه می‌ کنیم. کاملاً درست است که میلیونها نفری که تحت پرچم فمینیسم در اعتصابات و تظاهرات ۸ مارس در اسپانیا شرکت کردند هیچ ارتباطی با تعصبات فمینیستی رهبری جنبش ندارند. آنها به طور غریزی با یک پدیده ارتجاعی مبارزه کردند که به درستی آنها را خشمگین کرد. این نقطه آغاز تحولات انقلابی است.
با این حال، رهبری این جنبش در دست فمینیست های بورژوا و خرده بورژواز بود، که به وضوح نمایانگر یک مکتب فکری و ایدئولوژی مشخص هستند، که نه تنها با مارکسیسم بطور بنیادی بلکه به طور اساسی با منافع مبارزاتی برای رهایی ‘’زنان- خود’’ نیز مخالف هستند.
امروزه مفهوم فمینیسم چنان گسترده شده است که عملاً فاقد محتوا است. بطور ناگهانی همه تبدیل به یک "فمینیست" شده اند. حتی سیاستمداران مرتجع ‘’حزب مردمی اسپانیا’’ خود را فمینیست می نامند، زیرا همانطور که می بینید، آنها وزرای زن دارند – که هر یک به اندازه همکاران مرد خود مرتجع و فاسد هستند.
نسخه کم رنگ PP(حزب مردمی اسپانیا) ، یعنی‌ حزب شهروندان اسپانیا Ciudadanos ، نیز اصرار دارد که خود را به طور طبیعی "فمینیستی" معرفی کند. اما حقیقت این فمینیسم بورژوازی با این واقعیت روشن شد که شخص رهبر حزب ، ‘’آلبرت ریورا’’ ، اعلام کرد که نمی تواند از اعتصاب فمینیستی ۸ مارس حمایت کند ، "زیرا ضد سرمایه داری بود". همچنین لازم به ذکر است که این سیاستمداران ‘’حزب شهروندان اسپانیا’ ، که سرانجام تصمیم به شرکت در تظاهرات گرفتند ، توسط معترضین ‘’هو’’ شده و از جنبش اخراج شدند. حتی در میان پیشرفته ترین بخشها انواع آشفتگی ها و توهمات وجود دارد که عمداً توسط "نظریه پردازان" بورژوازی و خرده بورژوازی فمینیسم دامن زده میشود. ایده دیگری که به طور گسترده به نمایش می‌ اید مربوط به ماهیت عرضی جنبش است : جنبش باید شامل همه زنان شود ، صرف نظر از طبقه ، عقاید سیاسی و غیره.
با رویکردی دوستانه و صبورانه می توانیم با این تعصبات و سردرگمی مقابله کنیم. اما ما باید از مخلوط کردن پرچم ها خودداری ورزیم. زیرا این برای به حصول و به عمل آوری بهترین فاکتها ، حفظ موقعیت ثابت و رویکرد روشن مارکسیستی در همه زمان ها ضروری است.
برای ارتباط با این جنبش توده ای ، آیا باید خود را فمینیست معرفی کنیم؟ تمام تجربه ما خلاف این را تأیید می کند. مثال زیر بسیار آشکار است. در ‘’آنتکوئرا’’ (مالاگا، اسپانیا) ، ما یک جلسه عمومی با موضوع اعتصاب فمینیستی ۸ مارس با اتحادیه های صنفی و سازمان های سیاسی چپ ترتیب دادیم. یکی از رفقای زن  صحبت کرد و توضیح داد که او یک عضواتحادیه کارگری و یک مارکسیست انقلابی است. او خطوط اصلی برنامه ما را بیان کرد. در پایان جلسه ، گروهی از زنان جوان بلافاصله در غرفه ما نزد او آمدند تا بگویند علاقمند به  برنامه ما هستند. بدیهی است که این زنان جوان خود را فمینیست می نامیدند. اما آنها هیچ مشکلی درتعریف و تداعی برنامه مارکسیسم نداشتند.
اگر رفقای ما یک نگرش گروهی و جزمی نسبت به جنبش فمینیستی اتخاذ می کردند، آنها می بایستی با چنین زنان فمینیست مباحثه ای نمی داشتند. اما مارکسیستها به هیچ گونه چنین رویه احمقانه ای را اتخاذ نمی کنند. در عین حال ، ما باید به اصول احترام بگذاریم ، به روشنی ثابت کنیم که ما مارکسیست هایی هستیم که برای حقوق زنان می جنگیم ، و فکر می کنیم این مبارزه مهم تنها در صورتی می تواند پیروز شود که بخشی از یک مبارزه طبقاتی انقلابی کلی‌ باشد برای  تغییر بنیادی جامعه.
می توان با نگرش مارکسیست ها نسبت به مسئله ملی تشبیه بسیار روشنی انجام داد. آیا ما از استقلال طلبی کاتالونیا [۳] از دولت اسپانیا حمایت می کنیم؟ بله. اما ما این کار را با این پیش درآمد انجام می دهیم که برپایه سیستم  سرمایه داری، استقلال مشکلی‌ را حل نخواهد کرد. ما از جمهوری کارگری ‘’کاتالان’’ [۴] با این سیاق دفاع می کنیم که در آینده می تواند بخشی از فدراسیون سوسیالیست مردم ایبری[۵] باشد.
اما آیا ما خود را ‘’ناسیونالیست مارکسیست’’ می نامیم؟  قطعا خیر! ما ملی گرا نیستیم ، بلکه ‘’اینترناسیونالیست پرولتری’’ هستیم. و این دقیقاً بخشی از برنامه انقلابی اینترناسیونالیستی انقلابی ماست که از مبارزه مردم کاتالان برای رهایی از قیمومیت دولت ارتجاع اسپانیا ، دولت پوسیده PP و سلطنت غیر دموکراتیک به ارث رسیده از فرانکو حمایت می کند. اما اصطلاح "ملی گرای مارکسیست" از نظر واژه تناقض دارد.
باز هم ، تجربه ما در کاتالونیا به ما می آموزد که استفاده از چنین زبانهای ابهام انگیز برای توجیه بهترین عناصر- انقلابی ترین - کارگران و جوانان  ضروری نیست.  بسیاری شروع به درک ماهیت محدود و ارتجاعی ‘’ناسیونالیسم بورژوازی’’ و ‘’خرده بورژوازی’’ می کنند. آنها به دنبال یک آلترناتیو و گزینه طبقاتی رادیکال و انقلابی تر هستند.
درتحلیل نهایی، همه موضوعات - مسئله ستم ملی، مبارزه برای رهایی زنان، مبارزه با نژادپرستی - دارای ویژگی طبقاتی است. این خط اصلی تقسیم بین مارکسیسم و ​​ناسیونالیسم، فمینیسم و ​​سایر مظاهر مبارزه با ظلم است.
جنبش ۸ مارس ۲۰۱۸ در اسپانیا ، این نکته را برجسته کرد که  جنبش توده ای علیه ظلم به زنان از توان انقلابی عظیمی برخوردار است. اما این پتانسیل تنها در صورتی می تواند تحقق یابد که جنبش از مرزهای محدود ‘’فمینیسم بورژوازی’’ و ‘’خرده بورژوازی’’ فراتر رود. و باید برای تغییر جامعه با جنبش عمومی طبقه کارگر پیوند برقرار سازد. وظیفه ما درکمک به این جنبش در گذار از این مرز ها ضروری است.
در حالی که فعالانه در چنین جنبشهایی شرکت می کنیم و تلاش می کنیم بهترین فاکتها و رهنمودها را از آنها بدست آوریم ، باید تقسیمات طبقاتی را که در همه این جنبشها وجود دارد، به روشنی برجسته نماییم،  و از آنچه در آنها ترقی خواهانه و مبین رشد تئوریک و پراتیک انقلابی است  ، بهره گیریم - در حالی که عناصر بورژوا و خرده بورژوازی در رهبری را سرزنش  و راه نقادانه راهبردی را پیش رو قرار دهیم.
 
اهمیت  تئوری
‘’انگلس’’ بر اهمیت نظریه برای جنبش انقلابی تأکید کرد. وی اظهار داشت که مبارزه  تنها در دو شکل مبارزه سیاسی و اقتصادی نیست ، بلکه سه مورد است و مبارزه تئوریک  را در سطح همان دو مورد قرار داده است. لنین با دیدگاه انگلس کاملاً موافق بود. لنین در چه باید کرد؟ مینویسد : "بدون نظریه انقلابی ، جنبش انقلابی وجود ندارد. این عقیده را نمی توان در عصری که اشتیاق به باریک ترین شکل های ‘’کنش پراتیکی’’ ( L’action pratique) با تبلیغات مد روز فرصت طلبانه همراه است ، بزرگ نمایی کرد. "
پیش نیاز ساختن یک اینترناسیونال مارکسیستی اصیل ، دفاع از اصول اساسی مارکسیسم است. این به معنای مبارزه ای بی امان علیه همه اندیشه های تجدیدنظرطلبی (révisionnisme) است که اساساً منعکس کننده فشار بورژوازی و خرده بورژوازی بر جنبش کارگری است.
‘’مارکس’’ و ‘’انگلس’’ مبارزه ای بی امان را علیه همه تلاش ها برای رقیق کردن ایده های جنبش انجام دادند. آنها بی رحمانه از نظریه های سفسطه امیز انتقاد کردند- ابتدا از کسانی از سوسیالیستهای آرمانشهری (L’utopie)  ، سپس از میلیتانهای ‘’پرودون’’ و ‘’باکونین’’ ، سپس سرانجام از فرصت طلبان (opportuniste ) مانند ‘’ دورینگ ‘’، این استاد "درخشان"  دانشگاه! که به بهانه "به روزرسانی سوسیالیسم" (سوسیالیسم نوین)، سعی در از بین بردن ماهیت انقلابی آن داشت.
لنین از ابتدای فعالیت انقلابی خود علیه افرادی مانند دورینگ اعلان جنگ کرد که ادعای "آزادی انتقاد" را داشتند و اظهار می‌ کردند که برخی از عقاید مارکس قدیمی است و باید اصلاح شوند. وی نشان داد که این به اصطلاح "مخالفت با جزم گرایی" تنها بهانه ای برای افرادی است که می خواستند محتوای انقلابی مارکسیسم را جایگزین سیاست فرصت طلبانه "گام های کوچک" کنند ، جریانی که بعداً در ‘’منشویسم’’ متبلور شد.
بعداً ، در طی دوره واکنش( ضد انقلاب) [۶] پس از شکست انقلاب ۱۹۰۵ ، ناامیدی که در برخی از اقشار روشنفکر خرده بورژوازی حاکم بود، در بلشویسم انعکاس یافت: بخشی از رهبری (بوگدانوف و لوناچارسکی) به آرمان گرایی ذهنی (نئو کانتیسم ، سپس در شیوه، مد روز*) و عرفان سقوط کرد.
برای مبارزه با این ایده ها بود که لنین یکی از مهمترین آثار فلسفی خود را نوشت ، ‘’ماتریالیسم و ​​تجربه گرایی’’. بگذارید اضافه کنیم که لنین آماده بود بوسیله اکثریت رهبران بلشویک در مورد این پرسش های فلسفی، که همچنین به یک سیاست ‘’چپ افراطی’’ گره خورده بود، در هم  شکسته شود.
تروتسکی قبل از مرگش درگیری شدیدی با ‘’حزب کارگران سوسیالیست’’ ( SWP ) آمریکا (Burnham et Shachtman ؛ مَکس شَکتمَن و جیمز برنهام) علیه گرایش خرده بورژوازی آنها  داشت. مبارزه بر سر مسئله ماهیت طبقاتی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. تروتسکی توضیح داد که ‘’بورنهام و شَکتمَن’’ با امتناع از دفاع از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فشار روشنفکران خرده بورژوازی بر حزب کارگران سوسیالیست (SWP) را منعکس کرده و با این کار فلسفه مارکسیستی (دیالکتیک) را رد کرده اند.   
با این چند مثال می توان به نقش اساسی مبارزه بوسیله تئوری در تاریخ جنبش خود پی برد. آنچه ‘’گرایش مارکسیستی بین المللی’’ (TMI) را از سایر گرایش ها متمایز می کند ، قبل از هر چیز نگرش دقیق ما به تئوری است. در طول یک و نیم قرن گذشته ، مارکسیسم یک برنامه علمی مبتنی بر قوانینی که حرکت جامعه سرمایه داری را کنترل می کنند  بنا‌ نهاده است. این یک تسخیر عظیم است که باید از آن در برابر همه حملات  از طرف راست و "چپ" دفاع کنیم.
از این نظر ، ’گرایش مارکسیستی بین المللی’’ یک سنت مغرورانه دارد. در زمانی که بسیاری از اندیشه های مارکسیسم رها شدند ، و  بسیاری از "کمونیستهای" سابق مارکسیسم را رها می کردند ، ما در دفاع از عقاید بنیادی مارکس ، انگلس ، لنین و تروتسکی بی امان  دفاع کرده ایم. وب سایت اینترنتی marxist.com به دلیل وضوح نظری خود اکنون شهرت خوبی دارد. این همان چیزی است که به وضوح ما را از سایر روندهای جنبش کارگری جدا می سازد.
ما همیشه از امتیاز دادن به تجدیدنظرطلبان که منعکس کننده فشار ایدئولوژی بورژوایی و خرده بورژوازایی است  امتناع ورزیده ایم. ما در برابر هیاهوی کر کننده کسانی که به جای ایده های به اصطلاح "منسوخ" مارکس خواستار "ایده های جدید" هستند ، نفوذ ناپذیر می مانیم. آنها در واقع مدرن ترین نمایان میشوند، اما  تنها کسانی هستند که می توانند بحران فعلی را توضیح دهند و نشان دهند که چگونه از آن عبور کنیم.
 
زوال فرهنگ
دوره های خاصی از تاریخ با حالت بدبینی، تردید و ناامیدی مشخص می شود. با از دست دادن ایمان به جامعه موجود و ایدئولوژی آن ، مردم به دنبال گزینه ای مناسب هستند. بنابرین ، تنها یک   آلترناتیو مناسب ضرورتا انقلابی است. اگرچه  جامعه قدیمی درحال مرگ است ، اماهنوز هم نفوذ قدرتمندی را اعمال می کند. او دیگر حمایت مثبتی ایجاد نمی کند ، اما با این وجود حالاتی منفی مانند بوی بدی که از یک جسد خارج می شود را از خود ساطع می کند.
در آغاز کار، سرمایه داری به پیشرفت اعتقاد داشت ، زیرا علی رغم همه ویژگی های وحشیانه و استثماری، سرمایه داری در پیشرفت نیروهای تولیدی (که پایه های مادی مرحله بالاتری از جامعه بشری را ایجاد می کرد: سوسیالیسم) نقشی بسیار مترقی ایفا کرده است. 
 در گذشته ، وقتی سرمایه داری هنوز می توانست نقشی مترقی بازی کند، یک ایدئولوژی انقلابی را ترغیب میکرد. که حاصل آن  متفکرانی قدرتمند و اصیل بودند : لاک و هابز، روسو و دیدرو ، کانت و هگل ، آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، نیوتن و داروین. برعکس ، تولید فکری بورژوازی در دوره انحطاط خود تمام علائم یک زوال پیشرفته پیر را نشان می دهد.
امروزه ، سردرگمی ‘’پست مدرنیسم’’ که وانمود می کند دیدگاهی فلسفی است ، به خودی خود تصویری از شدیدترین ورشکستگی فکری است. آدمهای افاده ای که در فضا های دانشگاهی قدم می زنند اغلب به فیلسوفان گذشته با دیده تحقیر نگاه می کنند. اما فقر محتوای فلسفه خودشان را در مقایسه با هر اندیشمند بزرگ گذشته ناچیزجلوه میدهند.
پست مدرنیسم مفهوم پیشرفت را به طور کلی انکار می کند ، به این دلیل ساده که جامعه ای که این "فلسفه" را ایجاد کرد - سرمایه داری - دیگر قادر به پیشرفت نیست. صرف این واقعیت که می توان به طور جدی با این "گفتمان" پست مدرن به عنوان یک فلسفه جدید برخورد کرد ، خود محکومیت لعنتی ورشکستگی تئوری سرمایه داری و روشنفکران بورژوازی در عصر انحطاط امپریالیستی است. همانطور که هگل نوشت: "با سهولت رضایت ذهن می توان میزان از دست دادن آن را اندازه گرفت. "
هیچ کدام از اینها تصادفی نیست. ماهیت عصر حاضر با آشفتگی ایدئولوژیکی ، ارتداد ، از هم پاشیدگی و پراکندگی مشخص می شود. در این شرایط ، بدبینی اجتماعی درون ستیزجامعه روشنفکر و تحصیل کرده را به چنگ خود می‌ آورد، که دیروز سرمایه داری را منبع بی پایان مشاغل و تضمین یک استاندارد زندگی راحت می دانست.
برای نجات بانکداران ، سرمایه داری آماده فدای بقیه افراد جامعه است. میلیون ها نفر با آینده ای نامشخص روبرو هستند. ویرانی عمومی نه تنها بر طبقه کارگر تأثیر می گذارد ، بلکه به طبقه متوسط ​​، دانشجویان و اساتید ، محققان و تکنسین ها ، موسیقی دانان و هنرمندان ، مدرسین و پزشکان نیز گسترش می یابد.
جوششی عمومی در طبقه متوسط ​​وجود دارد، که حادترین حالت را در روشنفکران و تحصیلکرده ها بوجود می‌ آورد. بین طبقه بزرگ سرمایه دار و طبقه کارگر در هم کوبیده شده ، طبقه متوسط ​​به شدت احساس خطر می کند. برخی از عناصر روشنفکر و تحصیلکرده خواهان دگرگونی های بنیادی و حرکت رادیکالیسم به سمت چپ هستند، اما اکثریت - بخصوص در دانشگاهها - تحت تأثیر بدبینی و عدم اطمینان قرار دارند.
وقتی می گویند "چیزی به نام پیشرفت وجود ندارد" منظور آنها این است که جامعه امروز هیچ تضمینی به ما نمی دهد که فردا از امروز بدتر نخواهد بود. اما به جای این نتیجه گیری که مبارزه برای سرنگونی سیستم فعلی ضروری است - که بشریت را به بن بست تاریخی سوق می دهد و آینده تمدن و فرهنگ ، حتی نژاد بشر را تهدید می کند -  آنها برای خود در گوشه ای جمع می شوند ، به خودشان نزدیک می شوند و وجدان خود را با این ایده دل انگیز که "به هر حال چیزی به نام پیشرفت وجود ندارد" پاک و آسوده می دارند.
این تعصب باریک بینانه و تنگ نظرانه، این عدم دید و این افکار بزدلانه ، ناگزیر نتیجه گیری عملی تر دیگری را به دنبال دارد: مردود شمردن  انقلاب به نفع "قدمهای کوچک" (مانند چیستی و خرده گیری بر روی کلمات و "سخنرانی ها") ، عقب نشینی به سوژه گرایی ، انکار مبارزه طبقاتی، بتوان رساندن سرکوب ویژه ‘’من’’ بر روی توان ‘’ تو’’. که منجر به افزایش طبقه بندی و تقسیم بندی ها و در نهایت اتمی شدن جنبش می شود.
البته ، بین وضعیت فعلی و ایده هایی که لنین در سال ۱۹۰۸ به شدت با آنها مخالفت کرد اختلاف وجود دارد. اما تفاوت ها فقط در فرم است. محتوا بسیار یکسان است اگردر یک قالب یکسان نباشد. و نتیجه پراتیکی آنها صد در صد ارتجایی است.
 
دوره ارتداد
لنین در مورد پرسشها و مشکلات همیشه صادق بوده است. شعار او این بود : همیشه حقیقت را بگوییم.  گاهی اوقات شنیدن حقیقت دشوار است ، اما ما همیشه باید واقعیت را گفت. اکنون این یک واقعیت است که ، در نتیجه ترکیبی از شرایط ، عینی و ذهنی ، جنبش انقلابی به عقب رانده شد و نیروهای مارکسیسم به اقلیت کوچکی تقلیل یافتند. این حقیقت است و کسانی که سعی در انکار آن دارند فقط خود و دیگران را فریب می دهند.
در دهه های اخیر، مطالبات جدی برای باز خوانی و تجدید نظر در مارکسیسم ناشنوا شده است. به ما گفته می شود که مارکسیسم مترادف با "جزم گرایی" یا حتی استالینیسم است. این جستجوی ناامیدکننده "ایده های مدرن" برای جایگزینی "ایده های باصطلاح قدیمی بی اعتبار" مارکسیسم ، تصادفی نیست. طبقه کارگر در انزوا از طبقات دیگر زندگی نمی کند. اما ناگزیر تحت تأثیر طبقات و ایدئولوژی های ناسازگار و بیگانه  است. ما در جامعه زندگی می کنیم و کار می کنیم. ما دائماً تحت فشارها و حالات آن قرار می گیریم. حالات عمومی و ستیزگی جامعه همچنین می تواند در طبقه کارگر و سازمانهای آن نفوذ کند. در زمان هایی که طبقه کارگر در حال جنبش  نیست ، فشارهای بورژوازی و به ویژه خرده بورژوازی شدت می یابد.
بعد از مدت طولانی که کارگران به بی تحرکی موقت افتادند ، عناصر خرده بورژوازی در جنبش کارگری در مرتبه اول  قرار گرفتند، راه را باز کردند تا کارگران را به جمع خود بیاورند. صدای کارگران توسط گروه مردم "روشنفکر و تحصیلکرده" ای که خود تمایل به مبارزه را از دست داده اند پوشیده شده بود، آنها مشتاقانه در حال متقاعد کردن کارگران بودند که انقلاب فقط اشک و ناامیدی به همراه دارد.
پس از سقوط استالینیسم ، جو عمومی آشفتگی و عقب نشینی ایدئولوژیک بوجود آمد. بسیاری جنبش کمونیستی را رها ساختند. تردید و بدبینی یک ‘’مد’’ اجتماعی شده بود. (تأکید بر شیوه و ‘’مد روز’’ از دانش نئو- کانتیسم. مترجم ). ناامید از خیانتهای احزاب سوسیالیست و کمونیست ، روشنفکران چپ ، به جای قطع رابطه با استالینیسم و ​​اصلاح طلبی ، از مارکسیسم و ​​سوسیالیسم انقلابی فاصله گرفتند.
بسیاری از مردم ، به ویژه استالینیست های سابق ، مارکسیسم و ​​مبارزه برای سوسیالیسم را کنار گذاشتند. آنها درجستارهای رویایی و دوراز واقعیت’’ متدهای نوین’’ خانه گزیدند ( که چون گنجی درانتهای رنگین کمان ، هرگز دست یافتنی نیست.)  با این منفی بافی های از ‘’مد افتاده ‘’، به نظر آنها همه رویاهای جوانی آنها در مورد انقلاب چیزی جز جنون نبود ( "گناهان جوانی" ، مانند ‘’ l’archi-révisionniste ’’ [تجدید نظر طلب دگم و رادیکال]، مانند هینز دیتریچ، که دلش میخواست با آنها ارتباط بر قرار کند) ما در این افراد تمایل شدیدی به تسویه حساب با گذشته خود ، تصحیح این نوع لغزش های جوانی و بنابراین ، منصرف کردن نسل های جدید از راه گناه احساس می کنیم.
سازمانهای جنبش کارگری به تدریج به سمت راست رانده شدند. کارگران توسط ‘’ کارگردانندگان’’ طبقه متوسط ​​، که موقعیت های رهبری را بدست آوردند ، به حاشیه رانده شدند. این، به نوبه خود ، بسیاری از کارگران را به بی تحرکی سوق داد و سلطه عناصر خرده بورژوازی را در چرخه معیوبی تقویت کرد.
در چنین زمان هایی، صدای کارگران توسط گروه اصلاح طلبانِ با "نوآوری ها" یی مانند "رئالیسم جدید" ، "کار جدید" و غیره خفه  گردید. اندیشه های خرده بورژوازی در حال تسلط یافتن بود. مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم انقلابی "منسوخ" خوانده شد. ما به همراه و بجای "مارکسیسم جزمی" ایده های بسیار متنوعی داریم : صلح طلبی ، فمینیسم ، محیط گرایی - در واقعیت ، همه "ایسم" های ممکن به غیر از سوسیالیسم  و ​​مارکسیسم!
تروتسکی در برنامه ‘’ گذار‘’ خود در سال 1938 با این پدیده به این شکل برخورد کرد :
‘’ شکستهای غم انگیز پرولتاریای جهانی برای یک دوره طولانی سازمان های رسمی را به یک محافظه کاری حتی بیشتر و در عین حال "انقلابیون" خرده بورژوازی ناامید را به دنبال "راههای جدید" سوق داد. مثل همیشه ، در زمان واکنش و زوال ، جادوگران و شارلاتان ها از هر طرف ظاهر می شوند. آنها می خواهند در کل اندیشه انقلابی تجدید نظر کنند. آنها به جای یادگیری از گذشته ، آن را "اصلاح" می کنند. برخی ناسازگاری مارکسیسم را کشف می کنند ، برخی دیگر ورشکستگی بلشویسم را اعلام می کنند. برخی مسئولیت خطاها و جنایات کسانی را که به آن خیانت کرده اند ، بر عهده آموزه انقلابی می گذارند. دیگران لعنت می کنند زیرا این دارو درمانی فوری و معجزه آسا ارائه نمی دهد. جسورانه ترین وعده کشف یک نوع دارو و در عین حال متوقف کردن مبارزه طبقاتی را توصیه میکنند. بسیاری از پیامبران اخلاق جدید در حال آماده سازی برای بازسازی جنبش کارگری با کمک همسان درمانی (هومئوپاتی) ، اخلاقی هستند. اکثر این حواریون حتی قبل از فرود آمدن در میدان جنگ موفق به تبدیل شدن به خود معلول اخلاقی شده اند. بنابراین، تحت عنوان "مسیرهای جدید" ، به پرولتاریا فقط دستور العمل های قدیمی که مدتها در بایگانی های سوسیالیسم پیش از مارکس مدفون شده اند ، ارائه می شود."
امروز با فرقه های (گروه های) افراطی چپ که در حاشیه جنبش کارگری زنده مانده اند ، اوضاع بهتر نیست. اگرچه آنها گاهاً به مارکس ، لنین و تروتسکی استناد می کنند ، اما حتی برای چاپ مجدد آثار خود زحمتی به خود نمی دهند، و ایده های "مدرن" (یا "پست مدرن") را که آنها بطور جداگانه از بورژوازی و خرده بورژوازی فرا گرفته اند ، ترجیح می دهند. فرقه های مندلیست (به اصطلاح "دبیرخانه متحد چهارم بین الملل") برجسته ترین نمونه آن هستند.
در اوضاع دیگر، فرقه هایی مانند تافیست ها (CIO)  و حزب کارگران سوسیالیست (SWP) در بریتانیای کبیر یا ‘’ کارگر مبارز ‘’  در فرانسه ، دوباره در باتلاق "اقتصاد" قرار گرفتند که لنین آن را به شدت محکوم کرد. عوام فریبی "کارگری" آنها وطرد دانشجویان و روشنفکران چیزی جز یک نمای ظاهری نیست که حقارت  تئوری آنها را نمایان میسازد. آنها سیاستهای انقلابی را با اصطلاح "سیاستهای عملی" و مبارزه برای "مطالبات فوری" جایگزین کردند. دشوار است بگوییم کدام یک از این انحرافات از مارکسیسم واقعی بدترین است.
 
« با کهنه چیزی نوا بسازید»
 در داستان ''علاالدین'' ، ​​یک جادوگر بدکار خود را به عنوان یک دستفروش خیابانی در می آورد و در ازای چراغ های های قدیمی چراغ های جدید و براق را به صورت رایگان ارائه می دهد. شاهزاده خانم ساده لوحانه این پیشنهاد را از ''علاالدین'' می پذیرد و قدرت جن موجود در لامپ را از دست می دهد. این داستان حاوی یک پیام مهم است : این منطقی نیست که چیزها را رد و بدل کنید که ارزش خود را در برابر طلای برلیان ثابت کرده اند که معلوم می شود خیالی است.
از قضا ، "چپ" سریعاً نظریه مارکسیست را مانند وزنی مرده به دریا می اندازد ، همانطور که بحران سرمایه داری این نظریه را معتبر می داند. "کمونیست " های قدیمی دیگر از سوسیالیسم صحبت نمی کنند. آنها نوشته های مارکس و انگلس را در سطل آشغال انداخته ا‌ند.
ایده های مارکسیسم انقلابی به عنوان قدیمی و غیر ضروری ارائه می شود. روشنفکران "مترقی" و طبقه متوسط ​​در تلاش برای بی اعتبار کردن مارکسیسم هیاهو میکنند. این فضای عمومی سردرگمی ایدئولوژیک ، انتقاد از "ارتدوکسی" مارکسیستی  و انکار عنصر ‘’ تئوری’’ می تواند پیامدهای مخربی حتی در صفوف ما به همراه داشته باشد. این اولین بار نیست که ما این را می بینیم. این گرایش های اصلاح طلبانه و ضد انقلاب همیشه در جنبش انقلابی وجود داشته است. همانطور که دیدیم ، مارکس ، انگلس ، لنین و تروتسکی همه با همان کارزارهای "ایده های جدید" سر و کار داشتند ، که همیشه فریاد همه تجدیدنظرطلبان (دورینگ ، برنشتاین و غیره) بوده است. ما برخی از این "گزینه های معاصر" را در کتاب آلن وودز، ''اصلاح طلبی یا انقلاب'' ، سوسیالیسم قرن 21 ، پاسخ به ''هاینز دیتریش'' لمس کردیم. آنچه این تلاش بی وقفه برای تجدید نظر در مارکسیسم منعکس می کند ، دلسردی تعدادی از فعالان قدیمی را بیان می‌کند.
آنها با شکست های گذشته، روحیه خود و اراده مبارزه برای تغییر انقلابی خود را از دست داده اند ، اما می خواهند با معرفی خود به عنوان مارکسیست هایی که "پیرتر و عاقل تر" شده اند ،  وجدان خود را اینگونه تسکین دهند که درک کرده ا‌ند که این  "ایده های کهنه" در نهایت چیزی جز رویاهای آرمانشهرانه نبوده و هیچ ارزش عملی برای دنیای کنونی ندارند.
بالاخره تنها هدف آنها ایجاد هرچه بیشتر آشفتگی و منصرف کردن نسل جدید از علاقه به مارکسیسم است. با این کار ، آنها بازتاب مبارزات بورژوازی علیه سوسیالیسم و ​​کمونیسم هستند. اما مبارزه "مارکسیستهای - سابق" بسیار خطرناک تر از بورژوازی است ، زیرا تحت لوای فریبنده ای انجام می شود.
طرفداران "مارکسیستهای - سابق"  کاملاً مخالف انقلاب و سوسیالیسم هستند ، اما آنها جرات نمی كنند آن را بپذیرند - یا حتی شاید آن را به خودی خود بپذیرند (دشوار است بگویند كه آنها چقدر به پوچی هایی كه می نویسند اعتقاد دارند). آنها پیام ارتجاعی ، ضد انقلابی و ضد سوسیالیستی خود را در زیر لایه ضخیمی از عبارت شناسی "چپ" و "رادیکال" دفن می کنند ، که شناسایی عقاید آنها را دشوارتر می کند. تحت نظر آنها ، ایده های سوسیالیسم کمرنگ ، اصلاح یا رها می شوند.
‘’گرایش مارکسیستی بین الملل’’ از فشارهای سرمایه داری مصون نیست. سردرگمی و بدبینی روشنفکران خرده بورژوازی می تواند در جنبش مارکسیستی طنین انداز شود ، جایی که آنها خود را در حمله علیه "ارتدوکسی ملالت بار" و فراخوانهای مداوم "نوآوری" نشان می دهند.
 
خطرات کاردانشجویان
‘’سوسیالیست های انقلابی’’ عادت دارند تا حملات علیه سوسیالیسم و ​​کمونیسم را به راه بیندازند - نه تنها کسانی که از طرف مدافعان سرمایه داری و امپریالیسم می آیند ، همچنین اصلاح طلبان (راست و چپ) و به اصطلاح روشنفکر خرده بورژوازی رادیکال ، که بعضی از آنها آرزو دارند با سرمایه داری بجنگند ، اما ایده ای برای چگونگی این کار ندارند. ''بین الملل’’ ما بسیار بر اهمیت کار جوانان ، به ویژه دانشجویان تأکید کرده است. این تاکتیک ، نه تنها در بریتانیای کبیر ، بلکه در بسیاری از کشورها مانند ایالات متحده و کانادا نتایج مهمی به همراه داشته است. ما باید این کار را ادامه دهیم ، ‘’اما باید توجه زیادی به نحوه انجام آن داشته باشیم.’’
درست است که کار در مورد دانشگاه ها امکانات عظیمی را پیش روی ما قرار می دهد. اما به همان اندازه درست است که خطرات زیادی را شامل می شود. ما همیشه باید چشم خود را در مقابل این خطرات باز نگه داریم ، که عواقب آن می تواند بسیار جدی باشد. نباید فراموش کنیم که دانشگاه ها پر از افرادی است که عمیقاً تحت تأثیر ایده های بورژوازی و خرده بورژوازی قرار دارند.
جامعه دانشجویی عمدتا بورژوا و خرده بورژوازی باقی می ماند، چیزی که بر روی دانشجویان بیرون آمده ازطبقه کارگر تأثیر می گذارد. و چیزی که میان طبقه کارگر دانشجویان انتشار می‌ یابد. آنها عجله دارند که پزشک ، وکیل یا سیاستمدار شوند. البته این همیشگی نیست ، اما اغلب اوقات نیز اتفاق می افتد.
دانشگاه ها کمربندی انتقال دهنده برای انتشار اندیشه های ارتجاعی بورژوازی در جامعه هستند. آنها گلخانه های واقعی هستند که بورژوازی هزار و یک ایده عجیب و شگفت انگیز در آنها بکارد تا جوانان را گیج کند و آنها را از انقلاب دورسازد. دانشگاه ها "معابد دانش" نیستند ، بلکه کارخانه هایی برای تولید انبوه مدافعان ایدئولوژیک سرمایه داری هستند.
در این دوره از سقوط سرمایه داری پیر، دانشگاه ها به مردابی مسموم تبدیل شده اند که اندیشه های ارتجاعی در آن شکوفا می شود و به نظر نمی رسد کسی جرات حمله جدی به آنها را داشته باشد.
اولین وظیفه مارکسیست ها مبارزه با این عقاید آشکارا ارتجاعی ‘’نهاد دانشگاهی’’ است ، همچنین مبارزه با هزاران مفهوم اشتباه در مورد عناصر خرده بورژوازی "رادیکال" و "مترقی" که ادعا می کنند مخالف سیستم هستند - اما در عمل ، فقط به عصبانیت ناتوان در برابر یک علامت خاص محدود می شوند.
 
یک سلاح ایدئولوژیکی برای واکنش( ضد جنبش)
تصادفی نیست که طرفداران این عقاید در دانشگاه ها در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه  ۱۹۹۰، به شهرت رسیده اند. با کاهش مبارزه طبقاتی ، یک کارزار گسترده ضد مارکسیستی در دانشگاه ها آغاز شد. به فعالانی که در جنبشهای انقلابی دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ شرکت داشتند ، بخاطر حمله به مارکسیسم مشاغل راحت در دانشگاه ارائه شد.
 بعضی از این مهاجمان آشکارا و گسترده ‘’طرفداران سرمایه داری’’ ( pro - capitalistes) بودند ، اما برخی دیگر بیشتر حیله گر  و نا محسوس  بودند. تقاطع ها و سیاست های یکسان مبتنی بر "شبکه " های روشنفکرانه ای است که توهین به مقدسات طبقه و سوسیالیسم را توجیه می کند. در حالی که ادعا می کند در خدمت "مبارزات ترقی خواهانه" است. 
تصادفی نیست که این ایده ها توسط طبقه حاکم در سیستم آموزشی ما مطرح می شود. به عنوان مثال ، ( ''نظریه کوئیر'' queer ) [۷] ریشه در موج پست مدرنیسم و ​​سایر جریانات فکری آرمان گرایانه و ذهنی گرایانه پیدا کرده است - در واکنش به مارکسیسم - در دهه های اخیر. گزارش سال ۱۹۸۵ کیا که اخیراً با تیتر فرانسه منتشر شد است :'' فرار از روشنفکران چپ.'' این تیتر اشتیاق CIA  را نشان میدهد در جایی که او آن چرخش راست را در دانشگاه مشاهده کرد:
" شکست سیاست های ‘’فرانسوا میترآن’’( رئیس جمهور سوسیالیست فرانسه) و اتحاد کوتاه مدت با کمونیست ها ممکن است نارضایتی از دولت را سرعت بخشد، اما خود روشنفکران چپ از سوسیالیسم فاصله گرفته اند- به همان اندازه که حزب از ایدئولوژی- حداقل از اوایل دهه ۱۹۷۰. بسیاری از روشنفکران چپ جدید با هدایت گروهی از جوانانی که  از صفوف کمونیست خارج شده ا ند و خود را "فیلسوف جدید" می نامیدند ، مارکسیسم را رد کردند و نسبت به اتحاد جماهیر شوروی بیزاری عمیق پیدا کردند. ضد شوروی ، در حقیقت ، به سنگ بنای مشروعیت در محافل چپ تبدیل شده است ، ضد آمریکایی گرایی سنتی این روشنفکران را تضعیف کرده و فرهنگ آمریکایی را مجاز می داند - و حتی سیاست های اجتماعی و اقتصادی آن – بر اساس ‘’مد’’ است.  
در ادامه این گزارش می‌ ید که :
"ورشکستگی ایدئولوژی مارکسیستی. کنار گذاشتن مارکسیسم به عنوان یک سیستم فلسفی - متناسب با انکار گسترده تر ایدئولوژی ها در میان روشنفکران از هر جهت سیاسی - منشأ یک سرخوردگی فکری به ویژه قدرتمند و گسترده در چپ سنتی بود. ''ریموند آرون'' سال ها تلاش کرد تا هم اتاقی سابق دانشگاه خود ، ''سارتر'' ، و از طریق او ، بنیان های فکری مارکسیسم فرانسه را بی اعتبار سازد. با این حال ، کسانی که اثبات کرده اند که حتی در بی اعتبار کردن مارکسیسم اثر گذارتر هستند ، آن دسته از روشنفکرانی هستند که واقعاً معتقد به استفاده مارکسیسم در علوم اجتماعی بودند ، اما در نهایت به بازنگری و رد سنتهای آن پرداختند. "
" در میان مورخان پس از جنگ ، مکتب بسیار تأثیرگذار فکری مرتبط با ''مارک بلوک ، لوسین فبور و فرناند براودل'' از مورخان اصلی مارکسیست پیشی گرفته است. مدرسه  Annale انحراف رشته تاریخی فرانسه در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ، ابتدا با زیر سال بردن و سپس رد نظریه مارکسیستی تکامل تاریخی تاکنون غالب. در حالی که بسیاری از نمایندگان آن هنوز ادعا می کنند که بخشی از "سنت مارکسیستی" هستند ، این فقط به این معنی است که آنها مارکسیسم را به عنوان نقطه شروع تلاش خود برای یافتن الگوهای تاریخ اجتماعی دنبال می کنند. اکثر آنها به این نتیجه رسیده اند که مفاهیم قدیمی مارکسیستی از ساختار، روابط اجتماعی ، الگوهای وقایع و تأثیر طولانی مدت آنها ساده انگارانه و بی اعتبار است. در زمینه مردم شناسی، تأثیر مکتب ساختارگرایانه مرتبط با ''کلود لوی استروس'' ،'' فوکو'' و دیگران تقریباً همین نقش را داشتند. گرچه متدولوژی ساختارگراها و مدرسه عالی آنالس(Annales) [۸] دوره سختی را پشت سر می گذارد، اما منتقدان آنها را متهم می کنند که افراد بدون دانش پیشینی خاصی را دنبال می‌کنند. ما اعتقاد داریم که حمله آنها به مارکسیسم و ​​نفوذی که در علوم اجتماعی داشته است باید در دانشگاهها و فرانسه و اروپای غربی ریشه بدواند. "
به همین ترتیب ، CIA مخفیانه از تعدادی از نشریات چپ "ضد استبداد" حمایت کرده است ، مانند '' نشریه پارتیزان، (Partisan Review) ؛  '' نشریه ماه ، (Der Monat) ''  (که مقالاتی از '' آدورنو'“ و ''آرنت'' را منتشر کرده بودند)، '' دنیای جدید ، (Mundo Nuevo)'' و بسیاری دیگر. مضمون تکراری این روزنامه ها دفاع از "روشنفکران" در مقابل مبارزه طبقاتی بود. دقیقاً از طریق همین روشنفکران است که اندیشه های بورژوازی و خرده بورژوازی که امروزه حاکم هستند در دانشگاه ها شکل گرفت. فوکو را پدر نظریه ''کوئیر'' (queer)می دانند. در حالی که مبارزه طبقاتی افول می‌کند ، پس از  خیانت های بیشمار رهبران ، این خانم ها و آقایان به این نتیجه رسیده ا‌ند که در واقع این مبارزه طبقاتی و پرولتاریا است که دارای نقص است – و نه رهبران آنها. آنها به سادگی "فلسفه" خود را با منافع بورژوازی و بوروکراسی کارگری تطبیق داده اند. در ذهن آنها ، مبارزه طبقاتی به یک سری بی پایان از مبارزات کوچک فردی ، هر کدام با ویژگی های خاص خود ، تبدیل شده است. وقتی‌ آنها موجودیت مبارزه طبقاتی را پذیرفتند ، بخاطر نقد '' عقب ماندگی '' طبقه کارگر و تغییر ''گفتمانها'' بود، و نه ضرورت یک رهبری جسورانه بجای رهبران بزدل که در راس جنبش بودند. همانطور که در این گزارش CIA دیده می شود ، طبقه حاکم ، به دور از احساس خطر از این ایده های "رادیکال" مد شده ، از آنها به عنوان ابزار ارزشمندی در مبارزه ایدئولوژیک علیه مارکسیسم به گرمی استقبال کرده است.
 
" درهم تنیدگی" (l’intersectionnalité) و سیاست های هویتی
 ‘’ در هم تنیدگی’’ به این مفهوم است که لایه‌های اجتماعی همچون طبقه، گرایش جنسی، سن، دین، آیین، ناتوانی و جنسیت جدا از یکدیگر وجود ندارند بلکه در هم تنیده و بافته شده هستند.
یکی از جدیدترین تغییرات سیاست های هویتی که در میان خرده بورژوازی رادیکال تسخیر شده است ، مفهوم" درهم تنیدگی" لایه های اجتماعی [۹] است. این یک انحراف جزئی یا کمی سردرگمی از جانب جوانان خیرخواه نیست ، بلکه یک ایدئولوژی کاملاً واپسگرا ، ارتجاعی و ضد انقلابی است که باید با تمام ابزارهایی که در اختیار داریم با آن مبارزه کنیم.
طبقه حاکم همیشه سعی در ایجاد تفرقه در طبقه کارگر داشته است، با پیروی از تاکتیک فریبکارانهٔ  قدیمی خود : " تقسیم برای تسلط". او از همه ابزارها برای کشاندن بخشی از کارگران در رویا رویی با  بخش دیگر کارگران  استفاده می کند : نژادپرستی ، مسئله ملی ، زبان ، جنسیت یا دین. همه این ابزارها استفاده شده اند، و هنوز هم میشوند ، برای آنکه طبقه کارگر را تقسیم کرده و توجه خود را از مبارزه طبقاتی بین ثروتمندان و فقرا ، استثمارگران و استثمارگران منحرف سازد.
این واقعیتی است که تقریباً برای همه چپ ها کاملاً شناخته شده و قابل درک است. اما با مبارزه با نژادپرستی ، تبعیض جنسی و سایر انواع ظلم و ستم که در جامعه وجود دارد ، می توان به موضع دیگری سقوط کرد و با این کار ، از نظر طبقاتی صرف نظر کرد. این بر می گردد به بازی طبقه حاکم با انجام  آنچه ما را بیش از هر چیز دیگری تقسیم می کند : نادیده گرفتن ریشه های ستم در جامعه طبقاتی و اولویت قرار دادن منافع این یا آن گروه ، که خود  به ضرر مبارزه طبقاتی واحد که متشکل از همه گرو هاست میگردد.
بیشتر کسانی که بر اشکال خاصی از ظلم تمرکز دارند ، تمایل دارند که اساس واقعی ظلم یعنی اساس جامعه طبقاتی را نادیده بگیرند. آنها با هر تلاشی برای اتحاد طبقه کارگر در مبارزه انقلابی علیه سرمایه مخالفند. آنها اصرار دارند که ما روی این یا آن مشکل بطور پراکنده تمرکز کنیم. اما نتایج این بازخورد با معضلات طبقاتی بسیار منفی بوده است.
در موارد فزاینده ای، مقامات دانشگاه و اتحادیه های دانشجویی ، که در پشت "صحت سیاسی" ، سیاست های هویتی پنهان شده اند، و مدعی هستند که تمایل ندارند احساسات برخی را جریحه دار کنند، سیاست تبعیض و سانسور بی شرمانه را اعمال و از مباحثه برخی افراد جلوگیری میکنند- نه فقط نژادپرستان و فاشیست ها ، بلکه به طور فزاینده ، افراد چپ.
آنچه در زیر می آید برای افشای فعالیت های ضد انقلابی این گروه ها کافی است. به دنبال انتخاب دونالد ترامپ ، گروهی از جوانان کانادایی در تورنتو به طور خودجوش سعی در سازماندهی اعتراضات ضد ترامپ از طریق فیس بوک را داشتد. این جوانان بلافاصله هدف سیل آزار و اذیت فعالان "سیاست هویت" قرار گرفتند ، که بی رحمانه آنها را تقبیح کردند زیرا آنها در تریبون خود سخنگوی سیاه ندارند ! در نتیجه ، جوانانی که اعتراض را آغاز کردند ، مرعوب شدند ، بی روح شدند و از جنبش خارج شدند. این یک مورد منفرد نیست : این نمونه از تاکتیکهای ارتجاعی این گرایش است.
زمان آن فرا رسیده است كه چیزها را به نام خود بخوانیم ، یعنی صریحاً بگوییم كه سیاست هویتی و تمام مزخرفاتی كه با آن همراه است نشان دهنده یك گرایش ارتجاعی است كه باید با حداكثر انرژی با آن مبارزه شود.
مسئله ملی
می توان موازی بین سیاست به اصطلاح هویتی و مسئله ملی را ترسیم کرد. البته هر قیاس محدودیت هایی دارد. اما در این حالت ،این  قیاس (analogie) قابل توجه است و می توان آن را به سادگی بیان کرد: ''مارکسیست ها با هر نوع ظلم و تبعیض ، خواه بر اساس ملیت ، جنسیت ، قومیت ، زبان ، مذهب یا هر چیز دیگری مخالفت و مبارزه می کنند.’’ و این دقیقا کافی است.
مارکسیستها از ملتهای تحت ستم در برابر دولتهای درنده خوی امپریالیستی قدرتمندانه دفاع می کنند. ما با ظلم در همه اشکال آن مخالفیم. این نقطه شروع ماست. اما این گزاره های اساسی موقعیت مارکسیست ها را در مورد مسئله ملی به پایان نمی رساند. بعد از A ، B و C حروف دیگری در الفبا وجود دارد.
 مارکس بخوبی توضیح داده است که : مسئله کارگران همیشه مهمترین پرسش است و مسئله ملی همواره تابع آن است. حق تعیین سرنوشت ملت ها یک حق مطلق نیست که در خارج از زمان و مکان واقع شود. این امر همیشه تابع منافع عمومی انقلاب بین المللی پرولتری است. لنین غالباً بر این نکته اصرار می ورزید. مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری نیاز به همبستگی کامل و وحدت حداکثری کارگران همه ملتها دارد.
در حالی که علیه هرگونه ستم یا تبعیض ملی می جنگیم ، باید در برابر تلاش های ملی گرایان بورژوا و خرده بورژوا در تحمیل کارگران به چشم انداز و سیاست خاص آنها مقاومت کنیم. در سال ۱۹۱۴ ، در مقاله خود درباره حق تعیین سرنوشت ملل ، لنین مینویسد :
 ‘’ اول،  برای کارگران کارمزدی تفاوتی نمیکند که زیر سلطه  بورژوازی روسیه استثمارمیشوند  یا بوسیله بورژوازی الوژنیک (allogène) [۱۰]، یا لهستانی و یا یهود و غیره. کارگر کارمزدی که از منافع طبقه خود آگاه است، نسبت به امتیازات دولتی که سرمایه داران روسیه بزرگ از آن بهره مند هستند بی تفاوت است. مانند وعده سرمایه داران لهستانی یا اوکراینی برای برقراری بهشت ​​روی زمین هنگام برخورداری از امتیازات دولتی. به هر صورت ، توسعه سرمایه داری در یک کشورناهمگون یکپارچه و همچنین در کشورها با اتباع جداگانه ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. ‘’
این یک واقعیت شناخته شده است که لنین دائماً از مطالبه حق تعیین سرنوشت ملت ها از جمله حق جدایی حمایت می کرد. اما این تنها بخشی از معادله است. لنین همچنین از وحدت طبقه کارگر و سازمانهای آن دفاع کرد. او به طور ناگسستنی مخالف ایجاد تشکل های کارگری در پایگاه های ملی بود (جرات می کنیم بگوییم ، بر اساس "سیاست هویت"؟)
لنین در نوشته های خود را در مورد مسئله ملی ، در حالی که اصرار بر حق تعیین سرنوشت ملت ها (تا زمان جدایی آنها) در لزوم ترسیم مرز مشخص بین مارکسیست ها از یک سو و از سوی دیگرناسیونالیست ها و دموکرات های خرده بورژوا تأکید میورزد :
‘’ دوم ، در کشورما، مبارزه ای اجتناب ناپذیربرای جدا سازی ‘’دموکراسی پرولتری’’ از ‘’دموکراسی بورژوایی و بطور کلی‌ خرده - بورژاویی’’- مبارزه بنیادینی که اساسا همه کشورها از آن آگاه هستند - در شرایط پیروزی کامل تئوری مارکسیسم جریان دارد ، که در غرب و کشور ما اتفاق می افتد. به همین دلیل است که شکل این مبارزه نه تنها مبارزه برای مارکسیسم بلکه مبارزه برای یا علیه نظریه های خرده بورژوازی است که در عبارات "تقریباً مارکسیستی" پوشانده شده است.’’ (برنامه ملی ؛ حزب کارگری سوسیال – دموکرات روسیه، (POSDR  ، 1913)
ما همیشه از حقوق ملتهای مظلوم در برابر ستمگرانشان دفاع خواهیم کرد. اما این به هیچ وجه به این معنی نیست که ما باید خواسته های بورژوازی ملت های تحت ستم را بپذیریم یا منافع طبقه کارگر را مطابق خواسته های آنها قرار دهیم. برعکس ، اولین وظیفه کارگران یک ملت ستمدیده ، قبل از هر چیز ، انجام یک مبارزه بی امان علیه بورژوازی ملی خود است ، خواسته های عوام فریبانه آنها را برملا سازد و در برابر همه تلاش ها برای انقیاد کارگران ملت های تحت ستم بوسیله بورژوازی "آنها" مقاومت کند.
در کتاب " درباره حق تعیین سرنوشت ملت ها " ، که در فوریه- مه ۱۹۱۴ نوشته شده است ، لنین میگوید: ’’ بورژوازی همیشه خواسته های ملی خود را در کتگوری و مرتبه خاص خود فرمول بندی می‌کند. برای پرولتاریا ، آنها تابع منافع مبارزه طبقاتی هستند."
یهودیان تحت وحشتناکترین ظلم و ستم سلطه روسیه تزاری قرار گرفتند. کارگران یهودی مورد ستم قرار گرفتند - به عنوان کارگران و به عنوان یهودیان. بلشویک ها از حقوق یهودیان دفاع کردند و در برابر قاتلان قتل عام ‘’یهودی ستیزی’’ (antisémites) اسلحه در دست گرفتند. با این حال لنین قاطعانه تلاشهای بنیاد یهودی برای ادعای جایگاه ویژه در حزب کارگران سوسیال - دموکرات روسیه را تقبیح کرد. او حق آنها را برای صحبت کردن به طور انحصاری از طرف کارگران یهودی انکار نمود. وی گفت که پذیرفتن چنین خواسته ای انحراف از سیاست پرولتری و تبعیت کارگران از سیاست های بورژوازی است. ''بونديستها’’ رسوا شدند آنها به لنین به دلیل عدم حساسیت نسبت به مشکلات قوم یهود حمله کردند. لنین فقط شانه های خود را بالا انداخت. اصول وحدت طبقاتی پرولتری و اینترناسیونالیسم بر مسئله ملی غلبه داشت. بیایید سعی کنیم بین نگرش لنین نسبت به ستم ملی و به طور کلی مسئله "سیاست هویت" قیاس کنیم - و به ویژه فمینیسم. فمینیست های بورژوا و خرده بورژوا ، مانند ناسیونالیستهای بورژوازی، به طور قاطع خواستار غلبه مسئله جنسیت بر هر چیز دیگری هستند، و اینکه زنان طبقه کارگر قبل از هر چیز با همه زنان دیگرهویت یکسان دارند، به ویژه با بورژواهای " آگاه " و خرده - بورژواهایی که بر جنبش فمینیستی تسلط دارند.
ما به خواسته های اصرار آمیز آنها پاسخ می دهیم : در حالی که برای دفاع از حقوق زنان تلاش می کنیم ، حاضر نیستیم خود را به رهبری زنان بورژوازی و خرده بورژوازی تسلیم کنیم ، آنها بیش از هر چیز منافع خود را دنبال می کنند ، تحت عنوان مبارزه برای آرمان "همه زنان". منافع زنان کارگر اساساً همان منعافع مردان طبقه کارگر است. همه آنها تحت ستم و استثماربانکداران و سرمایه داران قرار دارند. و اینکه آیا این ستمدیدگان  مرد هستند یا زن هیچ تفاوتی نمی کند.
کارگران زن نه تنها به عنوان کارگر بلکه به عنوان زن مورد ستم قرار می گیرند و با موضوعات خاصی روبرو هستند که باید در مطالبات برنامه ای ما مطرح شود. با این حال ، ما نمی توانیم به عناصر بورژوازی و خرده بورژوازی در مبارزه برای مطالبات زنان طبقه کارگر اعتماد کنیم ، زیرا در تحلیل نهایی منافع آنها با هم منطبق نیستند : آنها متقابلا متضاد (antagonisme) یکدیگرند.
تا آنجا که به مسئله ملی مربوط می شود ، تضاد بین کارگران و دهقانان از یک سو و بورژوازی ملی از سوی دیگر اغلب به شکل جنگ های داخلی درآمده است. برخورد بلشویک ها در این شرایط چگونه بود؟ بیایید یک مثال مرتبط با انقلاب روسیه بیاوریم. جنبش ملی در فنلاند پیشرو بود یا ارتجاعی؟ بلشویک ها در قدرت ، حق تعیین سرنوشت را به ملیت های تحت ستم ، از جمله فنلاندی ها و لهستانی ها دادند. اما داستان به همین جا ختم نمی شود. در فنلاند ، یک جنگ داخلی شدید بین بلشویک ها و ارتش سفید ( تزاریسم) درگرفت و این افراد در زیر پرچم استقلال فنلاند جنگیدند.
شکی نیست که اگر بلشویک ها از نیروی نظامی کافی برخوردار بودند ، برای درهم شکستن ملی گرایان بورژوا و حمایت از کارگران در فنلاند مداخله می کردند. و پیروزی کارگران فنلاندی نه فرصتی برای باز کردن راه استقلال ، بلکه پیوستن فنلاند به جمهوری شوروی بود.
تروتسکی نوشت که ناسیونالیسم ستمدیدگان می تواند "پوسته بیرونی بلشویسم نابالغ" باشد. این ایده کاملاً درست است - در بعضی موارد. ملی گرایی ملل تحت ستم می تواند پوسته بلشویسم نابالغ باشد. اما همچنین می تواند پوسته فاشیسم نوپا باشد.
همه اینها به شرایط عینی بستگی دارد. به عنوان مثال ، اگر توازن قدرتها متفاوت بود ، حق تعیین سرنوشت فنلاندی ها کاملاً تابع منافع انقلاب بین المللی پرولتری بود. متأسفانه ، جمهوری شوروی هنوز ارتش سرخ را در اختیار نداشت ، بنابراین انقلاب فنلاند توسط ارتش سفید ( تزاریسم) خرد شد. در این صورت ، ادعای اینکه ناسیونالیسم فنلاندی "پوسته بیرونی بلشویسم نابالغ" بود ، کاملاً بی معنی بود. می توان مثالهای بسیار دیگری را ذکر کرد.
 
نژادپرستی و سیاستهای هویتی
ایالات متحده یک کشور فوق العاده متنوع است، که عمدتا به دلیل تاریخ طولانی و بی رحمانه درون جنگ ها ، تسخیر و بردگی  است. وقتی سرمایه داری جوان آمریکایی به خود و آینده خود اعتماد داشت ، وقتی می توانست امواج مهاجران زیادی را جذب کند ، او روی مجسمه آزادی خود نوشت : "توده های فقیر، خسته و بی شمار خود را که آرزو دارند آزاد زندگی کنند ، به من بسپارید. " این به نقطه مقابل خود تبدیل شده است. افول سرمایه داری سالخورده آمریکا بیان واضح خود را در سیاست های ارتجاعی و بیگانه هراسی دونالد ترامپ می یابد. شعار آن ، " ابتدا آمریکا " ، بیانگر تلاشی برای بازگشت به سیاستهای انزواگرایانه قدیمی است – درست در زمانی که غیرممکن است ایالات متحده بتواند خود را از بقیه جهان و بنابراین از بحران سرمایه داری خارج سازد.
عوام فریبی ارتجاعی ترامپ قصد دارد با سرزنش مهاجران و خارجی ها در بیکاری و فقر، کارگران آمریکایی را گیج کند. ما شاهد افزایش نژادپرستی و احساس ترس در میان مهاجران و غیر سفیدپوستان هستیم. در این قشر از جمعیت ، ایده "سیاست هویت" می تواند انعکاس مطلوبی پیدا کند. این کاملاً قابل درک است. اما در اینجا همانند هرجای دیگر، ‘’یک ایده که مناسب جلوه می‌کند به سمت افراط رانده شده و به نقطه مقابل خود تبدیل میشود.
سابقه طولانی‘’ هویت’’ پیش از ‘’ سیاست هویت’’ اخیر وجود داشته است.  مفهوم هویت به عنوان واقعیت شناسایی خود درک می شود به عنوان ایرلندی- آمریکایی ، ایتالیایی- آمریکایی ،یهودی - آمریکایی ، وبه دنبال آن، حمایت از این ایده که کارگران ایرلندی- آمریکایی باید بوسیله رئیسان ایرلندی- آمریکایی ، کارگران ایتالیایی- آمریکایی بوسیله روسای ایتالیایی- آمریکایی ، کارگران یهودی- آمریکایی بوسیله روسای یهودی- آمریکایی و اخیراً، کارگران سیاه پوست و لاتین با رئیسان سیاه پوست و لاتین شناسایی شوند. هویت در خدمت اهداف ارتجاعی است : تقسیم کارگران درمسیر خطوط قومی به طور کلی طبقه کارگر را در جامعه خود به ضعیف کشیده است.
آنچه گفته شد، اینکه یک جوان سیاه پوست هویت خود را اعلام کند و از آن احساس غرور کند ، واکنشی قابل درک و موجه در برابر نژادپرستی به مفهوم  نهادینه شده ای است که سیاهان را برای نسلهای مختلف تحقیر می کند ، و آنها را در تاریخ و فرهنگ سرزمین مادری خود نفی می نماید. این همان احساسی است که توسط برخی گروههای بومی در آمریکای لاتین ایجاد شده است، و آنها در پاسخ به فلاکت و خستگی از استثمار و بردگی، احساس غرور می کنند که بومی هستند و آرزو دارند از زبان و فرهنگ خود دفاع کنند.
ناگفته نماند که مارکسیست ها به طور فعال با هرگونه تبعیض یا ستم بر اساس گرایش جنسی ، قومیت یا جنسیت مخالف هستند. ما در حال مبارزه برای لغو کلیه قوانین ارتجاعی ازدواج ( و از جمله سایر قوانین) هستیم. این مبارزه بخشی جدایی ناپذیر از مبارزه عمومی علیه حق و طبقه حاکم است. مارکسیست ها تمام ظلم ها و بی عدالتی هایی را که سرمایه داری ایجاد می کند ، نکوهش می کنند. همه آفتهای سرمایه داری ، از ستم بر زنان گرفته تا بلایای محیطی، تا ستم بر ملت های کوچک ، ما را از خشم علیه سیستم پر می‌ سازد. مارکسیسم نظریه جهانی مبارزه برای آزادی بشریت است و طبقه کارگر را در راس این مبارزه قرار می دهد، زیرا انقلابی ترین طبقه تحت استثمار است ، زیرا نقش خاصی در تولید و در جامعه دارد و به همین دلیل این ستم محصول مستقیم سیستم سرمایه داری است. این نقش اصلی طبقه کارگر در مبارزه با انواع ظلم و ستم نیز از شرایط زندگی و کار آن ناشی می شود که به صورت جنینی و در سرشت خود، عناصر جامعه آینده سوسیالیستی را شامل می شود، که اختلافات موجود در طبقات اجتماعی را سرکوب خواهد کرد ، ستم بریک ملت بوسیله ملتی دیگر، و البته ظلم به زنان توسط مردان.
این همبستگی فعال "سیاست هویت" مطلقا با مفهوم "هم پیمان" سازگار نیست، و گران برای ‘’سیاست هویت’’ ، و این ناشی از اصرار آنها بر تقدم تجربه ذهنی است : از آنجا که تنها کسانی که چنین ظلمی را تجربه کرده اند قرار است آن را درک کنند و بتوانند با آن مبارزه کنند ، کسانی که نسبت به آن حساس هستند - اما بدون رنج بردن از آن - به نقش ثانویه پشتیبانی منفعل سقوط می کنند. در واقع ، اصطلاح  "سیاست هویت" برای اهداف زنان ، سیاه پوستان آمریکایی ، مهاجران ، بومیان و دگرباشان جنسی مضر است. آنها اختلافات را عمیق تر می کنند در حالی که ادعا می کنند بر آنها غالب می شوند. آنها آزادی بیان را خفه می کنند و بحث عقلانی را غیرممکن میسازند. عوام فریبان و متعصبان خرده بورژوازی جای بحث ها را با نکوهش های سختگیرانه پر میسازند و بنابراین ، تلاش میکنند هر کسی را که "صحت سیاسی" آنها را زیر سوال می‌برد ، خاموش کنند. با این حساب یک اتمسفر ‘’هیستریک’’ ( هیجان و احساسات غیر قابل کنترل ، م) ایجاد مینمایند.
این افراد از این ایده شروع می کنند که مشکلات سیاسی و اجتماعی به مشکلات گروه های تحت ستم خلاصه می شود. در حقیقت ، مشکلات اقلیت های تحت ستم خود بازتاب تناقضات عمیق سرمایه داری است ، نه علت آنها. بنابراین ، این نوع ادعای "هویت" توجه را از موضوعات واقعی منحرف می کند ، و باعث ایجاد سردرگمی و تفرقه بی پایان می شود. این افراد مارکسیست ها را به نادیده گرفتن مبارزه علیه ستم متهم می كنند. آنها می گویند که ما منتظر انقلابی هستیم که همه مشکلات را برطرف کند و اکنون و اینجا پاسخی نداریم. هیچ چیز فراتر از حقیقت نیست. ما روشهای مبارزه طبقاتی را برای مبارزه با ظلم پیشنهاد می کنیم. ما بسیج های گسترده ای را علیه همه بی عدالتی ها پیشنهاد می دهیم. اما طرفداران ‘’سیاست هویت’’ اصلاح طلب با سهمیه بندی و اصول قانونی بازی می کنند - در حالی که ساختارهای سرمایه داری را دست نخورده باقی می گذارند. آنها مردم را به گروههای کوچکتر تقسیم و سردرگم کرده ، و آنها را در مبارزه با منبع واقعی ظلم و استثمار ناتوان می میسازند. ما به سادگی توضیح می دهیم که مشکلات ستمدیدگانمنعکس کننده تناقضات عمیق جامعه طبقاتی است و تصور این که این مشکلات تا زمانی که برده داری طبقاتی وجود داشته باشد قابل حل است ، آرمان گرایانه است. فقط گسترده ترین وحدت ممکن بین تمام بخشهای تحت ستم و استثمار شده می تواند امروز با ظلم مبارزه کند - و زمینه را برای سرنگونی نظام سرمایه داری فراهم سازد.
 
سیاست تقسیم
شکی نیست که نژادپرستی مسئله مهمی برای طبقه سرمایه دار است. آنها نژاد را دائماً برای تقسیم و تضعیف طبقه کارگر بکار میگیرند. با تقسیم گروه های مختلف اجتماعی بر اساس نژاد ، رنگ پوست ، زبان و غیره ، به نفع خود استفاده میبرند. بنابراین مبارزه با نژادپرستی در تمام اشکال آن برای مارکسیستها که دائماً در تلاشند حداکثر وحدت طبقه کارگر را در مبارزه علیه سرمایه به دست آورند ، در اولویت است.
هیچ کشور پیشرفته سرمایه داری وجود ندارد که در آن مبارزه با نژادپرستی به اندازه ایالات متحده مهم باشد. ظهور جنبش زندگی سیاه پوستان بیانگر اراده میلیون ها سیاه پوست برای مبارزه با خشونت پلیس ، تبعیض و نژادپرستی است. این از یک حرکت کاملاً مترقی ناشی‌ میشود که باید از آن حمایت کنیم. ، تمایل به "نظریه پردازی" این پدیده منجر به اغراق هایی شده است که می تواند نتایج منفی داشته باشد.
به ویژه در مبارزه سیاه پوستان آمریکایی برای حقوق خود. با این حال ، تمایل به "نظریه پردازی" پیرامون این پدیده منجر به اغراق هایی شده است که می تواند نتایج منفی داشته باشد ، به ویژه در مبارزه سیاه پوستان آمریکایی برای حقوق خود. مارکسیست ها علیه نژادپرستی و خشونت پلیس مبارزه می کنند ، اما موظف به پذیرش ایدئولوژی کاذب طرفدارانه  نیستند ، که نه تنها  از تسهیل این مبارزه دور است بلکه به عنوان یک مانع آنرا تضعیف آن میکند.
شکی نیست که انواع مختلفی از ظلم و ستم وجود دارد که به استثمار طبقاتی می افزاید - مانند نژادپرستی ، تبعیض جنسی ، همجنسگرایی ، ترا جنسی‌ ستیزی و غیره. ما به عنوان مارکسیست ، انواع ظلم را می شناسیم و با آنها مبارزه می کنیم. مشكل ‘’ درهم تنیدگی’’ لایه های اجتماعی اين است كه تأكيد مي كند بر آنچه که ما را تقسيم مي كند تا بر آنچه كه ما را متحد مي سازد ؛ ‘’ درهم تنیدگی’’ لایه های اجتماعی بر روی ترکیبات بی پایان اشکال مختلف ظلم و به اصطلاح "امتیازات" که قرار است هر یک از آنها داشته باشد ، متمرکز است ؛ و نتیجه میگیرد که همه ما علایق منحصر به فرد و متضادی داریم. این به معنای قرار دادن گروهها و لایه های مختلف ستمدیده طبقه کارگر در برابر یکدیگر است ، به جای تقویت بسیج طبقاتی مبارز و جمعی لازم برای مبارزه با ظلم و پایان استثمار طبقاتی.
طبق نظر‘’پاتریشیا هیل کالینز’’ (Patricia Hill Collins)، فمینیست اینترناسیونال :  "همه گروهها از درجات مختلف امتیاز و معلولیت برخوردارند"؛ و "بسته به زمینه ، یک فرد ممکن است یک ستمگر ، عضوی از یک گروه تحت ستم باشد ، یا همزمان یک ستمگر و یک مظلوم باشد." او یک زن سفیدپوست را مثال می زند ، به دلیل جنسیت تحت ستم قرار می گیرد ، اما به دلیل رنگ پوست از امتیاز برخوردار است. بنابراین ، این دیدگاه حاکی از آن است که اگریک فرد شکل خاصی از ستم را تجربه نکند، او ظالمی است که علاقه مند است ظلم مورد بحث را که افراد دیگر از آن رنج می برند ، حفظ کند. این روش برای شناسایی فرد ( نه اجتماع) به عنوان بازیگر اصلی ظلم و ستم، تنها می تواند مبارزات ستمدیده را بیش از پیش بزرگ سازد. بعلاوه ، هیچ لایه ای از طبقه کارگر ‘’منافع’’ ای ندارد - به طور عینی - در حفظ ستم که لایه های دیگر تحت تسلط آن هستند.
نظریه پردازان و فعالان دیدگاه ‘’ درهم تنیدگی’’ لایه های اجتماعی می خواهند به جای متحد کردن همه ستم دیدگان در یک مبارزه مشترک علیه سرمایه داری و دولت بورژوازی ، مبارزه را به اجزای کوچکتر تقسیم کنند : زنان سیاه پوست در برابر مردان سیاه پوست ، زنان سیاه معلول در برابر زنان سیاه پوست غیر معلول و غیره قرار می گیرند. ''با شکستن و جدا کردن مبارزات از این طریق ، آنها جنبش را تقسیم می کنند ، از مسائل اصلی منحرف می شوند و گروه های مختلف تحت ستم را در برابر یکدیگر قرار می دهند.’’
بنابراین ، از هر گروه خاص دعوت می شود تا حقوق خاص خود را در برابر حقوق گروه های دیگر ادعا کند. بنابراین حرکت به قسمتهای کوچکتر و کوچکتر تقسیم می شود. در همین حال ، سلطه واقعی ، بانکداران و سرمایه داران ، مقام های عالی‌  رسانه ای و روسای پلیس ، مرتجعین و نژادپرستان ، دستان خود را به هم می مالند و از شادی به این جنبش نگاه می کنند که انرژی خود را در هزاران مشاجره و درگیری های بی معنی مصرف می کند.
همه اینها منجر به موقعیت های پوچ می شود ، جایی که گروه های مبارز به دلیل ادعای موقعیت خود در "سلسله مراتب امتیاز" به گروه های دیگر حمله می کنند. از این رو مردان سیاه پوست به عنوان "ممتاز" نسبت به زنان سیاه پوست و غیره شناخته می شوند. این لیست بی پایان است و اتمی شدن حرکت به هزارتکه نتیجه اجتناب ناپذیرآن است. به جای جنگ با دشمن مشترک ، هر گروه تحت ستم تشویق می شود که بر شکل خود از ظلم تمرکز کند و علیه دیگر گروههای تحت ستم مجادله کند.
گروههای کوچکی از فعالان به جای یک مبارزه توده ای ، درمورد یک موضوع خاص درگیر مباحثات جداگانه هستند. اما این به همین جا ختم نمی شود. حتی اگردر این مباحثات  استدلالها  را به نتیجه منطقی آن برسانیم ، هیچگونه سازماندهی و تشکل امکان پذیر نیست زیرا هر فرد یگانه  است و بنابراین ناگزیر تجربه منحصر به فرد خود از سرمایه داری را دارد. شعارهای مربوط به "هم پیمانی و اتحاد" و همگرایی فقط پوششی است برای پوشاندن رویکرد تفرقه افکنانه.
برای درک این که این ایده ها تا کجا می توانند پیش روند ، بیایید از شورش پیرامون تراجنسیتی هراسی توسط برخی از فمینیست های رادیکال مانند ‘’جولی بیندل، Julie Bindel’’ ، ‘’ژرمن گریر،Germaine Greer ’’ و دیگران سخن به میان اوریم، که اظهارات ملتهبانه ای علیه زنان تراجنسیتی انجام داده اند ، و آنها را متهم می کنند که "زنان واقعی نیستند" . این بیانگر وسواس سیاست هویت در مورد افرادی است که در آن دسته بندی می شوند. بعلاوه ، هر طرف به جای پاسخ سیاسی ، با تهدید ، خطر تحریم ، تخریب سخنرانی در جمع و غیره به طرف دیگر پاسخ می دهد تا درمباحثه درگیر نشود. بنابراین بحث نمی تواند انجام شود.
اگراین گفته را درست تلقی کنیم که ‘’هر گروه تحت ستم به طرز متفاوتی از دیگران ستم را تجربه می کند ، اما می توان گفت که این به همان اندازه درست است که هر فردی بطور متفاوت آن را تجربه می کند ، و بنابراین هیچ کس نمی تواند مشکلات من را که مال شخصی من است درک کند ؛’’ اما این استدلال ما را به باتلاق فلسفی آرمان گرایی ذهنی برمی گرداند که لنین در کتاب ‘’ماتریالیسم و ​​تجربه گرایی’’ کاملاً آنرا در هم کوبیده است. ایده آلیسم ذهنی که ذاتی’’درهم تنیدگی’’ لایه های اجتماعی است، در خشن ترین شکل آن دربخش زیر از ‘’پاتریشیا هیل کالینز’’ به نمایش گذاشته شده است: " ماتریس ( بطن) سلطه عمومی پناهگاه گروه های مختلفی است که هر کدام دارای معلولیت یا امتیازات مختلف هستند و نمای جزئی مربوطه را به وجود می آورند ... هیچ گروهی زاویه دید واضحی از خود ندارد. هیچ گروهی آن نظریه یا روش شناختی درون خودرا ندارد که به آنها اجازه دهد "حقیقت" مطلق را کشف کنند. "
 
دیدگاه طبقاتی کنار گذاشته می شود
در تمام مقالات و سخنرانی های پیروان ‘’درهم تنیدگی‘’ لایه های اجتماعی، به ندرت می توان نامی از طبقه اجتماعی - و حتی بیشتر از آن را از طبقه کارگر یافت.
در موارد کمیابی که استثمار طبقاتی ذکر می شود ، به روشی مارکسیستی توضیح داده نمی شود. این به عنوان نوعی تبعیض ("طبقه گرایی") دیده می شود - به سادگی یک شکل در میان بسیاری دیگر، که به هیچ وجه مهمترین مورد نیست. طبقه کارگر دیگر خالق همه ثروت نیست ، در روند تولید مورد بهره برداری قرار میگیرد، اما فقط یک دسته اضافی از افراد هستند که "مورد تبعیض قرار می گیرند".
معتقدین به ایده ‘’ درهم تنیدگی ’’ به جای ریشه یابی ستم در جامعه طبقاتی و تحت سلطه سرمایه داری ، در سلطه اقتصادی بانکداران و سرمایه داران ، می کوشند آن را در رفتار اجتماعی مردم و زبانی که به کار می برند ، پیدا کنند. از نظر آنها ، ظلم و ستم بر زنان امروز نتیجه برده داری مزدی سرمایه داران نیست ، بلکه نتیجه استفاده از زبان تبعیض آمیز یا ساختارهای تبعیض آمیز در سازماندهی است.
 در کشورهای استعمار پیشین ، به دلیل ورشکستگی ایدئولوژیک استالینیسم ، گروه ها و گرایش های خاصی ، جدا از "ارتدوکسی مارکسیست" ، پس از پیروزی انقلاب های چین و کوبا ، به دنبال یک فلسفه جدید و اصیل برای آزادی بودند. این به اصطلاح فلسفه توضیح می دهد که کلید آزادی در کشورهای استعمار پیشین ، کنار گذاشتن اندیشه و زبان ‘’ یورو- محور’’ است که منجر به استعمارزدایی معرفت شناسی و اندیشه خواهد شد. این می تواند پایه ای برای درک "اصلی" تاریخ این کشورها باشد و آزادی آنها را آغاز کند. این برداشت اصلاح طلبانه و ارتجاعی ، نه برای مبارزه با بورژوازی و اشکال وحشیانه استثمار آن ، بلکه یافتن مسیرهای جدید معرفت شناختی را به ما پیشنهاد می کند.
از این منظر، ما به انقلابی نیاز نداریم که هدف آن بازسازی بنیادی جامعه از پایه های آن باشد. بلکه اصلاح ذهنیت و رفتار مردم ضروری است. هدف تغییر جامعه نیست ، بلکه دستیابی به تحقق فردی به طور انتزاعی است - فراموش کردن این واقعیت است که تا زمانی که سرمایه داری وجود دارد ، استثمار و ستم به حیات خود ادامه خواهد داد.
حزب انقلابی ابزاری است تا طبقه کارگر را قادر به قدرت گرفتن و تحول جامعه کند. او ماکت کوچک جامعه جدید نیست ، بلکه کاتالیزور ایجاد آن است. ناگفته نماند که ما با هرگونه ظلم و ستم در صفوف و در فعالیت سیاسی خود مخالفیم. با این حال ، معتقدین به ‘’ درهم تنیدگی ’’ لایه های اجتماعی اینطور تصور  می كنند كه می توانند یك سازمان ناب ، عاری از رفتار تبعیض آمیز ایجاد كنند. آنها نمی فهمند كه هر سازمانی تحت فشار جامعه ای كه در آن ساخته شده است ، قرار دارد. بعنوان مثال ، ظلم و ستم بر زنان تحت سیستم سرمایه داری ، تا زمانی که سرمایه داری وجود داشته باشد ، ارائه نمایندگی مساوی برای زن و مرد در اکثر سازمانها بعید است. ما باید تمام موانع مشارکت زنان و سایر گروههای تحت ستم را برطرف کنیم ، اما نمی توان فشارهای جامعه طبقاتی را تا زمانی که وجود دارد برطرف کرد. معتقدین به ‘’ درهم تنیدگی ’’ در نهایت تمام انرژی خود را در ساختن این نمونه اولیه آرمان شهری از جامعه آینده در محدوده جامعه قدیمی مصرف می کنند ، نه ساختن سازمانی که بتواند واقعاً به آن جامعه و رفتارهای تبعیض آمیز ناشی از آن پایان دهد. این برداشت ایده آلیستی در نوع "اصلاحاتی" که بخشی از این جنبش ارائه می دهد ، منعکس می شود: "زبان غیر جنسیتی" ، "آموزش غیر جنسیتی کودکان" و غیره. معتقدین به ایده ‘’ درهم تنیدگی ’’ تصور می كنند كه ریشه های ظلم و ستم در ایده های بد نهفته است ، كه می تواند با آموزش از بین برود. این یک برداشت کاملاً اصلاح طلبانه و آرمانشهرانه است.
"مکاتب مختلف فمینیسم"؟
در سالهای اخیر ، شاهد جنبشهای گسترده علیه ظلم و تبعیض در چندین کشور بوده ایم : اولین جنبش ‘’جان سیاهان مهم است’’ (Black Lives Matter) علیه قتل جوانان سیاه پوست توسط پلیس ، همه پرسی ایرلند برای ازدواج همجنسگرایان ، جنبش حق سقط جنین در لهستان و جنبش علیه خشونت بر زنان در آرژانتین ، مکزیک و سایر کشورها. این حرکات بازتاب دهنده امیال ترقی خواهانه است که باید با آن ارتباط برقرار کنیم و عنصری از چالش کل سیستم را در خود جای دهیم.
 در اسپانیا اعتصاب ۸ مارس و جنبش علیه باند متجاوز "La Manada" (la meute) ، که میلیون ها نفر را گرد هم آورده بود ، به نام فمینیسم برگزار شد. از نظر توده ها ، این کلمه معنای "مبارزه برای برابری زن و مرد" را بدست آورده است. از طرف دیگر ، رهبران سازمانهایی که خواستار "اعتصاب فمینیستی" ۸ مارس بودند ، به معنای پایبندی به نظریه فمینیستی، فمینیست هستند .
آنها ادعا می کنند که مبارزه برای آزادی زنان باید "عرضی" باشد (یعنی خارج از طبقه و اختلافات سیاسی) : در بهترین حالت ، مردان می توانند "متحد" باشند و نباید در اعتصاب شرکت کنند - بلکه به جای زنان اعتصابی ، در پست های کاری خود باقی‌ بمانند. آنها همچنین این ایده را مطرح کردند که برای کار خانگی زنان باید با دستمزد پرداخت شود. اما هرچه جنبش گسترده تر شود ، کسانی که در آن شرکت می کنند کمتر در این ایده ها سهیم هستند.
رفقا این ایده را مطرح کرده اند که باید خودمان را "فمینیست" توصیف کنیم. به نظر ما این صحیح یا ضروری نیست. البته ، شروع یک مباحثه - کتبی یا شفاهی – به عنوان بحث و جدل بر سر معنی کلمه "فمینیسم" یک خطای جدی سیاسی خواهد بود. کاری که ما باید انجام دهیم ، مانند هر مداخله در یک جنبش توده ای ، این است که خود را بر اساس مترقی ترین ، جنبه های انقلابی و پیشنهادهای آن قرار دهیم - و برنامه و استراتژی خود را به روشی مثبت ارائه دهیم. ما باید با روشی برادرانه ، علیه ایده های غلط و ‘’ضد – باروری’’ مطرح شده توسط رهبران جنبش فمینیستی ، مجادله و استدلال کنیم. در حالی که خودمان را به روحیه انقلابی متصل می کنیم، که ملهم از بنیادهای خود است. این همان کاری است که ما تاکنون در مکزیک ، ایتالیا (جایی که در حدود ۸ مارس ۲۰۱۷ جنبش توده ای وجود داشت) و اسپانیا انجام داده ایم. در هر یک از این موارد ، عدم ارائه خود به عنوان "فمینیست" مانعی برای موفقیت مداخله ما نبود. بسیاری از مردان و زنان جوان خود را "فمینیست" می نامند بدون اینکه از نظر مارکسیستی چنین باشند. آنها شروع به آگاهی از نابرابری های موجود در جامعه می کنند و با فمینیست خواندن خودشان به معنای مخالفت با ظلم به زنان و حمایت از جامعه، برابری طلب هستند. این می تواند یک نقطه شروع برای دستیابی به ایده های مارکسیسم باشد.
فمینیست ها اغلب "مرد سالاری" را مقصر مشکلات جامعه می دانند. این یک حقیقت است که بردگی زنان قدیمی ترین شکل برده داری است که در کنار سلطه طبقاتی پدید آمده و از هزاران سال پیش وجود داشته است. و فقط یک بازسازی جامعه می تواند یکبار برای همیشه به این بردگی ناپسند پایان دهد. اما چنین تغییر اساسی تنها می تواند ثمره اقدام انقلابی متحد طبقه کارگر باشد. فمینیست ها تمایل دارند که مرد سالاری را ساختاری متمایز از جامعه طبقاتی بدانند ، و این نتیجه گیری را اجتناب ناپذیر سازد که مبارزه برای رهایی زنان جدا از مبارزات برای رهایی طبقه کارگر است. این یک ایده ارتجاعی تفرقه افکن است و در بین بسیاری از کسانی که خود را "فمینیست مارکسیست" و "فمینیست سوسیالیست" می نامند ، به شکل رقیق تری نیز وجود دارد.
رهایی کامل زنان تنها از طریق یک انقلاب اجتماعی قابل دستیابی است که استثماری را که ظلم و ستم بر آن مبتنی است ، از بین خواهد برد. آیا این بدان معناست که ما مبارزه برای حقوق زنان در سرمایه داری را نادیده می گیریم؟ البته که نه ! ما علیه همه مظاهر تبعیض و ستم علیه زنان ، حتی کوچکترین آنها ، مبارزه خواهیم کرد. این پیش شرط اتحاد همه کارگران در مبارزه است. شما بعضی اوقات این ایده را می شنوید که تفکرات فمینیستی مختلفی وجود دارد ، که قابل انکار نیست. همچنین غیرقابل انکار است که انواع مختلف آنارشیسم وجود دارد ،که برخی از آنها به مارکسیسم نزدیکترند. اما این واقعیت وجود یک خط تقسیم واضح را بین مارکسیسم اصیل و آنارشیسم تغییر نمی دهد. همان نوع پیش قضاوتها ، به درجات مختلف. برای دستیابی به  آنارشیست هایی که به کمونیسم نزدیکترند ، نباید وانمود کرد که این اختلافات وجود ندارد یا به آنارشیست ها گفته شود: "ببیبید! همه ما برای یک چیز می جنگیم! کاملاً برعکس : برای از بین بردن سردرگمی یک آنارشیست صادق ، باید تفاوت بین ایده های مغشوش ، غیر علمی آنارشیسم و ​​ایده های روشن و علمی مارکسیسم انقلابی را توضیح داد.
در طی انقلاب روسیه ، برخی از فعالان خود را " آنارکو- کمونیست " خواندند. به دنبال تجربه انقلاب ، بهترین عناصر پرولتری ، در میان آنارشیست ها ، به بلشویسم نزدیک شدند و در جنگ داخلی دست در دست بلشویک ها جنگیدند. بسیاری از آنها به حزب کمونیست پیوستند. گرایش "آنارکو- کمونیست" نوعی مرحله گذرا در حرکت به سوی کمونیسم را نشان می داد.
به همین ترتیب ، این امکان وجود دارد که برخی از انواع فمینیسم نسبت به انواع دیگر پیشرفت بیشتری داشته باشند. مارکسیست ها باید برای رهایی کامل زنان بجنگند. می توان پرسید: فمینیسم چیست؟ این پرسشی است که نمی توان به طور دقیق به آن پاسخ داد. این اصطلاح توسط محافظه کاران و لیبرال ها و همچنین مترقیان و چپ ها استفاده می شود. همینطور برای توجیه حمله به افغانستان از آن استفاده می شود، به بهانه حمایت از حقوق زنان ، همان اندازه که توسط افرادی که می خواهند برای برابری و آزادی بشریت بجنگند. در حقیقت ، حتی در اسپانیا نیز رهبران حزب راست گرای حاکم نوارهای فمینیستی بنفش را در راهپیمایی ۸ مارس قرار دادند تا نشان دهند که "آنها نیز فمینیست هستند". فرهنگ لغت ‘’ آکسفورد ‘’ فمینیسم را چنین تعریف می کند: " ارتقای حقوق زنان بر اساس برابری جنسیتی.’’ فمینیسم را می توان با آنچه که نیست بهتر تعریف کرد، زیرا این تعریف چگونگی ظلم و ستم علیه زنان را توضیح نمی دهد - و بنابراین همچنین چگونگی مبارزه و از بین بردن آن را توضیح نمی دهد. انواع مختلف فمینیسم پاسخ های خاص خود را برای این سئوالات دارند- وقتی‌ پاسخی دارند- فمینیسم پیشنهاد می‌کند که می توان به یک طریق و یا طریق دیگری ، ستم به زنان را از بین برد ، قبل از آنکه ریشه ستم را از میان بردارند : سرمایه داری و به طور کلی جامعه طبقاتی. آنها خطوط طبقات را محو می کنند تا اینکه به روشن شدن آنها کمک کنند. همه انواع مختلف فمینیسم به جای بررسی ریشه ها ، فقط علائم را بررسی می کنند. ما به عنوان مارکسیست ، باید حقیقت را بیان کنیم. ما باید خط مشخصی در مرزبندی را با فمینیسم ترسیم نماییم. نه به این دلیل که ما برای "ارتقای حقوق زنان بر اساس برابری جنسیتی" نمی جنگیم ، البته که میجنگیم، اما از آنجا که حتی "بهترین" فمینیسم نیز فقط می تواند سردرگمی و احساسات کاذب ایجاد کند. یک وحدت ورای خطوط طبقاتی. بنابراین ما علاقه ای نداریم که خود را ‘’مارکسیست فمینیست’’ معرفی کنیم. این حتی می تواند نتیجه ای ‘’ضد- باروری’’ داشته باشد و به ما کمک نمی کند موضوع را با فعالان جوان صادقی که خود را فمینیست می نامند روشن کنیم. ما باید ‘’آشکارا توضیح دهیم که چرا ما فمینیست نیستیم’’ ، تا به کسانی که به سمت مارکسیسم می روند کمک کنیم. از طرف دیگر ، ما نباید کانالی ایجاد کنیم که از طریق آن ایده های خرده بورژوازی و ایده آلیسم فلسفی بتوانند به صفوف مارکسیسم راه پیدا کنند.
با این حال ، نباید این تصور را ایجاد کنیم که نسبت به خشم عمیقی که توسط توده زنان طبقه کارگر احساس می شود ، که از ظلم مضاعف رنج می برند ، بی تفاوت هستیم. ما نباید به این باور غلط اعتقاد داشته باشیم که مارکسیست ها مبارزه برای آزادی زنان را به آینده ای سوسیالیستی دوردست تابع می کنند. زیر پرچم فمینیسم ، علیرغم تناقضات و محدودیتهای آن ، نسل جدیدی از زنان مسیر مبارزه با نظم مستقر را در پیش می گیرند. با شروع از این وضعیت عینی و شناخت ظرفیت انقلابی آن ، باید راهی برای پیوند ستم اجدادی زنان به شرایط ملموس دوران انحطاط سرمایه داری بیابیم.
ما در اتحادیه ها کار انقلابی انجام می دهیم ، در مبارزات روزمره کارگران شرکت می کنیم - در حالی که خواستار اتحادیه مبارزاتی و سیاست های سوسیالیستی هستیم. به همین ترتیب ، ما باید در هر جنبش توده ای زنان شرکت کنیم ، مطالبات فوری جنبش را به لزوم تغییر اساسی در جامعه پیوند دهیم. ما باید آرمانهای دموکراتیک زنان و مبارزه آنها برای برابری را با ایده مبارزه مشترک همه کارگران علیه یک سیستم ظالمانه پیوند دهیم ، و ضرورت اتحاد برای وارد کردن ضربه مرگبار بر سرمایه داری را برجسته کنیم - که همیشه به دنبال تقسیم طبقه تحت ستم برای تداوم سلطه خود است.
میگوییم "مارکسیست فمینیست"، از طرف دیگر، میگوییم مارکسیسم دربرگیرنده هیچ بهانه ای برای برابری طلبی ندارد. (درست است که استالینیسم آن را شامل نمی شود.) اما این دقیقاً بخشی از مبارزه ما علیه استالینیسم است – وباز پس گیری  میراث مارکسیستی. ما می گوییم که استالینیسم مارکسیسم نیست ، رژیم بوروکراتیک استالینیست سوسیالیستی نبود - و اینکه دیدگاه استالینیست در مورد زنان و همجنسگرایان (از جمله) هیچ ارتباطی با مارکسیسم ندارد.
طبق تعریف ، گروه "زنان" شامل زنان از همه طبقات است ، بنابراین طبقاتی که منافع آشتی ناپذیری دارند. تا آنجا که فمینیسم این تمایزها و تناقضات طبقاتی را که تعیین کننده هستند ، محو نسازد ، نمی تواند با مارکسیسم که مبتنی بر تحلیل طبقاتی است سازگار باشد. اگر می خواهیم فمینیست هایی را که به مارکسیسم متمایل هستند ، جلب کنیم ، باید کاملاً محکم بر روی اصول خود بمانیم. ما باید دائماً تأکید کنیم که رهایی کامل زنان تنها از طریق اتحاد طبقاتی و انقلاب سوسیالیستی حاصل می شود. در عین حال ، ما باید در هر مبارزه علیه تبعیض و نابرابری پیشتاز باشیم. ما باید برای همه خواسته ها ، حتی کوچکترین خواسته ها ، که امکان پیشبرد مبارزه برای برابری و مخالفت با اشکال مختلف ظلم و تبعیض را فراهم می آورد ، مبارزه کنیم. اینها خواسته هایی هستند مانند :
- استخدام کامل. دستمزد برابر برای کار برابر.
- به سیاست های ریاضت اقتصادی (که به طور نامتناسبی بر زنان تأثیر می گذارد ، دستمزد آنها را پایین می آورد و آنها را مجبور به انجام کارهای خانگی بیشتر می کند) ، برای جبران خرابی خدمات عمومی ، پایان دهید.
- حق سقط جنین.
- یک سیستم بهداشتی رایگان و با کیفیت برای همه. دسترسی نامحدود به مراکز تنظیم خانواده ، سقط جنین و خشونت خانگی.
- مرخصی والدین با حقوق.
- یک برنامه عظیم ساخت مسکن اجتماعی.
- شبکه گسترده ای از مهد کودک ها و مهد کودک های رایگان و با کیفیت.
- مراقبت رایگان و با کیفیت از سالمندان - در خانه یا موئسسه.
- خدمات پذیرایی و خشکشویی رایگان.
- سفره خانه های رایگان و با کیفیت در محل کار و مدارس.
- اقدامات مقابله با خشونت علیه زنان.
پیش شرط یک مبارزه موفق در شرکتها وحدت کارگران به عنوان کارگران است. این اتحاد کارگران زن و مرد به عنوان ‘’کارگران’’ است. خط اصلی تعیین مرز ما - با فمینیسم - این است که ما جامعه را براساس طبقات توضیح می دهیم ، نه از نظر جنسیت. اساسی ترین تقسیم در جامعه شکافی است که حقوق بگیران را از سرمایه داران ، استثمارشدگان را از استثمارگران جدا می کند. ظلم و ستم اشکال دیگری دارد ، هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند. اما در تحلیل نهایی ، هیچ یک از آنها تحت سلطه سرمایه داری قابل حل نیست.
 مانند همه مسائل دیگر (دستمزد ، حقوق بازنشستگی ، مسکن ، بهداشت ، شرایط کار) ، مبارزه روزمره برای ترقی خود تحت سلطه سرمایه داری تنها راه بسیج و سازماندهی طبقه کارگر ، آماده سازی آن برای سرنگونی سرمایه داری است، که در آن زنان کارگر نقشی کاملا اساسی ایفا مینمایند. البته مثبت است که برخی از فمینیست ها شروع به درک حدود فمینیسم می کنند. اما این روند مثبت تنها زمانی می تواند معنی دار باشد که یک مرحله انتقالی باشد و منجر به اتخاذ یک دیدگاه طبقاتی انقلابی ثابت شود. رهایی کامل زنان با پیروزی انقلاب سوسیالیستی حاصل می‌ اید - یا اصلاً حاصل نخواهد شد.
"رادیکالیسم اصطلاحی"
به جای یک مبارزه واقعی برای برابری ، سهمیه های مصنوعی به ما پیشنهاد می شود. به جای مبارزه برای رهایی از طریق بازسازی انقلابی جامعه ، "صحت سیاسی" به ما پیشنهاد می شود. این به جنجالهای پیش پا افتاده درمورد زبان و معناشناسی خلاصه می شود: ممنوعیت استفاده از این یا آن کلمه ، نیاز به تغییر "زبان جنسیتی" و غیره.
مطابق با "گفتمان" پست مدرن ، که ‘’گفتار’’جایگزین کلمه ‘’عمل’’ می شود ، افرادی که خود را "چپ" می نامند ، حتی "مارکسیست" ، زمان زیادی را دربازی آکروباتیک کلامی تلف می کنند که امکان "خنثی کردن" زبان را فراهم می سازد . این منجر به جهش هایی مانند(compañer@s  )  به اسپانیایی ، (compagn*)به ایتالیایی و غیره می شود. بازی با کلمات از این طریق ، مبارزه برای رهایی زنان ، سیاه پوستان یا هر شخص دیگری را پیش نمی برد. این سطحی ومسخره است.
در ایدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس به این ایده پرداختند که با تغییر آگاهی افراد می توان شرایط مادی را تغییر داد ، به طوری که یک انقلاب پیش فرض "آموزش" افراد باشد:
 "هم برای تولید آگاهی کمونیستی در مقیاس جمعی و هم برای موفقیت خود هدف ، تغییر شکل انسان در مقیاس توده ای ، لزوماً ، تحولی است که فقط در یک حرکت عملی ، یک انقلاب می تواند اتفاق بیفتد ؛ این انقلاب ضروری است ، نه تنها به این دلیل که نمی توان طبقه حاکم را در غیر این صورت سرنگون کرد ، بلکه به این دلیل که فقط در انقلاب است که طبقه ای که آن را ساقط می کند می تواند از شر هرگونه آلودگی انباشیته شده در طول اعصار خلاص شود و برای ایجاد یک جامعه نوین زیبنده باشد. "
وسواس پست مدرنیست نسبت به زبان مسئله را برعکس می کند. تغییر زبان باعث نمی شود که واقعیت ظلم یک ذره تغییر کند. کسانی که چنین فکر می کنند کاملاً رویکرد ایده آلیستی دارند. تکامل زبان بیانگر تغییرات در دنیای واقعی است. عکس آن ، کاملا نادرست است.
مشاجره بر سر زبان یک روند معمول در دانشگاه است ، جایی که مردم وقت زیادی دارند تا در مورد هیچ چیز به خصوصی ، مانند سگی که دنبال دم خود میدود ، در بحث های بی پایان شرکت کنند. گوته نوشت : "در آغاز عمل بود". برای دستیابی به رهایی زنان ، اقداماتی لازم است که با ظلم و تبعیض مقابله کنند. اما پیش شرط اقدام توده ای دقیقاً اتحاد زنان و مردان طبقه کارگر در برابر مبارزات علیه کارفرمایان می‌ باشد که سلطنت آنها برده داری مشترک همه کارگران است.
به نظر می رسد خرده بورژوازی "رادیکال" دائماً نیاز دارد به خود بپیچد برای چیزهای نه چندان مهم. این مورد "نظریه کوئیر" است. این مکان جایی نیست که بتوان به تفصیل به این نظریه پرداخت. ما قادر به انجام این کار در اسناد و مقالات خاص خواهیم بود. کافی است بگوییم که این ازیک برداشت ارتجاعی ناشی‌ میشود ، که ریشه در ابتدایی ترین شکل ایده آلیسم فلسفی دارد.  تفرقه هایی را می کاود که مبارزه با ظلم را تضعیف می کند و بدون در نظر گرفتن اهداف کسانی که آن را اتخاذ می کنند ، ناگزیر در نقش واکنش بازی می کند.
مارکسیسم مبتنی بر ماتریالیسم فلسفی ، تنها روش واقعی علمی برای تحلیل طبیعت ، جامعه و رفتارهای انسانی است. چه بخواهیم و چه نخواهیم ، رابطه جنسی یک روش طبیعی تولید مثل در دنیای حیوانات است (که شامل حیوانیت انسانی نیز می شود). تولید مثل غیرجنسی در نوع حیوان وجود دارد ، به عنوان مثال در کرم های خاکی و ماهی های خاص. اما با پیشرفت تکامل ناپدید می شود. در پستانداران کاملاً ناشناخته است. رابطه جنسی چیزی نیست که آگاهانه تعیین یا ساخته شود. این یک محصول تکامل است. این ایده که جنسیت را می توان با اراده انسان تعیین کرد هم از نظر علمی و هم از نظر فلسفی خودسرانه است و نادرست است.
تقسیم اساسی جنسی بین زن و مرد است. این امر به طور طبیعی توسط فرآیند تولید مثل تعیین می شود. این امر بذر تقسیم کار را به همراه دارد ، که در یک مرحله خاص اساس تقسیم جامعه به طبقات را تشکیل می دهد. تسلیم زنان توسط مردان ، که در روابط خانوادگی مردسالار بیان می شود ، با آغاز جامعه طبقاتی همزمان است. این تسلیم تنها پس از لغو جامعه طبقاتی از بین خواهد رفت.
مارکسیست ها برای رهایی واقعی زنان و همه قشرهای تحت ستم جامعه می جنگند. اما این رهایی به سادگی با تصوراینکه ژانرها ( تیپ، گونه) وجود ندارند حاصل نمی شود. هرکسی می تواند خود را هرگونه که می خواهد تصور کند ، اما در نهایت فرد باید واقعیت مادی را بپذیرد ، که از ساختار ایده آلیسم فلسفی برتراست.
در میان نسخه های عجیب و شگفت انگیز بی شماری از نظریه کوئیر (اگر بتوانیم از "تئوری" صحبت کنیم) ، به نظر می رسد یک گرایش مشترک وجود دارد: اول از همه ، آنها ژانر (و حتی جنسیت) را به عنوان یک ساختار ناب اجتماعی ارائه می دهند. با انکار هر جنبه مادی و بیولوژیکی. گام بعدی افرینش - در تصور شما - یک سری تقریباً بی پایان از ژانرها است ، که هر کسی آزادانه می تواند متناسب با سلیقه خود انتخاب کند.
ما انکار نمی کنیم که علاوه بر مونث و مذکر، اشکال میانی نیز وجود دارد که از مدت ها قبل شناخته شده اند. در آمریکای قبل از ‘’کریستف کلمب’’ ، چنین افرادی یک گروه اجتماعی کامل محسوب می شدند و با احترام با آنها رفتار می کردند.
علم مدرن به افراد اجازه می دهد جنسیت خود را تغییر دهند. باید برای همه کسانی که به آن نیاز دارند قابل دسترسی باشد. ناگفته نماند که ما با انواع تبعیض و عدم تحمل افراد تراجنسیتی مخالفیم. به همین ترتیب ، ما هیچ اعتراضی نداریم که افراد خود را به دلخواه تداعی و مشخص کنند. با این وجود ، به تصویر کشیدن این مسئله به عنوان راهی برای تغییر جامعه منجر به این ایده می شود (چیزی که برای طبقه حاکم بسیار مفید است) که توانمند سازی صرفاً یک انتخاب شخصی و سبک زندگی است.
تأثیرات منفی این نوع موارد را می توان در اختلافات وحشتناک و مبارزات تلخ بین برخی از فمینیست های رادیکال و برخی از فعالان حقوق تراجنسیتی مشاهده کرد. چنین درگیری هایی حداقل نمی توانند در مبارزه با ظلم و ستم سهیم باشند. آنها عمیقا ارتجاعی هستند و باید با آنها مبارزه کرد.
"هویت" در جنبش کارگری
مارکسیست ها برای رهایی زنان می جنگند و از هرگونه اقدام مترقی - هرچند کوچک - که موقعیت زنان را بهبود می بخشد ، از جمله در محدوده سرمایه داری ، دفاع خواهند کرد. اما ما این نبرد را با روش های خودمان ، روش های مبارزه طبقاتی به پیش می‌ بریم.
 در مبارزه با ظلم و تبعیض ، هرگز نباید فراموش کنیم که هدف اصلی ما مبارزه برای سوسیالیسم است ، که به معنای دفاع از وحدت طبقه کارگر است. ما طرفدار اتحاد کامل طبقه کارگر هستیم ، فراتر از هرگونه تمایز جنسیت ، قومیت ، زبان یا مذهب. هر چیزی که وحدت کارگران را حفظ کند و آگاهی طبقاتی آنها را بالا ببرد، مترقی و پیشگام  است. به هر دلیلی هر چیزی که منجر به تقسیم کارگران شود ، ارتجاعی است و باید با آن مبارزه کرد. این نکته ای است که باید بر آن تأکید کنیم. ستم بر زنان - به ویژه کارگران زن - و سایر آفت های سرمایه داری مانند تخریب محیط زیست یا ستم ملی از اجزای اصلی سرمایه داری است. شما بدون بردگی داخلی و "بار مضاعف" که زنان طبقه کارگر را خرد می کند ، نمی توانید سرمایه داری کنید. بدون تخریب سیاره ناشی از تشنگی برای سود شرکت های بزرگ چند ملیتی و بدون بردگی ملتهای کوچک توسط قدرتهای امپریالیستی ، سرمایه داری شما توانا به ادامه حیات خود نیست  تا منابع را غارت کرده و هژمونی خود را بر سایر قدرتها تحمیل کند. بنابراین ، تنها راه واقعی برای پایان دادن به همه این آفت ها ، تحول سوسیالیستی جامعه ، تحت رهبری طبقه کارگر است.
بوروکراسی جنبش کارگری یاد گرفته است که گروههای مختلف کارگران را علیه یکدیگر به تحریک کند ، از جمله اجازه تفاوت حقوق بین بخشهای مختلف طبقه کارگر را می دهد. رهبران اتحادیه در جستجوی زندگی آسان و سازش با کارخانه داران، برای بدست آوردن امتیاز برای گروههای دیگر ، به گروههای خاصی از کارگران خیانت می کنند. در تعداد فزاینده ای از کشورها ، بوروکراسی " تبعیض مثبت"  را سیستماتیک برای دادن مناصب رهبری به عاملهای حرفه ای که از جنسیت یا قومیت خود برای پیشرفت شخصی استفاده می کنند ، به کار میگیرند. این امربه بوروکراسی راست گرایانه امکان می دهد نامزدها ی چپ را غربال کند.
بوروکرات ها "صندلی های اختصاصی" را برای زنان یا سیاه پوستان (در میان دیگران) در نظر میگیرند و از آنها به عنوان ابزاری برای کمرنگ کردن آرایش ارگانهای حاکم استفاده می کنند. آنها به این گروه های  بوروکرات حرفه ای متکی هستند که قرار است " گروه های خاص" را نمایندگی و پشتیبانی کنند - و بنابراین ، از طریق این حمایت ، صفوف خود را صعود میدهند. و آنها خوشحال هستند که ازطرف گردانندگان (بوروکرات ها) پشتیبانی می شوند به شرطی که استقلال کافی برای پیشبرد "هدف" شخصی خود داشته باشند. در نهایت ، به جای دادن "نمایندگی" به این "گروه های خاص" ، آنچه اتفاق می افتد این است که آنها باز هم نمیتوانند  طبقه خود را  نمایندگی کنند ، از آنجا که این رهبران اتحادیه ها ترفیع یافته براساس مواضع سیاسی خود انتخاب نمی شوند بلکه برای تأمین سهمیه انتخاب می شوند.
اصرار بر جنسیت یا قومیت به عنوان مسئله اصلی باعث ایجاد اختلاف بین مردم می شود ، اما نه بر اساس طبقات ، بلکه بر اساس دلایل دیگر. عواقب آن برای طبقه کارگر بسیار منفی است. تصادفی نیست که به ویژه رهبران اتحادیه راست ، اصلاح طلبان و اصلاح طلبان چپ ، همه از "صحت سیاسی" و "سیاست هویت" برای منحرف کردن مبارزه طبقاتی و مسائل واقعی طبقه کارگر سود میجویند. آنها به جای مبارزه با ظلم و ستم بوسیله مبارزه طبقاتی نیرومند ، بر روی پرسش های زبان تمرکز می کنند.
این عقاید مخرب سلاحی در دست ارتجاعی ترین بخشهای دیوان سالاری اتحادیه کارگری است که نقش اصلی آنها کنترل طبقه کارگر و محدود کردن دامنه و اثربخشی مبارزه طبقاتی است. به زرادخانه سنتی روش های کنترل دیوان سالاری اتحادیه (مانند تهدید به اعمال انضباطی ، حذف نمایندگان اتحادیه ستیزه جو ، محرومیت ها و غیره) اکنون یک روش جدید اضافه شده است: ارعاب و شکار جادوگران توسط متعصبان ‘’سیاست هویت’’.
در یک کنگره اتحادیه های صنفی در انگلیس ، طرفداران سیاست های هویتی قطعنامه ای را به رای نمایندگان گذاشتند که پیشنهاد می کند اتحادیه هرگونه اتهام آزار و اذیت توسط یک زن علیه یک مرد را به طور خودکار تأیید کند ، بدون هیچ اثبات دیگری غیر از سخنان زن مورد نظر. یک مهماندار مغازه پاسخ داد: ‘’من یک نماینده سندیکا هستم.  تصور کنید یکی از سرپرستان من می خواهد از شر من خلاص شود. کار او بسیار آسان خواهد بود : او فقط باید مرا به آزار و اذیت متهم کند و من بلافاصله اخراج می شوم  و  اتحادیه نمی تواند از من دفاع کند. " این بار قطعنامه شکست خورد. اما خطر این سیاست ها آشکار است.
این عقاید به طور جدی زیر سوال نمی رود زیرا مردم از حمله توسط طرفداران سیاست هویت می ترسند. هرکسی که جرات اعتراض داشته باشد ، بلافاصله نژادپرست ، جنسیت طلب و ... تلقی می شود. این امر منجر به رفتارهای ‘’وحشیانه’’ و لشکرکشی های شدید علیه اتحادیه های کارگری چپ می شود که به اتهاماتی ساختگی مورد شکار جادوگران قرار می گیرند. شکایات توسط زوزه مدافعان سیاست هویت در هوا سرگردان می شود ، که ابایی از رسوا ترین توهین ها به مخالفان خود ندارند.
سیستم ‘’سهمیه’’ نوعی تقلب آشکار است. بسیاری از رهبران راست گرا انتخاب شدند زیرا قرار بود نماینده این یا آن گروه اقلیت باشند. همه از ترس محکوم شدن به عنوان حامی تبعیض سکوت می کنند.
در بریتانیای کبیر ، ‘’تونی بلر’’ با استفاده از لیست های انتخابی تمام زنان نمایندگان حرفه ای را انتخاب و چپ ها را برکنار کرد. از قضا ، این چپ های " مطلع"  بودند که برای تأمین دستور کار ‘’تبعیض مثبت’’ خود ابتدا خواستار چنین لیست هایی شدند. با این کار آنها بازی جناح راست را انجام دادند. جناح راست حزب کارگر همچنین از ‘’چالش ملی’’ برای آسیب رساندن به ‘’جرمی کوربین’’ استفاده می کند. و این دو کرسی جدید رابرای شورای اجرایی ملی (NEC) پیشنهاد می دهد : یکی برای ‘’ولز’’ و دیگری برای ‘’اسکاتلند’’. او می گوید "ملت ها" باید نمایندگی شوند. با یک اتفاق عجیب ، سازمان های کارگری ولز و اسکاتلند هر دو تحت کنترل جناح راست حزب قرار گرفتند.
برخی احزاب ، به عنوان مثال  حزب ‘’مومنتوم’’ (Momentum) در بریتانیای کبیرو یا در اسپانیا (pomedos)، حتی بیشتر از جنبش سنتی کارگری در این موضوعات پیش می روند و این تأثیر اندیشه های خرده بورژوازی را بر این سازمان ها منعکس می کند. یکی از پیامدهای ارتجاعی سهمیه ها این است که اختلاف در طبقه کارگر را عمیق تر می کند. در این زمان بحران عمیق سرمایه داری ، وقتی همه دولت ها سیاست های ریاضتی را دنبال می کنند ، تعداد زیادی از ایده های ارتجاعی می توانند در لایه های عقب مانده طبقه کارگر طنین انداز شوند ، و آنها می توانند به این نتیجه گیری ارتجاعی برسند که مشکلات آنها از سرمایه داری ناشی نمی شود ، اما از حضور اقلیت های ملی ، مهاجران یا زنان مدعی حقوق خود ، و غیره… این به عنوان پایه ای برای تبلیغات ارتجاعی ترین فاشیست ها و جنبش های راست گرایانه عمل می کند ، که می گویند: ما به اندازه کافی شغل یا مهد کودک نداریم ، ما به دانشگاه و مزایای اجتماعی و غیره دسترسی محدود داریم ، به دلیل سهمیه های داده شده به اقلیت های ملی ، جنسیتی یا سایر اقلیت ها. همه اینها به گسترش سم نژادپرستی و تفرقه در طبقه کارگر کمک می کند. علاوه بر این ، کسانی که از طریق سهمیه انتخاب می شوند همیشه مورد تحقیر واقع خواهند شد ، زیرا اگر به آنها گفته شود که آنها مأموریتی ندارند و تنها بر اساس "سهمیه پیشنهادی زنان / سیاه پوستان / همجنسگرایان یا سایر افراد، به راحتی تحقیر خواهند شد.
در برزیل وضعیت حتی بدتر است. تقریباً کل چپ در برابر پیشنهاد وحشیانه تقسیم کل جمعیت در خطوط "قومی" تسلیم شده است تا سهمیه ها را در دانشگاه ها و جاهای دیگر دارا شود. رفقای برزیلی ما با سرسختی مخالف هستند. آنها توضیح می دهند که ما باید بجنگیم تا آموزش ، بهداشت ، مسکن و غیره برای همه در دسترس باشد (که با توجه به ثروت موجود در جامعه کاملاً امکان پذیر است) ، نه این که برای توزیع متناسب مبارزه کنیم. ما بی امان با به اصطلاح "تبعیض مثبت" ، سهمیه بندی و همه چیز مخالفیم. برای اطمینان از مشارکت حداکثری زنان و اقلیت ها در جنبش کارگری ، باید اقدامی انجام شود تا ثابت شود که ما در حال مبارزه با انواع ظلم و تبعیض ، برای اشتغال کامل ، برای حقوق برابر، برای کار برابر و غیره هستیم. تنها بر اساس یک برنامه مبارزه است که می توان مظلوم ترین لایه های جامعه را به سمت خود جذب کرد. اما این بدان معناست که رهبری باید در دست بهترین فعالان باشد ، چه زن باشند چه زن ، سیاه یا سفید ، راست یا همجنسگرا.
 اشتیاق  برای اقدامات "سیاست هویت" ابتدا از طریق اتحادیه های یقه سفید ، بر اساس مشاغل طبقه متوسط ​​، مطرح شد. آنها به روشنفکران و دانشجویان طبقه متوسط ​​نزدیکتر بودند. در نتیجه صنعتی سازی و ادغام اتحادیه ها ، لایه های کارگران را کنار زده است. افراد طبقه متوسط ​​که دارای صدای بلدتر و کلام فصیح تری هستند (یا حداقل آنها که بلندتر فریاد میکشند) توانسته اند جنبش کارگری را با ایده های "مد روز" خود آلوده سازند ، و این امر را هنجار خود کرده اند.
همه اینها اتحادیه های بسیاری از کشورها را تحت تأثیر قرار داده است. بنابراین ما صندلی هایی را برای زنان ، دگرباشان جنسی (LGBT)، سیاه پوستان ، معلولین و غیره اختصاص داده ایم. آنها کنفرانسهای جداگانه ، کمیته های خاص خود و غیره را دارند که هرکدام بوروکراسی خود را صاحب هستند. آنها اصرار دارند که تنها کسانی باشند که در مورد این مسائل تصمیم می گیرند. و تا زمانی که مزاحم دیگر  دیوان سالاران اتحادیه نشوند ، مجاز به حکمرانی بر موسسات خود خواهند بود. اصلاح طلبان و فرقه گرایان چپ (گروه گرایان )، این وضعیت را می پذیرند ، زیرا ایده ها و سیاست های آنها نیز خصلت خرده بورژوازی دارد.
 
یک واکنش علیه فمینیسم لیبرال
زنان طبقه متوسط ​​به دنبال راه های جدید شغلی هستند : بانکدار شدن ، مدیرعامل ، اسقف یا حتی رئیس جمهور شدن در ایالات متحده. این برداشت جدیدی از فرمول اصلاح طلب قدیمی است : "من طرفدار بهبود شرایط زندگی طبقه کارگر هستم - هربار یک نفر، از من شروع می کند." ورود زنان به عنوان مشاوراداری بانکی چگونه می تواند به اهداف زنان شاغل کمک کند؟ توضیح داده نشده است. آیا رئیسان زن خیرخواه تر از رئیسان  مرد  هستند؟ از این نظر ، سوابق آنها چندان دلگرم کننده نیست. اینکه چگونه موفقیت های ‘’مارگارت تاچر’’ ، ‘’آنگلا مرکل’’ یا ‘’ترزا می’’  وضعیت  "خواهران"  کارگر آنها را بهبود بخشیده است ، این یک معما است.
به تدریج ، تعداد فزاینده ای از زنان سیاست زده شروع به درک جنبه های منفی فمینیسم می کنند. آنها دریافتند که به جای مبارزه با سرمایه داری به عنوان یک سیستم استثمار و ستم ،زنان را به  "ارتقای فمینیستی" ترغیب سازد تا آنکه از دریچه شغل شخصی به جنبش فکر کنند. ''جسا کریسپین’’ در کتاب خود ‘’چرا من یک فمنیست نیستم’’ ، فمینیسم را به عنوان ‘’مارک’’ که توسط مدیران عامل و شرکت های مراقبت از زیبایی محبوبیت یافته است ، توصیف می کند ، "مبارزه برای توانمندسازی زنان برای مشارکت. برابر با ستم بران  و فقرا. " این خیلی خوب است ، اگرچه باید توجه داشت که علی رغم عنوان کتاب ، ‘’جسا کریسپین’’ خود را به عنوان ... یک فمینیست توصیف می کند.
 نیویورک تایمز در این باره می نویسد: "چرا من فمنیست نیستم در زمانی رخ می دهد که بخشی از زنان لیبرال در آمریکا ممکن است برای یک نقطه عطف بزرگ آماده باشند - به طور ناگهانی به یک سیستم اعتقادی باز می شود که "نشانه های موفقیت در سرمایه داری مردسالار ... پول و قدرت" را مقدس نمی داند، همانطور که ‘’کریسپین’’ میگوید. به نظر می رسد که تشنگی فزاینده ای نسبت به یک فمینیسم وجود دارد که بیشتر به زندگی زنان کم درآمد می پردازد تا تعداد مدیران عامل زن."
 "این دیدگاه مخالف - که فمینیسم نه تنها به طور گسترده ای با سرمایه داری سازگار است ، بلکه از آن بهره مند است -  قطعاً از برتری آن سود جسته است. این پیامی است که اکثریت قریب به اتفاق الگوهای فمینیستی خودخوانده طی دهه گذشته منتقل کرده اند: اینکه فمینیسم نامی است که وقتی زن به اندازه کافی پول برای انجام آنچه می خواهد دریافت می کند. کریسپین با بی رحمی این نوع فمینیسم را کالبد شکافی می کند. او می گوید : ‘’ این فقط به معنای خریداری راه خروج از ظلم و جاودانه کردن  آن است ، این نوع فمینیسم الگوی خوشبختی مردسالارانه را در بر می گیرد ، که شامل " دارایی شخصی تابع اراده شما است’’ میشود. طی قرنها استثمار ، زنان ناخودآگاه مشتاق بهره برداری از دیگران شده اند ، کریسپین اینطور فکر می‌کند. "وقتی عضوی از سیستم باشید و از آن در همان سطح مردان بهره مند شوید ، ما به عنوان یک گروه نگران نخواهیم بود ،  که چه کسی باید آسیب ببیند. "
بحران فمینیسم در چرخش سریع به چپ در سیاست ایالات متحده منعکس شده است، به سوی سوسیالیسم و ​​ضد سرمایه داری ، به ویژه از زمان انتخاب دونالد ترامپ. طبیعت ارتجاعی ‘’سیاست هویت’’ در انتخابات ۲۰۱۶ ایالات متحده ، زمانی که هیلاری کلینتون ، این نماینده ماهر وال استریت و طبقه میلیاردر ، زنان را به رای دادن به خود فراخواند "زیرا من یک زن هستم!"
وزیر امور خارجه پیشین ‘’مادلین آلبرایت’’ ، مرتجع افراطی و جنگ طلب ، با معرفی هیلاری کلینتون در یک رویداد در نیوهمپشایر ، به جمع و به طور کلی به رای دهندگان گفت : در جهنم جایگاه ویژه ای برای زنانی وجود دارد که در این جهان به زنان دیگر کمک نمی کنند! " در پایان ، میلیون ها زن آمریکایی این درخواست "سیاست جنسیتی" را رد کردند ، و پشت به کلینتون و آلبرایت گذاشتند - و از برنی سندرز حمایت کردند. این یک سیلی بود برای آن مدافعان سیاست هویت. ما دیده ایم که زنان در ایالات متحده ، هنگام رأی دادن به یک نامزد ریاست جمهوری ، حرفهای بیشتری در سیاست و ایده های یک نامزد دارند تا جنسیت آنها. در این مورد ، آنها کاملا درست می گویند ، گرچه متاسفانه ، تنها گزینه دیگری که آنها داشتند گزینه ‘’به شدت ارتجایی’’ (l’archi-réactionnaire) دونالد ترامپ بود ، که خود را عوام فریبانه به عنوان کاندیدای’’ انتی- سیستم’’ (anti-establishment ) معرفی کرد. اگر ‘’برنی سندرز’’ کاندیدا می شد ، بسیاری به او رأی می دادند. اما این موضوع دیگری است.
میراثی که از آن دفاع می کنیم
عجیب است که مارکسیست ها به غفلت یا نادیده گرفتن مسائل زنان متهم می شوند. از همان ابتدا ، مارکسیست ها حق رای عمومی را در برنامه خود قرار دادند. حتی  قبل از جنبش  سافرجت، (- Suffragette)،  جنبش‘’مدافع حق رای زنان’’ [۱۱]. یکی از دختران مارکس ، الانُر(Eleanor) ، در جنبش اتحادیه های کارگری بریتانیای کبیر برای دستمزد برابر زن و مرد جنگید. از همان سال ۱۸۴۸ ، مارکس و انگلس درباره پایان دادن به خانواده بورژوازی توضیح دادند ، در حالی که تصدیق کردند این اتفاق یک شبه نخواهد افتاد.
بلشویک ها به محض به دست گرفتن قدرت در روسیه در اکتبر ۱۹۱۷ ،  رادیکال ترین برنامه را برای رهایی زنان در تاریخ ، همراه با جرم زدایی از همجنس گرایی ، که بسیار بیشتر گفته می شد در آن زمان در جهان سرمایه داری وجود دارد ، اجرا کردند . بلشویک ها در عمل نشان داده اند که سرنگونی سرمایه داری می تواند زنان و همجنس گرایان را بیش از بحث های انتزاعی درباره ظلم به طور کلی تضمین کند.
 
همانطور که تروتسکی توضیح داد :
"انقلاب قهرمانانه تلاش کرد" کانون خانوادگی " قدیمی ، راکد ، یک نهاد باستانی ، روزمره و خفقان آور را نابود کند که در آن زنان طبقه کارگر محکوم به کار اجباری ، از کودکی تا مرگ هستند. خانواده ای که به عنوان یک شرکت کوچک بسته در نظر گرفته شده بود، در ذهن انقلابیون قرار بود با یک سیستم کامل خدمات اجتماعی جایگزین شود : زایشگاه ، مهد کودک ، کودکستان ، رستوران ، خشکشویی ، درمانگاه ، بیمارستان ، آسایشگاه ، سازمان های ورزشی ، سینما ، تئاتر و غیره. تمرکز كامل كاركردهای اقتصادی خانواده توسط جامعه سوسیالیستی كه نسل كلی را در همبستگی و كمك متقابل به هم پیوند میدهد، این است كه زنان و در نتیجه زوجین رهایی واقعی از یوغ قدیمی را به دست آورند.’’
"[...] ما نمیخواستیم به خانواده قدیمی هجوم بیاوریم. این به دلیل عدم حسن نیت نبود. و همچنین این نبود که او چنین جایگاه  محکمی در قلب خود داشته باشد. برعکس ، پس از یک دوره کوتاه بی اعتمادی به دولت ، برای مادرانی که بکار مشغولند، پارک های کودک ، مهدهای کودک ، موسسات مختلف آن ، کارگران و پس از آنها پیشرفته ترین زنان دهقان از مزایای بسیار زیاد آموزش جمعی و اجتماعی شدن اقتصاد خانواده قدردانی کردند. متأسفانه ، جامعه بیش از حد فقیر و بیش از حد غیر متمدن ظاهر شد. منابع واقعی دولت با برنامه ها و اهداف حزب کمونیست مطابقت نداشت. خانواده را نمی توان از بین برد: باید جایگزین شود. رهایی واقعی زنان به دلیل "بدبختی اجتماعی شده" غیرممکن است. به زودی تجربه این حقیقت سخت را که مارکس هشتاد سال قبل فرموله کرده بود ، تأیید کرد. "( خیانت به انقلاب، فصل 7)
 
بازهم در مورد اهمیت تئوری
(TMI)  جنبش مارکسیستی اینترناسیونال ، از چه نظریه ای دفاع می کند؟ ما اول و مهمترین ایده های مارکس ، انگلس ، لنین و تروتسکی را بنا نهاده ایم که در دنیای قرن بیست و یکم بسیار آزمایش کرده اند و بسیار برجسته مانده اند. ما خود را بر اساس ایده های اینترناسیونال  اول، بر اساس اسناد چهار کنگره اول اینترناسیونال کمونیست (قبل از شروع انحطاط استالینیستی آن) و برنامه انتقالی تروتسکی بنا نهاده ایم. در دهه های پس از مرگ تروتسکی ، این ایده ها با نوشتارهای ‘’تد گرانت’’ توسعه یافتند و غنی شدند ، که همچنین جایگاه اساسی در میراث تفکرات ما را اشغال می کنند.
 به ناچار، برخی از رفقا که در چند وقت اخیر به سازمان پیوسته اند، هنوز درک کاملی از ایده های مارکسیستی به دست نیاورده اند. این طبیعی است : زمان می برد. بنابراین ، به خودی خود ، این یک خطر جدی نیست. با این حال ، اگر حتی یک امتیاز کوچک در انحرافات نادرست ، خارجی و خرده بورژوایی از مارکسیسم اصیل ، اعطا شود ، بسیار کشنده خواهد بود. اگر دانشجویی بخواهد به سازمان بپیوندد ، می گوییم : " شما می توانید به سازمان ما بپیوندید ، اما فقط در صورت موافقت با دیدگاه و دیدگاه طبقه کارگر ، و خود را وقف مطالعه مارکسیسم کنید. لطفا تعصبات خود را در ورودی جا بگذارید ".
 مارکس در نامه ای به انگلس (۱۷ تا ۱۸ سپتامبر ۱۸۷۹) نوشت: "هنگامی که چنین افرادی از طبقات دیگر در جنبش پرولتری تجمع می کنند ، اولین چیزی که باید از آنها خواسته شود این است که تعصبات بورژوازی یا خرد بورژوایی را با خود به همراه نیاورند، اما برای درک صمیمانه تصور پرولتری. "
جنبش تروتسکیست از تجارب زیادی در این نوع مشکلات برخوردار است. سوپ آمریکا را مثال میزنیم ، که پس از رد توصیه های عالی تروتسکی در دهه ۱۹۳۰ ، کاملاً رو به انحطاط نهاد.  در دنیای دانشجویی گرفتار شد ، دیدگاه طبقاتی را کنار گذاشت و تمام ایده های شیک خرده بورژوازی را پذیرفت - مانند فمینیسم ، ناسیونالیسم سیاه و غیره،  او اکنون در وضعیت وحشتناکی به سر می برد.
ما باید کل سازمان را  موارد آموزش دهیم تا اطمینان حاصل کنیم که چنین تحولاتی در TMI اتفاق نمی افتد. ما نمی توانیم حتی کوچکترین امتیاز ، کوچکترین آثار این ایده ها را در صفوف خود تحمل کنیم. گذاشتن مکانی برای این اندیشه های خرده بورژوازی در سازمان منجر به نابودی آن به عنوان یک نیروی انقلابی مارکسیست اصیل می شود که تواناست طبقه کارگر را به مقصد انقلاب سوسیالیستی پیروز کند.
لنین ، مانند انگلس ، مارکس و تروتسکی ، هنگام حمله به عقاید خارجی ، به ویژه عقاید خرده بورژوازی رادیکال ، هرگز کلمات را پراکنده نسازد. ما باید آنچه لنین ، رزا لوکزامبورگ و ‘’کلارا زتکین’’ درباره فمینیسم نوشتند را بازنشر دهیم. آنها در این زمینه کاملاً واضح هستند. ما باید آشکارا مخالفت خود را با ایده ‘’درهم تنیدگی’’ لایه های اجتماعی و سایر تغییرات "سیاست هویت" ، که به وضوح نشان دهنده یک گرایش ضد انقلاب است ، ابراز کنیم. در مورد این موضوع ، هیچ جای ابهامی وجود ندارد: ما باید خود را به روشن ترین و قاطع ترین شکل بیان نماییم.
ما می خواهیم دانشجویانی را به خدمت بگیریم که آماده گسستگی بنیادی با اندیشه های خرده بورژوازی و اتخاذ دیدگاه طبقه کارگر هستند. رفقای دانشجویی باید به سمت طبقه کارگر ، کارخانه ها ، محله ها و اتحادیه های کارگری چرخش کنند. هر دانشجوی همکار باید هدف خود را برای جذب حداقل یک کارگر جوان در سازمان تعیین کند. در نوامبر ۱۹۳۲ ، تروتسکی نوشت:
" دانش آموز انقلابی فقط در صورتی می تواند سهمی را به وجود آورد که در وهله اول ، یک فرایند سختگیرانه و مداوم خود - اموزی انقلابی را طی کند .  در وهله دوم ، هنگامی که هنوز دانشجو است به جنبش انقلابی کارگران بپیوندد. در همین حال ، بگذارید این نکته را برای شما روشن کنم که وقتی صحبت از خود- آموزی تئوریک می کنم ، منظورم مارکسیسم بالغ و غیر سفسطی است. "(تروتسکی ، درباره دانشجویان و روشنفکران ، نوامبر ۱۹۳۲)
برای اینکه دانشجویان خود را پرولتریزه (پرولتاریایی)کنیم ، قبل از هر چیز باید آموزش نظری جامعی را به آنها ارائه دهیم. بسیاری از دانشجویان ایده هایی اشتباه اموخته اند که آنها را در میان پوسیدگی دانشگاه جذب خود کرده است : وظیفه ما اصلاح این باورهای غلط ، در اسرع وقت است. با رویکردی ارام و با  ملایمت  به آنجا نخواهیم رسید. تجربه به ما نشان می دهد که دانشجویان جدی ، به دور از این که از صراحت رنجیده شوند ، شما را به خاطر آن احترام قائل شوند. کسانی که نمی توانند استدلالهای مستقیم را بشنوند از "لحن" ما آزرده نمی شوند ، بلکه صرفاً به این دلیل است که برای آنها غیرممکن است عقاید و تعصبات خرده بورژوازی خود را کنار بگذارند. صادقانه بگویم ، ما به آن نوع افراد احتیاج نداریم.
ما موفق شده ایم یک سازمان متین و همگن را در سطح مارکسیسم انقلابی حفظ نماییم. این نتیجه دهه ها آموزش نظری دقیق مارکسیستی کادرهای ماست.
 با این حال ، اشتباهات کوچک در روش ، شعارها و فرمول های اشتباه ، می تواند به مشکلات جدی تری تبدیل شود. همانطور که لنین گفت ، "تنها یک خراش می تواند باعث ایجاد ‘’بافت مردگی’’ ( قانقاریا ، gangarène )  شود". برای ساختن ‘’بین الملل’’ بر پایه های محکم ، ما باید از مباحثه و جدل  برای بالا بردن درک و سطح سیاسی همه بهره مند گردیم.
دهه های رشد اقتصادی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری منجر به انحطاط بی سابقه ای از سازمانهای طبقه کارگر توده ای شده است. جریان انقلابی خود را منزوی یافت و همه جا را به اقلیت کوچکی تقلیل داد. به دلیل ضرورت ، ما شنا كردن در برابر جزر و مد را یاد گرفتیم. در چند وقت اخیر ، حتی برخی از رفقای ما از یک سو تحت تأثیر ایده های تجدیدنظرطلبی و خلق و خوی تردیدآمیز، و از طرف دیگر بی صبری فرقه ای قرار گرفته اند.
با این حال ، این روشن سازی ایده ها ، روش ها و سنت های اصیل ما به راحتی و بدون مبارزه به دست نیامده است. به دور از تضعیف ‘’ جنبش مارکسیستی بین المللی ‘’ (TMI)، این روند انتخاب ما را بسیار تقویت کرده است. پیش شرط موفقیت در آینده ایجاد یک گسست رادیکال از گرایشهای تجدیدنظرطلبی و فرصت طلب بود. همانطور که لنین توضیح داد ، "قبل از اتحاد ، و برای اتحاد ، باید با تعیین خطوط مشخص و قاطع مرزبندی خود را آغاز کنیم. "
TMI تنها راهی است که در جناح چپ نسبت به نظریه مارکسیست نگرش جدی دارد. آموزش نظری مدیران یکی از فوری ترین و اساسی ترین وظایف ماست. بر این اساس است که ما گرایش مارکسیستی قدرتمندی را بنا‌ خواهیم نهاد که ریشه در طبقه کارگر دارد.
باردونکیا ، 27 جولای 2018
Bardonecchia, 27 juillet 2018
 
زیر نویس :
(*) از صفحه ۶ : نئوکانتیسم ، که نباید آن را با آرمان گرایی آلمان (post- Kantianism.) اشتباه گرفت. در حالی که می خواست گل سرسبد علم باشد ، در دهه ۱۸۵۰ مورد توجه قرار گرفت و ... شعار آنها تأکید بر شیوه های تصور است از دانش : "این خود تولید است که محصول (Erzeugen) است".
 
۱) باردونیکا ؛ باردونکیا (به ایتالیایی: Bardonecchia) یک کومونه در ایتالیا است که در استان تورین واقع شده‌است .
۲) گرایش بین المللی مارکسیست (TMI)
۳)  کاتالونیا (به اسپانیایی: Cataluña) (کاتالان: Catalunya، اکسیتان: Catalonha) یک منطقه خودمختار اسپانیایی است که در انتهای شمال شرقی شبه‌جزیره ایبری واقع شده‌است. کاتالونیا یکی از هشت منطقه اسپانیا است که بنا به وضعیت خودمختاریش به عنوان ملیت تعیین شده‌است.[۱] کاتالونیا شامل چهار استان بارسلونا، استان لریدا، استان خیرونا و استان تاراگونا است. پایتخت و بزرگترین شهر آن بارسلونا است که دومین شهر پرجمعیت اسپانیا و هسته هفتمین منطقه پرجمعیت شهری در اتحادیه اروپا است.(ویکی پدیا)
۴) کاتالان ؛ کاتالان به ساکنین کاتالونیا گفته می‌شود.
۵) مردم ایبری ؛ شبه جزیره ایبِری در جنوب غربی اروپا قرار دارد و کشورهای اسپانیا، پرتغال، آندورا و جبل‌طارق را در بر می‌گیرد.
۶) ارتجاع، در معنی لغتی به معنای «بازگشت» است و در مفهوم سیاسی به معنای مخالفت با پیشرفت و تحول در بنیادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی یا روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی موجود می‌باشد. همچنین خواهان «خنثی شدن» این‌گونه تحولات و «بازگشت به گذشته» نیز ارتجاع نامیده می‌شود.
۷) ''نظریه کوئیر'' ، کوئیر (Queer) یک اصطلاح چتری برای اقلیت‌های جنسی و جنسیتی است که غیردگرجنس‌گرا و غیرهم‌سوجنسی هستند. کوئیر در اصل به معنی «عجیب و غریب» است و در گذشته علیه کسانی که تمایلات یا روابط همجنسگرایانه داشتند استفاده می‌شد. از اواخر دهه ۱۹۸۰، فعالانی که خود را كوئیر نامیدند دست به بازپس‌گیری این واژه به عنوان یك جایگزین برای (LGBT) افراد غیر دگر جنس گرا و غیر هم سو جنسی و .. میشود.
۸) نام این مکتب از نام یک مجلهٔ فرانسوی با نام «Annales d'histoire économique et sociale» گرفته شده‌است که توسط جمعی از تاریخ‌نویسان مکتب آنال منتشر می‌شد. تقریباً بعد از ۱۹۲۰ میلادی بود که ‘’مارک بلوخ’’ و ‘’لوسین فور’’ (بنیانگذاران تاریخ‌نگاری مکتب آنال) بر ضد تاریخ‌نگاری سنتی روایی اروپایی برخاسته، نوعی تاریخ ‌نگاری مسئله ‌محور را مطرح کرده بودند که به سؤالات بزرگ از طریق بررسی منظم تحولات ساختاری پاسخ دهند.[ویکیپدیا]
۹) مفهوم" درهم تنیدگی" ؛ l’intersectionnalité ، اینترسکشنالیته یا درهم ‌تنیدگی، چارچوبی تحلیلی است در تلاش برای شناسایی نظامات درهم‌تنیدهٔ قدرت که بر کسانی که بیش از همه در جامعه به حاشیه رانده شده‌اند اثر می‌گذارد. اینترسکشنالیتی در نظر می‌گیرد که اشکال گوناگون لایه‌های اجتماعی همچون طبقه، گرایش جنسی، سن، دین، آیین، ناتوانی و جنسیت جدا از یکدیگر وجود ندارند بلکه در هم تنیده‌اند. این نظریه که به عنوان کاوشِ سرکوب زنان رنگین‌پوست در جامعه آغاز شد، امروزه تحلیلی است که احتمالاً به همهٔ دسته‌بندی‌های اجتماعی از جمله هویت‌های اجتماعی که معمولاً وقتی به‌طور مستقل در نظر گرفته شوند، غالب دیده می‌شوند، قابل اعمال است.(ویکیپدیا)
۱۰) بورژوازی الوژنیک ؛ (allogène)، بافت پیوندی.
۱۱) ؛ سافرِجت : Suffragette, که از ریشه لاتین سوفراژوم sufragium به معنی «حق رای» یا «طرفدار حق رای زنان»می‌آید. اصطلاحی است که به اعضای جنبش زنان اواخر سده نوزدهم مخصوصاً در بریتانیای کبیر اطلاق می‌شود که تحت تأثیر از روشهای اعتراض روسی مانند اعتصاب غذا برای احقاق حقوق خود استفاده می‌کردند.
نئوکانتیسم ، که نباید آن را با آرمان گرایی آلمان اشتباه گرفت (post-Kantianism (en) ... در حالی که می خواست گل سرسبد علم باشد ، در دهه 1850 مورد توجه قرار گرفت و ... شعار آنها تأکید بر شیوه های تصور است از دانش: "این خود تولید است که محصول (Erzeugen) است".
Le néo-kantisme, qu'il ne faut pas confondre avec l'idéalisme allemand (post-kantisme) ... tout en cherchant à être le fleuron de la science, a pris de l'importance dans les années 1850 et ... leur slogan était une emphase sur les méthodes imaginatives. de la connaissance: "C'est l'autoproduction qui est le produit (Erzeugen)".
Impossible de charger les résultats complets
Réessayer
Nouvel essai…
Nouvel essai…
 
 

منبع:پژواک ایران