ميهنم را پس بده!
الهه بقراط
من مطلقا تقديرگرا نيستم. معتقدم فرد در تحولات اجتماعی نقش بسزا و گاه کاملا تعيينکننده، اعم از مثبت و منفی، دارد. لازم نيست به تاريخ و به گذشتههای دور مراجعه کنيم. هم اينک تجربهای بیهمتا را پيش چشم داريم و اين بخت را يافتهايم تا از نزديک شاهد آن باشيم.
ولی معتقدم قوانين اجتماعی بسيار شبيه به قوانين طبيعی عمل میکنند. جوامع در هر دوره و بر اساس آنچه تاريخ و فرهنگ آنها را میسازد، سوخت و سازهايی دارند که هرگونه اخلال در آن، به واکنشهايی منجر میشود که تلاش میکنند تا روند طبيعی زندگی را به جامعه باز گردانند. روندی که امنيت و آزادی، آسايش و رفاه، از يک سو مبانی و از سوی ديگر اهداف آن را تشکيل میدهند. آگاهی بر اين قوانين نانوشته و شناخت اين حقيقت که اساسا چنين قوانينی وجود دارند، سبب میشود بتوانيم واقعيت را تا آنجا که ممکن است، آنگونه که هست، تشخيص دهيم و با پرهيز از اختراع واقعيت بر اساس افکار و آرزوهای خود، به ارزيابی و تحليل آن بپردازيم بدون آنکه منافع فردی و گروهی و يا آرزوهای شخصی خود را در آن دخالت دهيم و يا اسير موجهای تبليغاتی گرديم.
سه طرف
امروز ديگر کمتر کسی است که ترديد داشته باشد انقلاب اسلامی پيروزی مشروعه بر مشروطه پس از يک شکست هفتاد ساله بود. حکومت برآمده از انقلاب اسلامی اگرچه نام جمهوری را يدک میکشيد و اگرچه از ابزار جوامع دمکراتيک از جمله انتخابات تلاش میکرد تا چهره مقبولی از خود به جهان نمايش دهد، ليکن حقيقتا چيزی جز حکومت اسلامی نبود. اگر زمامدارانش نتوانستند آن را آنگونه که میپندارند، پياده کنند، در واقع به برکت رشد سياسی و اجتماعی بود که اگرچه با تناقضهای آشکار، ليکن به هر حال در طول انقلاب مشروطه و پس از آن در دوران سلسله پهلوی در تار و پود جامعه ايران تنيده شده بود.
امروز اين انقلابی که شاهد آن هستيم، حتی اگر شکست بخورد (که قطعا موقت خواهد بود) ولی بیترديد گامی سرنوشتساز به سوی پيروزی قطعی و نهايی مشروطه بر مشروعه، مدرنيته بر سنت، و حکومت عرفی و سکولار بر حکومت دينی و الاهی است. مشروطه به معنای تأمين و تضمين آزادی و تجدد به اضافه پايبندی به اصول حقوق بشر و تمامی دستاوردهای دمکراتيک که جهان در صد سال گذشته به آنها دست يافته است.
در تحليل رويدادهای اخير ايران نبايد توجه را تنها به مناسبات قدرت و جنگی که بين خودیهای قبيله حاکم در جريان است، محدود کرد. يک کفه بسيار سنگين اين رويدادها همانا مردم و جامعه هستند. کفهای که نابسامانیهای اقتصادی، سياسی و فرهنگی به شدت بر وزن آن افزوده و آن را در برابر کفه بیبنيه و پرفساد و پوسيده حکومت بسی سنگين کرده است.
امروز خواستههای جامعه ايران نه به اين دليل که بر تغيير به معنای تغييرات بنيادی و تعويض رژيم تأکيد میورزند، بلکه بيشتر به دليل اينکه منادی حقوقی هستند که تحقق آنها حتی از مترقیترين نامزد رژيم در چهارچوب اين نظام اساسا امکان پذير نيست، بسی فراتر از خواستهای احزاب و گروههای سياسی مشارکتکننده و بسياری از مدعيان روشنفکری و سکولاريسم قرار دارد.
در چنين شرايطی، حتی اگر موسوی نيز رييس جمهوری اسلامی میشد، باز هم بحران مطالبات انباشته شده مردم، به شکلی بروز میکرد چرا که دولت موسوی بيشترين انرژی خود را در چهار سالی که در اختيار میداشت، بيش از هر چيز بايد صرف مبارزه با رقيب سازمانيافته خود میکرد، بدون اينکه از پشتيبانی اکثريت مجلس و قوه قضاييه و هم چنين «رهبر» برخوردار بوده باشد. و نتيجه، چيزی جز انباشته شدن مشکلات و ادامه فرسايش کشور نمیبود. به اين ترتيب نه خواست حداقلی، بلکه حداقلترين خواست مبنی بر «رفتن احمدینژاد» که انگيزه بسياری از افراد برای مشارکت آنها در «انتخابات» بود، ممکن بود از نظر احساسی تنها مرهمی باشد بر سرشکستگی آنها در چشم جهانيان، ليکن هيچ راهی برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی نمیگشود مگر آنکه آن گونه که «اصلاحطلبان» تبليغ کرده بودند، برای «تغيير» آستينها را بالا میزدند. اين کار اما بدون ايستادن در برابر «رهبر» امکانپذير نمیبود. امروز کاری که با پيروزی موسوی در «انتخابات» به دليل التزام مکررا اعلام شده وی به نظام و رهبری قطعا به شکست میانجاميد، چه بسا اينک با شکست وی راهی از درون سنگلاخ جمهوری اسلامی بيابد.
در اين ميان بايد توجه داشت که مردم را نبايد فدای جنگ قدرت هيئت حاکمه کرد. اگر اين مردم، جان بر کف به خيابانها میروند نه برای موسوی و کروبی و رفسنجانی، بلکه برای دستيابی به حقوق خودشان است. کاملا میتوان تصور کرد که اگر مردم در اعتراض به فريب بزرگ انتخابات و تحقيری که آتش به جانشان زد، به خيابانها نمیريختند، جنگ درون قبيله حاکم به شکل ديگری ادامه میيافت. «رهبر» ابتدا مردمی را که رأی داده بودند، امت اسلام خواند و آرای آنها را به حساب تأييد نظام خود نوشت. ليکن وقتی همان مردم به اعتراض برخاستند آنها را مزدور بيگانه و اوباش ناميد و به خاک و خونشان کشيد.
آنچه در دو هفته گذشته در ايران گذشته است، و مواضعی که در جهان نسبت به زمامداران جمهوری اسلامی اعلام شده است، از انتشار عکس خامنهای و احمدینژاد در کنار شيخ حسن نصرالله رهبر حزبالله لبنان و بن لادن رهبر القاعده تا امتناع سران کشورهای جهان در پذيرفتن و تبريک رياست جمهوری اسلامی احمدینژاد، همگی نشان میدهند که راه بازگشت بر هر سه طرف در ايران بسته است: رهبری و انصارش، موسوی و اصلاحطلبانش، مردم و آرزوهايشان برای تغيير.
يک گره کور
«رهبر» پس از سخنان مکرری که در روزهای اخير بيان کرد، و با گفتن اينکه «قانونشکنی» نمیکند و زير بار «زور» نمیرود و با انداختن انواع و اقسام نيروهای سرکوبگر رژيم به جان مردم، اگر هر گامی به عقب بردارد، چيزی جز نقض آنچه گفته است نخواهد بود چرا که با عقبنشينی هم قانونشکنی ديگران را پذيرفته، هم خود قانونشکنی کرده و هم زير بار «زور» رفته است.
موسوی با برافراشتن پرچم «استيفای حقوق مردم» هرگونه عقبنشينیاش معنای ديگری جز زير پا گذاشتن حقوق مردم نخواهد داشت. تلاش او برای رسيدن به يک توافق برای حفظ نظام، آن گونه که از سخنان و بيانيههايش پيداست، تنها با عقبنشينی طرف مقابل به ثمر خواهد رسيد. ليکن نشانی از عقبنشينی طرف مقابل نيست. آن هم با توجه به اينکه عقبنشينی «رهبر» در برابر مردم، بخش ديگری از قبيله حاکم را که بر مهمترين منابع سياسی و اقتصادی و امنيتی تکيه زده است، به مقابله با وی خواهد کشاند. در عين حال، هم عقبنشينی «رهبر» و هم عقبنشينی موسوی، هر دو، به معنای کوبيدن آخرين ميخ به تابوت رژيمی است که اگر اين «انتخابات» هم نمیبود، به هر حال دير يا زود و با دستاويزی ديگر با مقاومت مردم روبرو میشد.
مردم نيز راه پس ندارند. هرگونه عقبنشينی معترضان همانا به معنای گسترش سرکوب وحشيانه منتهی در سکوت خواهد بود. امروز رسانههای جهان میتوانند حضور آنها را با خبررسانی مداوم مستند سازند. ليکن عقبنشينی مردم نه آرامش بلکه سرکوب بیامان را به دنبال خواهد داشت تا بار ديگر سر بلند نکنند. حضور مداوم آنها در تظاهرات، در اعتصابات و در نافرمانیهای مدنی با حفظ آرامش و پرهيز از خشونت است که سرنوشت «تغيير» را در يک مسير مثبت و دمکراتيک، همراه با سرنوشت نظام، رقم خواهد زد.
خود رژيم مبتکر اين گره کور است. و اين در حاليست که جمهوری اسلامی برخلاف اقتدار دروغينی که به نمايش میگذارد، هرگز تا اين اندازه سست و لرزان نبوده است. تجربه نشان میدهد، رژيمی که دست به خشونت عريان عليه مردم میزند، در ضعيفترين موقعيت ممکن قرار گرفته است. اختلاف و انشقاق سر تا پای رژيم از ارتش و سپاه و بسيج تا هيئت حاکمه و نهادهای انتصابی و به اصطلاح انتخابی آن را فرا گرفته است. هر روز افراد بيشتری از خود نظام پی میبرند که آيندهای در برابر آن قرار ندارد. برخی فرار میکنند و برخی رنگ عوض میکنند. و نهايتا آنهايی که پشت نظام میمانند، مانند هر رژيم ديگری که مسير فروپاشی را طی کرده است، تنها اندکی خواهند بود که جانشان به آن بسته است.
در اين ميان، آيا ممکن است غرب اين همه تصاوير و اخبار خشن از سرکوب و کشتار مردم را ناگهان به دست فراموشی بسپارد و جهان و ايران دوباره به آنچه تبديل شود که پيش از ۲۲ خرداد (۱۲ ژوئن) بود؟ کاملا بعيد به نظر میرسد. امروز سياستمداران و رسانهها ديگر نه از «ايران» بلکه مدام از «جمهوری اسلامی در ايران» سخن میگويند. هيچگاه به اين اندازه عنوان «جمهوری اسلامی» در گزارشها و مقالات تکرار نشده است. آنچه را بسياری از ايرانيان سالها تلاش میکردند به غربیها بفهمانند، خود جمهوری اسلامی با «انتخابات» خود و با سرکوب وحشيانهای که پس از آن در برابر چشم همگان به راه انداخت، به غرب حالی کرد. اين رويدادها پشت جبهه مبارزات مردم ايران را در خارج از کشور چنان نيرو بخشيده که هرگز تا اين اندازه يکپارچه و متحد عمل نکرده است. همان گره کور، کار را از پس گرفتن «رأی» گذرانده است. داخل و خارج، چپ و راست، آنهايی که جمهوری اسلامی آرايشان را با فريب از چنگشان به در آورد و آنانی که رأی خود را از رژيم دريغ داشتند، کاملا متحد (صرف نظر از برخی پارازيتها) در پی آن هستند تا نه رأی برخی از مشارکت کنندگان و بخشی از مردم ايران، بلکه ميهن مشترک همه ايرانيان را پس بگيرند.
منبع:الفبا