منشور متناقض و جنبش متنوع
الهه بقراط
استفاده از دين اسلام تا کنون دست کم سه بار به ايران ضربات مرگبار و ويرانگر وارد آورده و رنج و اندوه عظيم و پيامدهای روانی ناشی از سرکوب بیامان را بر ايرانيان تحميل کرده است. يک بار توسط اعراب و هنگامی که پيروانش قصد گسترش آن را به زور شمشير داشتند و دو بار ديگر توسط خود ايرانيان که همچون کاسه داغتر از آش و کاتوليکتر از پاپ يک بار در زمان صفويه و آنگاه از دوران مشروطه تا به امروز آن را دستاويز کسب و حفظ قدرت سياسی و اقتصادی قرار دادند. برای اطلاع از آن دو بار بايد به گزارشهای آن دوران و تاريخی که از ديدگاههای گوناگون نوشته شده و همچنين به ادبياتی مراجعه کرد که مستقيم و نامستقيم آن دوران را تصوير کردهاند. برای درک و بررسی ضربه نابودکننده سوم اما نه تنها منابع بيشتری در اختيار داريم، بلکه خود همچنان و هنوز شاهد زنده آنيم.
نه «ايران اسلامی»
جدايی دين و دولت به مثابه نخستين شرط لازم برای برقراری دمکراسی و احترام به آزادی عقيده همگان، دستاورد جهان مدرن است. اين جدايی را آتهئيستها، بیدينان، خداناباوران، کمونيستها و يا آنارشيستها به ارمغان نياوردند. اصل جدايی دين و دولت که از درون جنايات متکی بر مسيحيت از درون قرون سياه وسطا شکل گرفت و پديد آمد، توسط فلاسفهای پرورده و تدوين شده است که خود از مسيحيان مؤمن بودند. اين فلاسفه مؤمن به مسيحيت بودند که برای نجات دين و دولت خود به درستی دريافتند بايد آن دو را از يکديگر جدا نگاه داشت تا پيوند قدرت دوگانه دين و دنيا به هيولايی فرا نرويد که قرون وسطا را پديد آورد. در ميان آن همه نامهای آشنا و مشهور دوران روشنگری و خرد تنها «ولتر» بود که رام هيچ دينی نمیشد.
آيا ايران بايد آزموده را دوباره میآزمود تا سرانجام به نقطه جدايی دين و دولت برسد؟ آيا مؤمنان مسلمان ايران که خود را به غلط و به تحريف «روشنفکر دينی» میخوانند و هنوز صدها سال فکری از درک تفکر مؤمنان مسيحی چون امانوئل کانت فاصله دارند، بايد خود به داغ و درفش دچار میشدند تا دريابند که با انقلاب اسلامیشان چه به روز اين مردم آوردهاند؟ نقش آنها در روشنگری جايگاه دين و دولت بسيار اندک بوده است و هر بار که آنها را بتکانيد، همچنان گرد و غبار دين سياسی از آنها بر میخيزد و هر بار که فرصتی در فراغت میيابند، باز هم دين را، اين بار به بهانه «جامعه مذهبی» علم میکنند.
مؤمنان مسلمان ايرانی گمان میکنند اگر به دنباله هر مفهوم فلسفی مدرن يک «اسلامی» يا يک «دينی» و يا يک «توحيدی» بيفزايند، آنگاه مفهوم جديدی کشف يا اختراع کردهاند که میتواند به آنها در حل مشکلی که بر اثر وقوع انقلاب اسلامی و شکلگيری يک جمهوری شترگاوپلنگ به آن گرفتار آمدهاند، ياری رساند. حال آنکه آنها با اين اختراعاتی که به هيچ زبانی قابل ترجمه و درک نيست، تنها دستاوردهای تئوريک و عملی جامعه بشری را تحريف میکنند. آنها با اتصال زائدههای دينی به اين دستاوردها، مرز و محدوديت میآفرينند و آنها را از معنای واقعی خويش تهی میسازند چرا که آن مفاهيم اتفاقا برای از ميان برداشتن مرزها و عليه اعطای امتياز به يک گروه معين به بهانه تعلق به يک دين يا طبقه و يا نژاد و قوم و جنسيت به وجود آمدهاند.
هر سخن و بيانيه و منشور آنجا که بر نظر و منافع گستردهترين لايههای مردم تکيه میکند و وحدت همگانی میآفريند، کاری جز انجام وظيفه نکرده است و به راستی بايد از آن پشتيبانی نمود. ليکن در آن نکاتی که متفرق میکند و برای گروهی امتيازی قائل میشود که درون خود حذف کسانی را میپروراند که اين «امتياز» از آنان دريغ گشته است، بايد ساکت نماند و آن را در برابر چشم همه نماياند. «ايران اسلامی» در ذهن مؤمنانی وجود دارد که خود و دينشان را محور وجود و بقای ايران قرار میدهند. آنچه اما در واقعيت وجود دارد ايرانی است با اسلام و زرتشت و مسيح و يهود و بهايی و دهها فرقه مذهبی ديگر در کنار ايرانيانی که به هيچ دين و مذهبی اعتقاد ندارند. «ايران» شامل همه است. حال آنکه «ايران اسلامی» شمار زيادی از ايرانيان را خارج از دايره خود قرار میدهد. هيچ کشوری اصرار به تبديل دين اکثريت مردم خود به دنباله نام سرزمين خويش ندارد، جز اصولگرايان و اصلاحطلبان جمهوری اسلامی در ايران. آلمان مسيحی؟ ژاپن بودايی؟ حتی اندونزی اسلامی؟ همگی به همان اندازه «ايران اسلامی» تنها در ذهن میتوانند وجود داشته باشند و اگر قرار باشد به واقعيت تبديل شوند، قطعا مانند آنچه در ايران روی داد، فاجعه و جنايت خواهند آفريد.
با توجه به اينکه «سحام نيوز» سايت رسمی حزب اعتماد ملی منسوب به مهدی کروبی يکی ديگر از «سران جنبش سبز» که همه بيانيههای پيشين موسوی را منتشر کرده، هنوز (۲۷ خرداد) بيانيه هجدهم و «منشوری برای جنبش سبز» را که موسوی به عنوان «همراه کوچک جنبش سبز» در ۲۵ خرداد منتشر نمود، منتشر نکرده است، واکنش به اين «منشور» از دو زاويه کاملا متفاوت قابل بررسی است: اين منشور برای گردآوردن اکثريت همگان يا کم بوده است يا زياد!
اين منشور، گذشته از حواشی آن که مهم نيز هستند، از برخی جهات بسی فراتر از نظرات مدافعان «اصلاحطلبان» در خارج از کشور و تئوریپردازان به اصطلاح چپ «خط امام» که هنوز قصد رها کردن آن را ندارند، رفته است! منشور موسوی اين چپهای «اصلاحطلب» را که به ويژه در خارج از کشور بار تُف و لعنت حفظ و نگهداری چهارچوب نظام جمهوری اسلامی را بر دوش میکشند، به سرعت پشت سر مینهد. برای اين عده و امثالهم اين منشور بسی زياد است.
زاويه ديگر آن است که گمان شود ميرحسين موسوی و کروبی بايد مانند مخالفان، در برابر نظامی بايستند که آنچنان که خود بارها گفتهاند به دليل احساس خطر و برای حفظ آن به صحنه آمدهاند. اينکه تغيير و تحولات اجتماعی و جنبش سياسی عملا آنها و رژيم را به کجا کشانده و خواهد کشاند، موضوعی خارج از اراده هر دو است. برای اين گروه، منشور موسوی بسيار کم است.
گذشته از توقع کم و زيادی که نسبت به «سران جنبش سبز» وجود دارد، به کار بردن مفاهيمی چون «مطلقنگری شرکآلود»، «استمرار حضور دين رحمانی»، «تقويت ارزشهای دينی»، «تحکيم وجه اخلاقی و رحمانی دين مبين اسلام»، «ايجاد پيوند ميان ميراث ايرانی-اسلامی»، «عقلانيت توحيدی» و «هر فرد ايرانی که توسل به خرد جمعی توحيدی را به عنوان مبنای تلاش برای ايجاد فردای بهتر برای ميهن خويش بپذيرد در زمره فعالان جنبش سبز به شمار میآيد» با بسياری از ادعاهای خود اين منشور در زمينه حقوق بشر و عدم تبعيض تناقض دارد. اين همه به پيروان يک دين امتياز ويژه میدهد. آنها را برتر از ديگران قرار میدهد که اين خود نوعی «استفاده ابزاری» از دين است.
کسی نمیتواند از ميرحسين موسوی و يا فردی ديگر بخواهد چنين نينديشد. ولی ورود اين مسائل اعتقادی در يک «منشور» سياسی، شمول آن را محدود میکند. دست و پای مخاطبان را میبندد. درست همان گونه که يک آتهئيست معتقد به آزادی و عدالت نمیتواند در يک منشور سياسی تکيه خود را بر انکار خدا بگذارد و از بقيه متوقع باشد دين و آيين خود را وا نهند و از اين راه برای هم عقايد خود امتيازی ويژه قائل شود.
عين همين تناقض اعتقاد دينی و برنامه سياسی، به شدتی به مراتب بيشتر در قانون اساسی جمهوری اسلامی و به تبع آن در خواست «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» ديده میشود. در اين نکات است که «جنبش سبز» آنگونه که از سوی «سران جنبش سبز» تعريف میشود، از جنبش اعتراضی و آزادیخواهی مردم فاصله میگيرد و از آن عقب میماند. اين جلوهای بیهمتا از نبرد بين سنت و مدرنيته در ايران است.
من در فوريه گذشته در مقاله «اين بار انقلاب پيروز میشود» نوشتم: «جلوههای نبرد تاريخی بين مشروطه و مشروعه، بين سنت و مدرنيته را میتوان در تفکر و بيان "سران جنبش سبز" نيز يافت. اساسا آنچه در ايران به "اصلاحطلبی" معروف شد، حامل همين نبرد است و اصلاحطلبان تجسم واقعی نبرد بين سنت و مدرنيته هستند. گمان آنها بر اين است که اين دو نيمه، مدرنيته با سنت، تجدد با شريعت، يکديگر را در قدرت تکميل میکنند. حال آنکه آنها يکديگر را نفی میکنند و از همين رو همواره در جدال دائم هستند. اين جدال همانگونه که سی سال گذشته نشان داد، به فرسايش منابع سياسی، اقتصادی و اجتماعی کشور میانجامد».
در آن مقاله بر اين نکته مهم نيز تأکيد کردم که «هرچه جلوتر میرويم، اين تناقض بيشتر آشکار میشود. آنهايی که به «سران جنبش سبز» اميد بستهاند و از اين دلخور میشوند که چرا موسوی و کروبی مانند آنها حرف نمیزنند، بايد بدانند دليلاش خيلی ساده است: برای اينکه موسوی و کروبی مانند آنها فکر نمیکنند پس نمیتوانند مانند آنها حرف بزنند! موسوی و کروبی نخست بايد تکليف خود را با اين تناقض روشن کنند تا بتوانند يا مثل حکومت و مدافعان نظام و يا مثل مردم و مخالفان نظام حرف بزنند. چه آن گروهی که فقط بخش متجدد و آزادیخواهانه سخنان آنها را میبيند و آن را بزرگ میکند و بر اين اساس خاک در چشم مخاطبان خود میپاشد، و چه آن گروه که فقط بخش سنتی و واپسگرای آنها را میبيند و آن را بزرگ میکند و بر اين اساس رشته اميد مخاطبان خود را از هر گونه ظرفيت مثبتی در آنها پاره میکند، هر دو تنها نيمی از واقعيت را میبينند و بيان میکنند: آن بخشی که مورد پسند و تمايل آنهاست. اين نصفه و نيمه ديدن سبب میشود که با هر چرخش موسوی و کروبی، از يک سو دشنام و ناسزا و از سوی ديگر قربان و صدقه نثار آنان گردد! چه بسا موسوی و کروبی و هر شخصيت سياسی ديگری در نظام جمهوری اسلامی با همين تناقض تاريخی در فکر و عمل، عمرش را به نسل بعدی بدهد. چه بسا همراه با جنبش اعتراضی و انقلابی مردم، به سوی آنها و يا به سوی نيرويی که آنان را سرکوب میکند، بغلتد. اين همه نه به نيکی يا پليدی آنها، بلکه به درجه آگاهی ايشان نسبت به اين تناقض و تلاش آنان برای حل آن به سود يک طرف بستگی دارد. تا ابد نمیتوان بر روی دو صندلی نشست! »
موسوی در «منشور» خود نه تنها نسبت به زمان نامزدی خود در يک سال پيش که ترديد ندارم مطلقا گمان نمیکرد امروز در چنين موقعيتی قرار داشته باشد، بلکه نسبت به آخرين بيانيههايش گامی بلند به سوی جنبش آزادیخواهی مردم برداشته است بدون آنکه توانسته باشد بر تناقض فکری و سياسی خويش غلبه کرده باشد. سرنوشت «سران جنبش سبز» بيش از آن به حل اين تناقض بستگی دارد که سرنوشت جنبش آزادیخواهی مردم ايران به آن. اگر «سران جنبش سبز» بتوانند اين تناقض را به سود تنوع موجود در جنبش آزادیخواهانه مردم حل کنند، چه بخواهند و چه نخواهند به «رهبران» يک جنبش تاريخی فرا خواهند روييد و اگر نتوانند، بايد از يک سو ايستادگی را وانهاده و در بهترين حالت به حبس خانگی تن دهند و از سوی ديگر شاهد آن شوند که «جنبش سبز» آنها زير چکمه و چماق سپاه و بسيج برای هميشه مدفون میگردد. جنبش آزادیخواهی مردم نيز چون آتش زير خاکستر در کمين فرصت مناسب و رهبران شايسته در انتظار میماند تا به روز و رنگی ديگر سر برآورد. رؤيای اقتدار و سلطه همه رژيمهای خودکامه به کابوس آزادی مردم میانجامد.
کيهان لندن ۲۴ ژوئن ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
استفاده از دين اسلام تا کنون دست کم سه بار به ايران ضربات مرگبار و ويرانگر وارد آورده و رنج و اندوه عظيم و پيامدهای روانی ناشی از سرکوب بیامان را بر ايرانيان تحميل کرده است. يک بار توسط اعراب و هنگامی که پيروانش قصد گسترش آن را به زور شمشير داشتند و دو بار ديگر توسط خود ايرانيان که همچون کاسه داغتر از آش و کاتوليکتر از پاپ يک بار در زمان صفويه و آنگاه از دوران مشروطه تا به امروز آن را دستاويز کسب و حفظ قدرت سياسی و اقتصادی قرار دادند. برای اطلاع از آن دو بار بايد به گزارشهای آن دوران و تاريخی که از ديدگاههای گوناگون نوشته شده و همچنين به ادبياتی مراجعه کرد که مستقيم و نامستقيم آن دوران را تصوير کردهاند. برای درک و بررسی ضربه نابودکننده سوم اما نه تنها منابع بيشتری در اختيار داريم، بلکه خود همچنان و هنوز شاهد زنده آنيم.
نه «ايران اسلامی»
جدايی دين و دولت به مثابه نخستين شرط لازم برای برقراری دمکراسی و احترام به آزادی عقيده همگان، دستاورد جهان مدرن است. اين جدايی را آتهئيستها، بیدينان، خداناباوران، کمونيستها و يا آنارشيستها به ارمغان نياوردند. اصل جدايی دين و دولت که از درون جنايات متکی بر مسيحيت از درون قرون سياه وسطا شکل گرفت و پديد آمد، توسط فلاسفهای پرورده و تدوين شده است که خود از مسيحيان مؤمن بودند. اين فلاسفه مؤمن به مسيحيت بودند که برای نجات دين و دولت خود به درستی دريافتند بايد آن دو را از يکديگر جدا نگاه داشت تا پيوند قدرت دوگانه دين و دنيا به هيولايی فرا نرويد که قرون وسطا را پديد آورد. در ميان آن همه نامهای آشنا و مشهور دوران روشنگری و خرد تنها «ولتر» بود که رام هيچ دينی نمیشد.
آيا ايران بايد آزموده را دوباره میآزمود تا سرانجام به نقطه جدايی دين و دولت برسد؟ آيا مؤمنان مسلمان ايران که خود را به غلط و به تحريف «روشنفکر دينی» میخوانند و هنوز صدها سال فکری از درک تفکر مؤمنان مسيحی چون امانوئل کانت فاصله دارند، بايد خود به داغ و درفش دچار میشدند تا دريابند که با انقلاب اسلامیشان چه به روز اين مردم آوردهاند؟ نقش آنها در روشنگری جايگاه دين و دولت بسيار اندک بوده است و هر بار که آنها را بتکانيد، همچنان گرد و غبار دين سياسی از آنها بر میخيزد و هر بار که فرصتی در فراغت میيابند، باز هم دين را، اين بار به بهانه «جامعه مذهبی» علم میکنند.
مؤمنان مسلمان ايرانی گمان میکنند اگر به دنباله هر مفهوم فلسفی مدرن يک «اسلامی» يا يک «دينی» و يا يک «توحيدی» بيفزايند، آنگاه مفهوم جديدی کشف يا اختراع کردهاند که میتواند به آنها در حل مشکلی که بر اثر وقوع انقلاب اسلامی و شکلگيری يک جمهوری شترگاوپلنگ به آن گرفتار آمدهاند، ياری رساند. حال آنکه آنها با اين اختراعاتی که به هيچ زبانی قابل ترجمه و درک نيست، تنها دستاوردهای تئوريک و عملی جامعه بشری را تحريف میکنند. آنها با اتصال زائدههای دينی به اين دستاوردها، مرز و محدوديت میآفرينند و آنها را از معنای واقعی خويش تهی میسازند چرا که آن مفاهيم اتفاقا برای از ميان برداشتن مرزها و عليه اعطای امتياز به يک گروه معين به بهانه تعلق به يک دين يا طبقه و يا نژاد و قوم و جنسيت به وجود آمدهاند.
هر سخن و بيانيه و منشور آنجا که بر نظر و منافع گستردهترين لايههای مردم تکيه میکند و وحدت همگانی میآفريند، کاری جز انجام وظيفه نکرده است و به راستی بايد از آن پشتيبانی نمود. ليکن در آن نکاتی که متفرق میکند و برای گروهی امتيازی قائل میشود که درون خود حذف کسانی را میپروراند که اين «امتياز» از آنان دريغ گشته است، بايد ساکت نماند و آن را در برابر چشم همه نماياند. «ايران اسلامی» در ذهن مؤمنانی وجود دارد که خود و دينشان را محور وجود و بقای ايران قرار میدهند. آنچه اما در واقعيت وجود دارد ايرانی است با اسلام و زرتشت و مسيح و يهود و بهايی و دهها فرقه مذهبی ديگر در کنار ايرانيانی که به هيچ دين و مذهبی اعتقاد ندارند. «ايران» شامل همه است. حال آنکه «ايران اسلامی» شمار زيادی از ايرانيان را خارج از دايره خود قرار میدهد. هيچ کشوری اصرار به تبديل دين اکثريت مردم خود به دنباله نام سرزمين خويش ندارد، جز اصولگرايان و اصلاحطلبان جمهوری اسلامی در ايران. آلمان مسيحی؟ ژاپن بودايی؟ حتی اندونزی اسلامی؟ همگی به همان اندازه «ايران اسلامی» تنها در ذهن میتوانند وجود داشته باشند و اگر قرار باشد به واقعيت تبديل شوند، قطعا مانند آنچه در ايران روی داد، فاجعه و جنايت خواهند آفريد.
نه «خرد جمعی توحيدی»
با توجه به اينکه «سحام نيوز» سايت رسمی حزب اعتماد ملی منسوب به مهدی کروبی يکی ديگر از «سران جنبش سبز» که همه بيانيههای پيشين موسوی را منتشر کرده، هنوز (۲۷ خرداد) بيانيه هجدهم و «منشوری برای جنبش سبز» را که موسوی به عنوان «همراه کوچک جنبش سبز» در ۲۵ خرداد منتشر نمود، منتشر نکرده است، واکنش به اين «منشور» از دو زاويه کاملا متفاوت قابل بررسی است: اين منشور برای گردآوردن اکثريت همگان يا کم بوده است يا زياد!
اين منشور، گذشته از حواشی آن که مهم نيز هستند، از برخی جهات بسی فراتر از نظرات مدافعان «اصلاحطلبان» در خارج از کشور و تئوریپردازان به اصطلاح چپ «خط امام» که هنوز قصد رها کردن آن را ندارند، رفته است! منشور موسوی اين چپهای «اصلاحطلب» را که به ويژه در خارج از کشور بار تُف و لعنت حفظ و نگهداری چهارچوب نظام جمهوری اسلامی را بر دوش میکشند، به سرعت پشت سر مینهد. برای اين عده و امثالهم اين منشور بسی زياد است.
زاويه ديگر آن است که گمان شود ميرحسين موسوی و کروبی بايد مانند مخالفان، در برابر نظامی بايستند که آنچنان که خود بارها گفتهاند به دليل احساس خطر و برای حفظ آن به صحنه آمدهاند. اينکه تغيير و تحولات اجتماعی و جنبش سياسی عملا آنها و رژيم را به کجا کشانده و خواهد کشاند، موضوعی خارج از اراده هر دو است. برای اين گروه، منشور موسوی بسيار کم است.
گذشته از توقع کم و زيادی که نسبت به «سران جنبش سبز» وجود دارد، به کار بردن مفاهيمی چون «مطلقنگری شرکآلود»، «استمرار حضور دين رحمانی»، «تقويت ارزشهای دينی»، «تحکيم وجه اخلاقی و رحمانی دين مبين اسلام»، «ايجاد پيوند ميان ميراث ايرانی-اسلامی»، «عقلانيت توحيدی» و «هر فرد ايرانی که توسل به خرد جمعی توحيدی را به عنوان مبنای تلاش برای ايجاد فردای بهتر برای ميهن خويش بپذيرد در زمره فعالان جنبش سبز به شمار میآيد» با بسياری از ادعاهای خود اين منشور در زمينه حقوق بشر و عدم تبعيض تناقض دارد. اين همه به پيروان يک دين امتياز ويژه میدهد. آنها را برتر از ديگران قرار میدهد که اين خود نوعی «استفاده ابزاری» از دين است.
کسی نمیتواند از ميرحسين موسوی و يا فردی ديگر بخواهد چنين نينديشد. ولی ورود اين مسائل اعتقادی در يک «منشور» سياسی، شمول آن را محدود میکند. دست و پای مخاطبان را میبندد. درست همان گونه که يک آتهئيست معتقد به آزادی و عدالت نمیتواند در يک منشور سياسی تکيه خود را بر انکار خدا بگذارد و از بقيه متوقع باشد دين و آيين خود را وا نهند و از اين راه برای هم عقايد خود امتيازی ويژه قائل شود.
عين همين تناقض اعتقاد دينی و برنامه سياسی، به شدتی به مراتب بيشتر در قانون اساسی جمهوری اسلامی و به تبع آن در خواست «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» ديده میشود. در اين نکات است که «جنبش سبز» آنگونه که از سوی «سران جنبش سبز» تعريف میشود، از جنبش اعتراضی و آزادیخواهی مردم فاصله میگيرد و از آن عقب میماند. اين جلوهای بیهمتا از نبرد بين سنت و مدرنيته در ايران است.
من در فوريه گذشته در مقاله «اين بار انقلاب پيروز میشود» نوشتم: «جلوههای نبرد تاريخی بين مشروطه و مشروعه، بين سنت و مدرنيته را میتوان در تفکر و بيان "سران جنبش سبز" نيز يافت. اساسا آنچه در ايران به "اصلاحطلبی" معروف شد، حامل همين نبرد است و اصلاحطلبان تجسم واقعی نبرد بين سنت و مدرنيته هستند. گمان آنها بر اين است که اين دو نيمه، مدرنيته با سنت، تجدد با شريعت، يکديگر را در قدرت تکميل میکنند. حال آنکه آنها يکديگر را نفی میکنند و از همين رو همواره در جدال دائم هستند. اين جدال همانگونه که سی سال گذشته نشان داد، به فرسايش منابع سياسی، اقتصادی و اجتماعی کشور میانجامد».
در آن مقاله بر اين نکته مهم نيز تأکيد کردم که «هرچه جلوتر میرويم، اين تناقض بيشتر آشکار میشود. آنهايی که به «سران جنبش سبز» اميد بستهاند و از اين دلخور میشوند که چرا موسوی و کروبی مانند آنها حرف نمیزنند، بايد بدانند دليلاش خيلی ساده است: برای اينکه موسوی و کروبی مانند آنها فکر نمیکنند پس نمیتوانند مانند آنها حرف بزنند! موسوی و کروبی نخست بايد تکليف خود را با اين تناقض روشن کنند تا بتوانند يا مثل حکومت و مدافعان نظام و يا مثل مردم و مخالفان نظام حرف بزنند. چه آن گروهی که فقط بخش متجدد و آزادیخواهانه سخنان آنها را میبيند و آن را بزرگ میکند و بر اين اساس خاک در چشم مخاطبان خود میپاشد، و چه آن گروه که فقط بخش سنتی و واپسگرای آنها را میبيند و آن را بزرگ میکند و بر اين اساس رشته اميد مخاطبان خود را از هر گونه ظرفيت مثبتی در آنها پاره میکند، هر دو تنها نيمی از واقعيت را میبينند و بيان میکنند: آن بخشی که مورد پسند و تمايل آنهاست. اين نصفه و نيمه ديدن سبب میشود که با هر چرخش موسوی و کروبی، از يک سو دشنام و ناسزا و از سوی ديگر قربان و صدقه نثار آنان گردد! چه بسا موسوی و کروبی و هر شخصيت سياسی ديگری در نظام جمهوری اسلامی با همين تناقض تاريخی در فکر و عمل، عمرش را به نسل بعدی بدهد. چه بسا همراه با جنبش اعتراضی و انقلابی مردم، به سوی آنها و يا به سوی نيرويی که آنان را سرکوب میکند، بغلتد. اين همه نه به نيکی يا پليدی آنها، بلکه به درجه آگاهی ايشان نسبت به اين تناقض و تلاش آنان برای حل آن به سود يک طرف بستگی دارد. تا ابد نمیتوان بر روی دو صندلی نشست! »
موسوی در «منشور» خود نه تنها نسبت به زمان نامزدی خود در يک سال پيش که ترديد ندارم مطلقا گمان نمیکرد امروز در چنين موقعيتی قرار داشته باشد، بلکه نسبت به آخرين بيانيههايش گامی بلند به سوی جنبش آزادیخواهی مردم برداشته است بدون آنکه توانسته باشد بر تناقض فکری و سياسی خويش غلبه کرده باشد. سرنوشت «سران جنبش سبز» بيش از آن به حل اين تناقض بستگی دارد که سرنوشت جنبش آزادیخواهی مردم ايران به آن. اگر «سران جنبش سبز» بتوانند اين تناقض را به سود تنوع موجود در جنبش آزادیخواهانه مردم حل کنند، چه بخواهند و چه نخواهند به «رهبران» يک جنبش تاريخی فرا خواهند روييد و اگر نتوانند، بايد از يک سو ايستادگی را وانهاده و در بهترين حالت به حبس خانگی تن دهند و از سوی ديگر شاهد آن شوند که «جنبش سبز» آنها زير چکمه و چماق سپاه و بسيج برای هميشه مدفون میگردد. جنبش آزادیخواهی مردم نيز چون آتش زير خاکستر در کمين فرصت مناسب و رهبران شايسته در انتظار میماند تا به روز و رنگی ديگر سر برآورد. رؤيای اقتدار و سلطه همه رژيمهای خودکامه به کابوس آزادی مردم میانجامد.
منبع:کیهان لندن