PEZHVAKEIRAN.COM چه کسی انقلاب را دزدید؟
 

چه کسی انقلاب را دزدید؟
الهه بقراط

به یاد داشته باشید، پیرارسال از بیست و هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی و پارسال از بیست و هشتمین سالگردش گفته و نوشته شد. امسال اما از دو سه ماه پیش بعضی ها از سی امین سالگرد انقلاب حرف می زنند. یک سال انقلاب پرشکوه یعنی بیست و نهمین سالش که همین امسال باشد، در این میان گم شده است. درست مثل اینکه دو سال پیش مبتکران «پروژه اصلاحات» نشستند و چرتکه انداختند که صد سالگی انقلاب مشروطه، اگر به سال قمری حساب کنند، همان زمانی می شود که آنها دلشان می خواست درباره «ولایت فقیه مشروطه» تبلیغ کنند. بلافاصله هم دست به قلم بردند و در وصف خوبیهای «مشروطه» ولایت فقیهی و اسلامی نوشتند.

اما انقلاب اسلامی به گواهی زمین و زمان و اسناد و مدارک و آدمهای موجود در روز 22 بهمن 1357 برابر با 11 فوریه 1979 به پیروزی رسید. سالگرد آن را هم جمهوری اسلامی از همین روز برای شکرگذاری برکاتی که برای ایران و ایرانیان به همراه آورده است نه به مدت یک هفته، بلکه به مدت یک دهه برگذار می کند. حالا چه با چرتکه حساب کنید و چه با ماشین حساب یا انگشتان دست، امسال یعنی 22 بهمن 1386 برابر نه با سی امین، بلکه با بیست و نهمین سالگرد انقلاب اسلامی است. شاید برخی می خواهند ثابت کنند انقلاب اصلی با یک سال جابجایی دزدیده شده است و اگر آغاز آن انقلاب اصلی را در نظر بگیریم، سی سال از آن می گذرد! ولی معلوم نیست کسانی که معتقدند انقلابشان دزدیده شده است، چرا نه تنها تلاش نمی کنند مال دزدی را پس بگیرند، بلکه اتفاقا اغلب جزو آنانی هستند که از دزدها (یعنی کسانی که انقلاب رادزدیدند) البته از جناح اصلاح طلب اش (و در صورت لزوم از آن جناحهای دیگرش) پشتیبانی هم می کنند!

جمهوری سلطانی
عین همین بساط و بلبشو در مورد نامگذاری نظامی که بر ایران حاکم است و هم چنین آنچه به عنوان «انتخابات» در این نظام برگذار می شود، جریان دارد. در جعبه مارگیری کسانی که واقعیات زندگی مردم را رها کرده و یک عده هیاهوکنان به دنبال معرکه رأی گیری و عده ای دیگر هنوز در فکر نامگذاری فرزند ابتر انقلاب اسلامی هستند که آن را چه بنامند که با پندار و گفتار و کردارش همخوانی داشته باشد، همه چیز یافت می شود.

یکی از نابترین نامها که ظاهرا قرار است بیانگر محتوای حکومت اسلامی نیز باشد «رژیم سلطانی جمهوری اسلامی» یا همان جمهوری سلطانی است. در توضیح آن هم می خوانیم که درست مثل چلوکباب سلطانی که علاوه بر یک سیخ برگ، یک سیخ کوبیده اضافه هم دارد، در جمهوری سلطانی نیز علاوه بر سرکوب سیاسی (که در رژیم گذشته وجود داشت) یک سیخ سرکوب اجتماعی هم «سِرو» می شود (من که چند هفته پیش گفتم گاه به برخی مسائل جز با طنز نمی توان پرداخت). منتها تفاوت بزرگ و «دوست داشتنی» این رژیم با آن رژیم این است که رژیم پیشین اگرچه فقط سرکوب سیاسی داشت ولی دیکتاتوری و فاشیستی و ارتجاعی بود، اما رژیم کنونی درست است که سرکوب اجتماعی را هم به سرکوب سیاسی افزوده (و در سیاست خارجی نیز در پی نابودی اسراییل و برقراری حکومت جهانی اسلام و پشتیبان تروریست های اسلامی است، سنگسار هم می کند، دست و پا هم قطع می کند) ولی نه دیکتاتوری ، نه فاشیستی و نه ارتجاعی است! بلکه بنیادگراست و بنیادگرایی یک پدیده «مدرن» است. شکل گیری بینادگرایی البته به پدیده «مدرنیته» باز می گردد (درست مانند فاشیسم) ولی به این استناد نه جمهوری اسلامی «مدرن» می شود و نه از ارتجاعی بودنش چیزی کم می شود.

بنیادگرایان جمهوری اسلامی درست است که کاملا منطبق بر تعاریف کلاسیکِ هیچ کدام از مفاهیم دیکتاتوری و فاشیسم نیستند (واژه «ارتجاع» آگاهانه یا ناآگاهانه در میان این دو بُر خورده است، وگرنه ارتجاع نه یک شیوه تفکر یا حکومت بلکه صفت بی چون و چرای هر رژیم و تفکر دیکتاتوری، فاشیستی و هم چنین بنیادگراست چرا که همگی اینها با رد و زیر پا نهادن لیبرالیسم و دمکراسی، که حقوق بشر نیز در آنها می گنجد، مرتجعانه عمل می کنند) لیکن اسلامیست های حاکم بر ایران بر اساس جهان بینی خود عنصری به نام مذهب را در آنها وارد کرده و به این ترتیب بر دامنه دیکتاتوری و فاشیسم افزوده اند. از همین رو در این مورد از دیکتاتوری مذهبی و فاشیسم مذهبی سخن می رود. یعنی دامنه فشار حکومتی بسی فراتر از سرکوب سیاسی و اجتماعی است که سخن پرداز (آقای اکبر گنجی) به آن اشاره می کند. اگر فاشیسم در اروپا در درجه اول بر جداسازی (آپارتاید) نژادی (یهودیان و اسلاوها) و بعد بر دیکتاتوری سیاسی (سرکوب کمونیستها، سوسیالیستها و هر دگراندیش و مخالف) و همچنین اعمال آپارتاید در مورد معلولان جسمی و ذهنی، بیماران، سالخوردگان و کولیها تأکید داشت، جمهوری بنیادگرایان در ایران این تبعیض و آپارتاید را به جنس و قوم و مذهب و حتی نسلها نیز تعمیم داده است. آیا در قانون اساسی یک کشور و در قوانین جزایی و مقررات آن دیگر چه چیز غیر از برتری سیاسی، حقوقی و فرهنگی پیروان یک مذهب مشخص (شیعه جعفری اثنی عشری) همراه با تأیید قانونی شکنجه، سنگسار، قصاص، پوشش اجباری و هم چنین حذف هرگونه دگراندیش و مخالف باید قید شود، تا بتوان مضمون آن را ارتجاعی دانست؟!


«مدرن» نامیدن رژیم مرتجعی که عناصر مهمی از دیکتاتوری و فاشیسم را با مذهب درآمیخته و نوع دیگری از آنها را با تکیه بر پشتیبانی آسمانی و نمایندگی از سوی «الله» بر روی زمین ارائه داده است، قطعا در آن «مهری» ریشه دارد که با «شیر» اندرون شده است.

مشکل کسانی که با تفکرات عمیق مذهبی و یا ایدئولوژیک پرورش یافته اند، یعنی این نوع تفکر در آنها با عاریت از شعر حافظ «با شیر اندرون شد و با جان به در شود» اینجاست که در شرایط تغییر و تحول احتمالی در تفکرشان، از آنجا که آنچه با شیر در آنها اندرون شده است، در تناقض با آنچه قرار می گیرد که آنها میل دارند از بیرون بر جان خویش بیفزایند، علاوه بر پندار، در گفتار و کردار خود نیز دچار تناقض می گردند. در این صورت اغلب، آن تمایل درونی، و آن شیره جان کسب شده از خانواده و پیرامون، که به استدلال و اثبات عالمان روانشناسی و روانکاوی تا سنین پنج، شش، هفت سالگی گوهر شخصیت فردی و اجتماعی انسان را شکل می دهد، همواره در پی حفظ خویش در برابر هر آنچه از بیرون قصد تغییر ترکیبات شیمیایی آن را دارد، به مقاومت می پردازد.

شکل گرفتن اصطلاحات بی پایه و ناعلمی مانند «ملی - مذهبی» و یا «روشنفکر دینی» و هم چنین عنوانی به نام «جمهوری اسلامی» اگرچه از یک سو زاییده آن شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه هستند که فقط میدان فرصت طلبی را به روی کسانی باز می گذارد که حاضرند به شرایط حاکم تن دهند و برای مشارکت در یک تنازع بقای حقیرانه، هر نام و مضمونی را بر خود بپذیرند، لیکن از سوی دیگر بیانگر همان تناقض بالاست که حتی در ترکیب کلامی آنها نیز به روشنی پیداست. این همان تناقض مذهب و ایدئولوژی اندرون شده در جان است با وسوسه های دلربای جهان بیرونی مانند لیبرالیسم، دمکراسی و حقوق بشر که دیگرانش به ارمغان آورده اند.

این است که اگر «ملی گرا» باید حتما «مذهبی» بودنش را نیز بر پیشانی خود بچسباند، و «روشنفکر» که بر اساس همین «روشنفکری» باید بر این پای بفشارد که دین اش به خودش مربوط است، ولی آن را مدال می کند و به سینه اش می چسباند، چرا «جمهوری» نتواند «اسلامی» باشد؟! همه شان هم می دانند که «جمهوری» و قید «دین» آن هم «اسلام شیعه جعفری اثنی عشری» با یکدیگر قابل جمع نیستند. فقط معلوم نیست خود مضمون و صفت «اسلامی» برای محدود کردن «جمهوری» چه عیب و یا کاستی دارد که حتما باید آن را تبدیل به «سلطانی» کرد تا بتوان بر آن خرُده گرفت؟! مگر این جابجایی در واژه تغییری در واقعیت می دهد؟! نه، نمی دهد. ولی همان شیره اندرون است که «سلطان» را جایگزین «اسلام » می سازد تا بر تناقض و نبرد جهان درونی و سالها آموخته خود با جهان بیرونی غلبه کند. جمهوری اسلامی خوب است. این جمهوری سلطانی است که بد است!

تفکر سکولار اما فارغ از این سخنان و بحث های بی پایه است. آن مسلمانی که خواستار جدایی دین از دولت و راندن دین به عرصه خصوصی است، وقتی به خارج می آید، طبیعتا مخاطبانش نباید سکولارها و مخالفان حکومت دینی باشند که اساسا نیازی به ارشاد از سوی مذهبیون مدعی سکولاریسم ندارند. مخاطبان مسلمانان سکولار و طرفدار جدایی دین از دولت همانا باید یاران پیشین یا کنونی خودشان باشند چرا که اینان به تجربه می دانند آنها با چه مشکل و مسئله فکری درگیرند. ولی برای این روشنگری لازم است خود مدعی واقعا روشن شده باشد.

حقیقت این است که سفر از جمهوری اسلامی به اروپا و آمریکا، به ویژه برای کسانی که با تفکر مذهبی و ایدئولوژیک پرورش یافته اند، نه یک سفر مکانی بلکه یک سفر تاریخی از قرون گذشته به یک جهان اساسا متفاوت است. طبیعی است کار کسانی که با یک ذهنیت باز یا خالی دریچه های فکر خود را بر روی فکر و سخن جدید می گشایند، به مراتب آسانتر از کسانی است که باید چیزهایی را در آن فکر جابجا کنند. شاید از همین رو بهتر باشد ابتدا با صبر و حوصله خوب تماشا کرد، دید، آموخت، اندیشید و پس از چه بسا چندین سال تازه دهان به سخن باز کرد. وگرنه ممکن است آدم از خود یا احکام ولایت فقیهی صادر کند و یا بنا به عادت چون «مقلد» به تکرار ناقص و بدفهمیده شده آنچه اندیشمندان غرب گفته اند (و البته هرگز هیچیک از آنان قطعیت هیچ اندیشه ای را اعلام نمی کند) بپردازد. از همین رو بهتر است به جای سخنانی که بیشتر فکر کردن به صدای بلند برای توجیه اندرون خود است (البته ممکن است کاربردهای دیگر از جمله سیاسی هم داشته باشد!) همگی بگردیم ببینیم انقلاب را چه کسی دزدید و خودمان
را برای سی امین سالگرد دزدیدنش آماده کنیم.

منبع: خواندنیها


الهه بقراط

فهرست مطالب الهه بقراط  در سایت پژواک ایران 

*نمایندگی سیاسی «ایده لیبرال» و «زندگی معمولی» چه پیش از ۵۷ و چه در «میدان براندازی» مشخص است: پهلوی!  [2024 Feb] 
* کسی که همچنان مدافع انقلاب ۵۷ است، باز هم از خمینی و جمهوری اسلامی علیه پهلوی دفاع می‌کند   [2024 Jan] 
*تغییر هدفمند ترکیب جمعیت کشور؛ «مهاجران» در خدمت «انصار»!  [2023 Oct] 
*اگر جزو سایبری‌ها و گروه‌های ضدملی و ضدایرانی نیستید…  [2023 Aug] 
*نبرد همیشه دشوار برای همزیستی در آزادی  [2023 Aug] 
*علیه فراموشی، همیشه و درباره همه چیز  [2023 Jul] 
*بازنشر یک کتابگزاری از دی ۱۳۸۱ به مناسبت درگذشت میلان کوندِرا؛ «بازگشت بزرگ»  [2023 Jul] 
*کمپین صلح برای کشوری که در آن جنگ نیست!  [2015 Aug] 
*ما زندانی سیاسی ویژه نداریم!  [2012 Feb] 
*اگر آن حمله را جمهوری اسلامی شروع کرد چی؟!  [2011 Dec] 
*عليه خودفريبی و مردم‌فريبی، الاهه بقراط  [2011 Jul] 
* منظور خاتمی خودشان است  [2011 Jan] 
* موضوع بر سر فلسفه و فيلسوف نيست، بر سر جنايت است  [2010 Dec] 
*منشور متناقض و جنبش متنوع  [2010 Jun] 
*درباره «مرگ بر جمهوری اسلامی»  [2010 May] 
*صد سال زمان حال، به ياد همه جان‌باختگان آزادی  [2010 May] 
*ای مدعیان سیاست، شما راهی بگشایید!  [2010 Mar] 
*هيچ بازگشتی وجود ندارد  [2009 Aug] 
*هشدار که همه به يک سو روانيم!  [2009 Jul] 
*ميهنم را پس بده!  [2009 Jul] 
*وحدت عمل به جای وحدت کلمه  [2009 Jun] 
*آقای عبدالکريم سروش شرم کنيد!  [2009 May] 
*نه تحریم، نه مشارکت!؟ آنان نیز می‌دانند کار از «اصلاح» گذشته و به «تغییر» رسیده است [2009 May] 
*شما ای نسل‌های آينده!  [2009 Mar] 
*یکی از این دو جنگ حتمی است  [2008 Aug] 
*برای تغيير عنوان "جمهوری اسلامی ايران" در پاس پناهندگی  [2008 Apr] 
*حالا نوبت تحريف وطن است! الاهه بقراط، کيهان لندن  [2008 Apr] 
*باز هم به نام زنان  [2008 Mar] 
*چه کسی انقلاب را دزدید؟  [2008 Feb]