PEZHVAKEIRAN.COM بیاد دوست خوبم نصیر نصیری
 

بیاد دوست خوبم نصیر نصیری
همایون کاویانی

و زمانی شده است که به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست  . بیاد نصیر نصیری

آنگاه كه قيود و پيش داوري ها
 يكسره از پهنه ي زمين روفته باشد
تنها در صراحتِ بي قيد و شرط
در خلئي آزاد كننده و پايدار،
براي زنده گي تازه
براي روحي تازه
فضايي مُيسّر است.

 زندان قزل حصار  

موی بلند و ریش سفیدت  یادم می آید از  انفرادی گوهردشت برگشته بودی و آرام، دل و دست سوخته ات را درمان می کردی. چه زمان زود میگذرد جوان بودم و کنجکاو ، آرامش و دید لطیف‌ات افق و زوایای جدیدی برایم می گشود . انسان و باران و طبیعت را لطیف دیدن ، نوازش کردن  و جان بخشیدن و به شعر کشیدن برایم جالب و زیبا بود. دید یک شاعر به حیاتی پر از زیبایی ،  و تیرگی  و رنگ آمیزی کلما  و شرایط به حسی که  قابل  دیدن و لمس کردن  شود .

زندان سپری شد و  باز تنها بودی و آرام ، مدتی بعد در قرارگاه «اشرف» پذیرش سیزده، کلاسور شعرت را به من دادی تا بخوانم و بگویم و بپرسم و از آنها برایم گفتی، همچون فرزندانت که در شرایط گوناگون متولد شده اند.  زمانهایی که  پشت خاکریز کنار سیم های خاردار قدم میزدیم و زمزمه میکردیم شرح حال و شرایطی که آنها را سروده بودی را برایم گشودی.

جستن ،

یافتن

و آنگاه

به اختیار برگزیدن

و از خویشتن خویش

بازویی پر افکندن

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد

حاشاحاشا

که هرگز از مرگ هراسیده باشم

 

 دوران «مشت آهنین» (۱) و تعیین تکلیف و نشست ها رسید و تعیین تکلیف ما چند زندانی که «تفاله خمینی» و «بریده» و .... نامیده می شدیم هم شروع شد ،فشارها از صبح تا شب به اشکال مختلف  ادامه داشت و تهمت ها مرز نمی شناخت اما  ، ...

سنگ مقدس

در این جهان بسیار است

صیقل خورده

به بوسه‌های لبان خشکیده از عطش                   

به خیره مگو که ایمان

کوه را به جنبش درمی‌آورد

من کوه بی‌جان نیستم انسانم من                        

                       

در نشستی که ژیلا دیهیم مسئولش بود بلندت کرد و توهین و تهمت بود که باریدن گرفت ولی با همان آرامش همیشگی گفتی همه را بنویس امضا کنم، جدایت کردند و به قلعه مرکز سیزده برده شدی  و باز هم انفرادی، اما اینبار گوهردشت و لشکری، حاج داوود نبودند اشرف بود و یاران دیروز  .

زندگی اولین هدیه است ،عشق دوم و درک سومین    

 

مدتی بعد به مرکز دیگری منتقل شدم و آنجا شنیدم که تو را به ایران فرستادند و به عین فهم کردم که انقلاب فقط بچه هایش را نمیخورد بلکه دیپورت هم میکند آن هم به دست یاران دیروز و  تحویل به دشمن  حاکم  ، چه غم انگیز است سرنوشت نسلی که هیچ نخواست و فقط فدا کرد و فدایی بود و تهمت ها به جان خرید اما شک نکرد که

 

تسلیم شدن به زندگی به خویشتن  

تسلیم شدن به توفان ها به زندانها

دست یافتن به شجاعت  به اعتماد

دست یافتن به شادی و آزادی است  

  

نصیر جان افسوس که شرایط برایت چنین رقم زده شد و در جایگاه خودت قرارنگرفتی اما حتماً در آینده بیشتر از تو سخن خواهد رفت. 

تنها آنکس که بزرگترین جا را

بخود اختصاص نمیدهد

از شادی لبخند بهره می تواند داشت

آنکس که جای کافی برای دیگران دارد

صمیمانتر  میتواند با دیگران بخندد 

با دیگران بگرید

                                                                                                 همایون کاویانی  ۳۰ آگوست ۲۰۱۵

 

  ۱- مسعود رجوی درحالی که مشت‌هایش را به ما نشان می‌داد با خشم می‌گفت هرکس بخواهد جدا شود سر و کارش با «مشت آهنین» خواهد بود.

منبع:پژواک ایران