عباس محمد رحیمی نمادی از شرافت و جوانمردی
جمال عظیمی

 

سابقه آشنایی من با عمو عباس به سال 1379 (2001)  در پادگان عراقی موسوم به باقرزاده برمیگردد. زمانی که رجوی برای تثبیت هرچه بیشتر دیکتاتوری توتالیتاریستی مخوف خود بر سازمان و خفه کردن صدای هر مخالفی ، همه اعضای ارتش ازادیبخش ! خود را در آنجا جمع کرده و تحت عنوان نشستهای طعمه، زیرشدیدترین فشارهای روحی وروانی و جسمی قرار داده بود. من در اینجا ناگزیرم به بعضی از حوادث و اتفاقات آن اشاره ای بکنم.

در اواسط این دوره پر درد و رنج بود که برای اعلام سازماندهی جدید ما را در محلی نزدیکی دفتر یا ستاد خود رجوی جمع کرده بودند. هوا بسیار گرم بود و من به همراه تعدادی از بچه ها  در زیر آفتاب ساعتها در انتظار این بودیم که نوبت مان بشود تا فرماندهان  ما  را صدا زده و سازماندهی جدید را به ما ابلاغ کنند.( تغییر سازماندهی و جابجا کردن افراد شیوه همیشگی سازمان برای بر هم زدن به قول خودشان هسته های محافل و به تعبیر رجوی شعبه های سپاه پاسداران  درون مناسبات و ارتش بود.)

یکی از بچه ها که خود همبندی عباس در زندان اوین بوده ؛ که الان هم در لیبرتی اسیر میباشد ؛ خطاب به من و با اشاره به عباس که در نیمه سایه و نیمه افتاب داغ ؛ نشسته بود گفت اون را میشناسی؟ من گفتم نه . گفت اون یکی از قهرمانان مقاومت در زندان اوین بود . و 10 سال در زندان بوده . میگفت که دوتا از خواهرهایش و دوتا از برادرانش را رژیم اعدام کرده . و میگفت که خواهرهایش در بند زنان لاجوردی را عاصی کرده بودند و خودش هم در بند برادرها .

 میگفت که  روزی لاجوردی جلاد آمد توی بند و تا عباس را دید گفت اه عباس وقتی تو را میبینم حالم به هم میخوره؛ و عباس هم بلافاصله  با همان لهجه شیرین تهرانی گفت حاجی دل به دل راه داره( یعنی من هم وقتی تو را میبینم حالم بهم میخوره جغد شوم) گفت لاجوردی سرخ شد و چیز دیگری نگفت و نگاهی به عباس کرد و رفت . میگفت که همه بچه ها صفا کردند که عباس لاجوردی جلاد را بور کرد.

خوشبختانه از آن تاریخ به بعد عباس هم قرارگاهی من بود و از روحیه بالا و خوی و خصلتهای جوانمردی و شهامت او و زیر بار زور و حرف ناحق نرفتن او لذت میبردیم و او را در دل تحسین میکردیم و عباس مورد احترام خاص همه بچه ها بود.

بعد از مدتی داستان 11 سپتامبر پیش آمد و خیمه شب بازی 2 روزه و جشن و پایکوبی و تشکیل دادگاه محاکمه بوش و بلر توسط آقای رجوی. در خلال این دو روز بحثهای کشافی اندر باب حقانیت انقلاب خواهرمریم! صورت گرفت. ا رجوی با اشاره به همسرش گفت: خواهر مریم اگر افسران انقلاب کرده شما بخواهند از این نوع عملیاتها بکنند(حمله تروریستهای القاعده به برجهای دوقلو و...) چه کارها که نمیتوانند بکنند!؟ و تایید خانم رجوی !

رجوی مدعی بود مثل داستان انفجار بزرگ یا بیگ بنگ که در دل آن جهان هستی بوجود آمد، قرار است در دل انقلاب مریم هم داستان تکامل به سرانجام خود برسد و حمله تروریستهای القاعده شروع واین انقلاب مریم است که پاسخگوی همه تضادهای  جامعه بشریت است!؟

دو روز جشن و پایکوبی و رقص و پخش شیرینی و سخنرانیهای آتشین و چاپ و پخش وصیتنامه محمد عطا فرمانده تروریستها و بقیه تروریستهای دیگر و نصب آن بر در دیوار سالن غذاخوریها و... ادامه داشت. اما روز سوم که همه برای ادامه جشن و شنیدن تحلیلهای ایدئولوژیکی و سیاسی از عملیات 11 سپتامبر و دستاوردهایش برای خلق قهرمان ایران وعلی الخصوص برای انقلاب مریم! به سالنی که روز قبل ، از شادی و اهنگهای شاد و کف و دف وسرودهای انقلابی! گوش ادم کرمیشد رفتیم با سکوت مرگ اوری روبرو شدیم.  تا آمدن رهبر انقلاب و رییس جمهور مهر تابان  کسی جرات نمیکرد بپرسد که چی شده؟ و این سکوت وحشتناک برای چیست؟

طوفانی از سئوالات و ابهام در ذهن همه بود و خیلیها  شاید فکر میکردند که دلیل این سکوت مرگ اور ، این است که شاید اسامه بن لادن را دستگیرکرده و یا کشته اند؟! بعد از مدتی انتظار و دلهره و اضطراب برادر مسعود و خواهر مریم آمدند ! و به سکوت مرگ آور وسنگین پایان دادند. با کمال تعجب دیدیم که موضع آقا 180 درجه چرخیده و شروع کرد اینبار بجای بوش و بلر و کلا غرب ، بن لادن را زیر تیغ برد و دادگاهی مفصل برای بن لادن برپا کرد که آقای بن لادن اگر میخواستی انقلاب کنی چرا نرفتی در کشور خودت این انقلاب را راه بیندازی؟! چرا در عربستان این عملیات را نکردی؟

خلاصه اینکه حضار محترم  و محترمه و بخصوص افسران ارتش خواهر مریم و بنده ، داشتیم دیوانه میشدیم که خدایا این چه داستانی است؟ کدام را باور کنیم؟ ان دو روز جشن و پایکوبی و تحلیلها و..... یا این عزای عمومی و چرخش باور نکردنی برادر را؟!

در این پروسه و در طی همین نشستها بود  که مهدی ابریشمچی (شریف) در نشستهای تکمیلی بحثهای طعمه ، در سالن معروف به سالن میله ای ؛ عنوان کرد که اگر ما به ایران برسیم وسرنگون کنیم ! همه خانه ها را منفجر میکنیم و خانه مرکز فتنه و فساد است ! ؟ همه باید طلاق بدهند و به انقلاب مریم  بپیوندند!؟

آری متاسفانه اینچنین است  خوابهای هولناکی  که به نام انقلاب مریم  ، این اسلام داعشی رهبر عقیدتی؛ برای مردم ایران دیده اند و  داستان خانواده عباس با 5 شهید تا الان و سالیان درد رنج و فداکاری در راه انقلاب ومردم ، یک نمونه آشکار آن است! البته که جامعه ایده آلی  را که در اینده ای موهوم در ایران میخواستند پیاده کنند را در اشرف پیاده و همه آزمایشها را روی افراد خود انجام داده بودند و هنوز هم این ظلم و ستم و فجایع ادامه دارد!؟

.... حال داستان عباس رحیمی و قدر وخیانت وجفاکاری باند تبهکار رجوی در حق خانواده عباس رحیمی و خود او در شرایطی که بر روی تخت بیمارستان با مرگ مبارزه میکند  یکی ازهزاران  مواهبی بود که رجوی تحت عنوان تاتر و خیمه شب بازی  انقلاب ایدئولوژیک ، برای مردم ایران در نظر داشت! حال برگردیم به  داستان عمو عباس .

عمو عباس تنها فرزند خود را که سپهر نام داشت و در 22 ماهگی در ایران و پیش خانواده اش جا گذاشته و همراه همسرش راهی عراق و قرارگاههای مجاهدین شده بود.

او مثل همه زندانیان آزاد شده شاهد به جوخه اعدام رفتن بسیاری از همرزمانش بود و با آن ها عهد بسته بود که اگر روزی پایش به بیرون از زندان رسید راه و آرمان آن ها را دنبال کند.

بر همین عهد و پیمان بود که بعد از آزادی از  تن به زندگی عادی نداد و علی رغم عشق و علاقه وافری که به تنها فرزند دلبندش داشت ، او را درخانه پدری جاگذاشت و  تنها  نام سپهر را بعنوان اسم مستعار انتخاب کرد تا درهنگامه های درد ورنج و آتش وخون و نبردهای بی امان با دشمنان خدا وخلق ، تسلی بخش عزم و رزمش باشد.

عموعباس فرزندش را بسیار دوست داشت و همه هم او را به اسم سپهر میشناختند و صدا میکردند. او همچنین در فکر همسرش بود که به زور در جریان طلاقهای اجباری از او گرفته بودند.این غم جانگاه را همیشه در کلام و چهره اش میشد دید و احساس کرد.

دومین خنجر قدر و خیانت رجوی که با بیرحمی تمام بر پیکر و روح وروان عمو عباس دلیر و همه زندانیان آزاد شده فرود آورد این بود که در بحث زندان و زندانیان آزاد شده برای اینکه جلوی طلبکاری زندانیان را بگیرد و توی سر زندانیان بزند، گفت که همه زندانیانی که آزاد شدند خیانت کردند!هر کس اعدام نشد خیانت کرد؟ خمینی ریخت توی غربال و غربال کرد و خوبهایش را کشت و قاذوراتش را برای من فرستاد!

این موضوع باعث بهم ریختگی روحی همه زندانیان آزاد شده شد و من خودم این صحنه را هرگز فراموش نمیکنم که چگونه جناب رهبر با ادا و اطوار و با لحنی تند و زننده این موضوع را مطرح کرد و همیشه سر این موضوع مسئله دار و از او دل خوشی نداشتم .

کسی نبود از او بپرسد که شما خودتان چرا آزاد شدید در شرایطی که همه رهبران سازمان اعدام شدند ؟ کافر همه را به کیش خود میداند.

و خیلی پیشتر از اینها هم در نشستی گفت، خارجه رفتن نداریم و خارجه طعمه خمینی است و حکم اعدام همه کسانی را که از سازمان جداشده اند را صادر نمود و صراحتا گفت که اگر پیروز شدیم که فبها ، اگر شکست خوردیم وظیفه ایدئولوژیکی همه شماست که همه بریده ها (جدا شده ها  ) را هرجای اروپا که دیدید بکشید و بروید به زندان، زندانهای اروپا هم هتلهای چهار ستاره هستند.

و متاسفانه دیدیم که با چه شقاوتی درخواست عادلانه به حق و انسانی عباس و فرزندش سپهر را برای ملاقات با همسر عباس و مادر سپهر، بی جواب گذاشت و با بیشرمی تمام، قلم بدستان خود را بسیج نموده و هر انچه که شایسته خود و دارودسته تبهکار خود بود را به عباس و خانواده قهرمان ومظلوم او نثار کرد و عباس دلیر را، چشم براه و حسرت به دل و خونین جگر ، زجرکش نمود.

بعد از سرنگونی صدام (سید الرییس )ّ! و جمع آوری همه نفرات ارتش آزادیبخش! در اشرف و خلع سلاح و ثبت نام همه افراد به عنوان اسیر جنگی ، و با ایجاد فضای تقریبا آزادی که آمریکاییها ایجاد کردند، و قول و وعده هایی مبنی بر کمک به کسانی که میخواهند به کمپ ما بیایند و در آنجا تصمیم بگیرند هر جا که خواستند بروند موج گسترده  ای اعلام جدایی کرده و به کمپ امریکایی (بیش از 700 نفر)رفتند. ترس و وحشت از فروپاشی کل نظام سراسر بنا شده بر کفروشرک ودروغ و خیانت و وطن فروشی رجوی ،سرتا پای رجوی وباند تبهکارش را به لرزه انداخت .

 ولی دیگر کار از کار گذشته بود و دستگاه سرکوب وجنایت او کاری نمیتوانست انجام دهد چرا که ما دیگر اسیر باند تبهکار رجوی نبودیم و تحت نظر و حمایت نیروهای امریکایی بودیم. در همین ایام بود که سپهر هم تصمیم گرفت و زندان امریکایی را به جهنم مناسبات مخوف رجوی ترجیح داد و اعلام انتقال به کمپ تیف کرد.

چرا که با روحیات و خلق و خویی که داشت با فریبکاریها و دوز و کلک و خیانتهای رجوی نمیتوانست کنار بیاید.

حدود یک سال و نیم بعد که من از اشرف فرار کرده و به کمپ امریکاییها رفتم سپهر را انجا دیدم که مثل همیشه با روحیه ای شاد و سر زنده در میان جمع بود و با شوخیها و بذله گوییهایش در میان هر جمعی همه را شاد و سرزنده نگه میداشت.

و در عین حال انتقادات جدی به دستگاه رجوی داشت و میگفت که اینها فاشیستند و به اپورتونیست راست افتاده اند. میگفت که بهرام و شهرام در سال 54 ضربه اپورتونیستی چپ را به سازمان زدند و رجوی با ضربه اپورتونیستی راست سازمان را به نابودی کشاند و همه دستاوردهای سازمان را بر باد داد.

با عباس و دوستش که مدتی هم هم بند بوده اند و در تیف هم ،هم  چادری بودند دوستانی نزدیک بودیم و به چادر ایشان میرفتم و عباس برایم از زندان و از شکنجه ها و حماسه های بچه ها میگفت و وقتی که عباس تعریف میکرد همه سراپا گوش بودند و از لحن کلام  و لهجه شیرین تهرانی او لذت میبردیم و به خاطر درد و رنجهای فراوانی که خودش و خانواده قهرمان او در راه ازادی و مبارزه با اخوندهای جنایتکار متحمل شده بودند و یکی از خانواده های سرشناس سیاسی ایران بودند،برای او احترام خاصی قایل بودیم

عباس آقا همیشه  مرز مشخصی با رژیم جنایت کار آخوندی داشت و همیشه سر این موضوع تاکید داشت و یادم می آید که یک روزی با من سر این موضوع با تندی بحث داشت که شما چرا اینقدر به اینها (مجاهدین) گیر میدی؟ دشمن اصلی رژیم آخوندها هستند که هر روز هزار بلا و مصیبت سر ملت ایران می آورند؟ و از آنجاییکه احترام خاصی برای عباس آقا قایل بودم بحث را ادامه ندادم.

و اما حالا طنز تلخ روزگار را ببین که دار و دسته رجوی چگونه با جفا کاری ، نامردی و بی انصافی و بی مسولیتی تمام ، عمو عباس و خانواده قهرمان و رنج کشیده او را  که تنها به گناه اینکه نامه محترمانه و منطقی مبنی بردرخواست  ملاقات خودش و فرزندش را با همسر خود که در عراق اسیر رجوی است و عمو عباس دارد آخرین لحظات زندگی را در روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکند ، نه تنها  ازاین حق شرعی انسانی وقانونی خودش و فرزندش محروم میکند ، بلکه با شقاوت تمام عمو عباس در حال احتضار و مرگ و فرزندش را به همدستی با وزارت اطلاعات و زمینه چینی حمله رژیم به لیبرتی میکند و این خانواده دلیر و فداکار و خوشنام سیاسی ایران را خانواده الدگ خطاب میکند؟؟ زهی بیشرمی و شقاوت ! واقعا قلب ادم از شدت این همه نامردی و وقاحت به درد میاید.اخر تا کجا باید یک سازمان سیاسی سقوط کرده باشد که تمامی ارزشها و پرنسیپهای انسانی واخلاقی و مبارزاتی را زیر پا گذاشته و همه چیز را لوس کند ،فقط بخاطر اثبات خود و کسب قدرت و حفظ ابروی ناداشته خودش؟؟

من به عنوان یک ایرانی و کسی که عمر خود و خانواده و پدر و مادرش را با صداقت وچشم بسته و احساسی و ،  در راه شعر و شعارهایی که رجوی می داد قرار داده مقصرم.

نیت ما آزادی و برابری و عدالت اجتماعی بود و رجوی که به مقابله با خمینی برخاسته بود ما را فریب داد. ما  نمیدانستیم که در چنبره چه گرداب هولناکی افتاده ایم و چه سرنوشت شومی را برای مردم ایران رقم میزنیم. بله ما مقصر هستیم و از خود در برابر پیشگاه ملت بزرگ ایران عذر تقصیر داریم ، چرا که هر بلا و مصیبتی که سر ملت ایران طی این سالیان امده و از این پس خواهد امد ، خود را شریک میدانیم و مجرم.

ما اسیر هواها و خواهشهای نفسانی و مطامع قدرت پرستانه جوانی خام پرمدعا و خیره سر و از طرفی بزدل وغیر مسئول شدیم که تنها هدف او رسیدن به قدرت و اسم و رسم و شهرت ، به هر قیمتی بود . و در این راه به رقابت هیستریک و دیوانه واری با خمینی ادم کش ، و ضد ایران و ایرانی ، در افتاد و با شروع مبارزه مسلحانه زود رس ، در شرایطی که خمینی مشروعیت سیاسی و اجتماعی بالایی داشت و هنوز مردم او را توی ماه میدیدند ،همه را دم تیغ دژخیم سپرد و خود با پروازی تاریخ سوز و خائنانه به خارجه فرار کرد. رژیم هم با دستی باز و با فتوای ولی فقیه و با استناد به آیه قران دست به کشتار بیرحمانه و دسته جمعی هزاران جوانان بی پناه و مردم بیگنا ه زد و باعث تثبیت رژیم بی رحم و ضد ایرانی خمینی بر ایران شد.

در این میان خانواده عباس محمد رحیمی هم یکی از خانواده هایی بود که قربانی اتش افروزی و سیاستهای ایران برباد ده و ضد ایرانی رجوی شد . در این راه چه رنجها و مرارتها که از دست گزمه های خمینی نکشیدند و 5 شهید قهرمان و دلاور تقدیم ازادی و رهایی ملت ایران نمودند.  عجبا که در این وانفسای مسخ واژه ها و ارزشها از طرف رجوی و قلم به دستان او که بعضا حتی یک روز در شرایط خانواده دلاور عباس محمد رحیمی قرار نداشته اند، و هیچ بهایی در راه مبارزه و ازادی نپرداخته و در ینگه دنیا مشغول عیش و نوش و عشق وحال خود بوده اند ، چه پرده دریها و دروغهای بیشرمانه ای را به این خانواده مظلوم و بی دفاع و مبارز ، نثار نکردند؟

در تاریخ ایران هیچ سازمانی و حزبی و گروهی ، اینچنین با بیرحمی و بی مروتی و ناجوانمردانه ، با اعضاء و خانوادهای خود برخورد نکرده و تا به حال شنیده نشده است . و هیچ سازمانی و رهبری اینچنین برای خود از داخل گروه و سازمان خود ، برای خودش دشمن تراشی نکرده است و به اعضاء و خانواده هایی که تمام دارو ندار و فرزندان خود را در راه او فدا کرده اند از پشت خنجر خیانت و شقاوت نزده است .اگر هر کس نمونه دارد ما را اگاه کند ممنون میشویم. ولی خودش برای توجیه شقاوتها و بی رحمیهای خود در جریان  خیمه شب بازی انقلاب مریم! در یک نشستی میگفت که همین عمو هوی مهربان! (هوشی مین) برای پیش بردن نبرد دین بین فو ،85 نفر از کادرهای مرکزی حزب خود را پای دیوار گذاشت و تیرباران کرد تا توانست انقلاب ویتنام را به پیروزی برساند!

و در داستان دستگیری و زندانی و شکنجه کردن بیش از 700 نفر در سال 73 ، خودش میگفت که اگر هزار نفر از شما هم کشته بشود اصلا مهم نیست و مهم رهبری است که حفظ بشود و میگفت  مگر ما بختیار هستیم  بایستیم  بیایند ما را کاردی کنند؟!

از روز اول اعضاء و خانواده ها و مردم ، همه وسیله ای بودند برای رسیدن به قدرت شخص خودش . اساسا مردم در دستگاه ایشان به حساب نمی آمدند و نمیایند، و میگفت که پیروز که پاسخ گو نیست و مریم هم میگفت که مسعود شبها با امام زمان نشست دارد و مسعود فقط به خدا پاسخگو است .  به نظر من کسی که میگوید من امام زمان هستم و میگوید آبش را میخورید و نانش را میخورید و لباسش را میپوشید ولی اسمش را نمی برید و امام زمانی که در آسمانها باشد ده شاهی نمیارزد ، اساسا خدا و روز قیامت و حسابرسی نهایی را هم قبول ندارد.

در نشستی در سالن اجتماعات از ایشان پرسیدند که معنی قیامت چیست که صراحتا گفت مسولیت پذیری بیشتر!؟ در دستگاه او هم مسولیت پذیری یعنی سرسپاری و حل شدگی هر بیشتر در ولایت رهبر عقیدتی و یعنی هر چه بیرحمتر ، هرچه مجیزگوتر ؛ هرچه پاچه ورمالیده تر؛ هرچه جنایتکارتر و.... به دستگاه رهبر عقیدتی نزدیکتر بودن ومسولتر بودن؟!

به چند نمونه برخورد احزاب سیاسی ایران در برابر افراد جداشده از حزب توجه کنید و بعد با برخوردهای سیستماتیک و ظالمانه رجوی مقایسه کنید.

از دوستی در تیف (کمپ امریکایی در عراق) شنیدم که میگفت ؛ یکی از اعضاء حزب دمکرات ایران ، از حزب جدا شده و به ایران رفته و سالها دنبال زندگی خود بوده و متاسفانه دچار مریضی شده و فوت کرده بود.

میگفت که حزب برای تجلیل از این فرد که سالها پیش جدا شده و دنبال زندگی عادی خود رفته بود، اطلاعیه ای بلند بالا داده و از ایشان بسیار تقدیر نموده و برای خانواده ایشان ارزوی صبر و بردباری نموده و قید کرده بود که این مرحوم از فلان تاریخ تا فلان تاریخ در صفوف  پیشمرگه ها برای ازادی مردم خود جنگیده و رنجها کشیده است و از ایشان قدر دانی کرده بود.

نمونه دیگر که اخیرا از یکی از دوستان شنیدم که یکی از اعضاء حزب در خارجه بوده و به مسولین خود گفته بود که من فعلا نمیتوانم مبارزه یا فعالیت تشکیلاتی کنم و میخواهم بروم دنبال درس و تحصیل. مسئول مربوطه با پرس و جو از اینکه چه رشته ای را میخواهی بخوانی و فرد مذکور اعلام کرده بود که پزشکی میخواهد بخواهد.و حزب تمام مخارج تحصیل او را فراهم نموده و ایشان هم با موفقیت دوران تحصیلات خود را به پایان رسانده و الان با مدرکی پزشکی و عالی ، برای ادای دین خود ، به تشکیلات پیوسته و به مبارزه خود ادامه میدهد.

مورد دیگر داستان جدا شدن 1500 نفر از حزب کمونیست کارگری بود که این افراد به در منطقه به مسولین خود اعلام نمودند که نمیخواهند در منطقه بمانند و قصد رفتن به کشورهای اروپایی دارند و میخواهند که به تشکیلات اقای منصور حکمت پیوسته وفعالیت کنند.

حزب کمونیست کارگری هم با سعه صدر و با برخورد اصولی و انسانی، تمامی امکانات مالی و گرفتن قاچاقچی برای انتقال تدریجی افراد از طریق ترکیه ، به کشورهای اروپایی را تهیه و تدارک دیده و همه افراد به اروپا منتقل شده و تشکیلات خارج کشور منصور حمکت همه کارهای قانونی و پناهندگی افراد و کار و شغل و درس وزندگی افراد را فراهم کرده و همه زندگی بسیار موفقی داشته و خیلیها هم پس از حل و فصل مشکلات قانونی و پناهندگی و .... به سازمانشان پیوسته و به فعالیت سیاسی پرداخته اند و خیلی ها هم دنبال کار و زندگی خود رفته اند.

حالا برخوردهای ضد انسانی و جنایتکارانه دستگاه رجوی با جدا شده ها را بنگرید ،در هرکس اعلام جدایی میکرد ، میگفتند که 2سال بایستی در خروجی( زندانهای قرارگاه اشرف) بایستی بمانی تا اطلاعاتت پاک شود و بعد از 2 سال شما را میفرستیم به ابوغریب ( زندان مخوف و بد نام صدام حسین در بغداد) و 8 سال هم در انجا میمانی و بعدا عراق هر تصمیمی خواست می تواند شما را با اسرای خود در ایران تعویض کند؟! کاری جنایتکارانه که نیرو و هم وطن خود را به دست دشمن میسپارد تا هر تصمیمی با او بکند؟!  

حالا به یک مقایسه ای که یکی از مردم عادی ایران که هیچ ادعایی سیاسی بودن هم نداشته و ندارد و از طبقه کارگر و مستضعف جامعه هم هست توجه کنید؛ در جریان اعدامهای گسترده و جنایتکارانه رژیم در سالهای  60 و 61 ، میگفت که یزید خیلی ادم جوانمردی بود! من هم گفتم که فلانی چه میگویی ؟ مگر داستان کربلا و اسیران ان را نشنیده ای؟ میگفت که چرا ولی شما نمیدانید ، یزید زین العابدین بیمار را نکشت و.خیلی مردانگی کرد، ولی خمینی نفر زخمی و بیمار را از روی تخت بیمارستان میبرد و به گلوله می بندد.

خمینی توجیه می کرد که اینها بر علیه اسلام و قران یاغی  شده و به مبارزه مسلحانه دست زده اند و دشمن اسلام و خدا و...... هستند.!؟

و اما رجوی بسا نامردتر و شقاوت پیشه تر از یزید و خمینی است ، چرا که به اعضاء خانوادهایی که رنجها و مصیبتها ی جانفرسایی را در راه سیاستهای غلط او متحمل شده و مثل خانواده عباس محمد رحیمی 5 شهید در راه مبارزه و ازادی تقدیم ملت ایران کرده اند را هم با شنیعترین تهمتها و با ناجوانمردانه ترین شیوه ها، خانواده او را متهم به همکاری با وزارت اطلاعات کرده و زمینه چینی برای حمله به لیبرتی می کند و ... بدتر از خمینی و یزید بیمار روی تخت بیمارستان در حال مرگ را زجرکش میکند.

این است شمه ای از افکار و عقاید اسلام داعشی رجوی و خوابهای هولنا کی که برای مردم ایران در سر داشت. ولی بقول امام حسین که در روز عاشورا خطاب به ابن سعد که شرط حکومتش بر شام ، بردن سر امام حسین برای معاویه بود ،گفت شما از گندم ری نخواهید خورد و همین طور هم شد و یزید پس از واقعه عاشورا سرمست از پیروزی ، شراب زیادی خورده و از اسب سقط شد و ارزوی حکومت بر شام را به گور برد. وخیلی واضح است کسی و رهبری و سازمانی با این افکار مالیخولیایی و فوق ارتجاعی و شقاوت پیشه و بیرحم و بی انصاف و... جایی در میان مردم ایران نداشته و ندا رد . و متاسفانه رجوی با ویژگیهای منحصر به فرد خود ، توانست سازمانی با پایه های اجتماعی قابل توجه و اعتبار و حیثیت انقلابی و مردمی و مبارزاتی را..به فرقه ای منفور و منزوی و فراموش شده ، که تمام هم و غم خود را صرف دریوزگی و  اویزان شدن به دامان اجنبیها وراست ترین جناح های جنگ افروز و ضد ایرانی در منطقه و جهان کند، تا با کمک و به یمن دلارهای اهدایی انها و به هر قیمتی ؛ حتی به قیمت نابودی نیمی از ایران و ایرانی ، به حاکمیت و قدرت برسد!زهی خیال باطل و باش تا صبح دولتشان بدمد!

جمال عظیمی

2016/01/21

منبع:پژواک ایران