PEZHVAKEIRAN.COM بحران کنونی ایران ، تشابهات و تفاوتهای آن با بحران ۱۳۵٧
 

بحران کنونی ایران ، تشابهات و تفاوتهای آن با بحران ۱۳۵٧
حسن ماسالی

 

تاکنون اکثر افراد و گروههائی که مخالف رژیم شاه بودند حوادث سال ۱۳۵۶تا اواخر سال۱۳۵۷ را " انقلاب" می نامند و طرفداران نظام سابق آنرا" فتنه " تلقی میکنند.

بسیاری از محافل و گروههای سیاسی موافق و مخالف بدون اینکه تحلیل واقع بینانه ای ازعوامل بحران رژ یم سلطنتی و توانائی وکارائی نیروهای مخالف رژیم شاه در سالهای ۵۶ و ۵۷ بعمل آورند، نظریاتی مطرح میکنند که با حقایق سیاسی آن دوران وفق نمیدهند . عقیده دارم که تحریف حقایق سیاسی – تاریخی توسط دو قطب مزبورمنجر شده است که صف آرائی و دشمنی های کور کورانه ای بین بسیاری ازموافقین و مخالفین نظام سابق حتی  در شرایط کنونی شکل بگیرد .هم اکنون ،قریب 36 سال از فروپاشی رژیم سلطنتی و بقدرت رسیدن رژیم آخوندی میگذرد. اما اکثر ما ایرانیان هنوزنیاموخته ایم که بطورخردگرایانه دلایل شکست و ناکامی خود را در گذشته و حال مورد ارزیابی قرار دهیم. هنوزشعارهای کینه توزانه بر عقل وشعور ما حاکم هستند. اکنون نیز مثل گذشته، سیاست " صبر و انتظار"، سیاست بازیهای فرصت طلبانه در فضای سیاسی ایران نقش تعین کننده ای ایفا میکنند. 

برخی محافل آگاه در میان زنان ، جوانان  و تعداد انگشت شماری از روشنفکران آگاه در فضای بیم و نا امیدی تلاش میکنند که به مقاومت خود ادامه دهند. اما  ترور و اختناق سه شش  ساله گذشته ، فقدان رهبران سیاسی کاردان، فقدان سازمان یافتگی مردم وتفرقه و پراکندگی ، شرایطی را بوجود آورد ه اند که بطور یقین  نیروهای خارجی درتعین مسیر سیاسی آینده ایران  باز هم مداخله خواهند کرد وابتکار عمل را بدست خواهند گرفت و "بحران ایران "را براساس منافع خود و " نظم نوین جهانی " فیصله خواهند داد.

عقیده دارم که بحران کنونی ایران تنها ناشی از دیکتاتوری و جهالت کارگردانان رژیم حاکم نیست ، بلکه کیفیت و خصلت نیروهای مبارز و ساختار فکری- سیاسی – تشکیلاتی عقب مانده بخش بزرگی از اپوزیسیون کنونی ایران در داخل و خارج از کشور نیزعامل مهمی درشکل گیری بحران کنونی ایفا میکنند. زیرا آن بخش از اپوزیسیون ایران که ادعای با ساختارتشکیلاتی و برنامه سیاسی – مبارزاتی سنتی میکنند، هنوزبا تفکر پنجاه سال گذشته کارمیکنند و باوجود ادعاهای پر طمطراقی که میکنند از آخوندها نیز عقب مانده تر هستند. آن بخش از کادر و محافل دمکرات ایران که از گذشته درس آموخته اند و متحول شده اند ، هنوز از سازمان یافتگی درستی برخوردار نیستند و با مباحث " اینترنتی " و  گفتگوهای بی انتها خودشان " مشغول" کرده اند. بنابراین نیروی دوراندیش ، مدرن و دمکراتیک جامعه هنوز از سازمان یافتگی همه جانبه برخوردار نیستند تا بتواند نارضایتی مردم را درمسیر برکناری رژیم هدایت کند. بهمین دلیل، آخوند ریاکاری مثل محمد خاتمی قریب هشت سال موفق شد که نارضایتی مردم را " کانالیزه " کند و به انحراف بکشاند. پس از افشا شدن ماهیت خاتمی، بازیگران جناح فاشیستی رژیم وارد میدان شدند تا اینبار با ارعاب سیاست خود را به پیش ببرند. روی کار آمدن احمدی نژاد نشانه " قدرت " رژیم نبود بلکه نشاندهنده بن بست سیاسی  رژیم بود. سپس بازیگران  دیگری مثل کروبی و موسوی وارد میدان شدند وجوانان ناراضی را بمیدان کشیدند و فاجعه دیگری آفریدند.

هم اکنون  روحانی و ظریف ، که سالها مسئولیت  زد وبند در پشت پرده ، با محافل بین المللی را بر عهده داشتند، مسئولیت نجات رژیم را بر عهده گرفته اند. اما بحران اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی جامعه به حدی گسترش یافته است که با چند نشست و برخاست نشاط انگیز، این رژیم قابل نجات نیست واین رژیم در آینده به هرشکلی عمل کند محکوم به زوال است. اما متاسفانه بعلت ضعف نیروهای اپوزیسیون دمکرات، باردیگر نوبت "عامل خارجی" فرارخواهد رسید تا از طریق کودتا و "موج آفرینی" ، در سرنوشت سیاسی ایران دخالت کنند. باین ترتیب بار دیگر شاهد آن خواهیم شد که بی کفایتی و بی درایتی حاکمیت واپوزیسیون کنونی ایران موجب گردند که قدرتهای خارجی مدعی " نجات ایران " شوند؟

رویدادهای  تاریخی – سیاسی ایران دارند با زشتی های دیگری تکرار میشوند. عقیده دارم قبل ازاینکه نظاره گرفاجعه دیگری باشیم ، ضروری است که همه مبارزین آزاد اندیش و خردگرا، همچنین همه دردمندان  و" سوته دلان سیاسی" که ازستیزه جوئیها، شعاردادن های بی محتوا وازفحاشی ها و اتهام زدن ها خسته و بیزار شده اند، با استفاده از تکنولوژی مدرن ارتباط گیری و با" رعایت فن مبارزه اجتماعی درشرایط ترور واختناق"، مشترکاً کوشش بعمل آوریم که  در آینده ، با مجالس"گپ" و " تفریحات اینترنتی " خودرا مشغول نکنیم  و در منازعات تخریبگرانه شرکت نکنیم، بلکه ضمن بررسی  ناکامی های احزاب سنتی، در راه شکل گیری احزاب دمکراتیک و مدرن اجتماعی گامهای استوار بر داریم تا بتوانیم در روند فروپاشی رژیم و درمسیر دمکراسی خواهی نقش مثبت و سازنده ای ایفا کنیم ودرمرحله"گذاراز بحران" ابتکار عمل را بدست بگیریم و بار دیگر، دنباله رو حوادث نشویم.

عناصر ومحافل دوراندیش ایران وظیفه خواهند داشت که ازهم اکنون، مردم و خصوصاً جوانان کشور را ازماهیت بحران کنونی مطلع سازند وازشرکت درمنازعات کاسبکارانه محافل  بی کفایت سنتی امتناع ورزند. ما وظیفه داریم که از یکطرف در راه شکل گیری حزب مدرن ، دمکراتیک و منطبق با چشم انداز فکری – سیاسی خودمان را بوجود آوریم، و ازطرف دیگر، در راه شکل گیری یک جامعه کثرت گرا( پلورالیسم سیاسی)، با دگراندیشان سیاسی، گامهای مشترکی در راه شکل گیری یک جبهه ائتلافی، با مشارک  احزاب مدرن، با محتوای : سکولاریسم، دمکراسی خواهی و رفع تبعض، برداریم.

 در جبهه نوین ائتلافی، از گروههای نواندیش چپ تا لیبرال – دمکرات ،که به مبانی دمکراسی خواهی و حقوق بشر پایبند هستند،شرکت خواهند داشت . افراد و محافلی که با فرهنگ دیکتاتوری پرورش یافته اند تاکنون مانع از آن شده اند که دگراندیشان دمکرات بتوانند در فضای دمکراتیکی گفتگو کنند تا نسل جوان ازهمه حقایق باخبر شوند. ترور واختناق درکشور بوسیله حاکمیت و همچنین مناسبات ضد دمکراتیکی که در میان نیروهای واپسگرای سنتی وجود دارند، مانع بزرگی درراه ایجاد "همبستگی سراسری مردمان ایران " بمنظور نجات مردم و کشوردرگذشته بودند ودر شرایط کنونی نیزهمان عناصر و محافل به تخریب ادامه میدهند.

 اکنون نیز مثل گذشته شاهد آن هستیم که ارعاب تنهااز طریق حاکمیت اعمال نمیشود بلکه " شاه اللهی" ، "مارکس اللهی " و "حزب اللهی" گرچه از شکل نظام های سیاسی مختلفی جانبداری میکنند، اما ازنظرخصلت ضد دمکراتیک و بینش و منش ارتجاعی در" جبهه واحدی"  قرار دارند. مهم نیست که چه تابلوئی را حمل میکنند:" کمونسیتی"،" سلطنتی " یا " اسلامی "، مهم آنست  که بدانیم، از خصلت های غیر انسانی و ضد دمکراتیک برخوردار هستند؟

پس از سی و شش سال که ازفروپاشی دیکتاتوری شاه میگذرد، هنوزبسیاری از طرفدارانش دگر اندیشان را تهدید به مرگ میکنند. خودم بارها و بارها در مباحث رادیو / تلویزیونی و در گفت گوهای " پال تاک " این مسئله را تجربه کرده ام. این عناصر که ادعای مبارزه علیه " دیکتاتوری " کنونی میکنند، با وقاحت از " دیکتاتوری شاه " حمایت میکنند و با بیشرمی ادعا میکنند که مردم ایران و روشنفکران شایسته دیکتاتوری هستند.

 بررسی ستیزه جوئی های داخلی این فرقه ها و توطئه گریهای آنان علیه همدیگروبرضد دگر اندیشان نشان میدهند که چرا آخوندها با تفکر ماقبل قرون وسطائی هنوزدرایران حکومت میکنند.  سه جریان سیاسی – فرهنگی نامبرده حتی کوشش میکنند که بخشی ازنسل جوان کشور را به چنین سیاست ، فرهنگ و منشی  سوق دهند.

بنابراین،مبارزه علیه این رژیم، از مبارزه با سه جریان فکری – سیاسی نامبرده جدا نیست. مشکل سیاسی ایران ارائه تعریف صوری از" جمهوری"، "سلطنت"،" یا " سوسیالیسم " نیست. بلکه عقیده دارم ، ما فقط با دارندگان  اندیشه های نوین سیاسی و اجتماعی که حقوق دمکراتیک دگراندیشان را تحمل میکنند،  و "قدرت سیاسی" را با مراجعه به آرا عمومی مردم ، و نه " موروثی " کسب میکنند، میتوانیم همزیستی کنیم. نه رژیم سابق به این حقوق ومناسبات احترام میگذاشت و نه رژیم کنونی بدان عمل میکند. بهمین دلیل هم رژیم سابق می بایستی بر چیده می شد و این رژیم نیر باید بطور بنیادی ریشه کن شود.

ما در مبارزه علیه رژیم دیکتاتوری سابق محق بودیم ،امابخاطر ضعف های بینشی که ناشی از پرورش در همان فرهنگ استبدادی و در ارتباط با احزاب التقاطی سنت گرا  بود، دوراندیشانه و دمکرات منشانه عمل نکردیم، و لذا اکثر ما، به نحوی هم پیمان آخوند شدیم.

بسیاری از ما بخاطر تحولات فکری  که در ما روی داده است ، ازکمبودهای گذشته خود با شهامت انتقاد میکنیم. اما  شاه اللهی ها ، مارکس اللهی ها و  حزب اللهی ها میخواهند هنوز به سیاست تخریب، استبداد و جنایت ادامه بدهند.

یکی از عواملی که " اپوزیسیون کنونی " را تجزیه کرده و به عملکردهای بدون هدف سوق داده است، مغشوش بودن روابط نیروهای دمکرات با چنین عناصر و محافل میباشد.عدم مرزبندی با چنین عناصری حتی در گروههائی که ادعای دمکراسی خواهی میکنند، بشدت بچشم میخورد.

عقیده دارم ،عضو گیری در احزاب و گروههای سنتی  با ارزشهای انسانی و دمکراسی خواهی انجام نمیگرفتند ، بلکه بر حسب " مصلحت و سیاست روز" می شد.بهمین دلیل ، در احزاب سنتی از آخوند، فئودال تا افراد لات منش ( لمپن) حضور داشتند.

دیکتاتورپروری ، تخریبگری و هتک حرمت دگراندیشان در درون این سازمانها ادامه داشت وازطریق این سازمانها به جامعه انتقال یافته و بازتولید میگرد ید ند.

اکنون مشاهده میکنیم که پس از سی و شش سال،رژیم با بحران مرگباری روبرو شده است . درشکل گیری این بحران عوامل مختلف داخلی و خارجی موثر بوده اند.اینبار نیز مثل گذشته بخاطر خصلت نامتعادل و ضد مردمی که در حاکمیت وجود دارد و کمبودهائی که در درون اپوزیسیون حکمفرما است ، عوامل خارجی بخود اجازه میدهند که بی مهابا در تعین مسیر سیاسی ایران مداخله کنند. اسرائیل  و جناحی از محافظه کاران آمریکا و اروپا خواستار بمباران ایران هستند تا فاجعه ای نظیر عراق ، لیبی و سوریه بیافرینند.

 بار دیگراین  پرسش مطرح است که درفرصت زمان کوتاهی که دراختیار داریم، آیانیروهای ملی و دمکرات منش ایران میتوانند نقش سازنده ای برای گذار از بحران ایفا کنند؟

این پرسش را با صراحت از نیروهائی میکنم که به حداقل معیارها و ارزشهای انسانی و دمکراسی خواهی پایبند هستند. باتجاربی که خودم و بسیاری از انسانهای آزاد اندیش ایران در گذشته و حال کسب کرده ایم، مخاطبین ما جریانهای فکری – سیاسی سنتی و ارتجاعی نیستند.

براین اساس و با توجه به ارزشها و معیارهای مورد نظر، ضروریست که تشابه و تفاوتهای بحران سیاسی کنونی ایران را با بحران ٥٦ و ٥٧ مقایسه کنیم و باتوجه به اهمیتی که رویدادهای سیاسی ایران  دریکی دو سال آینده خواهند داشت، همه ما وظیفه داریم که بدون هیچگونه پرده پوشی  و بدون توسل به فرقه گرائی ، براساس اسناد و مدارک انکارناپذیری که  توسط محافل مختلف ایرانی و خارجی انتشار یافته اند ، تاریخ حوادث سالهای ۵۶و۵۷را که موجب فروپاشی  نظام سلطنتی و بقدرت رسیدن آخوندها گردید، بدون هیچ تعصبی بازنگری کنیم و مورد ارزیابی قرار دهیم. مقایسه بحران کنونی با بحران سال ٥٧،هشیاری واحساس مسئولیت مارا ارتقا خواهد بخشید. با چنین روشی خواهیم توانست  برخی" دشمنی ها ی درون ایراندوستان " دمکرات و صادق را که ناشی از ناآگاهی ازامورسیاسی و ناشی از فرهنگ استبدادی میباشند، از میان برداریم وبا آموزش فرهنگ دمکراسی خواهی، و تمرین تحمل همدیگر، به همسوئی برای نجات مردم و کشور بدل کنیم.البته چنین تلاشهائی نیاز به ابزار جدید کاراز قبیل دستگاه تبلیغاتی با مدیریت کارشناسان دمکرات و شکل گیری سازمانها و احزاب مدرن اجتماعی با ساختار دمکراتیک دارند.

 شکل گیری یک ائتلاف سیاسی فراگروهی با پذیرش فراکسیون های فکری – سیاسی میتواند آغاز کار باشد. راه چاره این نیست که هویت سیاسی و خواستهای درازمدت خود را پنهان کنیم. راه چاره اینستکه روابط متمدنانه ای با دگراندیشان داشته باشیم.ازچپ تا محافظه کار دمکرات را درجامعه بپذیریم و افراطیون دیکتاتورمنش و" لمپن" هائی که در سیاست دخالت میکنند را مشتنرکاٌ منزوی کنیم.

 شکل گیری یک نظام سیاسی براساس سکولاریسم،دمکراسی پارلمانی  واحترام به کثرت گرائی سیاسی میتوانند برنامه مشترک ماباشد.  

ازهم اکنون باتوسل به" فرهنگ گفتگو" ،بطرزعلمی وبا شیوه ی دمکراتیک ومتمدنانه  قادر خواهیم شد که کمبودها و کاستی های  گذشته خود را برطرف کنیم وهمچنین با گفتگوهای سازنده طرح ها و مناسباتی راازهم اکنون پایه ریزی کنیم که بتوانیم در آن شرایط بهمدیگر و بمردم  یاری برسانیم تا پس از فروپاشی رژیم فاشیستی - مذهبی کنونی، " قدرت جایگزین" سیاسی را آزادانه انتخاب کنیم . البته افراد و محافلی هستند که بخاطر ساختار فکری و منش دیکتاتنور مآبانه خود تلاش میکنند نه تنها حقایق تاریخی را مخدوش جلوه دهند بلکه قادرنیستند نقش سازنده ای برای آینده ایفا کنند. این افراد و محافل با شعارهای کینه توزانه وسیاست بازیهای فریبکارانه تلاش میکنند که" دکان سیاسی " خود را رونق نگهدارند. افراد و محافل فرصت طلبی نیز وجود دارند که کوشش میکنند چهره واقعی رژیم جنایتکارکنونی  را پنهان نگهدارند.

آیا ما باید مثل  سی و شش سال گذشته خود را با چنین محافلی " مشغول " کنیم یااینکه باید بیدرنگ بطور هدفمند یارگیری کنیم وبا ایجاد یک تشکیلات فراگروهی نوین ، در جستجوی راهکارهای نجات ایران از جنگ ، ویرانی وخونریزی باشیم؟

همه سوته دل ایران باید بدانند که بزودی با" فروپاشی" حکومت جمهوری اسلامی وبا بحران سیاسی دیگری در ایران روبرو خواهیم شد. ما مدعیان دمکراسی خواهی ، درچنین شرایطی چه برنامه مبارزاتی کوتاه مدت و دراز مدت داریم ؟

 آیاپس ازفاجعه ای که موجب بقدرت رسیدن آخوندها شد، بار دیگر با فاجعه ی مشابهی روبرو نخواهیم شد؟ آیا نیروهای ملی و دمکرات ایران چشم اندازسیاسی روشنی برای گذارازبحران کنونی دارند؟

 چرا مدعیان  آزادی و دمکراسی خواهی پس از سی و شش  سال هنوزازسازمان یافتگی قدرتمند و موثری که موجب امید مردم کشور و مورد احترام قدرتهای خارجی باشد برخوردار نیستند؟

آیا با تمام ادعاهائی که داریم چرا نتوانسته ایم برای شکل گیری" قدرت جایگزین" که مدیریت و نوسازی آینده ایران را برعهده داشته باشد ، گامهای دلگرم کننده ای برداریم ؟

چرا هنوز یک مشت شعبده باز سیاسی  با استفاده از وسایل ارتباطات جمعی، آرمانهای سیاسی مبارزین و خواستهای مردم را به انحراف میکشند؟ آیااین فرهنگ و این مناسبات سیاسی فاجعه دیگری نمی آفریند؟

بعنوان یکی ازمخالفین رژیم شاه و شخصی که برای براندازی رژیم شاه مخفیانه وارد ایران شده بودم و شاهد عینی رویدادهای سیاسی سال۵۷ بودم ،نظرم رادرباره عوامل فروپاشی رژیم شاه و بقدرت رسیدن آخوندها دراینجا باختصار مطرح میکنم تاهشداری باشد برای مقابله با بحران دیگری که در پیش داریم.

مدتی در ارتباط با سازمانهای چریکی و مسلحانه همکاری داشتم که به بینش و منش حاکم در آنزمان انتقاد دارم و این انتقادات را باتفاق سایر دوستانم حتی قبل از فروپاشی رژیم سلطنتی به عنوان نقد به سازمانهای چریکی ، استالینیستی و مائوئیستی مطرح و انتشار داده بودیم. همین انتقادات موجب شده بود که از چریکهای فدائی خلق جدا شویم.

در جریان فروپاشی رژیم شاه از طرف یک جریان مستقل سیاسی مخفیانه وارد ایران شدم. از آنجائی که از ماهیت دار و دسته خمینی اطلاع کافی داشتیم وشناخت و تجربه کافی از جریانهای چپ سنتی بدست آورده بودیم، هنگام اقامت مخفیانه خود درایران، با هیچکدام از این جریانها که بدنبال آخوندها براه افتاده بودند همکاری نکردم و در تمام دوران زندگی مخفیانه خود در ایران، ازاینکه آخوندها ابتکار عمل را بدست گرفته بودند ، متحیر بودم.پس از علنی شدن باتفاق دوستان خود مبارزه علنی خود را بارژیم خمینی آغازکردم وسپس با تشکیل یک گروه مستقل، مبارزه مسلحانه را علیه رژیم در گیلان و سپس در کردستان سازماندهی کردم. بخشی از اسناد و مدارک آن در کتاب " سیر تحول جنبش چپ و عوامل بحران آن " انتشار داده ام که در سایت " ایران امید" ودر داخل و خارج کشور پخش شده است. بخاطر انتقاداتی که هنگام شرکت در اولین انتخابات مجلس ، از رژیم خمینی بعمل آورده بودم ،عده ای از دوستان و خویشاوندانم را اعدام کردند و افرادزیادی نیززندانی شدند.

در آن کتاب و در مقاله ها و مصاحبه های مختلف با صراحت گفته ام که از مبارزه علیه دیکتاتوری شاه ابداً پشیمان نیستم. اما در دوران مبارزات چریکی از بینش و منشی که در ما حاکم بود  انتقاد داشتم و دارم. بخصوص از اینکه  درباره نیروی جایگزین نیاندیشیده وچشم انداز روشنی نداشتیم .از این لحاظ نیز ،خودم و سایر مبارزین آ ن دوران را مورد سرزنش قرار میدهم. اما برگردیم به اصل موضوع:

پرسشها و پاسخ ها در مورد عوامل بحران و فروپاشی رژیم سابق:

 ۱- نقش نیروهای سیاسی ایران:

 آیا نیروهای سیاسی ایران که در زمان شاه که از تئوری مبارزه مسلحانه و" براندازی" طرفداری میکردند، رژیم سلطنتی را"سرنگون" کردند یااینکه آن رژیم توسط عوامل دیگری " فروپاشید" و این عوامل کدام بودند؟

- نیروهای سیاسی آنزمان را میتوان بشرح زیر نام ببریم: جبهه ملی ایران(واحزاب وابسته به آن)، نهضت آزادی ایران، حزب توده ایران، چریکهای فدائی خلق ایران، مجاهدین خلق ایران، برخی گروهای کوچک رادیکال اسلامی مثل " حزب ملل اسلامی" وبرخی محافل گمنام دیگر.

- همگی میدانند که جبهه ملی نیروی نبود که خصلت " براندازی " داشته باشد.رهبران جبهه ملی کوشش میکردند که درچارچوب  قانون اساسی ، شاه را متقاعد سازند که ازدیکتاتوری فردی دست بردارد. شعار جبهه ملی اینبود که" شاه باید سلطنت کند نه حکومت" . اما شاه به همین نیروی میانه رونیزاجازه فعالیت نمی داد وآنها را سرکوب و خانه نشین کرده بود.

- نهضت آزادی برهبری مهندس بازرگان و طالقانی نیز نیروی براندازمحسوب نمیشدند بلکه دردانشگاه و مساجد سعی میکردندعلیه دیکتاتوری" افشاگری" کنند. براساس اسناد ومدارکی که وجود دارند، مبارزات این افراد درحدافشاگری و نصیحت بود. اما بهمین دلیل رهبران آن مدتها در زندان بودند.

- سازمان مجاهدین خلق ایران بعنوان یک جریان نیمه مذهبی رادیکال که طرفدار براندازی بود، ازدرون نهضت آزادی وجبهه ملی ایران شکل گرفت تا راه مستقل خود را انتخاب کند . این جریان قبل از اینکه اعلام موجودیت کند توسط عوامل نفوذی حزب توده که باساواک همکاری میکردند، لورفت وبسیاری ازرهبران آن اعدام شدند و برخی نیز تا اواخر سال ٥٧ در زندان بودند. این سازمان بعلل سرکوب وهمچنین بعلت انشعاباتی که در درون آن روی داده بودند، خطر جدی برای رژیم شاه محسوب نمی شد.

- سازمان چریکهای فدائی خلق ایران نیز یک جریان کوچک مارکسیستی محسوب می شد که تعداد آنها در زمان شاه( براساس ارتباطی   که با آنها داشتیم ازسیصد نفر تجاوز نمیکرد) .افراد تشکیل دهنده آن بطور عمده برخاسته ازدرون حزب توده و جبهه ملی ایران بودند و به عنوان اعتراض به سیاست فرصت طلبانه رهبران حزب توده و"سیاست صبر وانتظار" جبهه ملی ، آن جریانها را ترک کرده بودند. بزرگترین عمل چریکی این گروه بنام " عملیات سیاهکل" شهرت دارد که یک عمل قهرمانانه و اراده گرایانه بمنظور اثبات حضور خود وبمنظوراعلام موجودیت  سازمان انجام داده بودند.  پس ازاین عمل، درچند عملیات چریکی دیگر نیز شرکت کردند اما اکثر رهبران و کادرهای مبارزآن اعدام و یا دردگیریهای خیابانی کشته شدند. بقایای رهبری سازمان مزبور برهبری حمید اشرف درسال ۱۳۵۵ در محاصره افتادند و کشته شدند. اما هواداران آنها در داخل و خارج از کشورهنوز ابراز وجود میکردند بدون اینکه قادر به انجام عملیات چشمگیری باشند.

- رهبران  حزب توده در شوروی و اروپای شرقی زندگی میکردند و به ابزار بی اراده ای برای توجیه سیاست شوروی تبدیل شده بودند. شوروی و اروپای شرقی با شاه رابطه حسنه داشتند و همکاریهای سیاسی و اقتصادی گسترده ای داشتند. برخی از کادرهای رهبری حزب توده که در داخل کشور فعالیت میکردند نیز به ابزار نفوذی ساواک برای لودادن سایر مبارزین تبدیل شده بودند.نگاه کنید به اسناد مربوط به نقش عباس شهریاری( معروف به مرد هزار چهره) و سایر عناصر حزب توده که در لو دادن سازمانهای مختلف نقش فعالی ایفا کردند.

- گروههای کوچک و رادیکال اسلامی از قبیل" حزب ملل اسلامی " که مجموعاً حدود٥٥ نفر بودند و هنگام کوهنوردی در کوههای شمال تهران دستگیر شدند و متلاشی گردیدند.

- اکثر آیت الله ها و  روحانیون، دعاگوی شاه بودند واکثرآخوندهائی که بعد از فروپاشی رژیم شاه خودشان را " رهبران انقلاب" نامیدند ازمزد بگیران ساواک و اداره اوقاف  ودرباربودند، بطورنمونه:  بهشتی ، باهنر، ناطق نوری، مطهری و... اشخاصی مثل خامنه ای و رفسنجانی نیزهیچگونه ارزش واعتباری در میان مردم و مبارزین آزادیخواه نداشتند. در جریان فروپاشی رژیم شاه شاهد بودیم که این افراد با صلاحدید برخی مقامات ساواک وارتش،ابتکار عمل را بدست گرفتند و سپس توانستند باهمدستی خمینی فرد بانفوذ و مبارزی مثل طالقانی را از میدان سیاست حذف کنند.

٢-  نقش قدرتهای خارجی:

 آمریکا و اروپا که متحدین شاه بودند،ً در فروپاشی رژیم سلطنتی نقش اصلی و تعین کننده  داشتند.اسناد و مدارکی که از طرف ایرانیان موافق ومخالف شاه وهمچنین رهبران و کارشناسان اروپا و آمریکا انتشار یافته است، نشان میدهندکه:

- سازمان " سیا" مطلع شده بود  که شاه به مرض سرطان دچار شده است. از این ماجرا گویا خانم فرح دیبا نیز مطلع بود. برخلاف آنچه که برخی ازطرفداران شاه ابراز میکنند، حکومت آمریکادر ابتدا قصد تغییر نظام را نداشت. آنها با آگاهی از بیماری شاه ، میخواستند از فروپاشی ناگهانی قدرت در ایران که نقش فوق العاده ای  درخاورمیانه ایفا میکرد، جلوگیری کنند .آمریکائی هابعنوان متحد  شاه میدانستند که او به تنهائی درباره همه امور تصمیم میگیرد( رجوع کنید به خاطرات اسدالله علم). لذا در صدد بودند قبل از مرگ شاه، از فروپاشی رژیم جلوگیری کنند. ابتدا موقعیت و شرایط قریب پنجاه نفرازاطرافیان شاه را مورد مطالعه قرار میدهند که قدرت را به فرد و یا گروهی از آنان بسپارند. متوجه میشوند که شاه به هیچیک ازاطرافیان خود اطمینان ندارد و برای اینکه آنها را کنترل کند،افرادی را بمنظور " مراقبت و جاسوسی " برضد همدیگر گماشته بود. باین ترتیب هیچ فردی از درون سیستم مزبورقادر نبود که جایگاه او را پر کند. بهمین دلیل بعلت نفوذی که آمریکا دردربار واطرافیان شاه و دستگاه نظامی – امنیتی رژیم داشت، ابتدا تلاش کردند که انتقال قدرت ازشخص شاه، بطورمسالمت آمیز به یک نیروی سیاسی- اجتماعی انتقال یابد. بهمین خاطربه شاه فشار آوردندکه " فضای باز سیاسی " راباجرا درآورد. طبق روالی که در نظام دیکتاتوری رایج بود، ابتدا کوشش کردند که باایجاد" فراکسیونهای مختلف"در درون حزب رستاخیز، بعنوان " پیشرو" و" پس رو" مردم را بفریبند. باین مناسبت بود که به آقای دکتر عبدالمجید مجیدی کارشناس سازمان برنامه نیز نقشی واگذار شد.امااین حزب آنقدر رسوا بود که حتی اعضای آن میدانستند که یک نهاد فرمایشی است .

 در این شرایط بود که بسیاری از رهبران رژیم از برنامه های آمریکا و اروپا مطلع شدند. پریشانحالی و تردید شاه نیزموجب شد بسیاری از مداحان و چابلوسان دستگاه ،بدون هیچگونه " مقاومتی " زودتراز شاه چمدانهای خود را بستند وبخارج مهاجرت کردند   ومشهور بود که برخی ازآنان با دلار هفت تومانی ، در خارج سرمایه های انبوهی اندوختند.

 این افراد که در حکومت ودرمجالس فرمایشی شاه صاحب قدرت بودند،پس ازمهاجرت بخارج ، قادر نشدند طرح و برنامه سازنده ای را باجرا درآورند . زیرا در فرهنگ و مناسباتی پرورش یافته بودندکه ابتکار سیاسی از آنان سلب شده بود. سطح دانش سیاسی  و جایگاه فرهنگی این محافل را در تلویزیونهای مختلف لس آنجلس مشاهده میکنیم.

- شاه که دوست بی چون چرای آمریکا و غرب محسوب می شد ازاینکه تصمیم گرفتند او راازقدرت تصمیم گیری مطلق حذف کنند دچار سرخوردگی و گیجی شده بودو قادر نبود برای نجات کشور وحتی برای نجات سلطنت با نیروهای معتدلی مثل جبهه ملی و دکترعلی امینی مصالحه کند. تردید و سرگردانی شاه،به گسترش بحران سیاسی کمک کرد . بطوریکه برخی از افسران عالیرتبه مثل غلامعلی اویسی بعنوان اعتراض از مقام خود استعفا داد و کشور را ترک کرد.

 شکاف در دستگاه نظامی و امنیتی رژیم موجب شد که آخوندها " فرصت را غنیمت " شمرند و درهرمسجد و حسینیه دست به تبلیغ زدند و با مصلحت برخی از رهبران ارتش و ساواک، مثل فردوست ، قره باغی و مقدم و... ابتکار عمل را دردست گرفتند.

برخی از امرای ارتش و رهبران دستگاه امنیتی شاه که در ارتباط مستقیم با مقامات آمریکائی کار میکردند، آماده پیاده کردن طرحی شدند که آمریکا و اروپا در کنفرانس " گوآدلوپ " به تصویب رسانده بودند. بعلت بینش سیاسی و فرهنگی که در میان مقامات امنیتی رژیم شاه حاکم بود،آنها در درجه نخست با آخوندهائی همکاری کردند که دست پرورده و مزدبگیرساواک و اداره اوقاف بودند. دکتر شاپور بختیار که در واپسین روزهای سرنوشت ساز قدرت سیاسی را بدست گرفته بود،نتوانست ازهمکاری خائنانه برخی امرای ارتش و ساواک با آخوندهای مرتجع جلوگیری کند .

البته برای ثبت در تاریخ و گرامیداشت خاطره  شاپور بختیار باید تاکید کنم که  بینش واپسگرایانه حاکم درمیان برخی ازرهبران جبهه ملی و" رادیکالیسم کوری" که دربسیاری ازما مبارزین و" روشنفکرنماها" حاکم بود، حکومت بختیار" بایکوت " شد واین عوامل موجب گردیدند که آن سیاستمدار شجاع و دوراندیش نتوانست کاری از پیش ببردوآخوندها قدرت مطلق را بدست گرفتند.

– مقامات آمریکائی که ازتردید وآشفتگی روحی شاه مطلع بودند، طرحهای مختلفی را مورد ارزیابی قرار میدادند.آقای ژنرال هویزر برای مطیع کردن ارتش به ایران سفر کرد وآقای

" برژینسکی " که ابتداباتفاق آقای اردشیر زاهدی برای بقای رژیم شاه تلاش  میکرد ناگهان طرح " کمربند سبز" را مطرح کرد و با اطرافیان خمینی در پاریس ارتباط برقرار کردند ونهایتاٌ همگام با برخی کشورهای اروپا، در کنفرانس " گوآدلوپ" از پیشنهاد قطب زاده- ابراهیم یزدی و حسن حبیبی مبنی برحمایت از نهضت آزادی پشتیبانی کردند. محتوای طرح اینبود که نهضت آزادی با خمیر مایه مذهبی حکومت را تشکیل بدهد و آقای خمینی نقش " بولدوزر" را ایفا کند و حکومت را در پشت سر " ارشاد " کند.

- بقایای محافل چپ رادیکال و گروههای سنتی که ازبینش ومنش دمکراسی خواهی برخوردار نبودند،از طرف دیگر درتوانائی خودنمی دیدند که رژیم شاه را براندازند،پس از آزاد شدن از زندان ها، هم پیمان همان آخوندهای مرتجع شدند و بدنبال حوادث حرکت کردند. استدلال این محافل این بود  که آخوندها شعورودرایت حکومتداری را ندارند، باید با آنان بطورتاکتیکی همکاری کرد تا بعداً قدرت را ازآنان پس بگیریم. درحقیقت با توسل به چنین تاکتیک های کودکانه ای، جاده را برای نابودی خودشان و جامعه فراهم کردند.

برخی از این محافل از گذشته درس آموختند. اماهنوزمحافل بیشماری ازبقایای همان گروهها در داخل و خارج ازکشور وجود دارند که فرصت طلبانه وبیشرمانه بافراکسیونهای مختلف این رژیم همکاری میکنند.

٣- جایگاه شاه و نقش بقایای طرفداران سلطنت:

- واقعیت اینستکه که شاه برای مردم و حتی اطرافیانش ارزش و اعتباری قائل نبود ودوست داشت که به تنهائی در باره همه امور تصمیم گیری کند( دراینباره رجوع کنید به خاطرات اسدالله علم و اسناد ساواک در ژنو که بوسیله کنفدراسیون جهانی مصادره شده بود) . شاه فاقد پایگاه اجتماعی بود. تنها مدت کوتاهی توانسته بود با اجرا درآوردن طرح " اصلاحات ارضی " در میان دهقانان  محبوبیتی کسب کند. اما ازآنجائیکه اصلاحات ارضی بدون ارزیابی از شرایط تولیدی درنقاط مختلف کشور وبدون پیش بینی برنامه های آموزشی، کمک های فنی ، مالی و بدون فراهم کردن خدمات وامکانات بازاریابی ، باجرا درآمده بود. این  کمبودها موجب شدند که تعدادکثیری ازکارگران کشاورزی وکشاورزان کم زمین، با مشکلات معیشتی روبرو شوند. لذا برای جستجوی کار، درآمد بیشترو زندگی بهتر به شهرهای بزرگ هجوم آوردند و پدیده " حاشیه نشینان شهر" در اطراف شهر های بزرگ را بوجود آوردند که اغلب با مقامات شهرداری درگیر میشدند. این نیروی رها شده از دهات که بعلت ناموزونی برنامه ریزی های اقتصادی و صنعتی نتوانسته بودند جذب تولیدات صنعتی و" جامعه شهری" شوند، درجریان فروپاشی نظام سلطنتی، به ابزارارتجاعی بزرگی بدل شدند ونیروهای: بسیج ، پاسدار و کمیته های  رژیم آخوندی را تشکیل دادند.

- آندسته از طرفداران شاه که اززندگی خوبی برخوردار بودند ویا بسیاری از تکنوکراتهای دستگاه اداری – نظامی هوادار شاه  که به خارج از کشور مهاجرت کرده بودند، چون اجازه نداشتند در امور سیاسی و در امور تخصصی خود ابتکارعمل داشته باشند، پس ازمهاجرت نیز نتوانستند نقش سازنده ای ایفا کنند.

- در میان اعضای خانواده سلطنتی تنها رضا پهلوی است که در گفتگوهای سیاسی حتی با مخالفین پدرش شرکت میکند . اما تاکنون بعلت نداشتن چشم انداز سیاسی و فقدان اراده برای تصمیگیری ،اشتباهات فاحشی مرتکب شده است  و خود ش را منزوی کرده است.

از نظام گذشته ،عده ای از افسران و درجه داران  بخاطر اعتقادات صادقانه ای که به نظام سلطنتی داشتند وفرمانبردار شاه بودند، بیرحمانه قربانی حوادث بحران سال ٥٧ شدند.  برخی مقامات نظامی و اداری دوران رژیم شاه را می شناسم که دارای مسئولیت مهمی بودند و تا زمانی که شاه در کشور بود به اووفادار بودند،اما پس از فروپاشی سلطنت ، باوجودیکه در تنگدستی و با کمک های اجتماعی و پناهندگی زندگی میکنند، حاضر نمی شوند درجاروجنجالها وشعارهای توخالی شرکت کنند. عقیده دارم که روزی فراخواهد رسید که مردم وآزاداندیشان ایران خاطره همه انسانهای بی گناه و شرافتمندی را که بخاطر ایراندوستی کشته شدند ویا مورد آزار قرار گرفتند، گرامی بدارند و از آنان اعاده حیثیت کنند.

براساس اسناد و مدارکی که در اختیار دارم و شخصاً نیز بطور روزمره شاهد رویدادهای سیاسی سال ۵۷ بودم، باین نتیجه گیری قطعی رسیده ام که:

1- دولتهای آمریکا و اروپا نقش تعین کننده ای در فروپاشی رژیم شاه داشتند.

 2-  عامل دیگر فروپاشی رژیم ، عملکردهای شخص  شاه بود. سیاست استبدادیش او رامنزوی کرده بود و حتی بسیاری ازاطرافیانش به او وفادارنبودند و با فرهنگ چابلوسی تظاهر به وفاداری میکردند. شاه عدم درایت خود را در شرایط بحرانی نشان داد و قادر نشد با نیروهای میانه رو و دمکرات " آشتی " کند و در راه " همبستگی ملی " گام بردارد.

3-عامل دیگر فروپاشی نظام سلطنتی ،شکاف و دو دستگی در میان رهبران ارتش و دستگاه امنیتی شاه بود.

بحران کنونی ایران؛  تشابه و تفاوتهای آن با بحران سال٥٧

رژیم جمهوری اسلامی بخاطر بهره برداری از باورهای مذهبی مردم و با بهره گیری از فرهنگ ارتجاعی و استبدادی موفق شده بود که درمیان بخشی از مردم طرفداران جدی کسب کند و هنوز ازحمایت بخشی از اقشار تهیدست مذهبی که سهمی درقدرت و غارت دارند، برخوردار میباشد.این رژیم که  پایگاه خود رابمرور در میان اقشار میانی جامعه و نسل جوان کشور از دست داده بود، اما مد تی بوسیله یک آخوند حیله گر نجات پیدا کرد.  

محمد خاتمی موفق شده بود با کمک جریانهای فرصت طلب داخل و خارج از کشور قریب هشت سال مردم کشور را بفریبد اما عاقبت مردم آگاه شدند. مردم فریب خورده و نا امید ایران  بخاطر فقدان یک آلترناتیو دمکرات، باز میان بد و بدتر انتخاب میکنند چون امکان انتخابات آزاد وجود ندارد و نیروی سیاسی سازمان یافته و قدرتمندی در جامعه هنوز وجود نداشت.  بقدرت رسیدن احمدی نژاد نشانگر آن بود که این رژیم دیگر شانس " مانور دادن " ندارد ومجبور شده بوکه سیاست فاشیستی و تروریستی خود را تشدید ببخشد. احمدی نژاد و باند تروریست او قادر به حل نارضایتی مردم ؛ و حتی قادر به نجات خویش نبودند. در حقیقت  روی کار آمدن احمدی نژاد را باید بعنوان " تیر خلاص جمهوری اسلامی "  در آن زمان تلقی کرد.

هم اکنون ، این رژیم با بحران مرگبار دیگری  روبرو است. اماببینیم بحران کنونی رژیم چگونه ختم خواهد شد؟ و نقش  "عامل خارجی" و نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران چگونه خواهند بود؟

 -  با شناختی که ازکیفیت وکمیت سازمانهای سیاسی ایران در حال حاضر داریم، براین باورم که اپوزیسیون کنونی ایران با چنین ساختار و مناسباتی که در آن حاکم است، امکان و توانائی برچیدن نظام حاکم را ندارند. چرا؟

- نیروهای سیاسی ایران را در داخل و خارج را نام ببریم :جبهه ملی ایران ، سازمان مجاهدین خلق ایران  دهها گروه طرفدار نظام پادشاهی، سازمانهای دانشجوئی ودهها گروه چپ که بخش بزرگی از این گروهها باهمدیگردر ستیزند و سلوک نمیکنند.

 باتوجه به چنین خصلت ، توان و مناسباتی که وجود دارد، آیا حوادث بحران ۵۷ با شیوه و زشتی های دیگری تکرار نخواهند شد؟

تجربه 36 سال گذشته نشان داده است که نیروی سیاسی قدرتمندی که از سازمان یافتگی وپایگاه  مردمی برخوردار باشد هنوز درایران شکل نگرفته اند .

بخشی بزرگی از این گروهها به دلایل بینشی ، فقدان قدرت مبارزاتی وفقدان پایگاه مردمی منتظر" معجزه " هستند. اکثریت مردم ناراضی کشور نیز بخاطر فقدان سازمان رهبری کننده مبارزات ، مایوس و خانه نشین شده اند. یا بمنظور" تلاش برای معاش" ، مصلحت اندیشانه میان بد و بدتر انتخاب میکنند تا روز رهائی فرا رسد.

اما فعالیتهای تروریستی و تحریک آمیز رژیم آخوندی در منطقه و کوششهای آن برای دست یابی به سلاح های کشتار جمعی ، آمریکا و کشورهای اروپا را واداشته است که بطور مشزوط با این رژیم مصالحه کنند.

بنابراین بار دیگر" عامل خارجی" در بقا و یا فروپاشی این رژیم نقش تعین کننده ای دارد. مطمئن هستم که اگربفکرچاره اندیشی خردمندانه ای برای " قدرت جایگزین " نباشیم ، جنگ داخلی ، خونریزی و استقرار حاکمیت ارتجاعی دیگری جامعه ما را تهدید خواهد کرد.

با شناختی که از ساختار قدرت و خصلت نظام دین سالاری  حاکم در ایران داریم ، فروپاشی این نظام بامقاومت خشونت آمیز و خونریزی مختلف وبا آشوب در منطقه همراه خواهد بود. درحقیقت این رژیم مرگ سیاسی خود را بصورت عملیات انتحاری درخواهد آورد که منجر به تخریب و خونریزی فاجعه آمیز خواهد شد.

 آیا مبارزینی که فاجعه گذشته را تجربه کرده اند، برای جلوگیری ازفاجعه ی دیگری که گسترده وعمیق تر  روی خواهد داد،  خود را آماده کرده اند؟ و آیا اینبار سازمان یافته ، همآهنگ و با  درایت سیاسی عمل خواهند کرد؟  یا اینکه قصد داریم تماشاچی حوادث فاجعه آمیز دیگری بشویم ؟ یا طالب آن هستیم که درجنگ داخلی ودر ویرانی کشور سهیم شویم؟ یااینکه همت و اراده اقدام سازنده ای را در خودمان سراغ داریم که هنوز بکار نبرده ایم؟

از فروپاشی این رژیم بسهم خود استقبال میکنم ،اما نگران بروزفاجعه دیگری هستم که باید هرچه زودترخود را آماده کنیم و تدارک ببینیم تادر مرحله فروپاشی و گذار از بحران،در داخل و خارج از کشور ، با چشم انداز دراز مدت ، وسازمان یافته عمل کنیم. ضروریست که از هم اکنون  برای جایگزین شدن قدرت سیاسی که مطلوب مردم باشد، زمینه سازی کنیم. ضروریست که در آینده دنباله روحوادث نباشیم وبا مدیریت سالم جامعه را بسوی  ثبات و سازندگی هدایت کنیم.  چنین هدف هائی حاصل نمیشوند مگر اینکه  از هم اکنون  در راه شکل گیری آحزاب دمکراتیک و مدرن اجتماعی زمینه سازی کنیم و در راه شکل گیری یک جبهه ائتلافی که  فقط از نیروهای طرفدار دمکراسی و حقوق بشر شکل بگیرد، بپذیریم. چنین نیروهائی وظیفه دارند که بطور درازمدت (استراتژیک) درراه همبستگی ملی و نهادینه شدن دمکراسی  و برابر طلبی درایران ، گام بردارند. 

 حسن ماسالی  ، فوریه 2016

 

منبع:پژواک ایران


حسن ماسالی

فهرست مطالب حسن ماسالی  در سایت پژواک ایران