«عكس وارهای از فروغ جاويدان مجاهدين خلق»
منیژه حبشی
توضیحی ضروری و مقدماتی:
من منیژه حبشی هستم. بمدت ۸ سال هوادار مجاهدین بوده ام و مدت کوتاهی از این فاصله را عضو بودم , از همان« درجه» دادنهای بعد از انقلاب ایدئولوژیک سال ۶۴ ! و از سال ۶۸ از مجاهدین جدا شدم.
اما در طی سالها بارها و بارها از تلاش برای نوشتن انتقادهایم از بیم سوء استفاده رژیم از آنها ، عقب نشستم. تا اینکه در نوامبر سال ۲۰۰۲ که احتمال حمله آمریکا به عراق فزونی میگرفت ، شایعه تصمیم مسعود رجوی به تدارک «فروغ جاویدان ۲» در میان مخالفین رژیم در خارج از کشور پخش شد. اینبار فکر کردم که در توان بسیار محدود خود هم که شده، باید در جلوگیری از جمع آوری مجدد نیرو از کشورهای اروپایی و آمریکا و به مسلخ فرستادنشان تلاش کنم. شروع به نوشتن و انتشار چند مقاله با نام مستعار «ایران پرورش» کردم. حال با توجه به سالروز نبرد حماقت بار«فروغ جاویدان» ، تصمیم به انتشار مجدد آن گرفتم. لازم به یادآوریست که به متن منتشر شده در سال ۲۰۰۲ ، چند عکس و چند نکته افزوده ام.
«عكس وارهای از فروغ جاويدان مجاهدين خلق»
از يك صحنه واحد ميتوان عكسهای متعدد و متفاوت، از زوايای مختلف داشت. اين عكسها با تمام تفاوتها، بيانگر يك واقعيتند.
من در اين نوشته سعی خواهم كرد عكس واره، بخشی از وقايع حمله «فروغ جاويدان» مجاهدين خلق را به تماشا بگذارم. بهمين جهت تلاش خواهم كرد كه نوشتهام حتی الامكان بيان ماوقع باشد و نه تفسير آنها. زيرا معتقدم ديدن يا شنيدن و يا حتی خواندن اين صحنهها به اندازه كافی گوياست و هر كسی در ذهن خود قادر به جمعبندی نسبی آن خواهد بود و روشهای تبليغی در جهت اثبات يا نفی، كم بها دادن به انديشه مخاطب است. با اين وجود برای ورود به مطلب نيازمند يادآوری چند نكته هستم:
همه ميدانيم كه از آغاز جنگ تا سال ۶۷ كه خمينی «جام زهر» را سر كشيد، رهبری مجاهدين مستمراً اعلام كرده بود كه اين رژيم به جنگ خاتمه نخواهد داد زيرا با ختم جنگ، خودش هم رفتنی است و جنگ را شیشه عمر رژیم نامید که با ختم آن مرگ رژیم خمینی حتمیست . در همين راستا نيز خود با رژيم عراق قرارداد صلحی امضاء كرد.
در بهار سال ۶۷ ، عراق كه چند سالی در موضع تدافعی قرار گرفته بود، به ادعای رهبری سازمان با الهام از عمليات چلچراغ و آفتاب سازمان مجاهدین، خيزهای مجددی برداشت و در چند حمله آخر به ايران تعداد زيادی هم اسير از سپاه ايران گرفت.
شرايط بلحاظ داخلی و منطقهای و بين الملل برای رژيم خمينی بسيار تنگ شده بود و مردم از جنگ بستوه آمده بودند و برای خمینی فرستادن جوانان و نوجوانان به میدان جنگ بشکل دسته دسته بعنوان مین روب یا گوشت دم توپ، دیگر ساده نبود.
اما دررابطه با این جنگ خانمانسوز، دانستن تحليل رهبری مجاهدين در مورد موشك اندازی های عراق بروی شهرهای ايران بسیار ضروری و گویاست. مسعود رجوی، موشك باران مردم درمانده ايران را بسيار مثبت ارزيابی نموده و آنرا اين گونه تحليل ميكرد كه اين موشك باران باعث تنفر بيشتر مردم از خمينی به عنوان ادامه دهنده جنگ ميشود و حتی مردم از آن خوشحال ميشوند زيرا باعث سقوط سريعتر رژيم خواهد شد.
تحليلی به غايت به دور از واقعيت. شاهدان عينی اين موشك بارانها، متفقاً ميگويند كه اين بمبارانها تنفر هر چه بيشتر مردم را از صدام و در كنار او از مجاهدين بدنبال داشته است.
البته افراد سازمان، بدور از اخبار و اطلاعات و بی رابطه با دنیای خارج از سازمان، تحليل رهبری مجاهدين را به صدق باور داشتند و به همين جهت وقتی موشكی به شهری اصابت ميكرد و بدستور رجوی شیرینی تهیه شده و در همه قرارگاههای سازمان پخش میشد، مانند عمليات نظامی خود سازمان، ابراز شادمانی ميكردند و آنرا گامی در جهت سرنگونی رژيم خمينی ميديدند.
نهايتاً در۲۷ تير ماه سال ۶۷ خمينی قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت را پذيرفت و در ۲۹ همان ماه گفت که «جام زهر» را سركشيده است.
بدنبال اين پذيرش، شرايط سازمان مجاهدين در عراق بسيار ملتهب شده بود. زيرا مجاهدين فقط از شرايط جنگی بين ايران و عراق و باز بودن مرز ها ميتوانستند برای حمله استفاده بكنند و يكی از فرماندهان ارتش آزاديبخش در تیپ جواد ، حرف دل رهبری سازمان را در قالب شوخی بيان ميكرد و میگفت: «در شرايط حاضر تنها كسانی كه جنگ در مرزها را ميخواهند ما هستيم»
طبيعی بود كه بعد از قطعيت صلح، صدام ديگر اجازه حمله گسترده از مرزهای عراق به ايران را نميداد و سوال اصلی برای مجاهدين اين بود: چه بايد كرد؟
لازم به يادآوری است كه در تابستان سال ۶۵ كه بدنه سازمان به عراق منتقل شد، مهدی ابريشمچی در طی نشستی، تحليل مسعود رجوی را به همگان اعلام كرد و گفت كه ما بايد در طی يكسال آينده كار را يكسره كنيم و گرنه بلحاظ سياسی خواهيم سوخت.
در نتيجه رهبر مجاهدين که با بسته شدن مرزها خود را قفل شده ميديد، تصميم گرفت كه قبل از بسته شدن كامل مرزها، حركت نهائی را بكند. بويژه كه طبق تحليل مسعود رجوی پذيرش صلح و سر كشيدن «جام زهر»توسط خمينی، به تلاشی كامل نيروهای وفادار به رژيم منجر شده بود و خمينی به هيچوجه قادر به بسيج نيرو و مقابله با «ارتش آزاديبخش» نميبود.
پس دست به تدارك يك حمله رو در رو و تمام عيار زدند. اما در مدتی کمتر از یک هفته!
در آن زمان سازمان مجاهدين نيروئی به تقريب حدود ۳۰۰۰ - ۳۵۰۰ نفر داشت و با كمك تبليغات وسيع و سازمان يافته، به توسط انجمن دانشجويان مسلمان خود، دست به بسيج نيرو زده و در حد توان، قريب به ۷۰۰ - ۱۰۰۰ نفر را به عراق آوردند.
بهرحال در عراق فرصت كوتاه بود. بسياری از بخشهای سازمان مجاهدين چون بخشهای تبليغات، صدا و سيما، تداركات، اطلاعات، تعميرات و همچنين تمامی تازه واردين، كاملا از امور نظامی بيگانه بودند، ولی رهبری سازمان وقت زیادی نداشت. مرزها به سرعت بسته می شدند و آنها بايد در طی چند روز حركتی را كه ميخواستند، ميكردند و گرنه فرصت از دست رفته بود.
بنابراين ضمن تدارکات صنفی و نظامی، نفرات را دسته بندی كردند و هر گروه را برای حدود دو الی سه ساعت برای «آموزش نظامی» بردند. البته آموزش که یک شوخیست و هدفشان فقط این بود که هم دل نگرانی غیر نظامیان فرو کاهد و هم افراد نحوه شلیک گلوله از اسلحه را بشناسند! چون بی اغراق زمانی كه برای تمرين به هر كس می رسيد بيش از ۱۰-۱۵ دقيقه نبود و آنهم طبعاً فقط صرف تمرين تيراندازی ميشد.
در همين زمان تداركات سخت فعال بود تا امكانات لازم برای حركت همگان را آماده كند. هم خورد و خوراک و تانکرهای بنزین آماده میکردند و هم به دو طرف وانتهای عادی پشت باز، دو صفحه آهنی بزرگ جوش داده و میگفتند زرهی شده است. سلاحها همه تمیز و آماده استفاده میشدند و ...
ايران و عراق حدود 1200 كيلومتر مرز مشترك دارند. ولی نگاهی سريع به نقشه كافی است كه ببينيم كوتاهترين راه رسيدن به تهران از مرز غربی كشور، از طريق كرند، اسلام آباد، كرمانشاه است.
وقايع بعدی نشان می دهد كه بررسی رهبری مجاهدين هم عميقتر از افراد غير وارد و غير نظامی چون من نبوده است. زيرا بعد ها من از آشنايان به امور نظامی و به منطقه كرمانشاه و مرز غربی ایران شنيدم كه هر فرد آشنا به امور نظامی و به منطقه، از وجود تنگه «چهارزبر» آگاه است. اين تنگه موقعيت جغرافيائی خاصی دارد كه به لحاظ نظامی به واقع ميتوان آنرا قتلگاه مهاجمين و بهترين سنگر مدافعين ناميد.
دو طرف اين تنگه را تپههای جنگلی و كوههای كم ارتفاعی گرفتهاند و تنگه از پيچهای تندی هم برخوردار است كه افراد مسلط بر تپهها يا كوههای اطراف، بر تمامی تنگه و جاده ميانی آن تسلط و اشراف صد در صد مييابند.
رهبری سازمان مجاهدين یکروز قبل از روز حركت به سمت ايران، در نشستهائی كه به سرپرستی فرماندهان تيپهای خود ( لازم به یادآوریست که تيپ در اصطلاح سازمان مجاهدين با تيپهای موجود در ارتشهای منظم دنيا يكی نیست و رهبر سازمان معتقد بود که یک مجاهد خلق با کیفیتی که دارد چند صد نفر از نیروهای دشمن را حریف است. وبا همین محاسبه يك تيپ آن ها را ۲۵۰-۲۰۰ نفر تشكيل ميدادند *۱) ترتيب داده و خط و خطوط سازمان را در اين حمله برای افراد توضيح ميدهند.
توضيحات بدين مضمون است كه فردای آنروز همه به سمت مرز ايران حركت و از طريق اسلام آباد، اول به كرمانشاه و سپس به تهران خواهند رفت. و به يقين در اين مسير تعدادشان دهها برابر خواهد شد. زيرا مردم دسته دسته در مسير به آنها خواهند پيوست و نهايتاً تهران بسادگی فتح خواهد شد.
همچنين به عدم توانائی رژيم به بسيج نيرو تاكيد شده و رژيم را در نقطه ضعف مطلق دانسته بودند و قرار ملاقات همگان در ميدان آزادی تهران گذاشته شده بود.
در اكثر اين نشستها، به عنوان نمونه در تيپهای آذر، محمود، فائزه، جواد و… در پاسخ به سوال برخی كه می پرسيدند: چقدر احتمال درگيری ميدهيد؟ جواب اين بود:
«درگيری مختصری شايد باشد، ولی درگيری اساسی نخواهيم داشت.»
همان شب پدر و مادرها برای خداحافظی از بچههايشان كه در محلی بصورت پانسيون نگهداشته ميشدند و فقط بعد از ظهر پنجشنبه و روزهای جمعه را با پدر و مادرشان ميگذراندند، ميروند. بچههای كوچكتر هنوز قادر به درك قضايا نيستند، ولی آنها كه بيش از 12-10 سال دارند خيلی خوب ميفهمند كه معني اين خداحافظی چه ميتواند باشد و عليرغم موج تبليغ بی امان و فضای حماسی ساخته شده، اضطراب بر چهره بچهها موج ميزند. بخصوص كه مسئولين از بچه های ۱۱-۱۲ سال به بالا ، برای تدارکات و جابجائی جعبه های فشنگ و درست كردن ساندويچهای سفر مرگ و زندگی پدر و مادرهايشان استفاده كرده بودند.
در آن شب فضای قرارگاه اشرف عجيب است. همه از شوق بازگشت و رسيدن به تهران و ديدار خانوادهها حرف ميزنند و در اين ميان يكنفر هم به جستجوی چند سكه 2 ريالی است كه در تمام اين سالها با خود حفظ كرده كه بلافاصله بعد از بازگشت به تهران به خانوادهاش تلفن كند. ميگويد اميدوار است سكه لازم براي دستگاهها عوض نشده باشد.
كار آخر شب نفرات، بستن كوله پشتی هاست. به همه زنان سازمان گفته شده كه روسری های قرمز خود را كه در مراسم رسمی به سر ميكنند، در كوله پشتی هايشان بگذارند، تا در ميدان آزادی همه با روسری قرمز حاضر شوند.
فضا بيشتر تداعی كننده يك سفر دسته جمعی فاميلی است تا فضای آمادگی برای جنگ با رژيم وحشی و درندهای چون رژيم خمينی.
صبح روز 3 مرداد، افراد درون كاميونهای نفربر و مواد سوختی و غذائی بر كاميونها و وانتها به همراه تانكهای سبك (كه با زنجير حركت نميكنند) و خمپاره اندازها و چند ضد هوائی و... در صفی طويل از مقابل آقای مسعود رجوی و خانم مريم رجوی كه به شادمانی و بسیار خندان دست خداحافظی تكان ميدهند، عبور كرده و با سرعتی نه چندان زياد (عليرغم آنكه رهبر مجاهدين آنرا حركت براندازی شهاب وار ناميده بود) به سمت مرز حركت ميكنند.
حركت اين صف طويل در روز روشن از ديد افراد عادی هم نميتوانست پنهان بماند، چه رسد به ديد رژيم خمينی و جاسوسان منطقهای آن.
سرانجام بعد از توقفی برای نهار ، در اوائل شب، كاروان به مرز می رسد و از آن عبور كرده و با همان وضعيت به سمت كرند و اسلام آباد و سپس به سمت تنگه معروف سرازير ميشود. در میانه راه، هستند مردمی که از دیدن این صف طویل «نظامی» شادی خود را ابراز کرده و امیدشان را به سقوط رژیم ابراز میدارند ولی از گروه گروههائی که مسعود رجوی وعده الحاقشان به صفوف مجاهدین را میداد خبری نیست.
قبل از رسيدن به تنگه، شب را در بيابانهای اطراف جاده منتظر صبح ميمانند و سپيده كه ميزند بر خودروها سوار و به راه ادامه ميدهند. به نظر ميرسد فرماندهان از عدم درگيری بسيار مطمئن هستند كه شب را ميمانند و در روز روشن شروع به پيشروی ميكنند.
اما از اوائل صبح مشخص ميشود كه خمينی نيروهايش را بسيج كرده و به منطقه فرستاده است و چنانكه گذر وقايع گواهی ميدهد فرماندهان نيروهای رژيم دچار مشكل رهبری مجاهدين نبودهاند و منطقه را بخوبی می شناختهاند.
بتدريج درگيری آغاز ميشود. به چندين خودرو خمپاره ميخورد. دستور ميرسد كه همه از خودرو ها پياده شده و در اطراف جاده منتظر دستور بمانند. اندكی بعد هواپيماها و هليكوپترهای رژيم نيز به پرواز درآمده و دشت و تپههای اطراف جاده را كه افراد مجاهدين در آن پراكنده اند، بمباران ميكنند. تعدادی كشته و زخمی در همان موج اول بجا مانده است. از آن جمله يكی از زنان مجاهد بنام «منیژه» كه ايستاده بمباران را تماشا ميكرد و تركش بمب نيمی از مغز او را متلاشی كرد، زيرا او نميدانسته كه بايد هنگام بمباران بر زمين بخوابد و سر خود را در ميان دستها پنهان و محافظت كند.
تونلهای مخصوص عبور آب در زير جادهها مملو از مجاهدين پناهنده است. مجاهدين حيرانند كه چرا از هواپيماهای عراقی كه قرار بوده به آنها پوشش هوائی بدهند، خبری نيست. البته معلوم شد كه بعد آمده و گشتی زده و رفتهاند. يكنفر از بيرون خبر ميآورد كه «بچهها يك هليكوپتر رژيم را زدند.» همه فرياد شادی سر ميدهند.
اينكه چه ساعتی است و زمان چگونه ميگذرد، هيچ كس بياد نميآورد.
مجددا دستور ميرسد كه همه سوار خودرو ها شوند و چون تپه سمت راست جاده و مسلط به تنگه در اختيار سپاه است، با سرعت سعی در عبور از تنگه كنند و در اين فاصله برای ترساندن سپاه و بسيج مستقر در روی تپه جنگلی، به آن سمت شليك كنند. نفرات مستقر در درون خودروهای سر باز، همگی بی هدف به آن سمت تيراندازی ميكنند. ولی شليكهای بی هدف چاره نمی بخشد و از روی تپهها يكی بعد از ديگری خودرو های مجاهدين هدف خمپاره و آر پی جی قرار ميگيرند.
آتش گرفتن چند كاميون و يك نفتكش پر از بنزين در اواسط تنگه، راه عبور را تقريبا مسدود كرده است.
هر خودروئی كه وارد تنگه ميشود، هدف قرار ميگيرد و نفرات آن (گاه همراه خود خودرو) به سمت يكی از دو دامنه جاده سرازير ميشوند.
آنهائی كه ناخواسته يا نادانسته به سمت راست جاده سرازير ميشوند، تماما بصورت هدفهائی روشن و در دسترس برای سپاهی ها و بسيجی های روی تپه درآمدهاند. مشاهده اين افراد كه از ابتدائی ترين فنون جنگی و نظاميگری هم بی خبرند بسیار دردناك است. همه بعد از سرازير شدن در دامنه جاده، برخاسته و در يك مسير مستقيم شروع بدويدن ميكنند و نفر به نفر تير ميخورند و ميفتند. كسی نميداند كه برای پائين آوردن توان نشانه گيری دشمن حداقل ميشود بصورت زيگزاك دويد. بهر حال از 15–10 دقيقه مشق نظامی بيش از اين نبايد انتظار داشت.
اجساد و زخمی ها همه جا پراكندهاند. بر روی جاده، خودرو های سوخته و جسدها در كنار هم ديده ميشوند. دختری كه سه شب قبل از لندن آمده بود و ضمن گذاشتن روسری قرمز دريافتی اش در كوله پشتی، با علاقه از اشتياق ديدار خانوادهاش حرف می زد، تير خورده و در كنار نفت كش سوزان افتاده است. بنزين مشتعل به سمت او جاری است. فقط بايد آرزو كرد كه گلولهها كار او را قبل از رسيدن آتش تمام كرده باشند.
طرف ديگر جاده هم وضع خرابست. اكثراً با بلاتكليفی سعی ميكنند خود را از تيررس دشمن مخفی نگهدارند.
در اين ميان فرمانده يك گروهان به افراد متلاشی و مجروح سمت چپ فرمان پيشروی ميدهد ولی گوش شنوائی نمييابد.
زير تونلهای آب پر از پناهنده و مجروح است. همه بيم فرود آمدن شب و سرازير شدن افراد سپاه و بسيج از روی تپهها را دارند. در این میان یکی که مورد اصابت گلوله یا گلوله ها قرار گرفته ، با تحسین میگوید : « چنین جنگ جانانه ای رو فقط مسعود میتونست راه بیندازه»...
شب فرا ميرسد. فرمان رسيده كه افراد به روی تپههای سمت چپ جاده و جنگلهای درون آن بخزند و خود را از تنگه بيرون بكشند و به سمت ديگر تنگه برسانند.
حال كه شب شده و هدف گيری ممكن نيست، نيروهای رژيم تپههای سمت چپ را با كاتيوشا ميكوبند.
كسانی كه جراحت شديد دارند، امكان بالا خزيدن روی تپهها را ندارند و اكثرشان بعد دستگير ميشوند. ولی بقيه با تمام توان سعی ميكنند خود را از دام آن تنگه برهانند.
آنها كه موفق ميشوند خود را بالا كشيده و از سمت ديگر تپه به پشت تپهها و جاده برسانند، بخشی از مسئولين و امداد سازمان را درآنجا مييابند. برخی از مسئولين سعی در بازگرداندن نفرات به پشت جبهه را دارند و آنها را در خودروها پر كرده و برميگردانند.
اما دشمن با حركت گازانبری تلاش در بستن راه بازگشت مجاهدين را دارد و در اطراف جاده اسلام آباد و كرند نيرو پياده كرده است. جاده بسيار خطرناك است. تلفات زيادی در همان راه برگشت وارد ميشود و بسياری از نفرات در درون خودروها هدف گلوله ها قرار میگیرند و تعداد زيادی از خودرو ها نيز هدف قرار ميگيرند.
سرانجام عليرغم تلفات بسيار، مابقی خود را به كرند ميرسانند. ساختمانی نیمه تمام را میشود دید که پراز مجروح است و یا افرادی که مبهوت این جنگ ابلهانه اند و سرانجام از آنجا به داخل عراق عقب می نشينند.
اين عقب نشينی نه تماماً در يكروز بلكه تا چند روز بصورت پراكنده ادامه مييابد. و تك و توكی هم سر از روستاها در آورده و با حمايت مردم مخفی شده و چند روز بعد برميگردند.
مسعود رجوی در اين پيك نيك مرگ حتی از مادرها و افراد مسن هم نگذشته و جسد پاك مادر ميمنت در خاك ايران به جا میماند.
ولی آنچه تكان دهنده است صرفا حضور سالمندان و مادران نيست، بچهها را هم به جنگ آوردهاند. ديدن اسيران ۱۵-۱۴ ساله كه بوسيله خمينی به جنگ فرستاده شده و بعد از اسارت بوسيله عراق به سازمان پيوسته بودند، بسيار ناگوار است، ولی واقعيت دارد. آنها هم سلاح در دست در ميدان محشر اين سفر مرگ حضور دارند. پس چه شد آنهمه شعار رهبری مجاهدين بر عليه سوء استفاده رژيم دجال خمينی از كودكان در جنگ؟ اگر خمينی ددمنش آنها را گوشت دم توپ خود كرده بود، چرا آنها را باز هم در جنگ و اين بار در اردوی « تنها آلترناتيو دموكراتيك » او ميبينيم؟
پاسخی نيست. همچنانكه از نوجوانان خود سازمان هم در ميان شهدا نشان داريم، شهيد 17 ساله خانواده گنجهای نمونهای از آنست.
بالاخره لشگر شكست خورده به قرارگاه برميگردد. روحيهها متفاوت است. بخشی با ديدن جنگ حساب ناشده متفكرند و اكثريت بر حسب عادت چون آقای رجوی عمليات را پيروزمند و «فروغ جاويدان» خود را فخر تاريخ مبارزه و پيروزی بزرگ «خلق» ايران مينامد، لب به تائيد ميگشايند.
در همين هنگام فرماندهانی سخن از حمله نهائی در دو تا سه هفته بعد ميكنند…
حال بد نیست چند جمله از تحليلهای آقای رجوی را بعد از جنگ ایران و عراق و همچنین بعد از فروغ جاویدان، از مصاحبههای او با راديو مجاهد نقل كنم:
- «خمينی بچههايشان را هم به قربانگاه ميفرستاد... و بعدش هم ميگفت كه زن خوب آنست كه… جسد شوهرش را هم كه آوردند، زير تابوت را خودش بگيرد و اظهار خوشحالی و افتخار هم بكند.»
- «بعد از آتش بس و بعد از عمليات فروغ جاويدان ديگر هيچ راه فراری برای رژيم موجود نيست. طرف مقابل ما در حالت قفل كامل است.»
- «بعد از پذيرش صلح رژيم خمينی را ميتوان به جانور زهر خوردهای تشبيه كرد كه منگ و گيج، تلو تلو خوران و با شتاب به جانب قبر پيش ميرود.»
همچنین او در شرايط ختم جنگ كه بحث لزوم پرداخت غرامت و خسارات جنگ مطرح است، با بری کردن کامل عراق از مسئولیت شروع جنگ ميگويد:
-«عراق در مقايسه با ساير دول منطقه ناوابستهترين آنها بود. به اين ترتيب عراق بهترين طعمه برای سياست جنگ افروزانه خمينی بود.» (بي آنكه فراموش كنيم كه خمينی هم مانند رجوی غم منافع مردم را نداشت و در قرارداد الجزاير تمام آنرا به حراج گذاشت.)
با يادآوری گذشت 14 سال از ختم جنگ و عمليات مجاهدين و بقای ولو ناپایدار رژیم بعد از جنگ و حتی بعد از مرگ خمینی ، رهبر مجاهدين به مصداق «حرف مرد يكی است» همچنان به تكرار همان دعاوی و تحليلها در هر نشست و در هر مصاحبه بسنده كرده است و هيچ نيازی به پاسخ گوئی نسبت به آنهمه تحليلهای بيراه و بهای گزاف آن نميبيند.
رژيم ظلم و زور و تزوير آخوندها بنا بر جبر تاريخ رفتنی است. بخصوص كه اين رژيم در مقابل زنانی مقاوم و جوانانی پويا و آگاه و خواستار آيندهای متفاوت و مطابق زمان قرار دارد. ولی اين سقوط به هيچوجه تأييد كننده سياستها و تحليلهای غلط 21 ساله رهبری مجاهدين و بهای سنگين آن نخواهد بود.
آيا رهبری مجاهدين اين بار هم در گريز از قفل شدگی خود «فروغ جاويدان» ديگری را تدارك می بيند؟ا
منیژه حبشی (ایران پرورش)
۱۶ آبان ۱۳۸۱ برابر۷ نوامبر ۲۰۰۲
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
تیپ یکی از یگانهای ارتشی است. هر تیپ معمولاً از ۳٬۰۰۰ تا ۶٬۰۰۰ سرباز تشکیل شدهاست. معمولاَ ۲ هنگ با هم یک تیپ و ۴ تیپ با هم یک لشکر تشکیل میدهند.
منبع:پژواک ایران