پاشنه آشیل حکومت و دِینِ تاریخیِ اکثریت عظیمی ازمردانِ ایران
منیژه حبشی

 

 

منیژه حبشی

قریب به 40 سال از حاکمیت جهل و جنایت بر کشورمان می گذرد. شاید گاه بنظر رسد که با توجه به پدیده شگرفِ دنیای مجازی و امکان گردش آزاد اطلاعات، دیگر نیازی به روشنگری نیست و کسی از زاویه آگاهی مشکلی ندارد.
به گمان من اما چنین نیست و باید همچنان گفت و روشنگری کرد زیرا معتقدم که تا بعد از سقوط رژیم و آشکار شدن تمامی ابعاد آنچه در این 40 سال با ایران و ما مردم ایران کرده، هیچیک از ما قادر به تصویر سازی ابعاد غیرقابل باور جنایات و خیانتهای رژیم نیستیم و نخواهیم بود. اما آنچه بسیار قابل تامل است بنظر من اینست که بقای رژیم علاوه بر توحش و جنایت پیشگی اش، به اشتباهات و برآوردهای غلط ما مردم تحت حکومت آنها هم برمی گردد.

هرگاه از چگونگی به حاکمیت رسیدن این واپس ماندگان تاریخی بر ایران گفتگو می شود، می بینیم که انگشت های اتهام به سمت روشنفکرانِ دوران دهه آخرِ حکومت پهلوی و دوران انقلاب از هر سو نشانه رفته اند. بسیاری هم بخصوص در میان نسل های جوانتر، ترجیح می دهند خود را آسوده کرده و همه چیز را یکجا به دوشِ نسل پدران و مادران خود که در سال 57 فریب خمینی را خوردند انداخته و دست ها را بهم ساییده و با وجدانی آسوده از عملکرد خویش، چشم بر تاریخ و واقعیت هایِ اجتماعی- سیاسی آن دوران و حتی هم اکنون ببندند. صد البته نقش مبارزین و گروه های انقلابیِ آن دوران، خود دفتر قطوریست که در این سطور نمی گنجد.

من در مقام دفاع یا توجیه ناآگاهی های خود و نسل پنجاه و هفتی ها، چه تحصیلکرده هایی مانند من و چه روشنفکران آن دوران را ندارم و براین باورم که این فریبِ بزرگ را نه یک دلیل، بلکه دلایل تاریخی -اجتماعی بسیار بوجود آورده و تنزل دلایل نزول این فاجعه به یک قشر و گروه را ساده انگاری میدانم. به عنوان مثال می توان نقش عمیقا ارتجاعی مذهب بر اندیشه مردم در طی قرنها و تاریخ سازی های جعلی آخوندها و اعتقادات خرافی و مذهبی شخص محمدرضا شاه و سیاست استبدادِ سیاسی بسیار سنگین او و همچنین بال و پر دادن او به مذهبیون و آخوندها به تصور مقابله با خطر کمونیسم و بسته بودن کامل گردش اطلاعات و امکان آگاهی یابی و… را ذکر کرد و دریافت که دلایل سقوط رژیم پهلوی را به یک یا دو دلیل نمی توان منحصر کرد.

با همین پیش فرض، در این جا من می خواهم فقط به یک زاویهُ اجتماعیِ – فرهنگیِ استمرار این رژیم اشاراتی داشته باشم.

از همان هفته اول به حاکمیت رسیدن خمینی شیاد و جنایت پیشه، روز به روز پرده از نمایش دموکرات نمایی های او در پاریس که به مشّاطه گری یزدی و قطب زاده و بنی صدر همه را فریب داده بود،به سرعت فرو می افتاد. اما در این میان زنان با شامّه غریزی خود اولین کسانی بودند که علائم خطر ارتجاع حاکم را حس کردند و اندکی نگذشته بود که نخستین راهپیمایی در تقابل با دستورات حکومتی برای حجاب اجباری را برگزار کردند.
در باب حجاب و نقش آن در ابقاء رژیم باید بسیار گفت و روشنگری کرد. کوچک شمردن آن، چشم بستن به روی یکی از اصلی ترین پاشنه آشیل های این حکومت مرتجع قرون وسطایی است. اما دراین نوشته هدفم اثبات ضد انسانی بودن حجاب یا از نظر من بی پایه بودن مقوله “حجاب انتخابی” هم نیست. هرچند بیقین به هر دو باور دارم. بلکه غرضم از این نوشته کوتاه یادآوری دردیست که شاید چندان که باید درباب آن سخن نگفته ایم.

از سرکوب زنان همه آگاهیم اما باید پرسید که نیم دیگر جامعه ما که همانا مردان ایرانی بودند چه انقلابی و چه روشنفکر و … چرا نه تنها دست یاری به زنان ندادند بلکه بخشی با سکوت و جمعی با انقلابی نمایی و اکثریت عظیم مردان با نوعی بی تفاوتی رضامندانه، سرکوب و فشار بر زنان را نظاره کردند.
انقلابیون می گفتند: ای بابا! ما با رژیم هزار مشکل داریم که باید برای منافع جامعه و مقابله با امپریالیسم و استثمار و…مبارزه کنیم و شما زنان مسئله تان فقط این نیم متر پارچه را به سر کشیدن یا نکشیدن است؟!

بخشی دیگر معتقد بودند که نمی شود که حکومتِ برآمده از انقلاب را که نام اسلامی هم برخود دارد در این باب به چالش کشید، پس باید پذیرفت و ساکت ماند!

و اما بنظر من بخش بسیار قابل توجهی از مردان جامعه با کوته فکری بی مانندی، بطور غریزی سرکوب زنان را در جهت منافع مردان دانسته و در سکوتی رضامندانه با رژیم همراهی کردند!

آنها ( سخن از اکثریت می گویم و نه از اقلیت یا شاید بشود گفت استثناء ها) حتی علیرغم تجربه این چهل سال سیاه هنوز به همان سکوت و بی تفاوتی ادامه می دهند! همه ما در فضای مجازی مستمرا شاهد ویدیوهایی هستیم که گشت ارشادی ها یا “آتش به اختیار”های حکومت با فحاشی و زور وارعاب، به زنان توهین یا آنها را با ضرب و شتم دستگیر می کنند ولی مردان در کنار ماجرا یا تماشاگرند یا در حال گرفتن ویدیو! البته چند نفری هم لبخند برلب!
درحالیکه در نمونه های اندکی که مردانِ حاضر در آنجا ساکت نمانده و به حمایت از زن قربانی پرداخته اند، کار به فرار مزدوران کشیده شده است.
دیدن این ویدیو بعنوان نمونه شاید بد نباشد. ویدیویی که تازه گیرنده آن بنظر میرسد مردی باشد که از دستگیری دختر جوان متاسف است:

و همه بیاد داریم که چگونه دختر جوان مخالف حجاب اجباری با لگد مامور رژیم از بالای سکو به پایین پرتاب شد. دور و بر او در آن زمان چنانکه عکس ها و ویدیوها گواهی می دهند، مملو از مردان سرزمینمان بود. به یقین به دلیل همان رویه تماشاچی و بیطرف ماندن مردان است که آن مزدور به خود جسارت چنین حمله وحشیانه ای را می دهد:

از نظر من سرکوبِ زنان توسط رژیم، از جانب مردان به درستی فهمِ نشد تا بدانند سرکوب زنان، کلید استمرار این حکومت و نماد برقراری آنست. بواقع ایمان دارم که هرگز این رژیم قادر به تحمل آزادی زنان از قید حجاب نیست و روزی که زنان از این بند رها باشند چنین حکومتی بر ایران حاکم نخواهد بود.
زنان در این 40 سال روزانه، با هر راهی که به نظرشان ممکن می رسید، با رژیم مقابله کردند. هرچند خود من بعنوان یک زن ، از افراط ها و تفریط های مجموعه ما زنانِ جامعه، نمی توانم الزاما راضی باشم ولی اکثر افراط گری ها را ناشی از فضای بسیار خفقان آور حاکم برآنان می دانم. بعنوان مثال، اینکه ایران در جراحی زیبایی بینی و یا … و همچنین استفاده از لوازم آرایش در دنیا رکورد زده باشد مایه افتخار نمی تواند باشد و به یقین سبب درد ودلتنگی من و امثال من بوده و هست. اما عامل اصلی آن را فشار بی نهایت سنگینِ ارتجاع حاکم میدانم.

بیاییم با خود صادق باشیم. چند سال پیش در فضای مجازی خواندم که یک زوج ژاپنی که در همان اوایل انقلاب، برای سیر و سیاحت به ایران آمده بوده اند، وقتی به رستورانی وارد می شوند، رییس رستوران با شرمندگی از خانم درخواست می کند که مطابق دستور حکومت باید در اینجا روسری به سر داشته باشد. مرد ژاپنی می گوید : بسیار خوب، ما نداریم ولی اگر قانون شماست پس لطفاً دو عدد روسری برای ما بیآورید. مدیر رستوران می گوید چرا دو روسری می خواهید؟ و مرد در پاسخ می گوید اگر زنم باید این محدودیت را بپذیرد پس حتما منهم با او همراه خواهم بود.

من نمیدانم این قصه واقعیست یا نه. اما درسی که درآنست بیقین آموختنیست. این همان دِینِ بزرگ ادا ناشده اکثریت مردان ایرانی به زنان ایران است.
رشته های درسی بسیاری به روی زنان بسته شد. مشاغل قضایی زنان مصادره شد. دوچرخه سواری شان ضد اسلام شد. در بخش جدا و در عقب اتوبوس جا داده شدند. مستمر بنام امر به معروف و نهی از منکر، حرمت انسانی شان نقض شد. استفاده از دریا هم برآنان منع شد. درِ ورزشگاه ها هم برویشان بسته شد و… اما مردان ما مانند آن مرد ژاپنی نبودند!

این مثال ها وَرایِ قوانینِ ارتجاعی حاکم است. اکثر اینها موارد برخوردهای روزانه است. مردان برای تفریح و لذت بردن از ورزش، به سالن های ورزشی هجوم بردند و به نگاه حسرت بار زنان در پشت درهای استادیوم ها یا پوزخند زدند، یا بی تفاوت از کنارشان رد شدند و یا حداکثر سری به تاسف تکان دادند، ولی بهرحال به تماشای بازی تیم محبوب خود رفتند…

مردان در جامعه در این سالها دیدند که چگونه حکومت قدم به قدم با تمام قوا تلاش کرد زنان را به کنج آشپزخانه ها براند. دیدند که چگونه با توهین غیر قابل تصور، زنان را موجوداتی خواندند که خداوند عالم! فقط برای لذت دادن به مردان و تولید مثل و رفاه مردان آفریده است! اما حتی برای جلوگیری از اهانت عظیمی که در همین برداشت به خودشان می شود هم نخواستند بهایی بپردازند. آخردر نتیجه این برداشت نسبت به زنان، مردان به حیواناتی شهوتی که توان کنترل غریزه های جنسی خود را نداشته و درحقیقت شهوات بر عقل و سراپای وجود مردان حکومت می کند بدل می شوند! اما ظاهرا اکثریت مردان ما “امتیاز”هایی که این حکومت برای مردان در کیسه داشته را بیشتر از آن به نفع (کوتاه مدت ) خود می دیدند که بتوانند به ضررهای دراز مدت و خانمان برانداز آن بیندیشند.

از نظر من ریشه یابی دلایل فرهنگی عدم مقابله اکثریت عظیمِ مردان ایران با حکومت در سرکوب زنان و نقش عظیم این سکوت یا پذیرش سیاست ضد زن در بقاء این رژیم، نه تنها ضروریست، بلکه در ساختن جامعه آینده ایران بسیار پایه ایست.
اگر به اینکه فرهنگ جامعه مردسالار ایران در بقای این حکومت نقشی اساسی داشته و دارد نپردازیم، بازهم در فردای ایرانِ بعد از سقوط رژیم، علیرغم حتی داشتن بیش از 60 درصد فارغ التحصیل های دانشگاه رفته از زنان و آشکار شدن تاریخ لجن واره چهل سال حکومت جهل و خرافات و عقب ماندگی، جامعه به پالایش واقعی نخواهد رسید.
من صد البته این دِینِ مردان را در کنار جهلِ زنانی که خود در پرورش پسرانی مردسالار و دخترانی گوش به فرمان کوشیده و می کوشند می بینم. این مردان بدست مادرانی پرورش یافته اند که تسلیم قواعد ضد انسانی جامعه مردسالار شده و از همان درون خانواده دخترانشان را برای خانه داری و فرمانبرداری از مردان و پسرانشان را برای برتری بر زنان و اعمال قدرت و زور و محق در تصمیم گیری برای زنان تربیت میکنند. به تلاش هر چه بیشتر در رفع هر دو وجه ناشایست فرهنگی مان عمیقا امید بسته ام.

دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷ 

منبع:پژواک ایران


منیژه حبشی

فهرست مطالب منیژه حبشی در سایت پژواک ایران 

*چگونه باید گفت یا نوشت که وارونه شنیده و خوانده نشود؟   [2023 Oct] 
* حد و مرز های گمشده در تفکر ما!  [2023 Oct] 
*اپوزیسیون و باور کهنه «دشمنِ دشمنِ من دوست من است»  [2023 May] 
*بدعتی خائنانه در وکالت برخی شاکیان دادگاه حمید نوری و دفاع سیاسی وکلای نوری!  [2023 Jan] 
*آیا خشم ما با بیان صفاتی چون بیشرف، قاتل، مزدور، کثافت و...قابل بیان نیست؟   [2022 Nov] 
*به کجای این شب تیره بیآویزم قبای ژنده خود را؟   [2022 Sep] 
*چرا واقعا به تریج قبای عده ای سخت برخورده؟   [2022 Jun] 
*لزوم قضاوت عاری از پیشداوری  [2022 May] 
*ضعف های عمیق فرهنگی جامعه ما و نمودهای آن در امر دادخواهی  [2022 Mar] 
*خوش بود گر محک تجربه آید به میان  [2021 Dec] 
*«روز جهانی عدالت» و آیینه ای در برابر برخی ازمدعیان دادخواهی!   [2021 Jul] 
*خودزنی های ما!   [2021 Mar] 
*طناب جنایتکاران و گردن نوید های ما!   [2020 Sep] 
*ما شریکان دزد و رفیقان قافله ایم!   [2020 Jan] 
*پیشگامان مبارزات چپ ایران را چه شده است؟   [2019 Nov] 
*چرخه معیوب خشونت و قربانیان آن   [2019 Aug] 
*کودکان کار و حقوق نادیده گرفته شده آنها  [2019 May] 
*مصادیق متضاد یک ماده قانون در حکومت اسلامی! «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن»  [2019 Feb] 
*پاشنه آشیل حکومت و دِینِ تاریخیِ اکثریت عظیمی ازمردانِ ایران  [2018 Oct] 
*آیا مردمی با فرهنگِ مشابه یک حکومت، توانائی ساقط کردن آن را دارند؟  [2016 Sep] 
*نوری بر تاریکسرای رهبری مسعود رجوی بر مجاهدین خلق  [2016 Apr] 
*در سوگ مردی مبارز و نمونه ای شگرف از عشق به زندگی و آزادی  [2016 Jan] 
*نگاهی به تراژدی شيلر و سرنوشت ساير منتقدين رهبر و مردم فريبی علی مطهری!  [2015 Dec] 
*رنگِ خونِ ما ، حکومت ایران و اصلاح طلبان آن   [2015 Nov] 
*شادی ضحاک غالب و مغلوب: « بميريد بميريد وزين مرگ نترسيد » ...  [2015 Nov] 
*یادمانهای روزگار سپری شده نسلی سوخته (۱۰) آخرین بخش یادمانهای من [2015 Oct] 
*یادمانهای روزگار سپری شده نسلی سوخته(۹)  [2015 Oct] 
*پرسشی و پاسخی؛ «آیا حقیقت نصفه نیمه، حقیقت است؟»  [2015 Sep] 
*یادمانهای روزگار سپری شده نسلی سوخته (۸)-کوچ به عراق  [2015 Sep] 
*و سرانجام دیوارِ سکوتِ رازِ دولتیِ نسل کشیِ سال ۶۷ ترک برداشت.  [2015 Sep] 
*یادمانهایی از روزگار سپری شده نسلی سوخته (۷) دوران بعد از " انقلاب ایدئولوژیک " تا رفتن به عراق [2015 Sep] 
*روزگار سپری شده نسلی سوخته (۶) شهر فرنگ از همه رنگ [2015 Aug] 
*روزگار سپری شده نسلی سوخته-بخش پنجم از اقامت در فرانسه تا رفتن به عراق [2015 Aug] 
*«عكس واره‌ای از فروغ جاويدان مجاهدين خلق»  [2015 Jul] 
*یادمانهایی از روزگار سپری شده نسلی سوخته؛ بخش چهارم: کشف راه جدید برای بردن غیرقانونی افراد به فرانسه !  [2015 Jul] 
*یادمانهایی از روزگار سپری شده نسلی سوخته-3 بخش سوم : « داداشِشَم که شهید شد»… [2015 Jul] 
*زندگی مخفی که به ما تحمیل شد، هرچند که چریک نبودیم!  [2015 Jun] 
*۳۰ خرداد و آغاز مبارزه مسلحانه يک ضرورت و يا يک اشتباه مهلک؟  [2015 Jun] 
*محکوم کردن جنایت پاریس توسط ایران، همزمان با صدور حکم اعدام سهیل عربی به اتهام «سب نبی»  [2015 Jan] 
*شهادتی کوتاه در مورد مواضع سعید شاهسوندی در مصاحبه با همنشین بهار  [2014 Nov] 
*توقف جنایات هولناک اسیدپاشی های اخیر، دم خروس ادعای حکومتی نبودن این جنایات  [2014 Oct] 
*آنرا که خانه نئین است، بازی نه اینست...  [2014 Jul] 
*شادمانی عمیق من از لگدپراکنی و کتک کاری اردوغان و مشاورش در پاسخ به معترضین!  [2014 May] 
*نور افکنی تابیده بر یکی از اصلی ترین دلایل شکست جنبش مردم در سال 88   [2014 Mar] 
*آقای رجوی مرگ مجاهدین در لیبرتی فقط بار مسئولیت خونهای به هدر داه تان را میافزاید  [2013 Nov] 
*چند نکته در مورد نامه آقای ریحانی خطاب به آقای ایرج مصداقی  [2013 Oct] 
*رهبری مجاهدین خلق و رها شدن اعضاء بی دفاع در اردوگاههای مرگ  [2013 Sep]