PEZHVAKEIRAN.COM با این دارایی فرهنگی‌مان چه می‌توان کرد؟
 

با این دارایی فرهنگی‌مان چه می‌توان کرد؟
آرامش دوستدار

آیا با ده‌ها کتاب شعر و چند اثر منثور، كه محتواشان نه تنها اندیشیدن را برنمی‌انگیزد و نمی‌پروراند بلكه عموماً كنایشی ضد آن دارد می‌توان ذهن و احساس مردم را پروراند و چیزی در آن‌ها برانگیخت که جوانه‌ای برای اندیشیدن شود؟ آموزش و پرورش رفتاری و کرداری و جوانه‌زدن اندیشیدن قطعاً بدینگونه میسر نمی‌گردد که این یا آن باب گلستان و حکایت‌های سرگرم‌کننده و پندآموز بوستان را بخوانیم، یا باب‌های کلیله و دمنه را. واقعاً می‌شود از: «بنی آدم اعضای یک پیکرند، یا اعضای یکدیگرند»؛ یا از: «گاه باشد که کودکی نادان»؛ یا از ماجرای جوانی خردمند که همواره در مجلس دانشمندان خاموش می‌نشسته، و توضیحاً درباره‌ی علت سکوت خود به پدر پاسخ می‌دهد: «ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم» اندیشیدن آموخت؟ این نوع پرسیدن و پاسخ‌دادن در فرهنگ دینی ما تیپیک است، و اصالتاً هیچ جا در این فرهنگ از چنین مرزی فراتر نمی‌رود، و طبعاً نمی‌رفته است. این نوع تیپیک را من در ملاحظات فلسفی، «استخبار» و «اِِخبار» نامیده‌ام. فرهنگ تا زمانی که دینی باشد، مسئله‌ای واقعی برای افراد و جامعه ایجاد نمی‌کند. یک امر فقط در آگاهی یافتن به آن و رویاروی‌ماندن با آن می‌تواند شکل مسئله به‌خود گیرد و اندیشیدن ما را برانگیزد. تا چیزی در وجود ما عجین و پنهان است آن چیز هرگز مسئله نمی‌شود. نخست پس از آنکه توانستیم آن را از خودمان برون آوریم، تا نگریستن در آن و اندیشیدن به آن میسر گردد، آن چیز می‌تواند ما را با مشکل روبه‌رو کند. از جمله به همین جهت حرف شنوی زن از مرد که برای هردو و در هردو طبیعی و عجین بوده هیچگاه نتوانسته در فرهنگ ما مسئله‌ای ایجاد نماید و غم‌انگیز گردد. تصادفی نیست که ما هیچگاه رمان نداشته‌ایم. رمان یکی از بعدهای بسیار مهم و ملموس آگاهی‌یافتن به مسئله و اندیشیدن درباره‌ی آن است. به تک و توک داستان‌هایی که در شعرهامان آمده‌اند، چه نامی می‌توان داد؟ غم‌انگیز؟ غم‌انگیز برای ما آن است که ما را محزون کند. گرچه رمان فقط غم‌انگیز نیست، اما شامل این نوع نیز می‌شود. عیب بزرگ یک داستان غم‌انگیز در ادبیات ما این نیست که ما را محزون می‌کند، بلکه این است که ما را فقط محزون می‌کند، و این تنها کاری‌ست که از آن و در نتیجه از واکنش ما برمی‌آید، به‌جای آنکه ما را به فکر کردن وادارد.

حتا فردوسی ـ او که در آفریدن داستان‌های غم‌انگیز، یا گرفتن ایده‌ی آن‌ها از افسانه‌های قومی و پروراندن زبردستانه‌ی آن‌ها در فرهنگ ما همتا نداشته ـ نیز هرگز نتوانسته داستان غم‌انگیزی بسازد که پیچیدگی‌های درونی داشته باشد، در ابعاد کشش‌ها، خواست‌ها و آرزوهای روانی و درونی ما درهم‌تند، ما را از درون دربرگیرد، تا ما را به اندیشیدن وادارد که چرا چنین حادثه‌ای روی داده، یا این یا آن فرد با چنین خصوصیاتی چه می‌بایست یا چه می‌توانست می‌کرد که حادثه‌ی غم‌انگیز روی ندهد و اکنون که روی داده است چه کند. و این یا آن داستان او به گونه‌ای نیست که ما بتوانیم مشابه آن وضع را برای خودمان تصور نماییم و لااقل از این راه با مکانیسم تصادفات که از هیچ قانونی تبعیت نمی‌كنند آشنا شویم و به واکنش‌های نهفته و ناشناخته‌ی روانشناختی خودمان نسبت به آن‌ها پی بریم. از خواندن داستان‌های غم‌انگیز شاهنامه ما فقط می‌توانیم اندوهگین شویم. اما این اندوه در ما دگرگونی ذهنی ایجاد نمی‌کند تا پرسیدن از آن بزاید. تا جایی که پس از پایان داستان رستم و سهراب، افسوس فردوسی از آنچه روی داده در این درد بروز می‌کند که حتا ستور فرزندش را بازمی‌شناسد، اما آدمی آزمند در این مورد نیز کور می‌ماند. و فردوسی خود از درد این داستان غم‌انگیز به خدا پناه می‌برد. و ما خودمان؟ کتاب را که بستیم، لحظاتی بعد چنانیم که انگار هیچ روی‌نداده است که به ما در آدمی‌بودنمان ارتباطی داشته باشد.

و حالا ما اینگونه جاهای خالی را که برای پرورش احساس و فکر ضروری‌اند با چه پر کنیم؟ نیروی جوانان را چگونه در چه مجرایی بیندازیم که رشدشان فقط برونی نباشد، بلکه از درون نیز بپرورد و ببالد؟ اما چون اینجا صحبت از رمان کردیم، داستان‌نویسان ما در دلشان خواهند غرید: پس ما چکاره‌ایم با اینهمه داستان‌هایی که نوشتیم و آن‌ها را حتا «قصه» هم نامیدیم؟ چرا نتوانیم با این آثار کت و کلفت و گاه چند جلدی‌مان که عمقی انگشتیاب دارند و همه از کوچک و بزرگ آن‌ها را می‌خوانند و می‌فهمند، این خلأ را پر کنیم؟ من در برابر این پرسش اعتراضی سکوت می‌کنم. اما به هرسان خلأ هزارساله‌ی فرهنگی را در هیچ زمینه‌ای، حتا در مساعدترین شرایط، نمی‌توان در ظرف نیم‌قرن پر کرد، اگر اصلاً بشود. پروردن و بالیدن درونی ذهن در لمس، نگرش و گیرش نهان‌های بی‌ظاهر در فرد و جامعه برای نمایاندن داستانی آن‌ها جز آن است که ما از کاهلی و بی‌استعدادی تصمیم بگیریم داستان‌نویس شویم، و دنبال مدلش میان غربیان بگردیم و این اواخر میان نویسندگان امریکای لاتین.

هیچ‌کس، به‌شرط آنکه بداند پرورش و بالش درونی یعنی چه، نمی‌تواند اینگونه مسایل را ندیده بگیرد. ظاهراً همه‌ی این‌ها را نخبگان ما می‌دانند و اگر نمی‌دانند، بعید نیست در مواجهه‌ی با آن‌ها به‌فکر فرو روند. چند دقیقه؟ چند ساعت؟ اصلاً یک دقیقه‌ی تمام طول می‌کشد، که به‌ساعت برسد؟ امکان این نیز هست که خیالشان را نخبگان به اینصورت راحت کنند که این جای خالی را با ترجمه‌ی آثار خارجی یا نام بردن از این یا آن تئوری یا حتا نگارش کمابیش قابل فهم آن می‌توان پر ساخت. اگرچه آدم دلش نمی‌خواهد باور کند که کسی یا کسانی از نخبگان ممکن است این پاسخ بی‌دردسر و ساده‌لوحانه را به آن مسئله‌ی پربعد و دامنه‌دار که ناظر بر رویداد فرهنگی ماست و هیچگاه در دوره‌ی نوین فرهنگ ما، که جایش بوده مطرح شود و نشده، بدهند. اما از قراین برمی‌آید که کوشش ما برای تحقق بخشیدن به این پاسخ دیگر شبانه‌روزی شده است. اینگونه کوشش‌ها در زمینه‌ی ترجمه‌ی آثار ادبی یا علمی خارجی سودمند هستند، اما جای آن خلأ درونزاد را پر نمی‌سازند، آنهم در فرهنگی که سقوطش در همه‌ی ابعاد آن دائماً فزونی می‌یابد. می‌شود پرسید: چه فرقی‌ست میان وارد کردن رادیو، چرخ خیاطی، ماشینِ بطری‌سازی یا سوزن‌سازی از یکسو و وارد کردن داستان ترجمه شده، روانشناسی ترجمه شده، جامعه‌شناسی ترجمه شده؟ چرا نشود: نزد ما هیچ فرقی.

واردات ابزاری و ذهنی

ممکن است برخی که شمارشان هم کم نباشد منکر چنین سقوطی شوند. حتا برعکس در وضع کنونی اعتلای فرهنگی ببینند وگواهشان این باشد که سالی چند سد عنوان کتاب در ایران منتشر می‌شود. چه بنا را برتقلب فطری‌شده‌ی این کسان بگذاریم که با این ادعا بر رونق بازارخود می‌افزایند، چه تقلب فطری‌شده در آن‌ها را ناشی از لگام ‌گسیختگی حداكثر عقل و شعورشان بدانیم، و چه این باور را حمل بر خودفریبی یا ساده‌دلی آ‌ن‌ها کنیم، به‌هرسان از اشتباه بزرگ آنان و نافرجامی آن نمی‌كاهد. واردات و تولیداتی که گفتیم به دو مقوله‌ی مطلقاً نامرتبط تعلق دارند. ابزار فنی یا تکنیکی از مقوله‌ی اول هستند. هرکسی می‌تواند با سوزن بدوزد، و باید سوزن داشته باشد اگر بخواهد چیزی بدوزد. هرکسی می‌تواند اتومبیل براند. از اینطریق ساده‌تر و زودتر به مقصدش می‌رسد و غیره. اما مقوله‌ی دوم نه تنها از اینگونه ابزار نمی‌تواند باشد، بلکه اصلاً ابزار نیست. یک داستان، یا یک کتاب تاریخی یا روانشناسی، یا جامعه‌شناسی یا فلسفی در وهله‌ی اول میدان و هدفی خارج از فرهنگ خود ندارد تا بتواند چون ابزار در خارج آن نیز به‌کار آید، چه رسد به اینکه بخواهد منحصراً در آنسوی فرهنگ خود مورد استفاده قرار گیرد. اشتباه است اگر کتابی از ویکتور هوگو یا بالزاک یا هر نویسنده‌ی دیگر غربی را چنان بخوانیم که انگار آنچه در این کتاب گفته شده، می‌تواند به فضای حیاتی ما ایرانیان، که به‌هرسان غربی نیستیم، منتقل گردد، و همچنان زنده بماند. بنابراین فقط این ماییم که باید هنگام خواندن آن کتاب، فضای حیاتی خودمان را بشکافیم، از آن خارج شویم و به کمک قراین و تخیل راهی به فضای حیاتی کتاب بگشاییم، نه برعکس. چنین کاری به‌هرسان فقط گذرا می‌تواند صورت گیرد.

از سطح معینی به بالا کتاب صرفاً منعکس‌کننده‌ی اندیشیدن و نگهدارنده آن است، نه ابزار برای انجام‌دادن این یا آن عمل. هیچ اثری از این نوع، چون ابزار نیست، نمی‌تواند از مرز حیاتی‌اش خارج شود، و نمیرد. بنابراین راه‌یافتن به اینگونه اثر از فرهنگ غربی که مورد نظر ماست، اگر میسر گردد، باید به این منظور باشد که به اندازه‌ی توانمان شیوه‌ی بغرنج‌یابی و روش پی‌بردن به راه‌حل‌های مربوط را از غربی‌ها یاد بگیریم، نه آنکه بغرنج‌ها و راه‌حل‌های آنان را از آنِ خود بپنداریم و به رتق و فتق آن‌ها بپردازیم. چنین تصور و اقدامی ناآگاه‌ماندن به چرایی و چگونگی رویداد فرهنگی خودمان را پایدارتر و سخت‌جان‌تر می‌سازد، و موجب می‌شود که ما، هر دهه و هر سده‌ای که بر ما بگذرد، در مرداب بغرنج‌های خودمان، که برایمان ناشناخته مانده‌اند، فروتر رویم، و در گمراهی‌ها و سرگردانی‌های روزافزونمان نیاموزیم که هر فرهنگی بغرنج‌های خودش را در درونش دارد و حمل می‌کند. به همین مناسبت این‌ها راه‌حل‌های درونی می‌خواهند، نه بیرونی و عاریتی.

 

31.08.08 | آرامش دوستدار


منبع:سایت آرامش دوستدار


آرامش دوستدار

فهرست مطالب آرامش دوستدار در سایت پژواک ایران 

* دو پرسشی که هرگز از خود نمی‌کنیم  [2016 Sep] 
*ما در اسلام پیر و فرتوت شدیم  [2015 Nov] 
*آرامش دوستدار: ما در اسلام پير و فرتوت شديم…، گزارش آزاده کريمی از سخنرانی آرامش دوستدار در برلين (+ عکس)  [2015 Jun] 
*در قيمومت يک «روشنفکر دينی»  [2012 Aug] 
*پاسخ يورگن هابرماس به نامه‌ آرامش دوستدار و پاسخ وی  [2010 Nov] 
*نامه‌ سرگشاده‌ آرامش دوستدار به يورگن هابرماس  [2010 Oct] 
*دانايی توحيدی  [2010 Jun] 
*مشكل پدیداری من در اسلام  [2010 Apr] 
*چگونه چاه را واژگون كنیم؟  [2010 Mar] 
*افسانه در واقعیت  [2009 Jul] 
*پرسیدن دین و پرسیدن علم   [2009 Mar] 
*ترازنامه‌ای از روشنفکری ما  [2009 Mar] 
*جایی که نمی‌توان تزی را به حربه‌ی خودش زد  [2009 Mar] 
*اسلام‌شناسی ایرانی و ایران‌شناسی اسلامی ما  [2009 Feb] 
*دو پرسشی که هرگز از خود نمی‌کنیم  [2009 Feb] 
*«اهل کتاب» میان چرخ‌دنده‌های مواهب اسلامی  [2009 Jan] 
*تغذیه‌ی اسلام نوزاد از کالبد ایران کهن  [2009 Jan] 
*چگونه و به چه بهایی نیروی دینی ایرانی از شکست سرزمینی خود پیروز به‌درمی‌آید؟  [2009 Jan] 
*حقیقت اعتقاد  [2009 Jan] 
*کانت در میان ما  [2008 Dec] 
*ماهیت مجعول  [2008 Dec] 
*پیمان هولناک  [2008 Dec] 
*بغرنجی در دوره‌ی نوین تاریخ ما  [2008 Nov] 
*ایران اسلامی و زبان فارسی  [2008 Nov] 
*رگه‌های کنونی منش دینی  [2008 Oct] 
*با این دارایی فرهنگی‌مان چه می‌توان کرد؟  [2008 Sep] 
*اشتباه بزرگ درباره‌ی فیلسوفان  [2008 Aug] 
*دینخویی چیست؟  [2008 Aug] 
*سد و سی سال ممارست در هنر نیندیشیدن  [2008 Aug] 
*وضع وجودی انسان در بینش دینی  [2008 Aug] 
*از نوجوانی تا پیری  [2008 Jul] 
*پدیده‌ی «فاحشگی نو»   [2008 May] 
*شناخـت: دروغ بـزرگ فرهنـگ ما  [2008 May] 
*روشنفکر بومی ميان غرب و شرق   [2008 Apr] 
*در يک فرهنگ دينی هر پديده و مسئله‌ای که پيش بيايد، جوابش از پيش داده شده است گفتگوی بهنام باوندپور از صدای آلمان با آرامش دوستدار [2007 Nov]