PEZHVAKEIRAN.COM دفاع از یک ارزش
 

دفاع از یک ارزش
احمد پناهنده


بی هیچ گفتگو دردنامه ی افشاگر ِ آقای مصداقی انعکاس درد و رنج تک تک ما و بسیارانی است که هریک زخمی عمیق از مجاهدین و شخص رجوی در دل و جان و جهانمان داریم. گواهی می دهم همه ی آنچه را که آقای مصداقی به قلم کشیدند، حقیقت دارد و معتقدم بسیار بسیار از نا گفته ها هنوز در سینه ها مانده است امیدوارم که دوستان از هیچ افترا و تهمت و تهدیدی نهراسند و حقایق تاریخی و آنچه را که بر تک تک آنها در این سازمان بغایت ارتجاعی و ضد انسانی رجوی رفته است، قلم بزنند تا در پیشگاه تاریخ نامی نیک از خود به جای بگذارند. چرا گواهی می دهم؟ زیرا خود ده سال از بهترین جوانی ام را در این سازمان با همه ی توانم بر باد دادم و وقتی که به نقطه ی آغازم رسیدم، علی رغم تلاشم در جهت جبران عقب ماندگی ها، نتوانستم به موفقیت چشم گیر، که سزاوارش بودم، دست یابم

اما بسیار دلشادم که به اصالت انسانی ام باز گشتم و از یک سازمان ضد انسانی و ضد زندگی و زندگانی، رهایی یافتم.
البته و صد البته این زندگی دوباره ام را مدیون همسرم هستم که با سوزاندن جوانی ِ جوانش مرا از آن کویر مرگ نجات داد
گواهی می دهم که تمامی مطالب آقای مصداقی در درد نامه ی افشاگرش در نهایت امانت داری واگویی شده است
زیرا خود در بسیاری از این ناجوانمردی های سازمان چه در خارج از کشور و چه در روابط درونی شان در کویر مرگ، حضور داشتم
و همیشه هم مخالف بودم و هربار مرا از تمامی مسئولیت ها خلع می کردند و بعد در کویر مرگ به من لقب " اپوزیسیون " سازمان داده بودند
سعی می کنم از این پس در آرامش آنچه بر من گذشت، به اطلاع ملت ایران برسانم تا در سینه تاریخ ثبت شود
 
یادم می آید وقتی درخواست جدایی ام را برای کاک حسین اصفهانی نوشته بودم، سعی کرد مرا اندرز دهد که نروم و بمانم
اما من می گفتم باید بروم
تا اینکه گزارشم به دست فرمانده ی تیپ رحیم ( اصغر زمان وزیری ) رسید.
شبی بعد از شام مرا به دفترش خواست تا ببیند که چرا می خواهم بروم؟
همینکه وارد اطاقش شدم، بی هیچ بفرما و سلام و درود، سرش را که پشت میزی نشسته بود، پائین انداخت و کوچکترین نگاهی به من نکرد
من هم مدت ده تا 15 دقیقه همینجوری کنار در ایستاده بودم
بناگه بلند شد و بدون اینکه حرفی با من بزند و نگاهی به من بکند، در طول اتاق راه رفت
و وقتی که خسته شد، برگه گزارشم را به من نشان داد و فریاد کرد که این چیست که تو نوشتی؟
گفتم درخواست جدایی
وقتی فهمید که قرص هستم و جدی سخن می گویم، کمی نرم شد و گفت:
ببین دهقان
ما همه مان در زندانی به وسعت عراق اسیر هستیم
آیا وجدانت قبول می کند که رهبری را تنها بگذاری؟
گفتم مگر رهبری می خواست تصمیم بگیرد و به عراق برود، با ما در میان گذاشته بود؟
تازه هر کس مسئول زندگی و آینده ی خودش است
تصمیم بر این است که همانطور که آزادانه به سازمان پیوستم، مایل هستم آزادانه از سازمان خارج شوم
و هیج هم دوست ندارم کسی مانعم شود
ناگه بلند شد و دادی کشید که این مزخرفات چی است که نوشتی؟
تو داری به سازمان ظلم می کنی
گفتم چه ظلمی؟
مگر پیوستن  و گسستن از سازمانی جرم و ظلم است؟
گفت تو به سازمان بدهکاری
گفتم بدهکار؟
حتمن شوخی می کنید
و بعد ادامه دادم که اگر سازمان اینجا خرج خوراک و پوشاک و محل خوابم را می دهد
اما من گذشته از همه امکانات مالی و استقراری و جان جوانم را به رایگان در این راه گذاشتم
بنا براین بدهکار نیسنم و ادعایی هم ندارم که طلبکار باشم
وقتی گستاخی مرا دید، بلند شد و فریاد کرد و همزمان گزارشم را پاره کرد و کاغذی جلویم گذاشت و بعد خودکاری دستم داد که بنویسم
گفتم چی بنویسم؟
گفت آنچه که من می گویم بنویس
گفتم آنچه که نوشتنی بود در گزارشم نوشتم که شما پاره کردید
تازه آنچه که شما می خواهید بگویید که من بنویسم، تراوش ذهن و درون شما است نه من
و خودتان می توانید بنویسید  از من نخواهید که چنین کنم
گفت می گویم بنویس، من
گفتم من همان منی که از ذهن شما تراویده، نمی نویسم
بعد در حالی که به من پرخاش می کرد، گفت:
در انقلاب کوبا فیدل کاسترو گفته بود هر کس که به جبهه پشت کند، حکمش اعدام است
خندیدم و گفتم اما در حرکت حسین برای آفریدن کربلا، حسین منزل منزل وقتی می ایستاد با همراهانش در باره ی عواقب راه و هدف سخن می گفت
و می گفت ما می خواهیم برویم این حماسه را درست کنیم
لذا هرکس به هر دلیلی مایل نیست شرکت کند، برای اینکه کسی نفهد شبانه اردوی ما را ترک کند
رحیم عصبی شد و گفت تو داری انقلاب ما را به رخ مان می کشی؟
من هم گفتم شما دارید انقلاب کونیستی کوبا را به رخ من می کشید؟
مگر من مارکیسیت هستم؟
بعد دید که حریفم نیست
با پرخاش داد کشید و گفت برو بیرون مردکه ی نمک نشناس
برو گم شو
من هم رفتم گم شدم
 
احمد پناهنده

منبع:پژواک ایران