به سوی آینده
فاضل غیبی
این در حالیست که سده بیستم میلادی، سده رژیمهای توتالیتر بود و درسآموزی از تجربیات موجود دشوار نیست. نه فقط رژیمهای توتالیتر هیتلری و استالینی، بلکه شماری دیکتاتورهای ریز و درشت نیز با استفاده از روشهای مشترک کسب قدرت کردند و در راه حفظ و تحکیم آن، کشور خویش را دستخوش بحران و جنگافروزی ساختند.
جالب است که الگوی رفتاری این رژیمها چنان یکسان بوده که گویی از هم میآموختند و یا شاگردان یک استاد بودهاند. این نیز شگفتانگیز است که توده مردم هر بار نه تنها از«شیاطین نخبه» مانند موسولینی، هیتلر و یا استالین فریب خوردند، بلکه آلت دست مردانی نهچندان هوشمند، مانند عیدی امین، صدام حسین و یا قذافی نیز شدند و پس از تحمل قربانیها و فجایع بسیار توانستند از دست آنان رهایی یابند.
به هر روی، فرمول کسب قدرت دیکتاتوری ساده است و همواره بر چهار پایه تکیه دارد:
۱)کنترل نخبگان
۲)کیش شخصیت
۳)دشمنان خیالی
۴)اعمال ترور
در هر کشوری که حکومت نتواند در راه پیشرفت دمکراتیک گام بردارد، به بحرانی دچار می شود که باعث نارضایتی نخبگان و تمایل به تحولی انقلابی میگردد. در این میان فردی که با استفاده از بحران به وسیله کودتای نظامی و یا حزبی به قدرت میرسد، می تواند با پشتیبانی گروهی منسجم خود را به عنوان «رهبر جنبش» برای عبور از بحران جلوه دهد، تا در اطرافش کیش شخصیت شکل گیرد.
از آنجا که «رهبر» تازه قدرت یافته، نمیتواند با اقداماتی بر بحران موجود غلبه کند، به دشمنانی داخلی و خارجی نیاز دارد، تا با سرکوب اولی و جنگ با دومی، رهبری خود را تثبیت نماید. او با سرکوب بیرحمانه مخالفان واقعی و یا خیالی، هم میدان را از رقبای احتمالی پاکسازی میکند و هم به توده مردم میفهماند که مقاومت در برابر اراده معطوف به قدرتش بینتیجه است.
فراتر از این، رژیمهای دیکتاتوری و توتالیتر در سده گذشته با استفاده از رسانههای مدرن توانستند به چنان کارزار تبلیغاتی دامن زنند که توده مردم را به پشتیبانی وامیداشت، به حدی که در مرحلهای چنان به نظر میرسید که رژیم موجود تا ابد برقرار خواهد ماند. اما خوشبختانه عمر هیچیک از آنان دیری نپایید. گرچه رژیمهای توتالیتر با داعیه جهانگیری و تبلیغات وسیعتر به مراتب از سختجانی بیشتری از رژیم های دیکتاتوری برخوردارند.
بنابراین پس از تعیین ماهیت رژیم، گام دوم یافتن راهکارهایی است که بتواند پیش از آنکه چنین رژیمهایی شیرازه کشور را از هم بگسلند، آنها را ساقط کند. در این میان تشخیص مانع اصلی در راه سرنگونی چنین رژیمهایی، از اهمیتی تعیین کننده برخوردار است و شگفتا که دلیل اصلی ماندگاری، نه پشتیبانی توده مردم، نه قدرت سرکوب و نه توانایی تبلیغاتی، بلکه «نخبگان» زیر کنترل رژیم هستند!
از آنجا که چنین رژیمهایی حتی با همه نوع شیوههای «ترور و تطمیع» نیز نمیتوانند امنیت اجتماعی و اقتصادی فراهم آورند، رفته رفته هم آتشبار تبلیغیشان کماثر میشود و هم واهمه از نیروهای سرکوبگرشان رنگ می بازد. بنابراین آنچه هنوز رژیم را برقرار نگاه میدارد، «قشر نخبگان» است، که در نظام پیشین (به سبب ناتوانی از دامن زدن به پیشرفت دمکراتیک کشور)، خواستار «تحول انقلابی» بود و در سایه رژیم جدید به مزایا و موقعیتی مطلوب دست یافته است. از این رو در موضعی بینابینی از «نارسایی»های موجود شکوه می کند، اما بیش از آن مدیون رژیم است که بخواهد قدمی در مخالفت با آن بردارد.
بحران فراگیری که جامعه ایران را در خود فرو میبرد، گرچه قشر پشتیبان ملایان را کمشمار ساخته و اکثریت قاطع ایرانیان را به مخالفت برانگیخته است اما بر سختجانی رژیم خدشهای وارد نیاورده است. علت این پدیده، که موجب شگفتی جهانیان نیز هست، پشتیبانی نامحسوس قشری از ایرانیان در موضع بینابینی است.
این درحالیست که رفتار ضدانسانی حکومت جهل و جنایت از یکسو و روشنگریهای ایراندوستان در چهار دهه گذشته از سوی دیگر، کوچکترین حقانیتی برای جریان چپ اسلامی بجا نگذاشته است. از این رو کافیست مخالفان حکومت اسلامی دستاوردهای پژوهشی چهار دهه گذشته را آویزه گوش قرار دهند تا زمینه اتحادی واقعی، پایدار و صمیمانه فراهم آید.
در دهههای گذشته پژوهشهای روشنگرانه در سه زمینه راهگشا بودهاند:
۱)جامعه ایران در دهههای پیش از انقلاب اسلامی از یافتن آگاهی درباره مزایای دمکراسی و راهیافت گذار به نظام دمکراتیک بازمانده بود. خوشبختانه اینک اکثریت قاطع ایرانیان نه تنها خواستار چنین نظامی هستند، بلکه بدین آگاهی نیز رسیدهاند که دمکراسی سیاسی بر بستر دمکراسی اجتماعی ممکن است و با نظام اقتصادی آزاد، همبستگی جداییناپذیر دارد. به عبارت دیگر، نظام دمکراتیک تنها در جامعهای با نظام اقتصاد سرمایهداری قابل تحقق است و هواداری از دمکراسی در عین مخالفت با سرمایهداری دروغی بیش نیست.
۲)در دهههای گذشته بزرگترین مانع در راه مبارزه با توتالیتاریسم اسلامی این بود که رژیم برخلاف دو نمونه تاریخی خود، از دین توده به عنوان ایدئولوژی «سوء استفاده» میکرده است. اما در این میان پژوهشهای دینشناسانه در هماهنگی با تعقل تاریخی به نحو شگفتانگیزی پرده از رازی بزرگ برداشته و نشان دادهاند که اعراب در دورانی که زیر لوای عمر گرد آمدند تا همچون دیگر بیابانگردان تاریخ مراکز تمدن را تسخیر و غارت کنند، خواندن و نوشتن نمیدانستند و همه نوشتارهای اسلامی از سده دوم به بعد نگارش یافتهاند. بنابراین به یقین علمی و عقلی ماجرای اسلام چیزی نیست، جز دینسازی عامدانه توسط دستگاه خلافت، که برای حفظ سلطه خود بر سرزمینهای تسخیر شده، عقاید و سنتهای زندگی اعراب را به عنوان دینی جدید پرداختهاند.
۳)پژوهشهای گسترده بیش از پیش نشان میدهند که فرهنگ ایرانشهری بالیده در دو هزار سال رشد مدنی، امپراتوری ایران را پیش از تهاجم اعراب به یکی از مهدهای تمدن بدل ساخته بود و ایرانیان در بسیاری دستاوردها (مانند کشورداری فدرال و ارزشهای اخلاقی والا) سرآمد جهانیان بودند. ایرانیان میتوانند با تکیه بر چنین میراث فرهنگی والایی به نوسازی کشور بنا بر نیازهای دنیای امروز موفق شوند.
بنابراین دمکراسیخواهی بی چون و چرا و همهجانبه، رهایی از اسلام و بازیافت منش و کردار ایرانشهری، سه راهکردی است که بدان میتوان به شاهراه گذار از حکومت اسلامی و نوسازی ایران مدرن نزدیک شد. در این میان میهندوستی و رفتار به ارزشهای اخلاق ایرانشهری (بجای حزببازی در عین رفتار به پلشتی اسلامی) از اهمیت ویژهای برخوردار است .
امروزه در برابر حکومت اسلامی دو راه بیشتر نیست:
یا پشتیبانی توده چپ اسلامی از آن ادامه مییابد و در نتیجه جامعه جهانی مجبور خواهد شد، برای جلوگیری از دست یافتن رژیم به سلاح اتمی، به پیشگیری برخیزد و در این صورت رژیم اسلامی پایانی مانند رژیم هیتلری توأم با خرابیها و قربانیهای بسیار خواهد یافت؛
و یا نخبگان ایرانی خواهند توانست با پریدن از سایه خود به چنان آگاهی دست یابند که با تکیه بر آن نفوذ دستگاه تبلیغی رژیم اسلامی را به عقب برانند.
روسیه از این دید، نمونه موفق گذار مسالمتآمیز از رژیم توتالیتر بود که در آن نخبگان توانستند هرچند در زمانی طولانی و با قربانیان پر شمار، اما رفته رفته از ایدئولوژی حاکم فاصله بگیرند و گرچه هنوز نتوانستهاند جانشینی دمکراتیک برای حکومت کمونیستی برقرار کنند، اما موفق شدند بدون آنکه به جنگی جهانی دامن زده شود، پر قدرتترین حکومت توتالیتر تاریخ را برکنار سازند.
نخبگان ایرانی در دوران پیش از ۲۸ امرداد از کوشش برای تحکیم دمکراسی درماندند و در دوران پس از آن با بایکوت حکومت محمدرضاشاه مسئولیت شکل نگرفتن اعتماد ملی و قدرت یافتن چپ اسلامی را متوجه خود ساختند. آنان امروز باید بتوانند به خاطر آینده ایران، از کورهراههای چپ اسلامی بازگردند.
منبع:پژواک ایران