PEZHVAKEIRAN.COM سوراخ موش یا تهاجم حدّاکثر
 

سوراخ موش یا تهاجم حدّاکثر
شاهین مهران

 
خبر قتل گروهی کثیر از افراد پادگان اشرف، وحشتناک بود و مرا در اندوهی عظیم فرو برد. امّا تکان دهنده نبود، زیرا من هم مثل دیگران منتظر چنین واقعه ای بودم. و از یک رزیم جنایتکار شگفت نیست، جنایاتی از این بزرگتر هم انجام خواهد داد.
پیش بینی آن حادثه نبوغ زیادی نمیخواست. یک چوپان بی سواد و پشت کوههای دور دست که نه با سیاست سروکار دارد و نه با جامعه، نیز میداند که یک گله ی گوسفند را اگر در دل کوهستان، روزها و هفته ها و ماهها بدون یک محافظ یا سگ پاسبان رها کند، لاجرم گرگ بآنها میزند. دیدن چنان گله ی بی سرپرستی نه تنها اشتهای گرگها حتی شغالها را هم تحریک میکند.
دردناک بودن کیفیت آن حادثه، سبب شده که صبح و شام آن خبر ذهن مرا رها نمیکند و همه جا همراه من است.  دو سه شب پیش نیز بخوابم آمد. و این است آن رؤیا :
دیدم که صدمینِ این صد نفر در پادگان اشرف منم.  و من نگهبان بودم بر فراز برج دیده بانی.  از آن بالا میدیدم که مقام رهبری ۹۹ نفر افراد مجاهد را در میدان وسط پادگان جمع کرده و برای ایشان سخنرانی مهیّجی ایراد میکند.  از تهاجم حدّاکثر به هنگام برخورد با دشمن ضد بشری میگفت و دشمن را از بیخ و بُن نابود کردن.
شور حماسی او نه تنها مجاهدان بل خود او را به هیجان آورده بود و میخواند:
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست،  چرخ بلند
من نیز بر فراز آن برج  به شور آمده بودم. در آن تیرگی شب سیاه  به سراپای مقام رهبری می نگریستم، و در آن لحظه او را رستم میدیدم،  وه  چه  شکوهی !
و در همان حالت خلسه، یکی از آن میان پرسید:
البتّه که این جان ناقابل حدّاقلی است که من و هر مستضعف دیگر به قدومت فدا میکنیم، امّا با کدام سلاحی دست به تهاجم حدّاکثر بزنیم؟  تو خود فرمودی که ما سلاحهایمان را به آمریکاییها تحویل دهیم. و همه ما را خلع سلاح کردند!
که فریاد مقام رهبری در آمد که :
ابله بعد از این همه سال هنوز نفهمیده ای که ما را خلع سلاح نکردند، بلکه ما خود سلاحهایمان را تحویل ایشان دادیم.
فرد مزبور با حالت شرمندگی و با صدایی لرزان گفت:
امّا تو در آن سالهای دور بما مرهمی بنام سیانور میدادی،  و میگفتی که مجاهد زنده بدست دشمن نمی افتد، حتّی اگر بدنتان از گلوله های مسلسل دشمن آبکش شده باشد، ولی یک درصد احتمال باشد که نیمه جان بدست دشمن بیفتید، حتماً سیانور را بخورید.
اکنون لااقل لطفی کن و آن سیانور را بما برسان، که دشمن را بور بور کنیم!
باز فریاد مقام رهبری برخاست که :
ابله سیانور متعلق به زمانی بود که ما  «آنی»  داشتیم،  اکنون که آن را نداریم، هرچه مظلومانه تر جان ببازیم،  اشک بیشتری از چشمان خلق شهید پرور خواهیم گرفت و کرسی کامرانی خود را استوارتر خواهیم کرد !
دیدن آن گفت و شنید برق از من پراند.  بسرعت عرشه برج دیده بانی را ترک کردم و گریزان بسوی زیرزمینها دویدم تا سوراخ موشی پیدا کنم.  در ته  انباری آنرا یافتم.
امّا یک نگرانی در آن لحظه دامن مرا گرفته بود، که مقام رهبری در این لحظه وحشتناک چگونه از تختگاه خود به طرفة العینی خود را به قتلگاه اشرف رسانده  تا شربت شهادت بنوشد و به این آرزوی یک عمر خود کامیاب شود.  آنجا بود که بیت زیر بخاطرم آمد:
اگر تیر از ترکش رستمی است
نه بر کشته،  بر زنده باید گریست
در این لحظه فشار سوراخ موش که خود را در آن می تپاندم مرا از خواب پراند ! 
 
۲۹ سپتامبر ۲۰۱۳
شاهین مهران

منبع:پژواک ایران