PEZHVAKEIRAN.COM خانۀ موریانه زدۀ ما (بخش دوم)
 

خانۀ موریانه زدۀ ما (بخش دوم)
شاهین مهران

بررسی مسائل فرهنگی روزگار شاه، که ما خود شاهد بودیم، هرچند خلاصه برگزار شود، تألیف چند جلد کتاب را می طلبد. کار یک روز و دو روز نیست، کاری ژرف و بزرگ است، مدتی دراز و گروهی مسلط به موضوع شرط اول اجرای چنان طرحی است

من در اینجا فقط بعضی نکات را که گاه و بیگاه مطرح میشود، بطور بسیار خلاصه بازگو میکنم، و هدفم برانگیختن استادان و مطلعان به بحث در این زمینه است. باشد که در نتیجۀ تحقیقات این گروه علتهای شکستهای پی در پی ملت ایران از زمان مشروطه به این سو روشن شود، و باشد که این ملت گرفتار سرانجام تکانی بخورد و سُکّان کشتی در گرداب افتادۀ خود را بدست گیرد و آن را بساحل نجات برساند

 

محاکمۀ شاه

 

اوان انقلاب بود. هنوز شاه در ایران بود. گاهی از خمینی ـ که بیرون ایران بود ـ شنیده میشد که شاه باید برود. در آن زمان برای من خیلی عجیب بود. شاه کجا برود؟ مگر خانۀ خاله است؟ دارد انقلاب میشود. دشمنان مردم ـ حد اقل ـ باید دستگیر و محاکمه و کیفر شوند. شاه رأس دشمنان مردم و مسئول اول همۀ جنایات آن دوران است، خمینی چه می گوید؟ شاه برود و همۀ  پولهائی را که چپاول کرده ببرد. هر کاری را هم که انجام داده ناز شستش!  فقط برود تا خمینی بیاید و شاه شود، همین؟

بهر حال من نفهمیدم. شاه رفت. بسی از دوستان و یارانش نیز رفتند. معدودی چون هویدا و نصیری را هم گذاشتند. که بعد بی محاکمه و ناگهانی اعدام شدند. کسی هم نفهمید چه شد. آیا اعدام هویدا و نصیری بعلت آن بود که آن دو در جریان سیاست دین سازی و آخوند پروری شاه در سالهای آخر حکومت او بودند، و میدانستند شاه با آخوند چه سر و سرّی داشته است؟ باز هم نفهمیدم

 

دلم می خواست شاه محاکمه میشد و خیلی چیزها در مورد خیلی مسائل از جمله سیاست فرهنگی او از او سؤال میشد. اما نشد. بعدها آرزو کردم چه خوب بود دست اندرکاران اصلی حکومت شاه محاکمه میشدند و همه چیز از ایشان پرسیده میشد. اما نشد. بعدا شنیدم خانلری را دستگیر و محاکمه کرده و بعد آزاد کرده اند. از او نقل شد که: «کوفتشان شود! همۀ پولهای مرا گرفتند»! آرزو کردم چه خوب بود در محاکمۀ او حضور میداشتم و دفاعیات او را می شنیدم، که نشد. ولی از همان یک جملۀ منقول از او داوری من این بود که آخوند او را بطمع دارائیش گرفته، آنها را از چنگ او خارج کرده و رهایش کرده. همین و نه بیشتر

 

پردۀ اول

 

سالها و سالها گذشت، تا آنکه چندی پیش در یک مصاحبه تلویزیونی در آمریکا (یوتیوب) دیدم که خبرنگار از جامعه شناس پرسید: «خانلری بهتر است یا صادق هدایت؟» پاسخ بیدرنگ جامعه شناس این بود که خانلری بهتر است. و اندکی در بارۀ خودکشی هدایت گفت و غیره

خیلی جا خوردم. از پاسخ بیدرنگ جامعه شناس حدس زدم که او آن هردو را می شناسد. اما کماکان در حیرت باقی ماندم. می توانستم حدس بزنم که جامعه شناس جوانها را پیش نظر دارد، و بلافاصله نظر داده که خانلری بهتر است، که این همه جوان نومید و بی آینده دست به خودکشی نزنند! اما این از جامعه شناس کافی نیست. در نظرم آمد که درویش قونیه پر بیراه نمی گوید

هر کسی از ظنّ خود شد یار من

وز درون من نجست اسرار من

سرّ من از نالۀ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

جامعه شناس در بارۀ نویسنده ای چون هدایت بایست بیشتر به ژرفا بنگرد. والّا گمان نمی کنم کسی خودکشی را تجویز کند جز یک آدم بیمار. و باید توجه داشت که ادبیات فارسی از هزار سال پیش تا کنون یک خصیصۀ درون نگری دارد، و این برخاسته از نوع زندگی اجتماعی و فرهنگ ایرانی است، و خواهی نخواهی روی عنصر ایرانی تأثیر عمیق نهاده است. شما اگر شعر منوچهری دامغانی را بخوانید که شاعر شراب است و هرگز درون نگر نیست و روحیۀ درون نگری یا عرفانی ندارد و شاد و شنگول است، اما گاه در شعرش به عمق میرود که بهیچ وجه با دیگر شاعران شراب خاصّه نوع فرنگی آن قابل مقایسه نیست

به همین قیاس اگر به هدایت بنگرید او جهاندیده است و به درویشها می ماند گرچه هرگز روحیۀ عرفانی ندارد، ولی روحیۀ درویشی و جهانگردی دارد. نویسندۀ رنگین نامه های زمان شاه که نبوده. نویسنده ای درون نگر و پرمایه است. هزار ایراد هم اگر از او بگیرید او سوارکاری تیزتک است. کاش بسی از نویسندگان دیگر ما نیز بهره ای از شخصیت استوار او را داشتند. بهر حال هدفم نوشتن دربارۀ افکار هدایت نیست که حرف در آن باره زیاد است. خاصه در بارۀ افکار و نثر هدایت حرف زیاد دارم. شاید بعد بنویسم

به آقای جامعه شناس می گویم، درست است که هدایت مرگ خود را خود برگزید، ولی مگر در زندگی آزاد و آزاده نزیست؟ مگر هدایت به مردم ایران هشدار نداد و ایشان را از طاعون آخوند برحذر نداشت؟ اگر همین یک خدمت را به نسل بعد کرده باشد کافی نیست؟

اما خانلری مگر وزیر فرهنگ یکی از بدنام ترین دولتهای شاه یعنی کابینۀ علم نبود؟ و مگر همان وزیری نبود که برای نخستین بار طرح سپاه دانش یعنی میلیتاریزه کردن فرهنگ ایران را بمرحلۀ اجرا درآورد؟ مگر خانلری رئیس بنیاد فرهنگ و رئیس و مجری بسیاری ادارات و پروژه های فرهنگی زمان شاه نبود که فرهنگ کشور را مستقیما تحت کنترل شاه و تحت سانسور شدید او نگه داشت؟ در همان زمان که کانون نویسندگان با چنگ و دندان از فرهنگ کشور پاسداری میکرد و با شاه و کابینۀ تبهکار علم درافتاده بود، مگر خانلری نبود که فرهنگ کشور را بطور جدّی به زیر سلطۀ شاه و ساواک داد؟

خانلری در بنیاد فرهنگ کتاب چاپ میکرد با بودجۀ هنگفت شاه و شهبانو، و چه بسیار پژوهش ادبا را بنام خود درمی آورد

هدایت برای چاپ کتابش به هند رفت. کتاب را در آنجا چاپ کرد و برگشت تا گرفتار سانسور ایران نشود. کلمات از نظر او هر یک معنی و رسالتی داشتند. خرج سفر و چاپ را نیز از جیبش پرداخت

رابطۀ بین خانلری و پسرخاله اش نیما یوشیج شاعر آزاده و بنیانگزار شعر نو یک رابطۀ

 ادبی و خانوادگی صِرف است. نیما که یک معلم گوشه گیر و فقیر بود، و هر روز ترس آن را داشت که همان نان بخور و نمیر ناچیز معلمی او توسط پسرخالۀ محترم ضبط شود، مگر عضو یک سازمان چریکی مسلّح بود که برای نابود کردن دولت پلید شاه و علم اسلحه کشیده باشد؟ نیما تنها جرمش آن بود که مردی آزاده بود، و راه خانلری را نمی پسندید، و یک زندگی ساده و پاک داشت مثل خیلی های دیگر. خانلری تحمل او را نیز نداشت و نه تنها با او که با شعر او هم دشمنی می ورزید. انتظار دارید که شعر شاعران انقلابی را پذیرا باشد؟ بنابر این تیرباران کردن نویسنده و شاعر انقلابی در حقیقت پیش از آنکه خواستۀ شاه باشد، آرزوی خانلری ها بود

از جامعه شناس می پرسم: خانلری بیش از هدایت به مردم ایران و فرهنگ کشور خدمت کرد؟ در آن دوران معیار ما آن بود که هرکس را که بیشتر به مردم خدمت کرده بود، ارج بیشتر می نهادیم. ولی یک خادم را با یک خائن مقایسه نمی کردیم که قیاس مع الفارق است

پیش از شنیدن قضاوت جامعه شناس دیده بودم که کتابهای صادق هدایت در جمهوری اسلامی اجازۀ چاپ نمی یابند، اما خانلری حتی از تجلیل و بزرگداشت آخوند نیز برخوردار است

با خود گفتم اگر وضع فرهنگ کشور بهمین روال پیش رود، یک قرن بعد مجسمۀ خانلری بعنوان بزرگترین شخصیت فرهنگی یک سده پیش،  در ایران و  ایرانجلس برپا خواهد شد

و مصراع حافظ بیان حال کنونی ماست که: وای اگر از پس امروز بود فردائی

***

در یک جامعۀ عوام و عوام زده اندک اندک جهالت نهادینه میشود، روشنائی اندیشه کم سو می شود و بارقه های روشنفکری ناپیدا میگردد. آنچه روزنامه و رادیو و تلویزیون می نویسند و می گویند ـ که همه املای دیکتاتور حاکم است ـ اصل میگردد. دانایان و دانشوران به گوشه ها رانده می شوند و کم کم فراموش میگردند. خانلری و هم پیاله هایش چهل سال و بیشتر گردانندۀ فرهنگ مملکت میشوند. حکومت که حزب توده را متلاشی کرده است، خلیل ملکی را محاکمه و محکوم به زندان میکند که چرا از حزب توده انشعاب کرده ای؟

و این جامعه ای میشود که اکنون ما هستیم. جامعه شناس آن از تحلیل اندیشه و نویسنده عاجز می ماند و می گوید خانلری زندگی است و هدایت مرگ. یعنی در چنین جامعه ای مرگ و زندگی مخلوط و مشتبه میشوند. بنابراین کفتارهای سیاه از غارها بیرون آورده میشوند و امام و رهبر و خدا میگردند. و این است جامعۀ امروز ما! بر ما مبارک باد

 

پردۀ دوم

 

در این گیر و دار بود که از قضای روزگار و با کمال شگفتی، من به آرزوی دیرین خود دست یافتم. یعنی به محاکمه کشیدن شاه و سران رژیم او. داستان اینکه ماهها پیش در سایت پژواک مقاله ای دیدم از احسان یارشاطر با عنوان "رستاخیز فرهنگی خراسان" (پژواک ایران 18ـ 02 ـ 2014)  مقاله ای بود دراز و کم مایه، مقاله ای ثقیل با اندیشه ای علیل. هدفش یک چیز که از زبان خودش نقل میکنم، این عین عبارت اوست (صفحۀ 7)

 

 سخن برخی نقادان شرقی را که در فرار از مسئولیت های فردی و ملی و انداختن هر تقصیری به گردن دیگری تخصص یافته اند و مدعی شده اند که توطئۀ غرب مانع پیشرفت و موجب رکود جامعه های خاور میانه شده نمی توان جدّی گرفت

ناموجّه تر از این شکوۀ واهی و سخن فریبنده اما بی اساس دیگری است که این ایّام با انتشار کتاب "شرق شناسی" ادوارد سعید ـ استاد فلسطینی مقیم آمریکا ـ رواج یافته و حربه ای به دست ملت گرایانی داده است که هیچ تقصیری را به گردن نمی گیرند و دیگری را که غرب باشد مسئول همۀ مصائب و عقب ماندگی ها می‌شمارند

 

مقصود یارشاطر آنست که انحطاط و سقوط ملت ایران بعلت بی شعوری و جهالت و نادانی این ملت است، نه خیانت شاه و یاران او، و نه تجاوز دولت آمریکا و کودتای ۲۸ مرداد و غیره

بقول ظهیر فاریابی

ای خواجه سخن زیر و زبر می گویی

امروز بسی ز دی بَتَر می گویی

 

 

دو جواب برای آقای یارشاطر دارم، هرکدام را خواست می تواند از سوی من بپذیرد   اوّل ـ فردای ۲۸ مرداد ۳۲  شاه برای نابود کردن فرهنگ انقلابی دوران مصدق و دورهٔ۱۳۲۰ به بعد، حملۀ فرهنگی همه جانبه ای را بر ضدّ مردم ایران آغاز کرد. از جمله بنیاد پهلوی را با تأیید و  زیر نظر آمریکائی ها اساس نهاد، بخش فرهنگی آن را به عده ای تحت نظر یارشاطر سپرد

از آن زمان تا سقوط شاه، یارشاطر یکی از چشمان فرهنگی شاه و مشاور او بوده است. اگر شاه را محاکمه می کردیم و از پروژه های فرهنگی می پرسیدیم، می گفت اولا بجز دولت  و وزرا، من خود افراد مورد اعتمادم مثل یارشاطر و غیره را به این کار گماشته بودم. ایشان کار خود را خوب انجام میدادند. ثانیا این ملت بود که بی شعور و بی سواد بود وگرنه که من کار خود را کرده ام

مقاله ای که یارشاطر نوشته جواب او در همان دادگاه فرضی ملت است. یارشاطر می گوید: من و شاه و دیگر چاکران شاه همه خدمتگزار بوده ایم، و انگشت اتهام به سمت ملت بی شعور ایران بر می گردد نه بسمت ما

دوّم ـ آری من گفتۀ یارشاطر را قبول می کنم. و یکی از نمونه های بی شعوری ملّت ایران را مطرح می کنم. ولی جواب نهائی را او باید بدهد

واضح ترین نمونۀ جهالت ملت ایران تاجگذاری شاه است. در تمام طول تاریخ گذشتۀ دنیا و نیز جهان معاصر، هیچ شاه و یا رئیس جمهوری را دیده اید که به اندازۀ شاه ما بی خرد بوده باشد؟ مثلا نادر شاه را بنظر آورید. او یکی از فاتحان بزرگ جهان است، و نیز کارهای بی رویه زیاد کرده است. در دشت مغان تاجگذاری کرد. ولی هدف داشت. او برای نخستین بار یک مجلس شورا از همۀ حکام و کارگزاران خود تشکیل داد تا قبای حکومت را از پیکر فاسد خاندان صفوی به در آورند و بر تن او بپوشانند. یک صدم اسراف و تبذیر و ولخرجی و تبلیغ  آریامهر را هم مرتکب نشد و به هدف مهم سیاسی خود نیز دست یافت. اما شاه برای تاجگذاری بی معنی خود چه هدفی داشت؟ شاهی که یک سلول او هم مستقل نبود و فقط یک عروسک بود

من خوب بیاد دارم که بعضی از دوستان برادر بزرگم در آن زمان دورۀ سربازی را می گذراندند. بیشترشان لیسانس بودند. همه ریش سربازان داریوش و خشایارشاه را گذاشته بودند و چه بادی می کردند! انگار خود داریوش و کورش اند! و آنها همه خود را روشنفکر گمان می کردند! تعجب من این بود که چرا حتی یک نفرشان را ندیدم که از آن مراسم دلخور یا ناراضی باشد. همه شاد و شنگول به خوردن و چریدن مشغول بودند

در آن زمان که شاه تاجگذاری میکرد ما همه می دیدیم که ملت چه وضع اسف آور اقتصادی را می گذراند. می گفتند فروش نفت خوب بود و پول زیادی نصیب دولت شده بود، آری ولی اکثریت ملت در فقر خود باقی بود و بهره ای از پول نفت نبرد

اگر ملت با شعوری داشتیم واقعا بگونه ای مخالفت و نارضائی خود را نشان می داد. ولی من فقط دو نمونۀ مخالفت را از طرف ملت بخاطر می آورم

یکی فعالیت کانون نویسندگان بود، که نامه به بسیاری از مدعوّین یعنی دانشمندان و نویسندگان غربی فرستادند و ایشان را از شرکت در آن تاجگذاری بی معنی بازداشتند. شنیدم بسیاری از مدعوین و افرادی مثل  ژان پل سارتر  از شرکت در آن مراسم خودداری کردند

دیگری تلاش عده ای جوان انقلابی که قرار بود دکل برق را منفجر کنند تا اختلال در آن مراسم ایجاد نمایند، ولی دستگیر شدند و کارشان به زندان  و .... منجر شد

در آن تاجگذاری بی شرمانه که بیشتر ملت مخالف بودند ولی کسی جرأت نمی کرد حرفی بزند، دو گروه یادشده مخالفت شدید خود را نشان دادند، و خطرات ناشی از آن را بجان خریدند

سؤال من از یارشاطر این است که، در آن زمان که ملت ایران ذلیلانه هیچ اعتراضی نکرد بجز دو گروه یادشده، تو که یارشاطری، جزو کدام دسته از ملت ایران بودی؟

جزو انقلابیون بودی؟ یا از اعضای کانون نویسندگان بودی؟ یا جزو ملت ایران بودی؟جزو هیچ کدام نبودی! بلکه مشاور و چشم شاه بودی. پس

 چه می جنبانی این زنجیر غوغا؟.

یک چهره از سیاست فرهنگی شاه را بگویم: در آن عهد سیاه، جوان و معلم روستائی  اجازۀ نشر شعر و مقاله خود  را در روستا و شهرستان نمی یافت، به تهران می آمد تا در پایتخت چاپ کند. سانسور را شدیدتر می دید. ناگزیر برای مطالبۀ حق خود دست به اسلحه می برد. لاجرم سرنوشتش سیاهچال و چوبۀ تیرباران بود. و خانلری در بنیاد فرهنگ از تاجیکستان و بلغارستان و اردن و جاهای دیگر دانشجو به ایران دعوت میکرد  و با دادن مهمانیها و بریز و بپاش بیهوده، وانمود میکرد ادبیات فارسی را به بخارا و اروپا و دریای مرده (بحرالمیت) گسترش میدهد. تا شاه بنمایاند در کشور علم و ادب و فرهنگ موج میزند و دانش و دانشجو از در و دیوار شاهنشاهی می جوشد، و لابد چشم دشمنان کور

 

 

آقای یارشاطر

 جمهوری اسلامی از آسمان که نیامده، زمینه ساز آن که بوده است؟ نخست

 شاه بود و سیاست دین سازانه و آخوند پرورانۀ او. از سلطنت 37 سالۀ شاه 25 سال

 آن با روش دیکتاتوری مطلق و سرکوبگرانه گذشت. حکومت ملی ایران را که سرنگون کرد؟ آمریکا؟ ولی آخوند بود که آن دولت را به سلطنت ایران فرا خواند، وگرنه که آمریکا جرأت چنان کاری را نمیکرد. آخوند که میدید منفور مردم است و امیدی برای بقای خود ندارد از انگلیس و آمریکا کمک خواست، زیرا که آخوند همیشه آویزان به اسافل قدرتمندان بوده است

شاه که بر تخت نشست ملت را بطور کلی از همۀ حقوق محروم ساخت. مجلس شورا را بست و در عوض مسجدها و حسینیه ها را گشود. فرهنگ واقعی و حقیقی را تعطیل کرد و یک فرهنگ بدلی را رواج داد. رواج دهندۀ آن فرهنگ بدلی گفتم که یکی خانلری بود، و انبوهی دیگر که فرهنگیان آنها را می شناسند، و بر پژوهشگران است که این موضوع را پی بگیرند

تو که در آن دوره چشم شاه و مشاور فرهنگی او بودی، برای ارتقای فرهنگ کشور چه کردی که ایران به این منجلاب گرفتار نشود؟ می گویند نصیری رئیس ساواک مردی کتاب خوان و فرهیخته بود؟ وقتی چنین فرهنگیانی در کشور بودند!  چرا کاری نکردید که در طول 25 سال حکومت شاه مردم بصیرتی پیدا کنند و احزاب و اجتماعات جانی بگیرند تا بتوانند حکومتی شایستۀ خود برای خود دست و پا کنند

آخر در همۀ تاریخ ایران یا دیگر ممالک اسلامی دیده اید یا شنیده اید که روزی آخوندی حاکم یا شاه شده باشد؟ این جانوران را شما بودید که با فرهنگ آریامهری خود از قعر لجنزارها بیرون کشیدید و بر سر مردم خرابشان کردید

 

 

(ادامه دارد)

شاهین مهران

 

 پنجم می  2015= 15 اردیبهشت 1394

 

 

 

 

 

 

منبع:پژواک ایران