PEZHVAKEIRAN.COM خانهِ موریانه زدۀ ما (بخش سوم)
 

خانهِ موریانه زدۀ ما (بخش سوم)
شاهین مهران

 

 

در اندیشهِ بازسازی این خانه بودم و معمارها را می دیدم که چگونه ستونها و پی خانه را تجدید کنیم تا پس از زیرسازی کامل به در و دیوار و سقف بپردازیم، ناگهان با توافق اتمی صدای ریزش قسمتی از سقف و گرد و خاک ناشی از آن برق از همه پراند. دوباره قرارداد ننگ آوری جدید و وطن را در معرض دست اندازی اجنبی قرار دادن و سرمایه های کشور را بباد دادن

 چه خوش گفت شاعر و چه مردانه خواند شیر خدا

دریغ است ایران که ویران شود ـ کنام پلنگان و شیران شود

مروری کنیم بر فرهنگ و  روشنفکری، شاید جواب را بیابیم

 

نظری به وضع فرهنگی خودمان

دو سؤال

  یک ـ  در اوائل انقلاب که خمینی و حزب الله شروع به قتل و تخریب همه کس و همه چیز کردند، از جمله بسیاری از ارمنی ها  ـ و چندتاشان از دوستان من ـ به ارمنستان روسیه  رخت کشیدند. سالهائی گذشت، کم کم شنیدم که بسیاری از ایشان برگشتند، خیلی ها به اروپا و آمریکا رفتند، بعضی حتی به ایران بازگشتند. آنها همه یک چیز می گفتند که ما ارمنی هستیم، نه ارمنی ارمنستان، بل ارمنی ایرانی. هیچ یک از ایشان مسلمان نشد و مسلمان نبود. اما همه دارای یک معیار واحد بودند، خود را ایرانی و آمیخته با فرهنگ ایران میدانستند. هریک از ایشان که از ایران جدا افتاده بود با آه و افسوس از وطن یاد میکرد، مثل من و شما

پس فرهنگ ایران چیست؟

  دو ـ  بسیاری از افراد اقلیت های مذهبی ایرانی که به آمریکا کوچیده اند، بویژه زنها، به بعضی از سنت های قدیمی اسلامی ایران که برخی باقیمانده از زمان صفویه است،  پایبندند، آن‌ها را اجرا می‌کنند و باور مندان دیگر را نیز به آن مجالس دعوت می کنند، و با لذت و شادی و با  یاد گذشته های شیرین از آن سفره ها کامیاب می شوند. آن زنان و مردان مسلمان نبوده اند و نخواهند بود، ولی لذت و شادی یی که با کام جان حس می کنند همان فرهنگ ایرانی است. اگر قبول ندارید از خودشان بپرسید

 

در گفتار و اطوار بعضی از ایرانیان ایرانجلس

برخی از عقایدشان

 یک ـ  دیکتاتور بد است، اما دیکتاتور صالح مثل رضا شاه دوای درد ایران است! یعنی بالأخره ما دمکراسی نمی خواهیم و یک دیکتاتور برای ما بس است

 دو ـ  دیکتاتور بد است، اما دیکتاتور پرمهر مثل آریامهر خودمان خیلی هم خوب است، چه عیبی دارد؟

اینها را در رادیوها و تلویزیونها بی پروا هم میگویند و تبلیغ می کنند

 

روشنفکری

یکی از الفاظی که در دورۀ ما زیاد بر زبان مردم جاری است همین کلمهِ روشنفکری است، ولی متأسفانه بی معناترین کلمه شده است. ما روشنفکر نمونه کم داشته ایم و کم داریم، یا نداشته ایم و نداریم. اسمی بی مسمّا. که پسوند عجیبی هم در همین سالها بدان افزوده اند ـ  یعنی آخوند بدان افزوده است ـ  روشنفکر دینی. که باید او را به میخ طویلۀ اسلام در اصطبل ولایت بست و همانجا آب و علفش داد، تا طاعون گاوی او به جامعهِ انسانی سرایت نکند

برویم بر سر همان {روشنفکر} خودمان. نویسندگان و شاعران دوست داشتند خود را روشنفکر بدانند. چه عیبی دارد. من هم دوست دارم خود را پولدار بدانم. تا زمانی که این آرزو به مالیخولیا تبدیل نشده ایرادی ندارد، ولی وقتی مالیخولیا شد، قلمزن و شاعر را مشنگ و جفنگ و دبنگ میکند. نمونه ای بشما نشان میدهم و از شما می خواهم برای من معنی کنید

همین چند وقت پیش بود که بر سر کودکان و پیران و جوانان و مردم بی سلاح و بی دفاع فلسطینی در غزه بمب بی حساب می ریختند. ناگهان سر و کلهِ شاعری پیدا شد که با اشعارش پیکرهای آغشته بخون فلسطینیان را زیر بمباران شعری گرفت (5 آذر 1392)

به کارهای پیمبر چو بنگری بینی چه مایه خدعه و شر در دغای اسلام است

و ذوالفقار علی را گواه می گیرم که اوست خود که سر اشقیای اسلام است

حالا کاری ندارم که شعری آبکی تر از این نمی شد گفت؟ ولی این شاعر "صاحب ذوالفقار" را سر اشقیای اسلام میداند، زیرا که امام و مرشد مردم فلسطین است. ای کاش این نوع شاعران ته اشقیای اسلام یعنی همین آغا سید علی مشهدی و همدستان او را نیز در شعر خود با کلماتی مناسب می نواختند، تا خواننده مرام و مذهب خود ایشان را نیز بهتر می شناخت. اما عجب است که بعضی از شاعران، همشهری خود، آغا سید علی را، چه مهر آمیز می نگرند و یاد می کنند. این شاعر بجای آنکه در نکوهش بمب ریزنده شعر بسراید، زیرا که ناظران و جملهِ خبرنگاران جهانی گواهی داده اند که چگونه و چه تعداد کودک و پیر و جوان بی گناه بی سلاح فلسطینی قتل عام شدند، مقتولان را محکوم و بمباران شعری میکند

همزمان "ران درمر" سفیر اسرائیل در آمریکا میگوید: اسرائیل برای نسل کشی فلسطینیان باید جایزۀ صلح نوبل بگیرد

شاعر بی بی سی توجه داشته باشد، مارکسیسم از نوع پوتین، چیزی جز عشق آغا سید علی مشهدی نیست. مگر چقدر حواله از آغا سید علی یا اورشلیم یا دوست آن و این رسیده است که سرت را مثل کبک پنهان کرده ای و بلبل زبانی میکنی؟

اما یک چیز را بدان، که آیین آخوند و شاعری از قماش او و ابواب جمعی بی بی سی، با خلق ستم کشیدۀ فلسطین از زمین تا آسمان فاصله دارد

 

بازگشت به فرهنگ

خبرنگار از فرهنگ هلاکوئی در باب فرهنگ پرسید،  دکتر هلاکویی یک تنه در دو جبهه می جنگد، مثل طاهر ذوالیمینین که با دو دست شمشیر میزددر یک جبهه با خرافات می جنگد، مثل جدش (؟) هلاکوخان مغول، که در یک زمان، هم بساط معتصم خلیفه عباسی و جانشین خدا را در کرهِ خاک برچید، و هم بساط دین سازان قدّاره بند الموت را، که در آن اواخر کار رهبریشان، به پوچی رسیده بود

در جبهه دوم با دیکتاتوری می‌جنگد، و به ایرانی داخل و خارج می‌آموزد که فکر کنند و دانش بیندوزند، تا گرفتار شاه و شیخ نشوند، که سر و ته یک کرباسند

 خبرنگار از او سؤال کرد که: صادق هدایت بهتر بود یا خانلری؟

هلاکوئی که میداند عنصری یک روی سکهِ فرهنگ است و روی دیگرش فردوسی، و میداند که ایرج میرزا یک سوی فرهنگ است و سوی دیگرش عارف قزوینی، جواب میدهد خانلری بهتر بود! قضاوتی غریب! یک بام و دو هوا!   همینگوی را که خودکشی کرده نابغه میداند، اما صادق هدایت را پیاده و خانلری را سواره! یعنی عاقبت نقد فروشی! مقایسه بین همینگوی و هدایت یک قیاس مع الفارق است، چه وجه اشتراکی این دو دارند؟ همین که هر دو خودکشی کردند؟

در باب این مطلب اندکی مفصل تر در شمارۀ قبلی نوشته ام

بدتر از این، مطلب دیگری است که در باب فرهنگِ ایران "هلاکوئی" می گوید

او در سخنرانی های رادیوئی، بارها وقتی در باب اوضاع اجتماعی ایران، درست پیش از انقلاب، سخن می گوید، تأکید می کند که وضع اجتماعی ایران و هجوم دانشگاهیان (دانشجو و استاد و رئیس دانشکده دکتر توسلیِ  ملی ـ مذهبی) به حسینیهِ ارشاد و یبوست دینی که جامعهِ دانشگاهی گرفته بود، گواه آن بود که جامعه عن قریب یک انقلاب دینی خواهد کرد، و ریش و مهر و تسبیح در جامعهِ ایران همه گیر میشود، زیرا که شریعتی در میدان دین می تاخت و ٬چه گوارا٬    را به کربلا کشانده بود

از هلاکوئی می پرسم: جامعه شناس محترم! در آن زمان ندیدی که شاه همهِ قلمها را شکسته، دستها را بسته، اندیشمند و نویسنده و شاعر را اسیر و مغلوب و محروم کرده، درِ احزاب را تخته کرده، جامعه را از حق گفتن و شنیدن حتی در کلاس درس بازداشته، در عوض حسینیه ها را گشوده و جامعه را به چه گورستانی تبدیل کرده است؟ ندیدی که شاه و ساواک رئیس دانشکده و دانشگاه را نصب می کنند، و معیار ریاست دانشگاه و دانشکده وابستگی به دربار است، نه علم و دانش و شورای استادان و دانشگاه، و نه ارادۀ مردم؟

جامعه شناس محترم! چند سال پیش از آنکه شریعتی قر بدهد و بگوید  "اگر حسین نیستی پس زینب باش وگرنه که یزیدی" چند سال پیش از آن، ندیدی که توده ایها چه لرزه ای بر فضای اجتماعی ایران انداخته بودند، و جنبنده ای در برابر ایشان جرأت اظهار وجود نداشت، که با یک مُهر "ارتجاعی" هفت قبیله اش را بدنام می کردند؟

ندیدی که راد مردی چون خلیل ملکی را با منطقی چنان استوار که مسکو را به هراس انداخته بود، چگونه به بند و زندان کشیدند که چرا از حزب توده انشعاب کردی؟

آیا می توان باور کرد که یک جامعه شناس ـ مثل تو ـ که در آن گیر و دار شاهد آن همه حوادث بوده، عقیده مند شود که جامعه پس از آن تب داغ مارکسیستی، ناگهان یبوست دینی گرفته است؟

آیا اندکی فکر می کنی یا همهِ مردم ایران را گول و منگ پنداشته ای؟

ندیدی شاهی بود و آمریکائی بود و ملت اسیری بود؟

جامعه شناس محترم! برعکس ادعای تو بسیاری از مردم ایران از مذهب رمیده یا برکنار بودند، و بروشنی می توان گفت از اوان انقلاب مشروطه، جامعه از مذهب فاصله گیرنده و تحصیل کرده ها از مذهب متنفر بودند

احمد کسروی سیر تنفر از مذهب را سرعت بخشید، و حزب توده از قلمزنی های کسروی بیشترین بهرۀ مادی و معنوی را برد. حتی در غرب گمان یا تبلیغ میشد که حزب توده برندۀ اوضاع سیاسی کشور در آیندۀ نزدیک است. با کودتای 28 مرداد دوباره انگلیس (و برادرش آمریکا) روسیه را کیش دادند

مذهب در ایران مهجور و آخوند منفور بود. یادت نیست شعر یا تصنیف زیر را؟

آخوند خوبه یا ملّا البته آیت الله ول کن بابا اسد الله

مقصود از آیت الله، کاشانی بود، و این شعر را در همان زمانِ شلنگ انداختن کاشانی، مردم ساختند

شاه که منفور و مزدور اجنبی بود، تنهائی و بی پناهی خود را با آخوند پر کرد. و آخوند نیز که وجودش همیشه زائده ای در کنار حاکم بود، با شاه اساس خود را محکم کرد. این ها بدیهیات اوضاع ما است

ندیدی که شاه چه بازیهای ابلهانه ای با عوام و دینشان میکرد، که خود عوام هم بآن می خندیدند؟ ندیدی که خود شاه لِنگ حضرت عباس و علی و امام زمان را به وسط جامعه کشید، که در خواب کمکش کرده اند؟ و ندیدی که چاه پر درآمد و ایدئولوژی ساز امروزۀ جمکران، فقط با خواب آن روزۀ مادر شاه علم شد؟

آنچه توده ای دیروز و هلاکوئی و خیلی ها از ایرانیان امروزه می گویند، که این لجن دین است که از هزار و چهارصد سال پیش فضای ایران را پوشانده، و فقط آن را باید زائل کرد تا ایران بهشت شود، یک ساده اندیشی و تنبلی فکری و ناتوانی یا غرض ورزی است

هندوستان نه فقط یک دین بلکه صدها دین دارد، از هزارها سال پیش به این طرف، با چه عقایدی! حتی بعضی ها آلت تناسلی می پرستند. در عین حال می بینید که آزادی و استقلال خود را حتی بیش از همهِ جهان لمس می کنند و دارند. کسی هم در صدد زدودن ادیان آنجا نیستهمه با هم زندگی می کنند. رهبر استقلال ایشان گاندی، کاری نداشت این یکی گاو را می پرستد و آن دیگری آلت تناسلی را. همه را بسوئی رهنمون شد که سروری و اتحاد ایشان را تأمین کرد. حال در آن جنگل مولا هر جمعیتی که شعور و فرهنگ بیشتری دارد و می تواند بیشتر خود را با دانش جهان تطبیق دهد، شاهد سعادت را بیشتر در آغوش می کشد. آن همه دین در هندوستان دستاویز خوبی برای انگلیس شد که دشمنی بیندازد و حکومت کند، و همهِ اینها را گاندی و حزب او با درایت و هشیاری خنثی کردند

 کسانی که جامعهِ ایران را ـ پیش از ظهور جمهوری اسلامی ـ جامعه ای دینی یا مذهبی می شمرند و بر این سخن پای می فشرند، شدیدترین تحقیر را نسبت به جامعهِ ایرانی روا می دارند، تا خود و اهداف خود را مطرح کنند. ندیدند جامعه ای را که حلقومش 25 سال در چنگ دیوهای سیاه فشرده شد؟ نه رنگی بر چهره اش باقی مانده بود و نه یارای نفس کشیدن داشت

سرزمین بزرگ ایران یک سرزمین مذهبی نبود. این بازی پلید و نفرت آور شاه و اربابانش بود، که با دستیاری ساواک و آن سیستم آزادی کش و فرهنگ مداران خائن، جامعه را به چنان ریخت کثافتی درآورد تا شاه و نفت خواران بهرۀ خود را تا هزار سال ببرند

در باب اینکه {فضای ایران یک فضای دینی نبود} در آینده توضیح بیشتری خواهم داد. حتی می توان به قرنها عقب برگشت و اوضاع اجتماعی را نگریست. ولی فعلاً یک اشارۀ کوتاه به وضع کنونی ایران می کنم. مثلاً شمال ایران را ببینید. ارمنستان و قفقاز و ولایات شمالی ایران که پس از دورۀ آقا محمد خان قاجار بتدریج از ایران جدا شد، یک علتش نفرتی بود که مردم آن نواحی نسل اندر نسل از سیاستگزاران ایران مرکزی (صفویه) داشتند که جز ستم از صفویان به ایشان نمی رسید

آذربایجان غربی تا همین پایان حکومت شاه، بسیاری از روستاها و آبادیهایش مسیحی نشین بود، و من در آنجاها آمد و رفت زیاد داشتم. کلیسای ماکو، هنوز مرکزیت ارامنهِ ایران را دارد و اسقف نشین است. روستاهای ارمنی نشین آذربایجان غربی که بعضی چه آباد و سرسبز بودند و بعضی چه کلیساهای قدیمی و رعنائی با چه لک لک های سپید و گردن فرازی داشتند، و کمی پائین تر از مهاباد بسمت غرب که کردنشین و سنّی بودند، فضای آن منطقه را نشان میدهد که هرگز نمی توانست فضای مذهبی (شیعی) را جلوه گر کند. مردم آن مناطق از ارمنی و سنی و شیعی از قدیم یکدیگر را براحتی تحمل میکردند، و غالبا بی جنگ و جدلی میزیستند، گاهی پیوندهای زناشوئی و عشقی با یکدیگر داشتند. روستاهای آذربایجان غربی با ظهور جمهوری اسلامی یکباره خالی شد و تقریبا همهِ مردم آن به اروپا و آمریکا کوچیدند، چون از ستم آخوند و پاسدار در امان نبودند

همهِ پژوهشگرانی را که مدعیند، ایران در عهد شاه و پیش از انقلاب یک جامعهِ مذهبی بود، انکار می کنم و دلائل متعدد بر صحت گفتهِ خود دارم. آنچه ایشان دیدند چهرۀ ایران نبود، بیشتر چهرۀ تهران بود، و نه چهرۀ حقیقی آن، بل چهرۀ دست ساختهِ شاه بود

ادامه دارد

شاهین مهران

 27 july 2015

 پنجم مرداد ماه ۱۳۹۴

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع:پژواک ایران