PEZHVAKEIRAN.COM اسب عصّاری
 

اسب عصّاری
شاهین مهران

 
 
آغاز زندگی ما تا حدودی دنباله زندگی مردم در طول قرنهای گذشته بود. نسبتاً آرام و متعادل. بعداً  کم کم حرفها و ادّعاهای نا متعادل ظهور کرد.
 
 در تبریز مثلی بین مردم آن شهر رایج است، میگویند هیچکس نمیتواند در تبریز بیش از آنچه هست ادّعایی کند. اما در تهران براحتی می‌شود حتی ادّعای خدایی کرد. این حرف را من در زمان سربازی خود در تبریز شنیدم، اما عمق معنی آنرا نفهمیدم. می پنداشتم مقصود تبریزیها شاه است. همان،  و کلام را در همان حدّ معنی دار میدانستم  اما بعد با ظهور خمینی و رهبر مجاهدین، عمق سخن تبریزیها را بهتر و بهتر درک کردم. اگر روزی به تبریز برگردم، حتماً دهن آن تبریزیها را که این کلام را از ایشان شنیدم، خواهم بوسید.
 
تبریز شهر حکمت و خرد و تجربه است
 
خوشا تبریز و وضع بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش
 
(با پوزش از حافظ شیراز که در شعرش دست بردم)
 
جنگ جهانی دوّم با همه نکبتی که برای اروپا داشت، اما تحفه ای هم برای ما به ارمغان آورد.  دول اروپایی به دریدن یکدیگر مشغول شدند و ممالک تحت استعمار ایشان تا حدودی بحال خود رها شدند. گاندی در هند و مصّدق در ایران
  گاندی پیروز شد، و با آنکه هند تحت استعمار مستقیم انگلیس بود، اما هندیها آن دولت را بیرون راندند و استقلال خود را باز یافتند. مسلمانان بی شعور  هند نخواستند با قارّه مادر یکپارچه شوند و جدا شدند، لاجرم بوی گند پاکستان و بنگلادش هنوز شامّه را می آزارد. هند به سروری رسید و با همه ریشه‌های عقب‌ماندگی، اکنون در جهان برای خود سری و سروری است. چرا ایران نتوانست استقلال خود را حفظ کند، و درندگان غربی براحتی دولت ملّی ایران را سرنگون کردند، و سلطه خود را بر ایران برقرار ساختند، و بعد با روی کار آوردن خمینی تسلّط تمام‌عیار خود را بر ایران تکمیل کردند، و با قتل عامهای آزادگانِ ایران دروره خمینی، برگه «تسلّط دو قبضه» خود را بر ایران به مُهر و امضای سرخ خون ممهور ساختند؟
 
چرا هند به استقلال دست یافت و ایران نه؟
 
البته که دلائل متعدّد را اهل نظر باید بررسی کنند. اما یک دلیل فرهنگی مهّم در نظر من روشن است سیاستمداران و روشنفکران هند از قرنها پیش برای رفع اختلافات فکری و ایجاد تفاهم و برادری و برابری، در قارّه عظیم هند تلاش کردند. حتی دین هایی ساختند که در برگیرنده مثبت ترین و زنده ترین عنصرهای همه ادیان بود، یعنی دینی و عقیده‌ای که همه ی هند را بتواند در بر گیرد و زندگی برادرانه ای برای ایشان فراهم آورد.
 
در همان زمان که هند به این تلاشها سرگرم بود، صفویّه در ایران برای تحمیق خلق های ایرانی به هدف در هم کوبیدن عثمانی و هموار کردن تسلّط صلیبیان اروپا بر جهان اسلام، با سرکوب همه اندیشه‌ها و مذاهب و عقاید، آخوند شیعه را بالا کشید، تا جامعه‌ای بسازد لجن اندر لجن، که جز امثال مجلسی و شیخ فضل الله نوری در آن نرویند، و امثال سهروردی و خیام و عین القضاه همدانی در آن بپژمرند.
 
کوششهای چند صد ساله هندیان سرانجام ثمر داد، و با آنکه هند طعم تلخ سلطه مستقیم استعمار انگلیس را چشیده بود، اما حزب نیرومند سیاسی آن کشور که جمعی از روشنفکران و مصلحان هندی آنرا می گرداندند، برهبری گاندی موفق شدند انگلیسیها را بیرون کنند و خود به استقلال و آزادی، سکّان کشتی کشور خویش را بدست گیرند
 
اما ایران که سابقه چندانی در روشنفکری و تسامح در امر دین  و اندیشه را تجربه نکرده بود و نمیدانست ــ و لابد با آن پشتوانه از جهالت فلج کننده رایج ــ چگونه میتوانست با استعمار انگلیس و آمریکا در افتد؟
 
در ایران پس از اسلام، تا چهار صد پانصد سال ایرانیان زندگی فکری و آزادی نسبتاً خوبی داشتند، و برعکس آنچه امثال زرین کوب در دو قرن سکوت نوشته اند، ایرانیان زندگی فکری و دینی توأم با تسامح را تجربه کردند. دلیل آن وجود حکومتهای ملوک الطوایفی بود. امروزه روز در بیشتر کتاب‌های تاریخ ما حکومتهای ملوک الطوایفی را دلیل بهم ریختگی کشور میدانند، و مثلاً وقتی  تیمور  یا  شاه اسماعیل ظهور میکند و همه جا را به ضرب شمشیر به خون میکشد، میگویند در کشور تمرکز و آرامش ایجاد کرد.
اما واقعیت غیر از اینست در حکومتهای ملوک الطوایفی، مردم کشور ــ البته نه همیشه ــ بیشترین آزادی و امنیت را داشتند. اگر مثلاً شاه اصفهان ستمکار بود به همدان میرفتتند، یا اگر در همدان شاهی متجاوز بود به آذربایجان میرفتند. یعنی هرکه زیستن در شهری را می پسندید به آنجا می کوچید. بی جهت نبود که ناگاه در سده چهارم و پنجم هجری آن همه دانشمند و هنرمند و نابغه در همه زمینه‌ها در پهنه ایران بزرگ ظهور کرد.
 
با حملات مداوم قبائل وحشی آسیای مرکزی به ایران، و ظهور دیوهای سیاهی چون محمود غزنوی و امثال او، که اندیشه و فلسفه را سرکوب کرده و فیلسوفان و اندیشمندان را بروزگار سیاه می نشاندند، اندک اندک قشری گری و خشک مغزی و بلاهت و ریاکاری را بنام زهد و دین و شریعت در این سرزمین فلک‌زده پرورش دادند.
آخوندهایی مثل محمد غزالی و خواجه عبدالله انصاری را ــ که سگشان هزار بار بر آخوند پلید  امروزی شرف داشت ــ حلوا حلوا کردند تا با کمک ایشان خرد و فلسفه را بکوبند کار را بجایی رساندند که خیّام به خدا سوگند می خورد که فیلسوف نیست/
 
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
 
البته خیام فیلسوف بود، و از شاگردان ابن‌سینا بود، و البته دروغ میگوید که فیلسوف نیست، از او و ابن‌سینا فلسفی‌تر کیست؟
اما فیلسوف بودن و معتزلی بودن و چون و چرا کردن «جرم» بود.
بیچاره ابن‌سینا با همه احتیاط و میانه روی که داشت، چه بلایی پس از او بر سر  «خرد» آوردند.
ابن‌سینا برای کلاسهای درس خود قاعده ای نهاده بود، شاگردانی را می پذیرفت که از خرد و دانشهای عقلی برخوردار باشند، و فقیهان قشری را به درس خود راه نمیداد. این قاعده را دیگر فیلسوفان نیز رعایت میکردند.
 
اما دولتها و فقیهان بیکار ننشستند و بیشترین فشار را بر فیلسوف و اندیشمند وارد آوردند. خواجه نظام الملک طوسی نظامیه ها را بنیاد نهاد و فقط شافعی ها و حنفی ها (یعنی پیروان مذهب خود و ملکشاه سلجوقی) را به آن مدرسه‌ها راه میداد و آخوند دولتی و قشری را به تدریس در آنجا می گماشت.
خواجه نظام الملک برای تحمیق هرچه بیشتر خلق، کفنی برای خود تهیه کرده، به نزد همه آخوندها فرستاد، که بر آن بنویسند و امضا کنند که خواجه مردی مؤمن و نیکوکار است، تا با آن کفن به گور برود.
کلان ملّای زمان بر آن کفن نوشت: «حسن یعنی خواجه نظام الملک  بهترینِ ظالمان است».  میگویند
خواجه که آن عبارت را دید گریست و گفت درست‌ترین گواهی همین است.
 
سیاستگرانی که به تحمیق مردم مشغول بودند، البته خود بهتر از هر کس دیگری میدانستند چه ستمی بر مردم معاصر و نسلهای بعد روا میدارند. تازه خواجه نظام الملک بعنوان یکی از بهترین وزرای عهد بوق بین فرهنگیان ما مشهور است.
 
سر انجام دولتمداران و فقیهان توفیق زیادی یافتند که مذهب خرخری و  «شریعتی» را رواج دهند، و تخم اندیشه را از بیخ و بن بَر کنند، تا بی دغدغه به هوی و هوس و منافع خود برسند و بر گُرده مردم سوار شوند. و این برگی از زندگی و فقر فرهنگی ماست که بدان دچاریم،  و هر روز شعبان بی مخی در بین ما ظهور میکند، با ادّعای خدایی و حتی بیشتر و نه کمتر. آنچه از وضع فرهنگی ما در عهد بوق گفته شد، درست عین زمانه ماست. در حکومت آخوند ایرانی اندیشیدن و ترویج اندیشه جرم است و حرام  است و کیفرهای سخت دارد.
 همچنین آخوند اشرفی بصراحت میگوید:  «مجاهدین نباید فکر کنند، فکر کردن وظیفه رهبری است» ، مجاهد فقط باید مقلّد و کیسه شن باشد. بهمین جهت می‌بینید که در دوره سی چهل ساله ی حکومت آخوند و مجاهد ــ دو  روی یک سکّه ــ کتاب یا اندیشمند ظهور نمیکند.
 البته اندیشمندان هستند و زنده‌اند و میتوانند بنویسند، اما نه تنها فضای کار مهیّا نیست، بلکه سرکوب بیداد میکند، و اجازه نفس کشیدن نمیدهد. براستی هم نباید از سر انصاف گذشت، و بزرگانی را در کشور ایران و کشور اشرف ندیده گرفت.
در ایران امثال آخوند خامنه ای و رفسنجانی و موسوی و کروبی و … و در اشرف آخوند رجوی و حواشی، پس چیستند؟
 
و این خواسته و آرزوی استعمارگر غربی است، که در لندن و واشنگتن به یاد ماشراب بنوشند و به ریش ما بخندند، و ما را چون اسب عصّاری سر کار بگذارند
 و بهترین زندگی را برای خود و ملّت‌های خود دست و پا کنند
 
گر بدین گونه بچرخد به فلک اختر ما
 
ور بدین شیوه برزمد به غزا  لشکر ما
 
  ور بَرین صحنه برقصد به طرب رهبر ما
 
ور ازین حلقه ی آتش بجهد عنتر ما
 
وای اگر از پس امروز بود فردایی
 
شاهین مهران
 
  اکتبر26  2013
 
 

منبع:پژواک ایران