مطابقت ابراهیم و نمرود با خشایارشا و نامرو (مردوک)
جواد مفرد کهلان
نام ابراهیم بت شکن می تواند اشاره به خشایارشای شکنندۀ بت دارندۀ سمبل مار، مردوک باشد:
چون نام ابراهیم را به صورت اَبرَ-اَهیم در زبانهای هندوایرانی می توان ساقط کنندۀ ایزد مارنشان و مترادف لقب اخشوروشِ خشایارشای ذوب کنندۀ تندیس مردوک گرفت و این نشانگر ابراهیم بت شکن تلمود و روایات اسلامی است. عنوان ابراهیم در معنی عبری پدر امتهای بسیار را بعداً به ابرام (سرور عبرانی ها= هیکسوس) اختصاص داده اند. نام ابرام (ابر-رام) هم شامل نام عبری و هم رام (آرام، والامقام) است، ابرام که گمان رفته در اصل مهاجر آرامی بوده است:
अवारोहयति {अवारुह्} verb caus. avArohayati {avAruh, avra} bring down from
अहिमाय adj. ahimAya multiform or versatile like a snake
मार m. mAra Evil One (snake)
दाहक adj. dAhaka burning
مطابق اوستا شهر بابل مقر اژی دهاک (دارندۀ سمبل مار افعی، مردوک) به شمار می رفته است.
عنوان توراتی اخشوروشِ خشایارشا را هم می توان خشم گیرنده بر ایزد مارشکل گرفت:
अक्ष m. aksha snake
विरोषति {विरुष्} verb viroshati {virush} be very angry with
یک نام مردوک (مرد-دوک، کشندۀ متمرد، کرساسپَ) یعنی نامرو (نمرود، درخشان) بوده است که با نام سومری وی اومر اوتو (گوسالۀ رب النوع آفتاب) همخوانی دارد.
داستان نمرود (نامرو، درخشان، مردوک) و ابراهیم (بت شکن) در منابع اسلامی
روزی روزگاری شهری به نام بابل بین دو رودخانه دجله و فرات از شهرهای بزرگ و سرسبز آن روزگار بود. اطراف شهر باغهای سرسبزی بود كه مردم در این باغها كار می كردند و روزگار خوشی را سپری می نمودند. در شهر بابل پادشاهی بنام نمرود حكومت می كرد او معبد بزرگ و بسار مجللی درست كرده بود و محل عبادت مردم بابل بود. مردم شهر مجسمه هایی از سنگ و چوب درست می كردند و در این معبد بزرگ می گذاشتند و بعد هم هر روز برای عبادت و پرستش این مجسمه ها به این معبد می آورند و در مقابل این مجسمه زانو می زدند و سجده می كردند.
در آن شهر بزرگ كه تمام مردم برای عبادت به معبد می رفتند تنها ابراهیم بود كه هیچگاه برای پرستش این بتها پای در آن معبد نمی گذاشت او كه جوانی ۱۳ ساله بود به خداوند بزرگ و یگانه ایمان داشت و فقط خدا را عبادت و ستایش می كرد تا اینكه خداوند او را به مقام نبوت مبعوث كرد و به او فرمان داد تا مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت كند و از عبادت مجسمه ها نهی كند.
هر گاه ابراهیم از كنار این معبد می گذشت و مردم را در حال سجده به این مجسمه ها می دید كه مشغول گریه و حرف زدن و كمك خواستن از این مجسمه ها هستند از آنها می پرسید: آیا این مجسمه ها می توانند جواب شما را بدهند؟ و با شما حرف بزنند و به شما خیر و یا نفعی برساند؟
آنها می گفتند: نه نمی توانند و ابراهیم به آنها می گفت: چرا چیزی را كه نمی تواند با شما حرف بزند و بشنود را می پرستید؟ و آنها ساكت می شوند و در فكر فرو رفتند آنگاه می گفتند: چون پدران ما اینها را می پرستند ما نیز از آنها پیروی می كنیم. ابراهیم می گفت: پدرانتان نیز اشتباه می كردند و در گمراهی بوده اند و روزها به این صورت می گذشت و باز هم ابراهیم مردم را راهنمایی می كرد اما مردم به حرفهای او اهمیت نمی دادند شاید حرفهای او را نمی فهمیدند و یا باور نمی كردند. این بود كه ابراهیم تصمیم گرفت نقشه ای بكشد تا مردم متوجه اشتباهشان شوند و حرفهای او را باور كنند، او می خواست مردم بفهمند كه از این مجسمه ها كاری بر نمی آید. او فكر می كرد و راهی برای حل این مشكل پیدا كرد، پس به دنبال فرصتی می گشت تا فكرش را اجرا كند. پس در روزی كه مردم برای برپایی جشن عید از شهر بیرون رفته بودند، تبری برداشت و به معبد رفت و تمام بتها را شكست آنگاه تبر را در كنار بت بزرگ گذاشت. مردم كه برای برپایی جشن بسیار خوشحال و شاد بودند، خبری از كار ابراهیم نداشتند، بعد از ظهر كه مردم به شهر باز گشتند وقتی دیدند كه در معبد باز است و تمام بتها شكسته شده و فقط بت بزرگ سالم است و تبری روی دوش آن است بسیار متعجب و ناراحت شدند و با خود گفتند: فقط ابراهیم در شهر بوده است. خبر شكسته شدن بتها در شهر پیچیده شد و به نمرود پادشاه بابل رسید پس بزرگان شهر جمع شدند و به نزد نمرود رفتند یك نفر از بزرگان گفت: صبح كه به بیرون شهر می رفتیم فقط ابراهیم بود كه گفت: بیمارم و به شهر بازگشت حتماً كار ابراهیم بوده است، چون همیشه به ما می گفت: چرا این بتهای بی جان را می پرستید. او دشمن بتها بود. سر و صدای مردم بلند شد پس نمرود دستور داد ابراهیم را به معبد بیاورند تا دلیل كارش را بگوید، وقتی ابراهیم را آوردند نمرود از او پرسید: آیا تو خدایان ما را شكستی؟ ابراهیم گفت: تبر بر دوش بت بزرگ است شاید او این كار را كرده باشد، از او بپرسید؟
مردم ابتدا ساكت شدند، آنگاه به او گفتند: بت بزرگ كه نمی تواند حرف بزند، حتی نمی تواند از جای خود حركت كند، یا اینكه از خودش محافظت كند و ابراهیم كه منتظر چنین حرفی بود گفت: پس چرا از او كمك می خواهید؟ هیچكس پاسخی به ابراهیم نداد كار ابراهیم همه را به خشم آورد، پس تصمیم گرفتند او را در آتش بیندازند. ابتدا ابراهیم را به زندان انداختند. سپس مردم مقدار زیادی هیزم جمع آوری كردند و آتش زدند آنگاه ابراهیم را در كوهی از آتش پرتاب كردند، چون حرارت آتش آنقدر زیاد بود كه نمی شد به آن نزدیك شد.برای پرتاب ابراهیم مردم منجنیقی كه شیطان طرز ساخت آنرا به مردم آموخته بود را ساختند و ابراهیم را به داخل آتش پرتاب نمودند و مردم در بالای بلندیها به این صحنه نگاه می كردند حتی نمرود هم از برج بلندی این منظره را نگاه می كرد. مردم فریاد شادی می كشیدند، همه به آتش نگاه می كردند و منتظر فریاد ابراهیم بودند اما در میان تعجب مردم شعله های آتش به گلستان تبدیل شد و دیگر خبری از حرارت آتش نبود و آتش به آن بزرگی به چمن زار و گلستان سر سبزی تبدیل شده بود و ابراهیم در میان چمنها نشسته بود و جوی آبی هم كنار او روان بود، مردم با تعجب به این صحنه می نگریستند حال آنها قدرت خدای ابراهیم را می دیدند حتی نمرود هم نگاه می كرد و می گفت: از این پس همه باید خدای ابراهیم را پرستش بكنند، حتی نمرود هم به خدای ابراهیم ایمان آورد اما اطرافیان و بزرگان آنقدر با او حرف زدند كه نظرش تغییر كرد و دوباره به ظلم و ستم خود ادامه داد و به پرستش بتها ادامه داد. (تبیان)
نقش مثبت و منفی مردوک در اساطیر ایرانی
مطابقت مردوک کشندۀ تیامات با فریدون که می توانست به شکل اژدها ظاهر شود:
گفته شده است (م.ط، میثم ططری؟)، مردوک را می توان با فریدون (کوروش مردوک پرست) سنجید؛ چرا که شباهت ها و همسانی هایی با یکدیگر دارند. در منظومه آفرینش بابلی اِنوما الیش روایت های جالبی آمده است: این نوشته در نَسک «بهشت و دوزخ در اساطیر بین النهرین» پیوست شده. گفته شده در عدم، آپسو (آب شیرین) و تیامت (آب تلخ) بودند. از اینان ایزدان پدیدار می شوند. برای پسر و دختر آپسو و تیامت یعنی انشار و کیشار فرزندی به نام نودیمود-ائا (/Nudimmud-Eaخدای زمین) زاده می شود. این فرزند از نیرو و خردی بسیار بهره مند بود. از این رو، در میان دیگر ایزدان اختلاف می افتد. آپسو به تیامت می گوید که ایزدان را نابود کند تا به آرامش برسند. داستان ادامه پیدا می کند، تا آنکه نودیمود-ائا، آپسو را به بند می کشد. با دامکینا (/Damkinaهمسر راستین) پیوند زناشویی می بندد. از این دو مردوک پدید می آید. دیگر ایزدان از پس تیامت بر نمی آیند تا آنکه نودیمود-ائا، مردوک را برای شکست او می فرستد و غیره... همانی ها از این قرار است: ۱. در شاهنامه ابلیس، ضحاک را مانند بلایی بر سر مردم می فرستد. تیامت نیز چون بلایی بر سر ایزدان و نظم سرزمین است ۲. تا براندازی تیامت، روزگار درازی می گذرد. دوره ی فرمانروایی ضحاک نیز دیر زمان است. ۳. مردوک برای کشتن تیامت رهسپار می شود. فریدون نیز برای کشتن ضحاک چنین است. ۴. مردوک با گرز بر سر تیامت می کوبد. فریدون نیز با گرز گاوسر بر سر ضجاک می زند. ۵. مردوک هاله ای گرد بر سر داد، که این ما را یاد فره ایزدی فریدون می اندازد. ۶. انشار که همراه مردوک است، دارای یک درفش است. این همانی با درفش کاویانی دارد و کاوه همراه فریدون بود. ۷. سخنِ مردوک را برای ترساندن هیولاها بر زبان جاری می شود، همانگونه که نام فریدون نیز برای چیرگی بر دیوان جاری می شود. ۸. کیشار و انشار برای فرو نشاندن تیامت کوشش می کنند، ارمایل و کرمایل برای نجات جوانان و بی تاثیر کار ضحاک دست به کار می شوند. ۹. مردوک بدون درگیری با تیامت، او را شکست می دهد. فریدون نیز بدون جنگ بزرگی، ضحاک را شکست می دهد. تیامت که دو چهره دارد یکی مثبت و دیگری منفی. نخست، نظمی در جامعه برقرار می کند (مثبت)، وانگهی به چهره ای شرور و بی نظم دگرگون می شود (منفی). این می تواند همانی ای با دو چهره مثبت و منفی جمشید دارد. مردوک با داشتن مار موشهوشو، و به زنجیر کشیده شدنش در به دست انشار همانی ای با ضحاک نیز دارد. گویا وی نیز بیش از یک چهره داشته است. به نظر میاد مردوک را می توان از مر-دوهکهه دانست: مر باشد مار و دوهکهه که شباهتی با دهاکه دارد در مجموع به چمِ مار افعی دانست.
منبع:پژواک ایران