نام درخت اساطیری هولوپّو (بسیار ترسناک) سومریان با درخت ئیگدراسیل ژرمنها (درخت- ستون بسیار ترسناک و شگفت انگیز) و درخت واق واق روایات ایرانی- اسلامی (درخت شگفت انگیز) همانند است. درخت واق واق (واخ واخ) به صورت واک واک (سخن، سخنِ) آن در روایات به معنی درخت سخنگوی در آمده است:
Hu-Luh/Frightened (to/be)
Bu/Perfect
نام درخت هوم سپید (بسیار شگفت انگیز) روایات کهن ایرانی نیز با آن مرتبط است:
हुम् indecl. hum sound used immediately before the singing of the prelude as well as during the chanting of the response [Ved.]
हुम् ind. hum an exclamation
हूम् ind. hUm an exclamation or interjection
स्फीत adj. sphita big
به نظر می رسد نام این درخت همان است که به صور سدره المنتهی (بلندترین سدر) و طوبی (درخت شادیبخش بهشتی) به اعراب رسیده است. چون همانطوریکه می دانیم درخت سدر از همان نوع درختان سرو و کاج است که در خاورمیانه عهد کهن مقدس به شمار می رفته اند.
بخشی از شعر داستان درخت هولوپو این گونه است:
در نخستین روزها، در نخستین روزهای راستین
در نخستین شبها، در نخستین شبهای راستین
در نخستین سالها، در نخستین سالهای راستین
در نخستین روزها، که هر آنچه بدان نیاز بود به هستی آورده شد،
در نخستین روزها، که هر آنچه بدان نیاز بود نیک پرورده شد،
هنگامی که نان در آستانههای مقدس زمین پخته شد،
و نان در خانههای زمین چشیده شد،
هنگامی که آسمان از زمین جدا شده بود،
و زمین از آسمان دور مانده بود،
و نام انسان ماندگار شد،
آن گاه که «آن»، خدای آسمان، آسمانها را به دورها برده بود،
و «انلیل»، خدای هوا، زمین را به دورها برده بود،
هنگامی که به شهبانوی «زیرین بزرگ» دنیای مردهگان
ارشکیگال جهان زیرین برای فرمانروایی داده شد،
او بادبان برافراشت؛ پدر بادبان برافراشت،
«انکی»، ایزد خرد، به قصد جهان زیرین بادبان برافراشت،
شنهای کوچک به سوی او پرتاب میشدند،
قلوهسنگهای بزرگ به سوی او پرتاب می شدند،
همچون سنگپشتهای شتابان،
آنها کف زورق «انکی» را انباشتند.
آبهای دریا همچون گرگان سینهی زورق را دریدند،
آبهای دریا همچون شیران
پشت زورق را نواختند.
همزمان، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو
بر کرانه فرات کاشته شد.
درخت از آبهای فرات سیرآب شد.
چرخهی باد جنوب برخاست، دمان بر ریشههای آن
و وزان بر شاخهها
تا آن که آبهای فرات آن را با خود برد.
زنی که هراسان از سخن «آن» خدای آسمان پرسه میزد،
او که هراسان از سخن «انلیل» خدای هوا پرسه میزد،
درخت را از رودخانه گرفت و چنین گفت:
من این درخت را به «اروک» خواهم برد.
من این درخت را در باغ مقدس خویش خواهم کاشت
اینان با دست خویش درخت را پرورد.
او با پای خویش خاک گرد درخت را کوبید.
با حیرت اندیشید:
چند گاه خواهد انجامید تا من سریری درخشان داشته باشم که بر فراز آن بنشینم؟
چند گاه خواهد انجامید تا من بستری تابان داشته باشم که بر فراز آن بیارامم؟
سالها گذشتند، پنج سال، سپس ده سال
درخت ستبر شد،
اما پوستهاش نشکافت.
پس آن گاه یک افعی که طلسمناشدنی بود
در ریشههای درخت هولوپو لانه کرد.
مرغ «آنزو» جوجههایش را در شاخههای درخت جا داد.
و «لیلیث» دوشیزهی تاریکی در تنه آن خانه گرفت.
زن جوان که شیفتهی خندیدن بود، گریست.
اینانا چه فراوان گریست!
آنان هنوز درخت را رها نمیکنند.
پرندهگان که با برآمدن سپیدهدم نغمهسرایی آغاز کردند،
اوتو، ایزد خورشید، خوابگاه شاهانهی خویش را ترک کرد.
اینانا بر برادر خود بانگ زد و گفت:
آه اوتو، در آن روزها که سرنوشتها رقم زده شد،
هنگامی که زمین از فراوانی سرشار شد،
هنگامی که خدای آسمان، آسمان را برد و ایزد هوا زمین را،
هنگامی که به «اریشکیگال» «زیرین بزرگ» برای فرمانروایی داده شد،
ایزد خرد، پدر «انکی» به قصد «جهان زیرین» بادبان برافراشت.
و جهان زیرین برخاست و به او تاخت ...
در آن هنگام، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو
بر ساحل فرات کاشته شد.
چرخهی باد جنوب بر ریشهها پیش دمید و شاخههایش را برید.
تا آن که آبهای فرات آن را با خود برد.
من درخت را از رودخانه گرفتم،
آن را به باغ مقدس خویش آوردم.
درخت را پروردم، در انتظار سریر و بستر درخشان برای خود،
پس آنگاه یک افعی که طلسمناشدنی بود
در ریشههای درخت لانه کرد،
مرغ آنزو جوجههایش را در شاخه درخت جا داد،
و لیلیث دوشیزهی تاریکی در تنه آن خانه گرفت.
من گریستم
چه فراوان گریستم.
آنان هنوز درخت مرا رها نمیکنند.
منبع:پژواک ایران