که می رویم به داغ بلند بالائی
مختار شلالوند
مسعود در سال ۱۳۳۳ در خانوادهای متوسط در "سی متری جی" جنوب غربی تهران زاده شد، مکانی که ورزشکاران بسیاری را در دامن خود پرورانده است. بعد ازاتمام تحصیلات متوسطه و گذر از آزمون کنکور به عنوان دانشجوی تربیت بدنی در مدرسه عالی ورزش پذیرفته شد و به تحصیل دراین رشته پرداخت.
به جهتِ پشتکار و تواناییهای بدنیاش به سرعت در رشته بسکتبال اوج گرفت و به تیم ملی راه یافت.
مسعود ازجمله ورزشکاران سیاسی و قهرمانانی بود که سر در راه آرمان گذاشت. میگویند الگوی قهرمانیاش "آقا تختی" بود. و از سراتفاق، وداع همیشه مسعود با دوستانش دو روزپس ازچهل وسومین سالگشتِ فقدان جهانپهلوان ( 17 دی ماه) اتفاق افتاد. مسعود از تبارِ ورزشکارانی بود که چونان "غلام رضا تختی" در کنار مردم بودن را از ورزش آموخته بود. بسانِ رهنوردانی همچون حبیب خبیری ، مهشید رزاقی وهوشنگ منتظرظهور که بوسه بر دار زدند و سند جوانمردی و انسان دوستی خود را مهر کردند و سبک بار چون گوزنی رها گذشتند. رمز محبوبیت مسعود از این رو بود، که در مراسم خاکسپاریاش در تهران، چندین هزار تن که در میانشان چهرههای معروفی از جامعه ورزش و نیز از همبندان سابقش نیز دیده میشدند، در آن شرکت داشتند.
دراین جا شایسته است که از محمود مشحون پیشکسوت وملی پوش سابق بسکتبال کشور که درسال های بیماری مسعود همواره یار و مدد کار وی بود، یاد کنیم.

یکی از هنرهایی که مسعود بدان آراسته بود، همانا چهره همیشه خندان و روحیه شاد وی بود. به گفته دوستان و همبندان زندانیاش، دوران اسارت را نیز با همان روحیه بالا و خوب سپری کرد؛ هم چنان که در سال های بیماری و با تحلیل رفتن سلامتی و توانائیهای جسمی نیز هرگز آن روحیه شاد را ازدست نداد.
به گفته یکی ازهم بندانش، مسعود در شرایط سخت زندان و حبس نیز، همیشه شادیهای خود را با دیگران قسمت می کرد، اما کمتر کسی از درون متلاطم وی آگاه میشد.

مسعود که خود از دستگیرشدهگان سال شصت وازمنسوبین به سازمان فداییان اقلیت بود، در طول بیش از هفت سال حبس خود شاهد دو دوره کشتار بزرگ بود، که به "سال های مرگ" معروف است. یکی کشتار جمعی سالهای نخستین شصت و دیگری کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان شصت و هفت. وی ازمعدود جانبدربردهگان هر دو کشتار بزرگ محسوب میشد.
از تلخترین ایام زندگی مسعود پیش از وقوع انقلاب میتوان از سالِ پنجاه و چهار و دستگیری گروهی از دانشجویان دانشکده ورزش یاد کرد، که مسعود جان های عزیزی درآن میان داشت که در فرازو فرود های مبارزه در کنار هم بودند. این ایام واقعاً به مسعود تلخ گذشت. ترانه" شقایق" از داریوش زمزمه همیشگی آن ایامش بود:
دلم مثل دلت خونه شقایق
چشام دریای بارونه شقایق.
مس مردن می مونه دل بریدن...
مسعود "دوید ودوید" تا عاقبت به "شبهای پر از غصه" رسید. سرنوشت برای وی چنان رقم خورد که پس از عبور از سلولها و راهروهای مرگ و خلاصی از آماج ضرب و جرحهای شبانه روزی، تخت ِشکنجه و کابل، جان به در بَرَد و در میانِ دوستان و رفقای شهید ِگورگم ِ خاورانی جای نگیرد، تا در فرازی دیگر به ابتلائی دیگر مبتلا شود واین بار با بیماری های مرموز "ام اس" و "پارکینگسون" دست وپنجه نرم کند. پس از ۵ سال مقاومت سر انجام قامت برز و برومندِ " گل همیشه عاشق "به خاک افتاد. بخت یارِ مسعود نبود تا فرجامِ صدایی را که این روزها در وطن غارت شدهمان پژواک میشود، به گوش جان بشنود. مسعود با بیش از ۷ سال مقاومت در زندان، بهای وفاداری به آرمانهای آزادی خواهانهاش را به سنگینی پرداخت کرد. دور نیست هنگامهای که نسلِ جوان و بیدارشده ایرانی با گذاشتنِ شاخه گلی شقایق بر مزارِ انسانی که جز بهروزی فرزندان وطن، چیزی نمیخواست، از قهرمانِ خود تجلیل کند. عزیز و رفیقی که "سالار تمام عاشقان" بود.
یادش گرامی باد.
2010/1/16
مختار شلالوند
منبع:پژواک ایران