به بھانه ی انتشار کتاب رقص ققنوس ھا و آواز خاکستر
مختار شلالوند
"از ما بودند و مثل آب خوردن پرنده زیبا بودند"
زنده یاد کمال رفعت صفائی
روزی زندگی را در جوانه ی ھسته ھای خرمایی می دیدم که در سلول انفرادی و در درون کیسه ی پلاستیک خالی داروی نظافت، بدون وجود ذره ای خاک به کمک رطوبت و گرما رویانده بودم . اولین سلول ھای زنده در روی کره ی زمین در رسوبات آھکی به وجود آمده بودند و جوانه ھای من در کیسه ی داروی نظافت که از آھک و زرنیخ تشکیل یافته، به حیات خود ادامه می دادند . این نشانه مرا به سرچشمه ی حیات و زندگی می برد و سختی مبارزه در راه زندگی را یادآور می شد .
بعد از گذشت سال ھا وقتی دوباره به حیاط قدیمی زندان گوھردشت پا گذاشتم، باور نمی کردم یک شاخه ی مو روی جعبه ی انگور که توسط یکی از ھمبندانم در باغچه کاشته شده بود، این گونه رخ نماید . درختی بارور با انگورھایی زرد مثل دانه ھای طلا . طرف دیگر باغچه یک ردیف درختچه ی انار خودنمایی می کرد .پوسته ھای انار را به امید آن که سال بعد خاک قوت بگیرد در زمین چال کرده بودیم . دانه ھای باقی مانده در درون پوسته، ابتدا به جوانه و سپس به درختچه ھای انار تبدیل شده بودند . آن طرف تر یک درخت انجیر بی بار بود که از در خاک کردن یک دانه انجیر خشک پدید آمده بود و حالا در حسرت پیوند می سوخت و چشم انتظار روزی بود که به بار بنشیند .
جوانه ی ھسته خرما، شاخه ی درخت مو، درختچه ھای انار و انجیر خشک شده که دوباره زندگی یافته و رویش آغاز کرده بود، مرا بر این اعتقاد راسخ کرده است : وقتی دانه ی کوچکی که در دل خاک نهفته است، " سینه ی سنگین سنگ را می شکافد و به گونه ی خورشید دست می کش" چرا به "دانه ی انسان این گمان" نباشد.
از کتاب "رقص ققنوس ها و آواز خاکستر"
***
راستی که چه رقصی. شانه ھای دار نیز تاب صلابت و شکوه "سرچوبی" * بازان را نداشت و برخود لرزید و فروریخت، بی شک درفردای روشن میھن نیز چه رازھا و حماسه ھای نھان که آشکار خواھد شد .
اکنون اما بیست و سه سال از آن تابستان مخوف می گذرد گر چه طی سی و سه سال، حکومت ننگین جمھوری جنایت، جانیان حاکم در ترسی مستمر از سرنوشت محتوم خویش به ھیچ کس، حتی نزدیک ترین افراد و جناح ھای خویش نیز رحم نکردند و . بھار ِ شیرین ِ پیروزی انقلاب را به کام میھن تلخ نمودند و از همان آغاز کمر به نابودی هر چه آزادی بود بستند و همچنان به جنایات خود ادامه می دهند، اما داستان آن تابستان سیاه اوج تراژیک این سنفونی خانمان بر انداز است که روز شماری غیر از مرگ و روایتی غیر از کشتار ندارد.
با گذشت بیش از دو دهه از آن تاریخ هنوز همچنان طلسم سکوت مرموزی که بر این جنایت هولناک سایه افکنده شکسته نشده وعمق آن برهمه گان آشکار نگردیده .
هنوز پدران و مادران قبر بچه های خودرا نیافته اند، گوئی این راز مداری تنفر برانگیز نقطه اشتراک همه جناح های رژیم است، نه تنها مسئولین تحتِ نظام و امرین و مجریان آن زبان درکام کشیده اند، بلکه اپوزیسیون خودی رژیم را نیز تا کنون زهره نبوده ، تابلکه جوهری نشان داده و گوشه ای از این فاجعه را فاش کنند، شگفتا ! که تازه خود را وامدار دوران "طلائی" –دوران مرگ های مستمر روزانه- می دانند.
تنها شجاع این میدان آیت الله منتظری بود که حقیقت را فدای مصلحت نکرد و دیدیم به سرنوشتی دچار شد. درکشتار 67 یک چیز اما به روشنی نمایان، و آن فرمان کتبی قتل عام زندانیان توسط خمینی ، و نیز تکرار و توجیه آن جهت ابهام زدائی از آن فتوای شوم به دنبال آن اجرای فرمان آتش است.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه پوش
داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها سر برنگرفته اند
"شاملو "
وای به حال جنایت کاران و نیز وای به حال آنان که ازسفره این خلق تحت ستم می خورند و آش جنایت رژیم را ھم می زنند . آنان که در جلد روزنامه نگار، خاطره نویس، ھنرمند و ...هم ساز رژیمی سفاک شدند که در تاریخ مان بی نظیر بوده است . آنان که تاریخ کذا نوشتند، ھویت شھدا را نفی کردند و در رابطه ارگانیک با مزدوران و اطلاعاتی ھای رژیم در امده، به صورت لابی ھایی بی مقدار سعی کردند در صفوف مخالفان رژیم داخل شوند و یا مناسبات این رخنه را بوجود آورند . تا به نظامی خدمت کنند که مسئولین آن روز روشن بی مھابا در مقابل دوربین ھا ظاھر شده و چشم در چشم میلیون ھا ایرانی بی شرمانه دروغ بگویند .
در مقابل زنان و مردانی از میان جان بدربردگان این کشتار پیدا شدند که یک تنه کار ھزاران کس کردند،" سیاھی درد را به چشم جھانیان پدیدار نمودند"، پرده از رازھای پوشیده قتل گاه ھای مخوف و زندان های توی درتوی شحنه ھا و جلادان برداشتند و قاتلین و مسئولین آن را به مردم نمایاندند و ده ھا سند،مدرک، عکس واسامی واقعی قاتلین ِ فزندان خلق را فاش کردند.
منیره برادران حقایقی از زندان ھا و رفتار ظالمانه زندانبانان و مسئولین زندان را تحت نام حقیقت ساده در کتابی به ھمین نام منتشر کرد که تحسین ھر ایرانی آزاده ای را بر می انگیزد .
مھدی اصلانی از بازماندگان کشتار ۶٧با انتشار کتاب کلاغ سیاه و گل سرخ زھر ھزاران تیغ آھیخته را به کام قاتلین مرتجع فرو ریخت و کید آنان را باطل نمود، ونیز راه راستین فرزندان دلیر خلق را از خیانت کارانی جدا نمود که شمشیر بر فرق یکی از سر زنده ترین تشکل ها و سازمان های انقلابی میهن فرودآوردند، سازمانی که حاصل جان فشانی ھای چند ده مبارزات مردان و زنان انقلابی میھن مان بود.
حاصل تلاش پی گیر و ارتباط مستمر ایرج مصداقی با بچه ھای داخل کشور و جمع آوری اطلاعات و اسنادر و نام و نشان صدھا مبارز شھید با گرایشات متفاوت کتابی است با نام " رقص ققنوس ھا و آواز خاکستر " که بعد از انتشار کار سترگ و ماندگار "نه زیستن، نه مرگ " صفحه دیگری از زندان های مخوف رژیم را بر ملا می کند و بعنوان سندی برای آیندگان به جای می گذارد. در این کتاب عکس صدھا مزار از شھدای قتل عام سال شصت و ھفت با سنگ نوشته ھای آن چاپ شده که البته این مزارھا عمدتا متعلق به شھدا ی تھران است ، شھدای شھرستانی ھمچنان گور غریب مانده اند .
کتاب به سه بخش تقسیم شده
بخش یکم روزشمار کشتار شصت و ھفت و بیان روز مرگی ها ، ضرب وزخم اسیران ، نیز شادی ها ، غرور ها و مقاومت زندانیان در زندان گوھردشت و نیز توصیف روزھای دلھره آور زندان اوین از دید خود و نیز روایات ِ دیگر شاھدان عینی این جنایت است . نویسنده برای اینکه بتواند محیط زندان را آن طور که ھست نشان دھد، نقشه زندانھا، بندھا؛ و سلولھا و محل اعدام ھا حسینه، سالن ھا . زیرزمین و سوله ھای مختلف، را تھیه کرده است و خواننده را با خود به درون بندھا و سلول ھا می برد و آنچه را دیده با ذکر جزییات به تصویر می کشاند، مشاھدات وی از درون راھروھای مرگ وصف صحنه ھای دل خراشی است که تا کنون کمتر شنیده ایم چه به لحاظ سفاکی دژخیمان و مرگ آفرینان زندان؛ چه از نظر رشادت ھا و مقاومت ھای غرور برانگیز قربانیان آن گاه که سرفرازانه و پیروزمند به مسلخ می روند . یادآوری این خاطرات بیانِ جدالی مستمر ونا برابر بینِ زندانی در لحظه های بین مرگ و زندگی، با دژخیمانی است که می خواهند به هر طریق ممکن وی را به کام مرگ بفرستند.
اغلب مقاومت و استواری قربانیان موجب کلافه شدن دژخیمان می شود و این جنگ نا برابر را پایانی نیست . جدای تواب سازی ھای سیستماتیک که با فشاری فرای طاقت انسان به متھم وارد می شود، مقاومت ھایی نیزغیر قابل تصور شکل می گیرد که غرورت را بر می انگیزد به ناگزیر در کنار قربانی جای می گیری و ھمراه وی شکنجه می شوی و تنفر از خدایان مرگ در تو قوت می گیرد، تنفر از خداوندان زورمداری که با زنجیریان چشم بسته چنان کردند که تاریخ مان بیاد ندارد .
این نمک نا شناسی آخوند های زور مدار به فرزندان انقلاب بود که تازه از سرنگونی رژیم شاه فارغ شده بودند، بعضاً هنوز جای داغ هاو زخم گلوله های آنان را در تن خویش به یادگار داشتند.
زورمداران آن دوران "طلایی" یکی سید علی خامنه ای است که ریاست جمھور جنایت را بعھده داشت ، ھاشمی رفسنجانی رئیس مجلس بود، میرحسین موسوی نخست وزیر دولتی بود که مصطفی پورمحمدی یکی از گماشته گان و نماینده وزارت اطلاعات اش در ھیئت مرگ بود که این وزارت خانه طبعاً تحت مسئولیت و از ابواب جمعی نخست وزیری بود و عمل می کرد، محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران بود، در ھمان زمان بود که در زندان ھای این دولت وسیستم سرکوب اوج ترک تازی و کینه کشی میرغضب ھایی چون ناصریان ، حاج داود و لشکری ھا بود و قبل از آنان لاجوردی جلاد جولان می داد.
در بخش روزشمار زندان به صحنه ھایی با چشمان ایرج مصداقی نگاه می کنیم .
شنبه پانزده مرداد :ناصریان (از دژخیمان زندان گوھردشت ( به پاسداری که نام او را صدا می زد گفت : در بھداری بستری است . چند دقیقه ای نگذشته بود که بیات مسئول بھداری به ھمراه پاسداری که وی را نمی شناختم ، ناصر را با برانکارد آوردند . ازپشت لنگی که بعنوان چشم بند ازآن استفاده می کردم ، ھمه جا را به خوبی میدیدم . انگار اصلا چشم بندی به چشم نداشتم . ظاھر لنگ این گونه نشان نمی دھد، می دانستم ناصر فلج قطع نخاعی است و ھیچ حرکتی نمیی تواند بکند . از روی کنجکاوی تلاش داشتم صورتش را ببینم . از آنجائی که روی برانکارد خوابیده بود و چشم بندی بر چشم داشت ،با ھمه کوششی که کردم ، بازموفق به دیدن صورتش نشدم .وی را به سرعت به اتاقی برده و بیرون آوردند و به راھرو بغلی منتقلش کردند . تلاش این بود بفھمم در راھرو بغلی چه می گذرد؟مصطفی محمدی محب، قاسم سیفان ، محمد رضا مھاجری و محمد زکی ، قبل از من به داخل اتاق رفته و خیلی سریع بیرون آمدند . مصطفی در سال شصت شقاوت را به شکل درد ناکی تجربه کرده بود . بازجویش او را صدا کرده و بدون آن که به دادگاه برده شده باشد، رھسپار جوخه اعدامش می کند . درراه رفتن به جوخه ی اعدام، بی آن که بداند، مجبورش کرده بودند برادرش را که از فرط شکنجه توانائی راه رفتن نداشت، بر دوش خود حمل کند ، او در میانه راه از صدای ناله ھای فردی که به دوش می کشید، متوجه می شود که او برادرش است . سپس شاھد تیر باران برادرش می شود و پاسداران او و دیگر زندانیانی را که برده بودند، مجبور می کنند که جنازه ھا را سوار ماشین مخصوص حمل گوشت که به این کاراختصاص داده شده بود کنند .
ناصریان با اشاره به حکم اعدام داریوش حنیفه پور گفت : بدو خبیث ویزایت صادر شد !داریوش در حالی که پوزخندی به او زد با بی اعتنایی گفت : من مدت ھادر انتظار این لحظه بودم، ولی بدبخت چی به تو می دھند؟ ناصریان خشکش زد . مات و متحیر مانده بود . داریوش چنان سرش را بالا گرفته و با اطمینان صحبت می کرد که از پشت چشم بند ھم نگاھش ھراس را به دل ناصریان انداخته بود ! او با انتخاب مرگ و با لبخند آخرینش، طعم تلخ شکست را به ناصریان می چشاند.
زندان گوھردشت راھروی مرگ
ناگھان تعداد دیگری از بچه ھا را صدا زدند . محسن مانند تیری که از چله رھا شود از جا پرید . دستم را به نشانه خداحافظی لگد کرد و به شکل شیطنت آمیزی خندید . به صف شدند . محسن عصا زنان می رفت و چه پرصلابت می رفت . دل من نیز ھمراھشان می رفت و خواستم یک دل سیر نگاھشان کنم . می دانستم دیگر بار از این راه باز نمی آیند و پژواک صدایشان در سرم تمامی نداشت و در گام ھاشان خستگی احساس نمی شد . سبک بار می رفتند.
۲۲ سپتامبر ۲۰۱۱
مختار شلالوند
زیرنویس:
*سرچوبی رهبر و هدایتکنندهی گروه رقصنده لری است.
منبع:پژواک ایران