کودتا و ضد کودتا در ترکیه و فاجعه 30 خرداد سال 60
سعید جمالی

 

مقایسه ای است عینی و واقعی میان آنچه در ترکیه میگذرد و آنچه بعد از 30 خرداد سال 60 در ایران اتفاق افتاد و درسی بزرگ برای آنانی که فقط به مردم و سعادت آنها می اندیشند.

برای همچو منی که  شاهد و مداخله گری فعال در آن روزگار بودم، صحنه ها یکایک بازسازی و تداعی میشوند و فضای آن دوران زنده و یادآور میشود.

ارزش این کلمات و جملات در آنست که ساخته ذهن و خواست و تمایل نیست، برخواسته از واقعیات محض ای است که رخ داده و امروزه دوباره و در پی اتفاقات ترکیه ناخواسته سنگینی و آتش سوزان آن از عمق وجود بر می خیزد و هزار سخن و تجربه در دل دارد.

............

خطاب به کسانی که  شاهد آن دوران نبوده اند و یا شاهد بوده اند و مقوله منسجمی از آن در ذهن ندارند. همچنین کسانی که دستی دور بر آتش داشتند و بدور از واقعیتهای ملموس و همه جانبه آن دوران «تمایل» داشتند و دارند! قضایا را از پشت ویترین های زیبا و خود خواسته بنگرند و در راحت خویش انتظار سرنگونی «کوتاه مدت» رژیم را بکشند و می کشیدند تا از مواهب آن برخوردار شوند! و همچنین بدخواهان ملتی که سعی بلیغ! در توجیه اعمال شریرانه و منفعت طلبانه ناپاکشان دارند تا همچنان با نشخوار آن سد جوعی کنند و تفی بر خاکستر دردهای آن دوران و مردم خسران دیده بیندازند.

در این دو ماجرا آنقدر شکل و نتایج عمل، بزرگ، مهم و فراگیر و مشابه هستند که برخی جزئیات متفاوت در آن رنگ می بازند و نمی توانند جایی در مقایسه و محاسبات داشته باشند. هر دو اتفاق چه در شکل و چه در محتوا آنقدر بر یکدیگر منطبق اند که گویی سی خرداد دیگری در ترکیه اتفاق افتاده است. همانطور که در آن زمان خود واقعه یعنی کاریکاتور مبارزه مسلحانه«اصل» قضیه نبود و نشد، در ترکیه هم کاریکاتور یک کودتا اصل قضیه نبود و نشد و آنچه بعد از آن رخ داد و میدهد تبدیل به «تمامی» ماجرا شده است.

بسیاری در آن دوران نبوده اند و یا درکی از آن واقعه ندارند و از آثار و تبعات آن هم اطلاع دقیق وعمیقی ندارند. با توضیح و تشریح هم تا میزان معینی میشود به آن نزدیک شد. اما تکرار یک واقعه و شاهد و ناظر بودن بر آن  و دیدن آثار و نتایج آن بویژه با حجم عظیم اطلاعات و اخبار در این دوران، میتواند کمک بسیار شایانی باشد تا با عمق فاجعه ای که 34 سال پیش در ایران اتفاق افتاد، و سیر حوادث را بکلی متحول کرد، آشنایی عمیق و عینی پیدا کنیم. شناختی که میتواند بسیار تاثیر گذار باشد و در عمل روزمره مان کارکرد داشته باشد. در آن دوران اصلا شرایط طوری نبود که طی شدن این سی و اندی سال را جبری بدانیم. اگر حتی فقط گوش شنوائی وجود میداشت، حرف و رهنمود به اندازه کافی وجود داشت.... اما ما آنچنان دستخوش تمایلات و احساساتمان بودیم که توجهی به آن حرفها نداشتیم، لذا هیچ جبری در کار نبوده والا که انتقاد بی معنا میشد.

برای درک درست موضوع مورد مقایسه و آثار و نتایج آن، برخی جزئیات را باید به کناری نهاد. کلیت و چارچوب هر دو واقعه به قرار زیراست (خوب است که اگر کسی با ترسیم چنین چارچوبی موافقت ندارد، قبل از هر چیز یک تعریف و چارچوب دیگری ترسیم کند و ببیند تا چه حد میتواند واقعیات این دو اتفاق را تبیین کند و....):

«گروهی کوچک از افراد، بدون شناخت از محیط سیاسی و اجتماعی و موقعیت زمانی که در آن بسر می برند، تلاش میکنند با اتکاء به سلاحی که در دست دارند حکومتی را که تمامی اهرمهای سنگین قدرت را در دست دارد و از نفوذ اجتماعی نیز برخوردار است به زیر بکشند! نتیجه کار روشن است: سرکوب تمام عیار گروه و بسیار مهمتر از آن جامعه!»

شاید نیاز به توضیح بیشتری نباشد و ادامه ماجرا را بتوان تصور کرد، و یا آنچه را که در ترکیه اتفاق می افتد را مشاهده کرد و نتیجه گرفت و با مروری به سی و اندی سال گذشته به سرزمین خودمان و بلائی که حاکمان ستمگر (با استفاده از موقعیتی که مدعیان برایشان فراهم کردند) بر سر جامعه آوردند، پیوند داد.

ماجراهای بعد از انقلاب و سرانجام ماجراجوئی 30 خرداد تحولات جامعه ما را برای یک دوران طولانی (حداقل پنجاه ساله) بتعویق انداخت وباعث نابودی یک موقعیت تاریخی شد.البته امیدوارم بلائی که بر سر سرزمین ما آمد در ترکیه اتفاق نیفتد، اما باند اردوغان نشان داد که همچون ملایان ایران از چیزی در جهت سرکوب جامعه و انحصارطلبی کم نخواهند گذاشت. آنها نیز همچون ملایان منتظر بهانه و موقعیتی بودند تا سرکوب تمام عیار را جاری کنند......... و این مائده آسمانی را گروهی .........در اختیار آنها گذاشتند.

در مورد ترکیه نیازی به ذکر کشته ها و دستگیریهای گسترده و همه جانبه، تصفیه های بی حد و مرز و خلق فرهنگ ضد انسانی دسته بندی «خودی» و «غیر خودی» و برخورهای شنیع و بدنبال آن تشکیل دادگاههای ضد مردمی و محاکمات آنچنانی و به مصاحبه کشاندن عده ای و بسیج توده ای برای محکوم کردن ماجرا و بدینوسیله تحمیق توده ها و......نیست. روشن است که هدف نهایتا اعمال قدرت همه جانبه بر جامعه در راستای نیات و منافع گروه حاکم است. کافی است با حساسیت اخبار دنبال شود. اینها همه اتفاقاتی است که با رنگ هایی کمی متفاوت در سال 60 در ایران هم بوقوع پیوست.

در ایران سال 60 گروه حاکم از قدرت مادی و معنوی و حمایت توده ای بسیار بیشتری هم برخوردار بود. هنوز چند صباحی از «انقلاب» نگذشته بود، فرهنگ دموکراسی و «حق طلبی» هنوز وجود نداشت و..... لذا «ماجراجوئی» انجام شده بسیار حماقت بار تر و به عبارت دقیق تر «خیانت» بارتری در حق مردم ایران   بود....... به همین خاطر مسعود رجوی تنها راه چاره را در «گِل» گرفتن ورود به موضوع و نپرداختن به آن دید و تحت واژه «اجتناب ناپذیر» همه صداها را «خفه» کرد. وی در ادامه این «عملکرد ضد مردمی» هر روز نیازمند تر به اهرمی جدید برای سرکوب درونی گردید و نهایتا تحت عنوان «انقلاب ایدئولوژیک» به  قلع و قمع «همه چیز» پرداخت تا فقط «خود» را حفظ کند.

از فردای 30 خرداد مسعود رجوی به مثابه کسی که بوضوح متوجه عمل بغایت اشتباه آمیز خود شده بود بدلیل درون ناپاک خود تنها راه را در واژگونه جلوه دادن قضایا دید و به ساخت و تولید فرهنگ جدیدی دست زد تا از آن خیانت بزرگ، حماسه ای بسازد و با کلماتی مانند «آتش خشم خلق» «مبارزه مسلحانه» «بی آینده کردن رژیم» «نوری در تاریکی» و.... آنرا برای تشکیلات و اطرافیان و درون خود تزئین کند. در بیرون از تشکیلات و در خارجه هم سلاح تهمت و افتراء و وحدت شکنی را تیز کرده و بکار انداخت.

علی القاعده!؟ در آینده شاهد این صحنه آرایی ها و حماسه سازیها!! از طرف افرادی در ترکیه نیز خواهیم بود و....

البته که این ضایعات بخش بسیار کوچک و فرعی داستان بود. خسارت بزرگ نصیب ملتی شد که همیشه از این خیانتها رنج برده.

اما چرا چنین است و تاریخا هم چنین بوده و اینگونه میتوان اذهان اطرافیان را منحرف کرد؟ از یک طرف در درون، سیاه را سفید جلوه داد و از طرف دیگر با ایجاد انواع حصارها عوارض گسترده سیاسی اجتماعی آنرا پنهان نمود تا افراد تشکیلات آگاه نشوند و به تناقض ادعا و واقعیت پی نبرند؟ اساس امکان ایجاد چنین فریبکاری در آنجا نهفته که طرف مقابل (خمینی- اردوغان) رژیم هایی سرکوبگر هستند و در چنین شرایطی میتوان ماجراجوئی ضد مردمی خود را تا مدت زمانی واژگونه جلوه داد و ساز انقلابیگری نواخت.

اما همه نکته در این است که در این میانه آنچه برای آنان (رجوی 30 خرداد- کودتا گران امروز ترکیه) اهمیتی ندارد تبعات این اعمال برای جامعه و مردم و روند واقعی و منطقی پیشرفت است. آنان فاقد چنین شعور، آگاهی، صداقت و عشق و عاطفه به مردمشان هستند. افرادی هستند که کینه و منافع و قدرت و جاه طلبی و خشک مغزی احاطه شان کرده. مشکل در این است که  بقول جامعه شناسان در این جنگ های ناعادلانه و رقابت های ضد مردمی، همیشه این نیروهای خشن و ضدمردمی (از هر طرف که باشند) هستند که سود اینگونه ماجراها را می برند و خود را بالا می کشند و این سیکل معیوب همواره ادامه  دارد تا در دیر گاهی قدرت واقعی مردم بر آنان چیره و مسلط شود.

توجیهات و فریبکاریهایی که برای داستان سی خرداد و موارد مشابه صورت میگیرد بشرح زیر است. حتما که اقدام کنندگان در ترکیه نیز توجیهاتی از این دست برای خود داشته اند:

ـ می گویند اگر ما دست به عمل نمی زدیم، بهر صورت دیکتاتور و نیروی حاکم کارش خودش را میکرد و انحصارطلبی و سرکوب را اعمال میکرد.

ـ می گویند ما پیش دستی کردیم و توانستیم ضربات کاری به دشمن بزنیم، بی آینده اش کنیم، اگر این پیش دستی نبود وضعیت بسیار بدتر می شد.

ـ می گویند شعله مقاومت را بر افروختیم. یک سنت مقاومت را بنیان گذاشتیم و روی چنین مبنایی همه چیز ساخته خواهد شد. مردم آگاه خواهند شد و به مقاومت خواهند پیوست.

ـ فرهنگ مقاومت و مبارزه مسلحانه و شعار سرنگونی رژیم رایج خواهد شد. یک محور مقاومتی تشکیل میشود و همه چیز در اطراف آن شکل خواهد گرفت.

ـ ماهیت سرکوبگر رژیم را به این وسیله رو و افشاء می کنیم. او را در انظار ملی و بین اللملی بی حیثیت و بی آینده می کنیم.

ـ از خود مایه گذاشتیم، فداکاری حداکثری کردیم، خون و شهید به پای درخت انقلاب افشاندیم و...

.....

فکر میکنم واقعیات سی و اندی سال گذشته پاسخی دندان شکن به همه این ادعاهای پوچ و گاه فریبنده داده است. کدام یک از اهداف بالا به خاطر آن اقدامات بغایت اشتباه و خیانتبار محقق شده است؟

واقعیت امر بکلی چیز دیگری است. آن اعمال چنانکه موضوع مقایسه ای این نوشته است درست بر عکس، برای مدتهای طولانی زمینه هر کار و پیشرفتی را می سوزاند و تنها ثمرش ایجاد زمینه های جدی سرکوب تمام عیار برای  قدرتهای حاکم است. آنچنانکه طی سی و اندی سال گذشته در ایران دیدیم و اکنون شاهد تکرار آن در ترکیه هستیم.

روشن است که در اینجا بحث بر سر انتخاب و در پیش گرفتن شیوه های رفرمیستی و گام به گام و یا انقلابی و رادیکال نیست. بحث بر سر عملکردهایی کاملا خارج از این چارچوبهاست که جز ضررهای هنگفت نتیجه ای در بر ندارد. میتوان پدیده و عملکردهایی را در قالب چپ روی یا راست روی، رفرمیسم یا انقلابیگری، تنزه طلبی یا فرصت طلبی، پراگماتیستی و... جا داده و مورد بررسی قرار داد. اما وقتی عملی بر علیه همه واقعیات، دانسته ها و آگاهی ها و بر مبنای منافع و قدرت طلبی و... شکل میگیرد از چارچوبهای فوق خارج و در کادر خیانت قابل بررسی است.

چه باید می کردیم؟

همانطور که در نوشته قبلی یادآور شدم در اینجا بحث بر سر نقش خود و مجموعه گروه های مخالف رژیم است و نه نقش و منش سرکوبگرانه رژیم.

گروههایی که دست به چنان اعمالی میزنند در ادامه توجیهات خود مدعی میشوند که تنها امکان و جانشین در برابر کارهایی که آنها  انجام داده اند ، سکوت و بی عملی و یا سازش می باشد و تلاش میکنند تا با این اهرم معترضین به چنین خط مشی های ویرانگری را ساکت و سرکوب کنند.

اما واقعیت چیست؟

واقعیت این است که چنین اعمال، تفکرات و ایده هایی بتدریج و در طول زمان  زاییده یک «منش» راحت طلبانه، فرصت طلبانه، کاسبکارانه، قدرت طلبانه، زود به سود رسیدن، مفت خوری، روحیه طلبکاری و انبوهی روساخت ها و توجیهات ذهنی متعفن ناشی از آنهاست که سرانجام به نتایجی بالغ میشود که کاملا بر علیه منافع مردم و روند درست تحولات اجتماعی است.

نکات مهم و اصلی که می بایست در بعد از انقلاب 57 و ماجراهای منتهی به 30 خرداد مورد توجه اکید قرار میگرفت بقرار زیر است. شبیه همین نکات در ترکیه و نمونه های مشابه هم مصداق دارد:

ـ ما (منظور گروههای سیاسی آن دوران و بطور خاص مجاهدین) می بایست که بصورت مطلق محدوده کار و فعالیتهای سیاسی را تحت هر شرایطی رعایت میکردیم. یعنی نباید داستان درگیریهای مسلحانه کردستان و ترکمن صحرا و سی خرداد و امثالهم  بوجود می آمد. یعنی جدای از هر  اقدام رژیم و آتش افروزیهایش، می بایستی که کاملا آگاهانه و هوشیارانه چارچوب فوق را نقض نمی کردیم.

ـ در محدوده فعالیتهای سیاسی هم می بایست که کار حساب شده و کنترل شده می بود و از هرعمل چپ روانه پرهیز میشد. ضروری بود که هر عملی با توجه به ظرفیتهای عوامل زیر سنجیده و عملی میشد:

ظرفیتهای اجتماعی عموم مردم و جامعه

ظرفیت های تشکیلاتی و طیف نیروهای هوادار

 و از طرف دیگر ظرفیت تحمل پذیری رژیم

ـ اصل اساسی «تداوم» فعالیت سیاسی بود و نه الزاما کمیت یا کیفیت آن

ـ اما قلب مسئله در این قسمت است. آنجایی که دست همه مدعیان دروغین رو میشود:

کار و فعالیت سیاسی باید به هر نحوی که شده و با هر بهایی ادامه پیدا میکرد. عطف به نکات فوق الذکر اگر محدوده عمل سیاسی رعایت میشد، رژیم امکان اعدام و کشتار گسترده و جریان وار را پیدا نمیکرد. فضا و جامعه، مردم و تضادها و جناح بندیهای درون رژیم چنین اجازه ای به او نمی دادند. علاوه بر منطق طبیعی بحث، کسانی که در آن دوران حضور داشته اند به این نکته واقف هستند. انکار احتمالی آن نکات یا بیانگر بی خبری و عدم درک و حضور در آن دوران است و یا  در جهت توجیه اعمالی است که توسط افراد یا گروه هایی انجام شده است. کسانی که سرکوب رژیم را مطلق میکنند از سر نیازمندی به اثبات خود و پاک کردن ردپای اشتباهات مهلک خود به چنین دست آویزی می آویزند.

در صورت تداوم فعالیت سیاسی به همان مفهومی که فوقا توضیح داده شد، اهرم های رژیم برای سرکوب به زندان (و نه «شکنجه») و بستن نشریات و جلوگیری از تظاهرات و تجمعات بزرگ و لت و کوب تظاهر کنندگان و امثالهم محدود میشد. اینها شرایطی بود که برای گروهها و نیروهای هوادار و اقشار وسیع اجتماعی قابل تحمل بود و همه روزه نیز اتفاق می افتاد. این شرایط میتوانست بسیار سخت باشد و برای سالها نیز ادامه پیدا کند اما در مقیاس کلی قابل تحمل  بود(گو اینکه در شرایط بسیار سخت تر بعد از شروع مبارزه مسلحانه و دست باز رژیم برای کشتار و سرکوب وحشیانه، زندانیان در مجموع مقاومت کردند....) ضمن اینکه رژیم امکان دستگیری چند میلیون نفر را که نمی داشت. علاوه بر آن، نکته بسیار مهم این است که در چنین شرایطی «نیرو»ها «حفظ» و «ساخته» می شدند. ما به دورانی حدود ده سال زمان نیاز داشتیم تا نیروهای وسیع اجتماعی ساخته و از آگاهی و استحکام لازم برخوردار بشوند. چه آن بخشی از نیروها که به زندان می افتادند و یا آن بخش بسیار وسیع تر اجتماعی که بیرون از زندان بسر می بردند.

طبق برآوردها مجاهدین از طرف یک طیف وسیع ولی کم عمق هواداران که بصورت تخمینی بالغ بر پنج میلیون بودند، حمایت میشدند. طیف نیروهای اجتماعی سایر نیروهای مترقی و چپ را نیز میتوان حدود سه میلیون بر آورد کرد. اقلیت های قومی و مذهبی هم بودند که طبعا بخشی از همان آمار محسوب میشدند و... این یعنی حداقل یک جمعیت هفت هشت میلیونی و یک سرمایه عظیمی که می بایست بهر صورت شده از آنها حفاظت کرد تا نه تنها از بین نروند که ساخته و قوام بیابند. کار اصلی تمام گروه ها بعد از انقلاب این امر مهم بود تا در پرتو رشد و ارتقاء آن بتوانند بصورت عملی کاری از پیش ببرند..... طی نشدن چنین روندی باعث شد تا آن نیروهای اجتماعی همانند برف در آفتاب تموز ذوب شده و عظیم ترین سرمایه اجتماعی ایران برای پیشرفت تاریخی در آن مقطع از میان برود. نیروی عظیم اجتماعی که در صورت حفظ و نگهداری بدون شک میتوانستند روند حرکت جامعه را تغییر دهند. ابعاد این نیروی اجتماعی آنقدر بزرگ بود و خیانت صورت گرفته در جهت نابودی  آن آنقدر فاجعه آمیز بود که دیده نشد. آنچه که دیده شد فقط نوک کوه یخ  کل این ماجرا بود. آنجایی که رژیم به همت! خائنین به مردم دست به کشتار این نوک کوه یخ زد و در پی آن دیده نشد که چه نیروی عظیم اجتماعی در زیر آن از بین رفتند. قلب تراژدی در اینجا بود. تمرکز همگان بر نوک کوه مانع از آن شد که آن خسارت عظیم دیده شود و در سکوتی دردناک به محاق فرو رفت.

اعضاء، کادرها و رهبران جریانات سیاسی هم می بایست که بعنوان ستون فقرات این مقاومت در برابر رژیم عمل کرده و تمامی سختی های زندان و احیانا شکنجه و اعدام را پذیرا میشدند و در عین حال اجازه نمی دادند رژیم به خواسته اش که کشاندن به عکس العمل خشونت بار بود...کشانده شود. نه اینکه زمینه کشتار نیروها را فراهم کرده و خود پا به فرار گذاشته و خروج از مرز و خارجه نشینی را هدف نهایی خود قرار بدهند. این رهبران از آنجایی که فاقد شعور اجتماعی بوده و از طرف دیگر اهل مقاومت و تحمل شرایط سخت نبودند، راه حل را در بهم زدن اوضاع یافتند تا به این وسیله جان ناقابل  خود را بدر برده و سپس در خارجه به لغز خوانی بپردازند.

فعالیت سیاسی در آن دوران می بایست که کاملا شفاف و علنی می بود و نه اینکه در آغاز کار سر از ارتباط با عراق و شوروی در آورد و یا به انبار کردن سلاح  و آماده کردن نیروها برای مبارزه مسلحانه بپردازد و یا به عملیات نظامی بپردازند. عموم گروه های سیاسی آن دوران دچار چنین اشتباهات مهلکی شدند. آنچنان نابخردانه و کودکانه عمل می شد که میتوان به یقین گفت هیچ شعور سیاسی و تاریخی و جامعه شناسانه ای در کار نبود. از نظر عموم این  سران قوم! انقلاب همانند گوشت قربانی بود که باید هر طور شده تکه ای از آن را بدست آورد، همین و بس. هیچ درک عالی تری از این مقوله وجود نداشت.

امروزه دیگر مهم نیست آن گروه های به تاریخ و به زباله دان تاریخ پیوسته در چه وضعیتی بسر می برند. لذاست که ادامه آن لغز خوانیها و خودنمایی های گاه و بیگاه و البته به کمک اجانب محلی از اعراب ندارد.

 همه آن گروه ها از هر رنگ و بوئی مجموعا از یک جنس بودند، در یک کلام در دنیای مادون دموکراسی  با همه ابعاد و الزامات آن زیست اند، در دنیای توتالیتاریسم و تمرکز گرایی تنفس میکردند و به همین دلیل هم بود که قادر به فهم شرایط بعد از انقلاب نشدند و شد آنچه که شد.

امروز مردم و جوانان این سرزمین راه خود را یافته اند. مسیر پیشرفت از جایی که ما فکرش را نمی کردیم باز شده. ما نه تنها راهنمای آنها نشدیم که آواری بر سر آنها بودیم و این نسل با پس زدن آن آوار و سرکوب رژیم توانست راه خود را بیابد. ما درس عبرتی برایشان شدیم.

 

سعید جمالی

15. مرداد.95

 05.اوت.

کودتا و ضد کودتا در ترکیه و فاجعه 30 خرداد سال 60

مقایسه ای است عینی و واقعی میان آنچه در ترکیه میگذرد و آنچه بعد از 30 خرداد سال 60 در ایران اتفاق افتاد و درسی بزرگ برای آنانی که فقط به مردم و سعادت آنها می اندیشند.

برای همچو منی که  شاهد و مداخله گری فعال در آن روزگار بودم، صحنه ها یکایک بازسازی و تداعی میشوند و فضای آن دوران زنده و یادآور میشود.

ارزش این کلمات و جملات در آنست که ساخته ذهن و خواست و تمایل نیست، برخواسته از واقعیات محض ای است که رخ داده و امروزه دوباره و در پی اتفاقات ترکیه ناخواسته سنگینی و آتش سوزان آن از عمق وجود بر می خیزد و هزار سخن و تجربه در دل دارد.

............

خطاب به کسانی که  شاهد آن دوران نبوده اند و یا شاهد بوده اند و مقوله منسجمی از آن در ذهن ندارند. همچنین کسانی که دستی دور بر آتش داشتند و بدور از واقعیتهای ملموس و همه جانبه آن دوران «تمایل» داشتند و دارند! قضایا را از پشت ویترین های زیبا و خود خواسته بنگرند و در راحت خویش انتظار سرنگونی «کوتاه مدت» رژیم را بکشند و می کشیدند تا از مواهب آن برخوردار شوند! و همچنین بدخواهان ملتی که سعی بلیغ! در توجیه اعمال شریرانه و منفعت طلبانه ناپاکشان دارند تا همچنان با نشخوار آن سد جوعی کنند و تفی بر خاکستر دردهای آن دوران و مردم خسران دیده بیندازند.

در این دو ماجرا آنقدر شکل و نتایج عمل، بزرگ، مهم و فراگیر و مشابه هستند که برخی جزئیات متفاوت در آن رنگ می بازند و نمی توانند جایی در مقایسه و محاسبات داشته باشند. هر دو اتفاق چه در شکل و چه در محتوا آنقدر بر یکدیگر منطبق اند که گویی سی خرداد دیگری در ترکیه اتفاق افتاده است. همانطور که در آن زمان خود واقعه یعنی کاریکاتور مبارزه مسلحانه«اصل» قضیه نبود و نشد، در ترکیه هم کاریکاتور یک کودتا اصل قضیه نبود و نشد و آنچه بعد از آن رخ داد و میدهد تبدیل به «تمامی» ماجرا شده است.

بسیاری در آن دوران نبوده اند و یا درکی از آن واقعه ندارند و از آثار و تبعات آن هم اطلاع دقیق وعمیقی ندارند. با توضیح و تشریح هم تا میزان معینی میشود به آن نزدیک شد. اما تکرار یک واقعه و شاهد و ناظر بودن بر آن  و دیدن آثار و نتایج آن بویژه با حجم عظیم اطلاعات و اخبار در این دوران، میتواند کمک بسیار شایانی باشد تا با عمق فاجعه ای که 34 سال پیش در ایران اتفاق افتاد، و سیر حوادث را بکلی متحول کرد، آشنایی عمیق و عینی پیدا کنیم. شناختی که میتواند بسیار تاثیر گذار باشد و در عمل روزمره مان کارکرد داشته باشد. در آن دوران اصلا شرایط طوری نبود که طی شدن این سی و اندی سال را جبری بدانیم. اگر حتی فقط گوش شنوائی وجود میداشت، حرف و رهنمود به اندازه کافی وجود داشت.... اما ما آنچنان دستخوش تمایلات و احساساتمان بودیم که توجهی به آن حرفها نداشتیم، لذا هیچ جبری در کار نبوده والا که انتقاد بی معنا میشد.

برای درک درست موضوع مورد مقایسه و آثار و نتایج آن، برخی جزئیات را باید به کناری نهاد. کلیت و چارچوب هر دو واقعه به قرار زیراست (خوب است که اگر کسی با ترسیم چنین چارچوبی موافقت ندارد، قبل از هر چیز یک تعریف و چارچوب دیگری ترسیم کند و ببیند تا چه حد میتواند واقعیات این دو اتفاق را تبیین کند و....):

«گروهی کوچک از افراد، بدون شناخت از محیط سیاسی و اجتماعی و موقعیت زمانی که در آن بسر می برند، تلاش میکنند با اتکاء به سلاحی که در دست دارند حکومتی را که تمامی اهرمهای سنگین قدرت را در دست دارد و از نفوذ اجتماعی نیز برخوردار است به زیر بکشند! نتیجه کار روشن است: سرکوب تمام عیار گروه و بسیار مهمتر از آن جامعه!»

شاید نیاز به توضیح بیشتری نباشد و ادامه ماجرا را بتوان تصور کرد، و یا آنچه را که در ترکیه اتفاق می افتد را مشاهده کرد و نتیجه گرفت و با مروری به سی و اندی سال گذشته به سرزمین خودمان و بلائی که حاکمان ستمگر (با استفاده از موقعیتی که مدعیان برایشان فراهم کردند) بر سر جامعه آوردند، پیوند داد.

ماجراهای بعد از انقلاب و سرانجام ماجراجوئی 30 خرداد تحولات جامعه ما را برای یک دوران طولانی (حداقل پنجاه ساله) بتعویق انداخت وباعث نابودی یک موقعیت تاریخی شد.البته امیدوارم بلائی که بر سر سرزمین ما آمد در ترکیه اتفاق نیفتد، اما باند اردوغان نشان داد که همچون ملایان ایران از چیزی در جهت سرکوب جامعه و انحصارطلبی کم نخواهند گذاشت. آنها نیز همچون ملایان منتظر بهانه و موقعیتی بودند تا سرکوب تمام عیار را جاری کنند......... و این مائده آسمانی را گروهی .........در اختیار آنها گذاشتند.

در مورد ترکیه نیازی به ذکر کشته ها و دستگیریهای گسترده و همه جانبه، تصفیه های بی حد و مرز و خلق فرهنگ ضد انسانی دسته بندی «خودی» و «غیر خودی» و برخورهای شنیع و بدنبال آن تشکیل دادگاههای ضد مردمی و محاکمات آنچنانی و به مصاحبه کشاندن عده ای و بسیج توده ای برای محکوم کردن ماجرا و بدینوسیله تحمیق توده ها و......نیست. روشن است که هدف نهایتا اعمال قدرت همه جانبه بر جامعه در راستای نیات و منافع گروه حاکم است. کافی است با حساسیت اخبار دنبال شود. اینها همه اتفاقاتی است که با رنگ هایی کمی متفاوت در سال 60 در ایران هم بوقوع پیوست.

در ایران سال 60 گروه حاکم از قدرت مادی و معنوی و حمایت توده ای بسیار بیشتری هم برخوردار بود. هنوز چند صباحی از «انقلاب» نگذشته بود، فرهنگ دموکراسی و «حق طلبی» هنوز وجود نداشت و..... لذا «ماجراجوئی» انجام شده بسیار حماقت بار تر و به عبارت دقیق تر «خیانت» بارتری در حق مردم ایران   بود....... به همین خاطر مسعود رجوی تنها راه چاره را در «گِل» گرفتن ورود به موضوع و نپرداختن به آن دید و تحت واژه «اجتناب ناپذیر» همه صداها را «خفه» کرد. وی در ادامه این «عملکرد ضد مردمی» هر روز نیازمند تر به اهرمی جدید برای سرکوب درونی گردید و نهایتا تحت عنوان «انقلاب ایدئولوژیک» به  قلع و قمع «همه چیز» پرداخت تا فقط «خود» را حفظ کند.

از فردای 30 خرداد مسعود رجوی به مثابه کسی که بوضوح متوجه عمل بغایت اشتباه آمیز خود شده بود بدلیل درون ناپاک خود تنها راه را در واژگونه جلوه دادن قضایا دید و به ساخت و تولید فرهنگ جدیدی دست زد تا از آن خیانت بزرگ، حماسه ای بسازد و با کلماتی مانند «آتش خشم خلق» «مبارزه مسلحانه» «بی آینده کردن رژیم» «نوری در تاریکی» و.... آنرا برای تشکیلات و اطرافیان و درون خود تزئین کند. در بیرون از تشکیلات و در خارجه هم سلاح تهمت و افتراء و وحدت شکنی را تیز کرده و بکار انداخت.

علی القاعده!؟ در آینده شاهد این صحنه آرایی ها و حماسه سازیها!! از طرف افرادی در ترکیه نیز خواهیم بود و....

البته که این ضایعات بخش بسیار کوچک و فرعی داستان بود. خسارت بزرگ نصیب ملتی شد که همیشه از این خیانتها رنج برده.

اما چرا چنین است و تاریخا هم چنین بوده و اینگونه میتوان اذهان اطرافیان را منحرف کرد؟ از یک طرف در درون، سیاه را سفید جلوه داد و از طرف دیگر با ایجاد انواع حصارها عوارض گسترده سیاسی اجتماعی آنرا پنهان نمود تا افراد تشکیلات آگاه نشوند و به تناقض ادعا و واقعیت پی نبرند؟ اساس امکان ایجاد چنین فریبکاری در آنجا نهفته که طرف مقابل (خمینی- اردوغان) رژیم هایی سرکوبگر هستند و در چنین شرایطی میتوان ماجراجوئی ضد مردمی خود را تا مدت زمانی واژگونه جلوه داد و ساز انقلابیگری نواخت.

اما همه نکته در این است که در این میانه آنچه برای آنان (رجوی 30 خرداد- کودتا گران امروز ترکیه) اهمیتی ندارد تبعات این اعمال برای جامعه و مردم و روند واقعی و منطقی پیشرفت است. آنان فاقد چنین شعور، آگاهی، صداقت و عشق و عاطفه به مردمشان هستند. افرادی هستند که کینه و منافع و قدرت و جاه طلبی و خشک مغزی احاطه شان کرده. مشکل در این است که  بقول جامعه شناسان در این جنگ های ناعادلانه و رقابت های ضد مردمی، همیشه این نیروهای خشن و ضدمردمی (از هر طرف که باشند) هستند که سود اینگونه ماجراها را می برند و خود را بالا می کشند و این سیکل معیوب همواره ادامه  دارد تا در دیر گاهی قدرت واقعی مردم بر آنان چیره و مسلط شود.

توجیهات و فریبکاریهایی که برای داستان سی خرداد و موارد مشابه صورت میگیرد بشرح زیر است. حتما که اقدام کنندگان در ترکیه نیز توجیهاتی از این دست برای خود داشته اند:

ـ می گویند اگر ما دست به عمل نمی زدیم، بهر صورت دیکتاتور و نیروی حاکم کارش خودش را میکرد و انحصارطلبی و سرکوب را اعمال میکرد.

ـ می گویند ما پیش دستی کردیم و توانستیم ضربات کاری به دشمن بزنیم، بی آینده اش کنیم، اگر این پیش دستی نبود وضعیت بسیار بدتر می شد.

ـ می گویند شعله مقاومت را بر افروختیم. یک سنت مقاومت را بنیان گذاشتیم و روی چنین مبنایی همه چیز ساخته خواهد شد. مردم آگاه خواهند شد و به مقاومت خواهند پیوست.

ـ فرهنگ مقاومت و مبارزه مسلحانه و شعار سرنگونی رژیم رایج خواهد شد. یک محور مقاومتی تشکیل میشود و همه چیز در اطراف آن شکل خواهد گرفت.

ـ ماهیت سرکوبگر رژیم را به این وسیله رو و افشاء می کنیم. او را در انظار ملی و بین اللملی بی حیثیت و بی آینده می کنیم.

ـ از خود مایه گذاشتیم، فداکاری حداکثری کردیم، خون و شهید به پای درخت انقلاب افشاندیم و...

.....

فکر میکنم واقعیات سی و اندی سال گذشته پاسخی دندان شکن به همه این ادعاهای پوچ و گاه فریبنده داده است. کدام یک از اهداف بالا به خاطر آن اقدامات بغایت اشتباه و خیانتبار محقق شده است؟

واقعیت امر بکلی چیز دیگری است. آن اعمال چنانکه موضوع مقایسه ای این نوشته است درست بر عکس، برای مدتهای طولانی زمینه هر کار و پیشرفتی را می سوزاند و تنها ثمرش ایجاد زمینه های جدی سرکوب تمام عیار برای  قدرتهای حاکم است. آنچنانکه طی سی و اندی سال گذشته در ایران دیدیم و اکنون شاهد تکرار آن در ترکیه هستیم.

روشن است که در اینجا بحث بر سر انتخاب و در پیش گرفتن شیوه های رفرمیستی و گام به گام و یا انقلابی و رادیکال نیست. بحث بر سر عملکردهایی کاملا خارج از این چارچوبهاست که جز ضررهای هنگفت نتیجه ای در بر ندارد. میتوان پدیده و عملکردهایی را در قالب چپ روی یا راست روی، رفرمیسم یا انقلابیگری، تنزه طلبی یا فرصت طلبی، پراگماتیستی و... جا داده و مورد بررسی قرار داد. اما وقتی عملی بر علیه همه واقعیات، دانسته ها و آگاهی ها و بر مبنای منافع و قدرت طلبی و... شکل میگیرد از چارچوبهای فوق خارج و در کادر خیانت قابل بررسی است.

چه باید می کردیم؟

همانطور که در نوشته قبلی یادآور شدم در اینجا بحث بر سر نقش خود و مجموعه گروه های مخالف رژیم است و نه نقش و منش سرکوبگرانه رژیم.

گروههایی که دست به چنان اعمالی میزنند در ادامه توجیهات خود مدعی میشوند که تنها امکان و جانشین در برابر کارهایی که آنها  انجام داده اند ، سکوت و بی عملی و یا سازش می باشد و تلاش میکنند تا با این اهرم معترضین به چنین خط مشی های ویرانگری را ساکت و سرکوب کنند.

اما واقعیت چیست؟

واقعیت این است که چنین اعمال، تفکرات و ایده هایی بتدریج و در طول زمان  زاییده یک «منش» راحت طلبانه، فرصت طلبانه، کاسبکارانه، قدرت طلبانه، زود به سود رسیدن، مفت خوری، روحیه طلبکاری و انبوهی روساخت ها و توجیهات ذهنی متعفن ناشی از آنهاست که سرانجام به نتایجی بالغ میشود که کاملا بر علیه منافع مردم و روند درست تحولات اجتماعی است.

نکات مهم و اصلی که می بایست در بعد از انقلاب 57 و ماجراهای منتهی به 30 خرداد مورد توجه اکید قرار میگرفت بقرار زیر است. شبیه همین نکات در ترکیه و نمونه های مشابه هم مصداق دارد:

ـ ما (منظور گروههای سیاسی آن دوران و بطور خاص مجاهدین) می بایست که بصورت مطلق محدوده کار و فعالیتهای سیاسی را تحت هر شرایطی رعایت میکردیم. یعنی نباید داستان درگیریهای مسلحانه کردستان و ترکمن صحرا و سی خرداد و امثالهم  بوجود می آمد. یعنی جدای از هر  اقدام رژیم و آتش افروزیهایش، می بایستی که کاملا آگاهانه و هوشیارانه چارچوب فوق را نقض نمی کردیم.

ـ در محدوده فعالیتهای سیاسی هم می بایست که کار حساب شده و کنترل شده می بود و از هرعمل چپ روانه پرهیز میشد. ضروری بود که هر عملی با توجه به ظرفیتهای عوامل زیر سنجیده و عملی میشد:

ظرفیتهای اجتماعی عموم مردم و جامعه

ظرفیت های تشکیلاتی و طیف نیروهای هوادار

 و از طرف دیگر ظرفیت تحمل پذیری رژیم

ـ اصل اساسی «تداوم» فعالیت سیاسی بود و نه الزاما کمیت یا کیفیت آن

ـ اما قلب مسئله در این قسمت است. آنجایی که دست همه مدعیان دروغین رو میشود:

کار و فعالیت سیاسی باید به هر نحوی که شده و با هر بهایی ادامه پیدا میکرد. عطف به نکات فوق الذکر اگر محدوده عمل سیاسی رعایت میشد، رژیم امکان اعدام و کشتار گسترده و جریان وار را پیدا نمیکرد. فضا و جامعه، مردم و تضادها و جناح بندیهای درون رژیم چنین اجازه ای به او نمی دادند. علاوه بر منطق طبیعی بحث، کسانی که در آن دوران حضور داشته اند به این نکته واقف هستند. انکار احتمالی آن نکات یا بیانگر بی خبری و عدم درک و حضور در آن دوران است و یا  در جهت توجیه اعمالی است که توسط افراد یا گروه هایی انجام شده است. کسانی که سرکوب رژیم را مطلق میکنند از سر نیازمندی به اثبات خود و پاک کردن ردپای اشتباهات مهلک خود به چنین دست آویزی می آویزند.

در صورت تداوم فعالیت سیاسی به همان مفهومی که فوقا توضیح داده شد، اهرم های رژیم برای سرکوب به زندان (و نه «شکنجه») و بستن نشریات و جلوگیری از تظاهرات و تجمعات بزرگ و لت و کوب تظاهر کنندگان و امثالهم محدود میشد. اینها شرایطی بود که برای گروهها و نیروهای هوادار و اقشار وسیع اجتماعی قابل تحمل بود و همه روزه نیز اتفاق می افتاد. این شرایط میتوانست بسیار سخت باشد و برای سالها نیز ادامه پیدا کند اما در مقیاس کلی قابل تحمل  بود(گو اینکه در شرایط بسیار سخت تر بعد از شروع مبارزه مسلحانه و دست باز رژیم برای کشتار و سرکوب وحشیانه، زندانیان در مجموع مقاومت کردند....) ضمن اینکه رژیم امکان دستگیری چند میلیون نفر را که نمی داشت. علاوه بر آن، نکته بسیار مهم این است که در چنین شرایطی «نیرو»ها «حفظ» و «ساخته» می شدند. ما به دورانی حدود ده سال زمان نیاز داشتیم تا نیروهای وسیع اجتماعی ساخته و از آگاهی و استحکام لازم برخوردار بشوند. چه آن بخشی از نیروها که به زندان می افتادند و یا آن بخش بسیار وسیع تر اجتماعی که بیرون از زندان بسر می بردند.

طبق برآوردها مجاهدین از طرف یک طیف وسیع ولی کم عمق هواداران که بصورت تخمینی بالغ بر پنج میلیون بودند، حمایت میشدند. طیف نیروهای اجتماعی سایر نیروهای مترقی و چپ را نیز میتوان حدود سه میلیون بر آورد کرد. اقلیت های قومی و مذهبی هم بودند که طبعا بخشی از همان آمار محسوب میشدند و... این یعنی حداقل یک جمعیت هفت هشت میلیونی و یک سرمایه عظیمی که می بایست بهر صورت شده از آنها حفاظت کرد تا نه تنها از بین نروند که ساخته و قوام بیابند. کار اصلی تمام گروه ها بعد از انقلاب این امر مهم بود تا در پرتو رشد و ارتقاء آن بتوانند بصورت عملی کاری از پیش ببرند..... طی نشدن چنین روندی باعث شد تا آن نیروهای اجتماعی همانند برف در آفتاب تموز ذوب شده و عظیم ترین سرمایه اجتماعی ایران برای پیشرفت تاریخی در آن مقطع از میان برود. نیروی عظیم اجتماعی که در صورت حفظ و نگهداری بدون شک میتوانستند روند حرکت جامعه را تغییر دهند. ابعاد این نیروی اجتماعی آنقدر بزرگ بود و خیانت صورت گرفته در جهت نابودی  آن آنقدر فاجعه آمیز بود که دیده نشد. آنچه که دیده شد فقط نوک کوه یخ  کل این ماجرا بود. آنجایی که رژیم به همت! خائنین به مردم دست به کشتار این نوک کوه یخ زد و در پی آن دیده نشد که چه نیروی عظیم اجتماعی در زیر آن از بین رفتند. قلب تراژدی در اینجا بود. تمرکز همگان بر نوک کوه مانع از آن شد که آن خسارت عظیم دیده شود و در سکوتی دردناک به محاق فرو رفت.

اعضاء، کادرها و رهبران جریانات سیاسی هم می بایست که بعنوان ستون فقرات این مقاومت در برابر رژیم عمل کرده و تمامی سختی های زندان و احیانا شکنجه و اعدام را پذیرا میشدند و در عین حال اجازه نمی دادند رژیم به خواسته اش که کشاندن به عکس العمل خشونت بار بود...کشانده شود. نه اینکه زمینه کشتار نیروها را فراهم کرده و خود پا به فرار گذاشته و خروج از مرز و خارجه نشینی را هدف نهایی خود قرار بدهند. این رهبران از آنجایی که فاقد شعور اجتماعی بوده و از طرف دیگر اهل مقاومت و تحمل شرایط سخت نبودند، راه حل را در بهم زدن اوضاع یافتند تا به این وسیله جان ناقابل  خود را بدر برده و سپس در خارجه به لغز خوانی بپردازند.

فعالیت سیاسی در آن دوران می بایست که کاملا شفاف و علنی می بود و نه اینکه در آغاز کار سر از ارتباط با عراق و شوروی در آورد و یا به انبار کردن سلاح  و آماده کردن نیروها برای مبارزه مسلحانه بپردازد و یا به عملیات نظامی بپردازند. عموم گروه های سیاسی آن دوران دچار چنین اشتباهات مهلکی شدند. آنچنان نابخردانه و کودکانه عمل می شد که میتوان به یقین گفت هیچ شعور سیاسی و تاریخی و جامعه شناسانه ای در کار نبود. از نظر عموم این  سران قوم! انقلاب همانند گوشت قربانی بود که باید هر طور شده تکه ای از آن را بدست آورد، همین و بس. هیچ درک عالی تری از این مقوله وجود نداشت.

امروزه دیگر مهم نیست آن گروه های به تاریخ و به زباله دان تاریخ پیوسته در چه وضعیتی بسر می برند. لذاست که ادامه آن لغز خوانیها و خودنمایی های گاه و بیگاه و البته به کمک اجانب محلی از اعراب ندارد.

 همه آن گروه ها از هر رنگ و بوئی مجموعا از یک جنس بودند، در یک کلام در دنیای مادون دموکراسی  با همه ابعاد و الزامات آن زیست اند، در دنیای توتالیتاریسم و تمرکز گرایی تنفس میکردند و به همین دلیل هم بود که قادر به فهم شرایط بعد از انقلاب نشدند و شد آنچه که شد.

امروز مردم و جوانان این سرزمین راه خود را یافته اند. مسیر پیشرفت از جایی که ما فکرش را نمی کردیم باز شده. ما نه تنها راهنمای آنها نشدیم که آواری بر سر آنها بودیم و این نسل با پس زدن آن آوار و سرکوب رژیم توانست راه خود را بیابد. ما درس عبرتی برایشان شدیم.

 

سعید جمالی

15. مرداد.95

 05.اوت.

منبع:پژواک ایران


سعید جمالی

فهرست مطالب سعید جمالی در سایت پژواک ایران 

*مهدی تقوایی از میان ما رفت  [2020 Mar] 
*«فرزند» شاه  [2019 Dec] 
*نوادگان شعبان بی مخ!‏   [2019 Nov] 
*‏«نهضت» کمک به هموطنان سیل زده فاجعه سیل اخیر در ایران   [2019 Apr] 
*سروش و مشکل بیگانگی نقد خود  [2019 Mar] 
*اقدام به کمک مالی برای افراد جدا شده در آلبانی  [2018 Apr] 
*روحی پلید  [2016 Aug] 
*کودتا و ضد کودتا در ترکیه و فاجعه 30 خرداد سال 60  [2016 Aug] 
*نقدی بر خط مشی جدید حزب دموکرات کردستان ایران  [2016 Jul] 
*زندگی سیاسی و مرگ ؟؟ در بستر اجنبی  [2016 Jul] 
*گرامیداشت رفتگان  [2016 Jan] 
*عباس رحیمی به آرامش رسید و جاودانه شد!  [2016 Jan] 
*نکاتی و درد و دلی با دوستان و افراد جدا شده  [2015 Dec] 
*«شب هفت»  [2015 Nov] 
*هواداران مجاهدین بخوانید!  [2015 Nov] 
*به بی شرفان شورای ملی مقاومت!!!؟؟؟  [2015 Oct] 
*مسئولین محترم سایت پژواک  [2015 Sep] 
*توضیحی بر دسته ای دیگر از قربانیان «جریان حاکم»  [2015 Sep] 
*طور دیگری هم می توان زیست  [2015 Feb] 
*هوشنگ عیسی بیگلو- آقای وکیل - روح انسانی  [2015 Jan] 
*جنون ذلیلانه دیکتاتورک ما!  [2014 Dec] 
*جسارت نوشیدن جام زهر؟؟  [2014 Nov] 
*پیچیدگی موضوع یا «ضعف شخصیتی»  [2014 Nov] 
* مراسمی برای بزرگداشت جعل و دروغ و خیانت؛ (بخشی از: درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ 15)  [2014 Jun] 
*امروز ششم خرداد است ...  [2014 May] 
*به آقایان: ابریشمچی، جابرزاده، محدثین، توحیدی، داوری، براعی و....  [2014 May] 
*رژی دبره، هزار خانی و آن مردک خرفت ؟؟!!  [2014 Feb] 
*«پفیوز می کشمت»!  [2014 Jan] 
*«گزارش» عطف به گذشته رجوی و درخواست گزارش «رو به جلو»  [2014 Jan] 
*« تقلیل زمینه های کشتار اشرف به سناریوئی هالیوودی »  [2013 Dec] 
*خروج از عراق کاملا عملی است  [2013 Dec] 
*به اسماعیل! درباره اسماعیل و مصداقی  [2013 Dec] 
*پایان اعتصاب غذا در لیبرتی و گام بعدی...  [2013 Dec] 
*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (15) ـ «تیف» و برشی از «درون»3  توضیحی بر سوالی درباره تیف و آمریکا و... : [2013 Dec] 
*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (14) ـ «تیف» و برشی از«درون» 2   [2013 Dec] 
*آقای رجوی مقداری عاقلانه رفتار کنید  [2013 Dec] 
*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (13) ـ «تیف» و برشی از «درون»1   [2013 Nov] 
*خدا !! منصور حکمت را بیامرزد.  [2013 Nov] 
*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (12) ـ «سرنگونی از نوع آقای رجوی» 2 و فرار «شازده»  [2013 Nov] 
*«چرا انسانها را به ذلتّ می کشانید» ؟  [2013 Nov] 
*«صحنه های رقت انگیز»  [2013 Nov] 
*«پاک کردن ردّ پاها»  [2013 Nov] 
*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (11) ـ «سرنگونی از نوع آقای رجوی» 1   [2013 Nov] 
*به هواداران!  [2013 Nov] 
*مسئولیت مسعود رجوی در اعتصاب غذای لیبرتی  [2013 Nov] 
*درباره جریان...10 ـ تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و... «رقص رهایی» 4  [2013 Nov] 
*درباره جریان...9 ـ تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و مقوله"انقلاب ایدئولوژیک"3  [2013 Nov] 
*درباره جریان...8 ـ تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و مقوله"انقلاب ایدئولوژیک"2  [2013 Nov] 
*درباره جریان...7  تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و مقوله"انقلاب ایدئولوژیک" [2013 Oct] 
*درباره جریان...6 ـ اشتباه نکنید! اینجا وزارت اطلاعات نیست!  [2013 Oct] 
*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ 5 «استراتژی آخر الزمانی و ترس اصلاح طلبی» [2013 Oct] 
*درباره جریان حاکم ... ـ قسمت چهارم ـ چرخه معیوب  [2013 Oct] 
*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ قسمت سوم  [2013 Oct] 
*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (2) «تمامی سیاستها بنفع و در خدمت رژیم» [2013 Oct] 
*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران-قسمت اول  [2013 Oct] 
*مسئولیت تاریخی هواداران مجاهدین برای جلوگیری از ادامه کشتار و نسل کشی کمپ لیبرتی  [2013 Sep] 
*آرزوی سلامتی و تکرار درخواست از آقای رجوی  [2013 Sep] 
*معامله جان انسانها با منافع پست و خودخواهانه در اشرف  [2013 Sep] 
*برادر مسعود! اجازه بدهید مسیر قضایا تغییر کند  [2013 Sep] 
*نامه ای به آقای رجوی و پاسخ غیر مستقیم ایشان  [2013 Sep] 
*آقای رجوی پیشرفت کار نیاز به تصمیم و شهامت دارد  [2013 Sep] 
*درخواست از هموطنان برای حمایت ازخروج مجاهدین از عراق  [2013 Sep]