امروز
شهلا شفیق
آيت الله خامنه ای در نطق تهديد آميزش می گويد به تظاهرات نروید. بعضی می گويند جنگ ميان طرفداران جمهوری اسلامی و طرفداران حکومت اسلامی است که می خواهند جمهوريت نيم بند هم از ميان برداشته شود و فقط اسلاميتش بماند .
اما مگر نه اين است که اين جنگ خود نتيجه تناقض بنيادی جمهوری اسلامی است که از ناسازی دو وجه جمهوريت و اسلاميت سرچشمه میگيرد؟
آری. و حاصل ناکامی انقلاب ضد ديکتاتوری بود و استقرار توتاليتاريسمی که روزنه های آزادی را هرچه تنگ تر کرد و فساد را گسترده تر و دروغ و ريا را مستقر.
حال مردم به خيابانها آمده اند تا به حکومت ريا پايان دهند .
دختر وبلاگ نويس جوانی در ياد داشتش می نويسد "در تظاهرات فردا شرکت خواهم کرد. شاید به خشونت بکشد. شاید من یکی از کسانی باشم که کشته خواهد شد". از کارهایی می نويسد که دوست دارد بکند، پيش ازرفتنی که شايد بازگشتی در پی نداشته باشد.
ازورای نوشته اش او را مجسم می کنم. در حال رقص با موزيک مورد علاقه اش و خواندن شعر. او هم مثل ما در آن سالها، فروغ می خواند و شاملو و من هم هنوز با فروغ زندگی می کنم. می بينمش که به آرايشگاه می رود تا پيش از تظاهرات ابروهاش را همانطور که آرزو داشته باريک کند. شايد آرايشگر وقت ابرو برداشتن اشک را در چشمهايش ببيند و فکر کند "به خاطر يک ذره درد! چه دختر لوسی"! می بينمش که آلبوم عکسهای خانودگیاش را ورق می زند و بعد چند صحنه از فيلمهایی را که دوست داشته نگاه می کند که حس و حالش در او بماند. به دوست هایش زنگ می زند تا با آنها خداحافظی کند. از خودم می پرسم چرا با آنها قرار نمی گذارد باهم بروند و دلم پر از دلهره می شود. همان دلهره ای که در او هست وقتی می نويسد: "فقط دو واحد از فوق لیسانسم باقی است. ولی کی به این چیزها اهمیت میدهد؟ طوفانی در مغزم برپاست". ولی چه آرام است وقتی می گويد: "این چند خط را برای نسل آینده می نویسم که آنها بدانند که ما تنها از روی احساسات و فشار همگانی حرکت نکرده ایم. برای اینکه بدانند که ما هر کاری در امکان ما بود برای به وجود آوردن آینده ای بهتر برای آنان انجام دادیم".
اين ياد داشت لحن وصيت نامه ای آشنا را دارد. زير و بم اين لحن را می شناسم. وقتی وصيت نامه های زندانی های سياسی دهه شصت را می خوانم آن ها هم خطاب به آيندگان سخن می گويند. بعضی از مرگ در راه آرمان و سازمان می گويند و بعضی ديگر فقط از تعهد به حيثيت انسانی و به آزادی، آزادی نه گفتن به حاکمان اسلامی که از آنها توبه می خواستند. هنوز وقت خواندن اين وصيت ها دلم از درد و شادی بهم می فشرد. دو دل می شوم. دلی از دلهايم می گويد آيا راه ديگری نبود؟ سازشی که مرگ را به عقب راند؟ و دل ديگرم بانگ می زند که نگاه کن شگفتی آدمی را. ببين چگونه می شود در بندی چنين سخت چنان آزاد بود.
زندانی های آن سال ها بيشتر دانش آموز و دانشجو بودند و طرفدار اين يا آن گروه سياسی، انقلابی و آرمان خواه. بسیاری از آن ها که فقط به جرم ابراز عقايد مخالف جمهوری اسلامی جان باختند، فرصت نيافتند تا رای و عقيده خود را به محک انديشه و تجربه بگذارند. چنين فرصتی اما از نسل های پس از آن ها هم که شکست انقلاب به واقع گرایی و اصلاح طلبی متمايلشان کرد دريغ شد. عقيده و رای آزاد در جمهوری اسلامی که ولايت فقيه را بنا نهاد نمی تواند وجود داشته باشد. در نظام ولايت فقيه چنانکه مختاری ها و پوينده ها گفتند و به قتل رسيدند مردم رمهگانی بيش به شمار نمی آيند.
امروز نتايج محتوم اين منطق برابر چشمان حاکمانی که چند شقه شده اند مردم را به خيابان آورده است. در سالهای شصت، شعار جنگ جنگ تا پيروزی به حکومت امکان داد مخالفان را هزار هزار به قتلگاه بکشاند و صدای اعتراضشان را در محبس خفه کند. امروز اما، چشم انداز جنگ طلبانه ای
که سياست احمدی نژاد در برابر ايران می گسترد، حاصلی جز برانگیختن نفرت اکثريت ندارد. در آن سالها سرکوب وسيع مخالفان در سکوت جامعه بين المللی صورت گرفت. رژيم به سبب انقلاب مشروع می نمود و خلق حزب الله با ملت ايران اينهمانی می شد. سانسور و اختناق در نبود اينترنت و ديگر وسائل امروزی ارتباط جمعی کارکردی گسترده داشت. امروز شادا که چنين نيست.
بادا که همه اينها به کار نسل آزادی خواه امروز بیآيد. که دنيا صدای اين ايران ديگر را چنان رسا بشنود که بازی های ديپلماتيک در آنجا و اينجا به کار تداوم استبداد نيايد.
شهلا شفيق
30 خرداد 1388
20 ژوئن 2009
منبع:پژواک ایران