آنچه ديدم و آنچه نديدم
شهلا شفیق
در باره آنچه در روزهای آغازين اين ماه در سمينار بنياد پژوهش های ايران در استکهلم گذشت جنجال بسيار شد وظاهرا هنوز ادامه خواهد داشت. ملال آورتر ازهمه اين است که آنان که در پر رنگ کردن حاشيه ها اهتمام ورزيده اند فغان بر می دارند که حاشيه ها بر متن پيشی گرفت. و درميانه اين فغان ها هم متن وهم حواشی در مبالغه های دل آزار ناپديد می شوند و دروغ پردازیها جای بيشتری برای ابراز وجود می يابند.
چنين پيش آمد که من ناخواسته در دل رويدادی قرار گرفتم که با همين شيوه ها بدل به جنجالی سراپا کاذب شد. محتملا گندابه ناراستی ها خطوطی راهم که در پی مي آيد بهم خواهد ريخت. اما به حکم وظيفه اخلاقي به ناگزير می نويسم.
با احتراز از آوردن نامها، صحنه را ياد آوری می کنم: پس از اعتراض به گفتار يکی از شرکت کنندگان، که به بهانه پرسش از سخنران جلسه، با ذکر نام و نشان شخصی غايب، اتهامهای سنگينی بر او وارد کرد، من در نوبت بحثم اين پرسش رابه ميان آوردم که به نام فمينيسم و حقوق بشر وووو تا کجا می توان در تخريب يکديگر پيش رفت. واز رهبراعتراض کنندگان که فردهتاک از همراهانش بود پرسيدم اگر محورحرکتشان اعتراض به افترا زنی است چگونه اکنون که يکی از همگامانش، در کنار او و برابر چشمانش، به شخصی ديگر اتهامات بی حيثيت کننده می زند هيچ عکس العملی نشان نمی دهد؛ واين يک بام و دوهوا چيست؟
وقتی تريبون را وانهادم وبه جای خود برگشتم شخص اتهام زننده مرا مورد خطاب قرار داد و ظاهرا می خواست حرفهايش را با توضيحات بيشتر تکرار کند که من به تندی در پاسخ گفتم که اگر سالن را ترک نکند من خواهم رفت و لرزان از اندوه و خشم قصد ترک سالن کردم. درهمين لحظه يکی از شرکت کنندگان که در روابطی دوستانه او را می شناختم، برای دلجوئی، با شتاب به سوی من دويد. اين حال شبهه پيش آورد که دارد نزاعی رخ می دهد وچند نفر به سوی ما شتافتند تا مانع او گردند. من برای پيشگيری از هرحرکتی، او را دربغل گرفتم وگفتم که دوست من است وهمه عقب کشيدند. من خود ضربه زدن و خوردنی مشاهده نکردم . فقط شنيدم که به او گفته شد بيرون برود. برای يقين يافتن، از دوستانی که کاملا از نزديک شاهد رويداد بودند پرس وجو کردم. پاسخ اين بود که مطلقا ضرب و ضربه ای در کار نبوده. اما در ادامه شنيدم و باز شنيدم که اين تهاجم و کتک رخ داده است.
پس ازآن، در پست های فيس بوکی روايت های پر آب و تاب ماجرا منتشر شد. يکی از شرکت کنندگان عامل و مقصر ماجرا قلمداد شد و حتی او را متهم کردند که در سه روز سمينار عامل تنش و ناآرامی بوده است. حال آنکه دو روز اول سمينار به آرامی گذاشته بود و تنها در روز سوم بود که حول و حوش سخنرانی که برخی به آن معترض بودند نا آرامی بالا گرفته بود. وآن لحظه آشفته ای که من تجربه کردم در متن اين تنش ها رخ داده بود. در ادامه اين جنجال ها در جريان مطلب ديگری قرار گرفتم که درسايتی دروغپرداز منتشر شده و مدعی گشته دوست شرکت کننده ای که برای دلجوئی به سوی من شتافته بود قصد حمله به من را داشته است.
درست اما اين است که در يک لحظه آشفتگی هر کس بر پايه حس های خود وارد ميدان شد. وآنچه که من ديدم و با پرس و جو ازشاهدان نزديک به حادثه به آن يقين يافتم اين بود که نه حمله و نه کتک زدنی در کار نبوده است. درعين تاکيد بر اين واقعيت با تاسفی عميق اذعان می کنم شک دارم که حتی اگر دوربينی همه لحظه ها را ثبت کرده بود از فرضيه پردازی های ناراست در باره تهاجم خشونت بار پيش گيری میشد . چرا که خود شاهد رويکردهائی بودم که به اينگونه نظرپردازيها ميدان می دهند. از کسانیکه به عقلشان نمی شود شک کرد شنيدم که خود به چشم خود ديده اند که يکی زد و آن ديگری کتک خورد. مشاهده کردم که بعد از بحث و فحص بسيار، دربرابر توضيح شاهدان مستقيم که چنين نبوده، اينان مفتخرانه اعلام کردند بهر حال خشونت لفظی که بوده است! و پس بدون هيچ تاملی در باره اينکه چرا "نديده" را "ديده" قلمداد می کنند و حتی در فيس بوک به آن شهادت می دهند، با حق به جانبی تمام خواهان بحث در باره تعريف خشونت شدند.
در ادامه همين گونه بحثها خود را نيز متهم به خشونت يافتم؛ چرا که صدايم را بالا برده بودم؛ چرا که درباره ادعای شخصی که به چشم خود ديده بود که کذا، به تندی کلمه دروغ را به کار برده بودم؛ چرا که در جمع به تندی فرد اتهام زننده را مورد خطاب قرارداده بودم . و در ادامه مورد پند و اندرز قرار گرفتم که بايد در رفتار خود تجديد نظر کنم که اينهمه تندی شايسته شخصی چون من که مقام و جايگاهی چنين و چنان دارم نيست؛ که رفتار من بايد سرمشق ديگران باشد.
پاسخ من به اين دلسوزان که اندرزهايشان چه بسا صميمانه است اين است: در موقعيت هائی که در جريان سمينار پيش آمد سخنگوی هيچ نهاد و جريانی نبودم و تنها به نام خويش سخن گفتم و قدم برداشتم. ورای آن، من نه ادعای پيشکسوتی و سرمشق بودن دارم و نه خواهان مرجعيت هستم. نه خود را معرف جنبش و جريانی می دانم ونه نماينده خلق، زنان و يا اين و آن هستم. با اشراف به اين واقعيات، درهمين جا، همگان را از الگوبرداری از رفتار هايم که حتما پر ازعيب و ايراد است بر حذر می دارم. من تنها يک فرد هستم و فقط و فقط معرف خود. وتنها تعهدی که از آن سرنمی پيچم آزادی انديشه و قلم است که با دروغ و دغل سازگار نيست. از اين تعهد، هرگز وبه هيچ بهانه ای، چه دوستی و چه تعلقات گروهی سر نمی پيچم. و بر پايه همين تعهد، درهمان حال که آگاهم اين نوشته در مقابله با تهاجم مهار گسسته دروغ ناتوان است، نااميدانه آنرا به چاپ می سپارم. و درهمين جا از ادامه اين مباحثه عذر میخواهم که ازحد توان من بيرون است.
اين شعر گونه که مدتی پيش بر پايه کابوسی نوشتم شايد بيان روشن تر اين حس ناتوانی باشد.
در دستم پرتقالی دارم ، گرد وعطرآگين و شاداب
از او می تراود در جانم ، ذره ذره آفتاب.
ناگاه درچشمانم ، برق برق فلزی کارد
به چاک چاک نارنجی معطر
دشنه در قلب نور، ترشح تند بزاق
صدای جويدن، محاق.
به آنی شرحه شرحه ست آن تن خورشيد وار
بويش عفن، گوشتش مردار
تکانه های تهوع، موج موج در دهانم
صاعقه های چندش در جانم
قطره قطره، زردآب چسبناک، میچکد از انگشتانم.
وای ! ازآن منند آيا اين چنگال ها، روئيده بر اسکلت پنجه ها؟
و اين دستها؟ اين زرد و زار بوته ها، بر تن اين ويرانه ها.
شهلا شفيق
ژوئن 2018
منبع:پژواک ایران