ايرانيان و دونالد ترامپ
شهلا شفیق
اعتراضهای شورشگرانه در ايران از همه سو حيرت برانگيخته ، چه در ميان حاکمان کشور، چه ميان مشاهده گران داخلی و خارجی و چه نزد سياستمداران غربی و.... خيلی ها در موضع گيری احتياط پيش کرده اند. جز دونالد ترامپ که به صراحت حرفش را زده و همين خود برگيج سری و اغتشاش گفتارها از جمله در رسانه های جمعی فرانسوی افزوده . در اين فضا برخی از صاحب نظران و روزنامه نگاران با تکرار اين حرف که " نارضايتی ها ريشه اقتصادی دارد" از اهميت رخداد های ايران میکاهند. حال آنکه حسن روحانی اشاره کرده که موضوع فقط اقتصادی نيست بی آنکه در روشن کردن دلايل اعتراضات فراتررود .
در اين ميان يک نگاه کوتاه به شعارها کافيست تا ماجرا فهمیده شود:
"سوريه رو رها کن، فکری به حال ما کن" ؛ "آقا خدائی می کنه ، ملت گدائی می کنه" ؛ "اسلام رو پله کردی، ملت رو ذله کردی"؛ "توپ تانک فشفشه ، آخوند بره گم بشه" ؛ "حيا کن ، حيا کن ، مملکت رو رها کن" ؛" نه عزه نه لبنان ، جانم فدای ايران "، "استقلال ، آزادی ، جمهوری ايرانی" ؛ "زندانی سياسی آزاد بايد گردد" و....
مگر اين شعارها به روشنی ربط تنگاتنگ وضعيت اقتصادی و سياسی را نشان نمی دهند ؟
پاسخ به این پرسش دشوار نيست. شعارهای پيرامون سوريه و غزه و لبنان سياست خارجی ايران را هدف می گيرند، به ريخت و پاش پولهای هنگفت به زيان منافع ايرانيان برای توسعه ايدئولوژی حکومتی اعتراض دارند. شعارهای مربوط به ابزار سازی از اسلام در خدمت چپاول رهبر و همراهان، نظام ولايت فقيه را نشانه می گيرد و شعار جمهوری ايرانی واضح و روشن خواست برچيده شدن رژيم اسلامی را فرياد می زند. در اين شعار، همچنانکه در شعار " زندانی سياسی آزاد بايد گردد" ، سخن از آزادی می رود که فقدان آن خود توضيح روشنی ست برای نوع و شکل اعتراض هائی که شهرهای کشور را به لرزه در آورده است. در شرايطی که تشکل يابی آزاد ممنوع است و سلطه سانسور مانع باز شناسی افکار عمومی است غافلگيرانه بودن اين اعتراضات به واقع نبايد تعجب آور باشد. اما در همين حال ، شرايط استبدادی دستهای حاکمان را برای سرکوب باز می گذارد. مگر نه اينکه تاکنون حکومت تنها با اعمال زور بپا خيزیهای مردمی را عقب رانده؟
امروز، شعارهای اعتراضی بیان ارزيابی های بی سانسور مردم از عملکرد حکومتی هستند که با ادعای برقراری عدالت اسلامی به پايمال کردن حقوق انسانی و تقديس زن ستيزی پرو بال داده ، به انواع خشونتها و تبعيضها مشروعيت بخشيده و کشور را به پرتگاه فساد فراگير و انحطاط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی رانده است. يکی دو مثال کافيست. بر پايه مشاهدات قابل اعتماد وآمار ميدانی، فدراسيون بين المللی حقوق بشر گزارش می دهد که بيش از پنجاه درصد از هفتاد و پنج ميليون ايرانی زير خط فقر زندگی می کنند و قدرت خريد مردم ايران طی سالهای 2005 تا 2013، هفتاد و دو درصد کاهش يافته است . و مشاهدات کارشناسان داخلی خبر از گسترش نابهنجاریهای اجتماعی میدهند که کاهش سن اعتياد و فحشا به سيزده سالگی مثالهای بارز آن اند.
در کشور ثروتمندی چون ايران، اين داده ها گواه آشکار پوسيدگی نظام جمهوری اسلامی است، واقعيت آشکاری که سالهاست در برابر چشم همگان است. در سال 2009، اعتراضهای مردمی که در متن انتخابات ايران وسعت گرفت بيانگر همين واقعيت بود. و اين نکته که باراک اوباما در حمايت از آن اقدامی نکرد وجود اين واقعيت را انکار نمی کند، همچنانکه گفتار ترامپ دليلی له يا عليه اصالت اين اعتراضها نيست.
صد دريغ اما که به جای نگريستن به جوهره واقعی جنبشهای اعتراضی، برخی نظر به بازی قدرتها دارند، که آنهم واقعيتی ست، اما نه سرچشمه آن جنبشها ست و نه مقصد آنها. تباه ترين نتيجه چنين نظرگاهی، تقليل حرکت های مردم ايران به خيمه شب بازی است.
سخن از اين تحقير، خاطره ای شخصی را به يادم آورد که نقلش در اينجا بی مورد نيست.
خرداد سال 2003 بود و من در يک ميز گرد تلويزيونی در باره انتخابات ايران که قرار بود بزودی برگزار شود شرکت داشتم. در اين زمان اکثريت کارشناسان و روزنامه نگاران در فرانسه، و از جمله شرکت کنندگان در اين ميز گرد، روی برنده شدن هاشمی رفسنجانی شرط می بستند ( که چنين نشد و نام احمدی نژاد از صندوقها به در آمد) . اما آنچه در اين ميز گرد مرا برآشفت استدلالهای غالب شرکت کنند گان بود. اينان چنان سخن می گفتند که گویی ساز و کار انتخابات ايران همان است که در فرانسه . پس وقتی نوبت من رسيد تلاش کردم توضيح دهم که در ايران هرگز انتخابات آزاد وجود نداشته و ندارد . در اينجا خانم روزنامه نگاری که بحث را اداره می کرد بلافاصله گفت : " داريد مثل جرج بوش حرف می زنيد" . و من در عين غافلگيری به او ياد آوری کردم که بسيار پيش تر از آنکه جرج بوش به رياست جمهوری آمريکا برسد اين حرفها را نوشته ام و به زبان فرانسه هم منتشر شده است. و در حالی که بيهوده تلاش می کردم خشمم را مهار کنم از او خواستم در این ديدگاه تحقير آميز تجديدنظر کند؛ دیدگاهی که گويا از آنجا که ايرانی هستم قادر به انديشيدن مستقل نخواهم بود.
اين خاطره به یادم آورد که اکنون سيزده سال از آن ميزگرد میگذرد . پس از جرج بوش، آمريکا دو بار رئيس جمهور عوض کرده. اما نگاه و انديشه آن روزنامه نگار که هنوز بسی رایج است، انگار سر عوض شدن ندارد. آیا روزی فرا خواهد رسيد که واقعيت مردم ايران که قابل تقليل به بازی قدرت های خارجی نيست جدی تر گرفته شود؟
پاریس - ۴ ژانویه ۲۰۱۸
----------------
این مقاله به زبان فرانسوی نیز در مجله هفتگی ماریان به چاپ رسید.
منبع:پژواک ایران