از منظر عاریت آرایههای تشبیهای علاوه بر نهنگها، انسانها نیز مسخ و مسحور میشوند و دست به "انتحار جمعی" میزنند. در نیمه دوم سال ۱۳۵۷ این پدیده بهت آمیز دو بار اتفاق افتاد. در روز ۲۷ آبان سال ۱۳۵۷ بزرگترین خودکشی دست جمعی و آنی تاریخ بشریت زمانی رخ داد که جیمز جونز رهبر یک فرقه خرافی آخرالزمانی وعده "سرزمین موعود" را به پیروان خود داد و حدود هزار نفر "چشم بسته" در جونز تاون (Jonestown) به ندای پیشوای خویش لبیک گفتند و با خوردن سیانور به صورت جمعی خودکشی کردند. کمتر از سه ماه بعد یعنی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ پدیدهای مشابه اما با آغازی تدریجی ولی فرجامی مرگبارتر از انتحار جمعی جونز تاون در ایران رخ داد. میلیونها ایرانی با وهم و کژ انگاشتی حیرت آور و تصور تصویر خمینی در ماه به امید وعده "سرزمین موعود ـ که در آن گرگ و گوسفند همزمان از یک چشمه زلال و شیرین آب مینوشند" سرنوشتی قریب الوقوع را برای خود رقم زدند که بسیار وحشتناک تر از خودکشی قریب به هزار نفر در جونز تاون بود.
برای خود نگارنده، بعنوان دانشجوی خام و جوان سال دوم پزشکی، مثل میلیونها ایرانی مسخ و مفتون شده، وقوع حادثه دقیقا در چنین روزی، بقول فدریکو گارسیا لورکا، در ساعت پنج عصر آغاز شد. هنگامی که یک آخوند بنام محلاتی در ساعت ۵ عصر در رادیو اعلام کرد: "توجه توجه! این صدای انقلاب اسلامی ایران است". باید اعتراف کنم در آن زمان از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدیم، زیرا تصور ما بر این بود که این طلوع یک انقلاب رهایی بخش و آغاز پیشرفت برای ملت ایران است. اسفاء که نمیدانستیم بعد از نواختن ناقوس مرگ غروب گونه در ساعت پنج عصر ۲۲ بهمن ۵۷، "باقی همه مرگ بود و تنها مرگ. و بعد از آن کرنای سوگ و ضجه و نوحه چون یُد فرو پوشیده سراسر مملکت را یکسر فرا گرفت".
از همان آغاز گندم نمایان جو فروش با جعل تاریخ و استحمار عوام و خواص با اختراع قصه ابلیس و قدیس کشتار مقدس را آغاز کردند. برای نگارنده که یک دانشجوی کم سواد و ساده بودم، در اسفند۵۷ محرز شد که قربانی بزرگترین فریب تاریخ شدهایم و در چابهار مردم را به تظاهرات اعتراضی علیه استبداد نو پای دینی فرا خواندیم و رفراندوم جمهوری اسلامی را تحریم کردیم. سال پیش در سالروز این "انتحار کور" که خیلیها آن را "انفجار نور" تصور میکردند و بعضیها هنوز نیز در این "توهم منفعت طلبانه" گرفتارند، نوشتم که این به اصطلاح نور، حاصل خودزنی کور انفجار "جلیقه انتحاری" یک ملت مبتلا به "بیماری امتناع اندیشه" بود، که روشنایی آن نصیب حجرههای تاریک قرون وسطایی و منجمد آخوندهای بختک گون شد. اما برای ایران و ایرانی "زمستان اتمی"، سرکوب، کشتار، فقر، نابودی و تباهی و کوچ میلیونی را در پی داشت که حاصلی جز خاکستر زوال و افول و انجماد در پی نداشته و ندارد و نخواهد داشت.
خودکشی دست جمعی ما، که همانند مرغ به طمع دانه در دام افتادیم، در ۲۲ بهمن از منظر روانکاوی شباهت فراوانی با مولفه خودکشی فردی و "فردگرایی افراطی توام با "خود مظلوم پنداری" دارد که شخص خود را ایثارگرانه "قربانی" تلقی کرده و از زندگی اجتماعی و "دیگران" منفک و به نوعی متمایز میسازد تا عمل خود را توجیه کند.
عزم کلی نگارنده از جستار موجز پیش رو نه شرح وقایع تلخ گذشته است و نه ذکر مصیبت و نوحه سرایی. بلکه نگاهی نقادانه و موشکافانه به این معضل حی و حاضر سیاسی ـ اجتماعی است که چرا فرهیختگان و اهل تدبیر و عقلا و دوراندیشان و نخبگان سیاسی راستین، که برخی از آنها هنوز هم بر مخمل نرم خیالهای خوش آن روزگاران باز نشستهاند، برای رفع این اشتباه عظیم تاریخی قادر نیستند، علی رغم تلاشهای فراوان، در کنار یکدیگر قرار بگیرند و "دفع معضل" بکنند؟ آیا ۴۳ سال خسران و زیان کافی نیست؟ باید صادقانه و خاضعانه بپذیریم که طول کشیدن معالجه را دو سبب بیشتر نیست: نادانی طبیب یا نافرمانی بیمار. اجازه ندهیم که جمهوری اسلامی چون تالابی متعفن بدور ما بچرخد و ما آسوده در میان بر تختگاه خرد خودشیفته خویش فارغالبال بنشینیم.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
doshoki@gmail. com