آیا جان بختگان دهه ۶۰ آرمانگرا بودند؟ چرا از آرمان های آنان یاد نمی شود؟
آیا آرمانهای آنها و جریان وسیع اجتماعی که خاستگاه این افراد بود شکست خورده است؟
لادن بازرگان
کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ یک فاجعه ملی، و خشونت ها و جنایتهایی که در سالهای ۵۸-۵۹, در طول دهه ۶۰ و بطور کلی در طی حیات این رژیم انجام گرفته، جنایت علیه بشریت است. شیعیان در روز عاشورا ۷۲ نفر از دست دادند و صدها سال است که به بهانه همین ۷۲ نفر، کشور ما را به تعطیلی می کشانند، بر سر و سینه خود می زنند، زنجیر زنی و قمه زنی می کنند، دسته و تکیه راه می اندازند و گریه زاری می کنند، اما ما، بعنوان "اپوزیسیون" این رژیم ضد بشری، نتوانسته ایم اعدام ناجوانمردانه هزاران جوان ایرانی را به "حافظه جمعی مردم ایران" وارد کرده و این رژیم قرون وسطایی را رسوا کنیم. ما باید تا ابد در باره این کشتارها، زندگی نامه عزیزانی که جان خود را فدا کردند، اثری که فقدان آنان در زندگی نزدیکان، همسران و فرزندانشان، و در به قهقرا رفتن کشور ما داشته، حرف بزنیم، کتاب بنویسیم، فیلم بسازیم، نقاشی بکشیم، شعر بسراییم، رقص، تئاتر، و موسیقی تولید کنیم. مگر از دست دادن چنین خیل عظیمی از جوانان و روشنفکران جامعه، کسانی که برای ساختن فردای بهتر، حاضر شدند به صحنه آمده، تلاش و فعالیت کنند، مبارزه کرده، هزینه پرداخته، شکنجه و اعدام شوند، شوخی است؟
متاسفانه نه تنها ما نتوانسته ایم جنایات رژیم جمهوری اسلامی را که مصداقی از "جنایت علیه بشریت" است آنگونه که شایسته و بایسته است افشا کرده و این رژیم مذهبی قرون وسطایی را مجبور به پاسخگویی کنیم، خودمان هم وارد بحث های انحرافی شده و از اینکه در یادمان ها و گردهم ایی های مختلف تنها به قربانی شدن این جان باختگان اشاره شده و صحبتی از آرمان های آنان نمی شود شکایت داریم. واقعیت این است که صرف نظر از اینکه این جان باختگان به چه گروه و یا دسته ای تعلق داشته، و یا چه افکار و باورهایی داشتند، همگی بصورت یکسان مورد تعدی و تجاوز قرار گرفته، به جوخه های اعدام سپرده شده، و یا به دار آویخته شدند. اجساد آنان در کنار هم در گورهای دسته جمعی به خاک سپرده شده، و حقوق انسانی آنها بیکسان زیر پا گذاشته شده است. هواداران و اعضاء گروهای سیاسی مختلف در بیرون از زندان اختلافات فکری و عقیدتی زیادی داشتند، یکدیگر را نقد و افشا کرده، یا به تفکر و تجدید نظر دعوت می کردند، اما در درون زندانها همه در کنار یکدیگر قرار گردفتند و شب و روز را در کنار هم سپری کردند. مهم این نیست که چه عقیده، آرمان و یا باوری داشتند، مهم این است که حقوقشان بعنوان یک دگراندیش، یک فعال سیاسی، و یک زندانی عقیدتی زیرپا گذاشته شده، از داشتن حق وکیل و دفاع از خود محروم شده، و دادگاه های انقلاب به سرپرستی یک آخوند بی مقدار که چیزی از حقوق و قضاوت سرش نمی شد برایشان احکام تعزیر، زندان های طویل المدت و اعدام صادر کردند. برماست که از وارد شدن به بحث های انحرافی و صحبت هایی که موجب تفرقه در میان ما میشود دوری کنیم و از حقوق همه جانباختگان صرفنظر از مرام و آرمانی که داشتند دفاع کنیم. مراسم یادمان جان باختگان باید به گونه ای باشد که هیچکس از شرکت کردن در آن معذب نبوده و احساس نکند که از حضورش بنفع یک گروه یا حزب سیاسی خاص سو استفاده شده است.
با اینکه رژیم جمهوری اسلامی، یک رژیم آرمانگرا است، اما سالها است که با بدست گرفتن همه رسانه ها و بوق های تبلیغاتی چنین وانمود می کند که آرمان و آرمان گرایی واژه هایی پلید و بدند و هرکس که آرمانگرا باشد یا باید به زندان انداخت و یا از او دوری کرد. خیل عظیمی از جوانان ایرانی که در دهه ۶۰ زندانی کشیده و یا اعدام شدند، برای سربلندی ایران، آزادی، دموکراسی، و عدالت اجتماعی می جنگیدند و به چنین ارزشهایی از صمیم قلب باور داشتند، و برای تحقق این آرمانها به میدان آمده، مبارزه می کردند. همه آنها از اختناق حاکم بر کشور در عذاب، و خواهان مشارکت در امور سیاسی و مملکتی بودند. خمینی در نوفل لوشاتو قول برپایی رژیمی داده بود که در آن همگان آزاد باشند و گفته بود: "حتی احزاب کمونیست هم حق فعالیت خواهند داشت." این وعده و وعیدها بود که سبب شد همه گروه ها و احزاب سیاسی پشت خمینی جمع شوند. آنان به خمینی اعتماد کردند و باورشان نمی شد که او زیر همه حرفهایی که در مقابل دهها دوربین تلویزیونی زده و در اقصی نقاط دنیا پخش شده بزند و با بیشرمی و بدون خجالت بگوید: "خدعه کرده بودم."[i]
خمینی و هوادارانش ایدئولوگ های بی اخلاقی بودند که آرمانشان برپایی خلافت اسلامی در ایران و جهان بود. خمینی کتاب مقدسش را بدست گرفته و با استفاده از آیات آن می خواست کشور را اداره کرده، و همه را به بهشت هدایت کند. آرمان های خمینی در تضاد با خرد انسانی بود اما او تصور میکرد که "الله" او جواب همه خواسته های انسان را در کتاب خود داده و به اندیشیدن و تعقل نیازی نیست، و همه باید ولایت او را پذیرفته و از او تقلید کنند. این حق خمینی و مقلدانش بود که چنین آرمانهایی داشته باشند، اما تحمیل آن به ضرب گلوله و داغ و درفش، زیر پا گذاشتن حقوق انسانی دیگران و خلاف همه آن اصولی بود که ملت ایران برای رسیدن به آنها انقلاب کرده بود. با توجه به فضای باز سیاسی ای که ایجاد شده بود، همه فکر می کردند با فعالیت سیاسی، نشر اعلامیه و روزنامه، برپایی تظاهرات، شرکت در تدوین قانون اساسی، و شرکت در انتخابات می توانند برای تحقق آرمانهای خود تلاش نمایند. اما دریغا که خمینی و مقلدین او در هر قدم با خدعه، دروغ، وااسلاما کردن، هوچیگری و ضرب و زور، همه قدرت را به دست گرفتند و حاضر به تقسیم آن با دیگران نشدند.
یکی از اولین اقدامات بعد از انقلاب تضعیف دادگستری، لغو قوانین مدرن و جانشین کردن آن با قوانین شرع اسلام بود. در همین راستا لایحه قصاص توسط سید محمد بهشتی از نظریه پردازان ولایت فقیه، و نخستین رئیس دیوان عالی کشور بعد از انقلاب لایحه قصاص را به مجلس فرستاد. پس از طرح این لایحه ۱۱۲ نفر از اساتید حقوق، قضات و وکلای دادگستری طی بیانیهای اعتراض و انتقاد خود نسبت به این لایحه را اعلام کردند. اکثر احزاب و گروه های سیاسی که می دیدند حقوق حقه شان دارد به یغما می رود مجبور شدند در مقابل این رژیم بایستند و با آن مبارزه کنند. بعنوان مثال جبهه ملی ایران به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد دکتر مصدق اعلام راهپیمایی کرده و در اعلامیه فراخوان برای این گردهم ایی در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ نوشت:
"انقلاب بزرگ ملت ما که برای نابود کردن استبداد واز بین بردن وابستگی و برچیدن بساط یک رژیم فاسد صورت گرفت، از هدف های بنیادی خود منحرف شده است. نا امنی، گرانی، بیکاری واختناق بیداد میکند... با تعطیل دانشگاه ها ومحروم شدن کشور ازتربیت افراد کارآمد و متخصص عملا راه وابستگی به قدرت های استعماری جهان هموار گردیده است. زنان پاکدامن میهن ما مورد انواع تحقیر وتوهین قرار گرفته اند. امنیت قضائی به کلی از بین رفته و دادگستری در معرض انحلال قرار دارد. با مطرح کردن لوایحی چون لایحه قصاص، لایحه احزاب ولایحه بازسازی درصدد پایمال نمودن شخصیت انسانی ملت ما هستند. تمام آزادی های فردی و اجتماعی بوسیله هیئت حاکمه مستبد و انحصارگر به زیر پا نهاده شده است... در چنین اوضاع وشرایطی از شما هموطنان و همه نیروها وسازمان ها وطبقات مختلف دعوت میکنیم تا در ساعت چهار بعداز ظهر روز دوشنبه ۲۵ خرداد ماه در گردهمائی و راهپیمائی اعتراضی جبهه ملی ایران شرکت نمائید وفریاد اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانید . جبهه ملی ایران"[ii]
صبح روز ۲۵ خرداد خمینی در سخنرانی ای که از رادیو و تلویزیون ایران پخش شد، اخطار شدیدی به جبهه ملی داد و گفت: "ملت مسلمان را دعوت می کنند که در مقابل لایحۀ قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت در مقابل قرآن میکنند. راهپیمایی در مقابل حکم ضروری اسلام! ... جبهه ملی از امروز محکوم به "ارتداد" است."[iii] مقلدین و چماق بدستان خمینی در آن روز به خیابانها آمده و با چوب، چماق، و زنجیر به جان مردمی افتادند که بسمت مناطق اعلام شده برای راهپیمایی در حرکت بودند، و اجازه جمع شدن افراد و برپایی تظاهرات را ندادند. صبح همان روز بازرگان، یدالله سحابی و کاظم سامی طی یک نامه مشترک اعلام کردند بهدلیل عدم امنیت و وجود سانسور و ادامه توقیف چند روزنامه، از شرکت در جلسات علنی مجلس خودداری خواهند کرد.[iv] چند روز بعد خمینی حکم عزل بنی صدر را از مجلسی که تنها دست چین های خودش به آن راه پیدا کرده بودند گرفت، و پس از فرار بنی صدر و رجوی از ایران به سرکوب و قلع و قم احزاب و گروه های سیاسی پرداخت. زیاده خواهی های خمینی سببب شد که پاره ای از احزاب و گروه های سیاسی برای دفاع از خود و جلوگیری از سرکوب، برعلیه رژیمی که به ارتش، سپاه و بسیج مجهز بود، دست به مقاومت مسلحانه بزنند، پاره ای دیگر هم مجبور به ترک کشور شدند و یا عقب نشینی کرده، مخفی شدند.
آنچه که آرمان گرایی در این دوران را برجسته تر می کند، تقابل آرمانها در زندانها است. بازجوها، زندانبانان و شکنجه گران، ایدئولوگ های اسلام زده ای بودند که برای رضای خدا و رفتن به بهشت زندانی ها را شلاق زده و گوشت و پوست بدنشان را تکه تکه می کردند. زندانیان نیز آرمان گرهایی بودند که برای دفاع از آزادی های فردی و اجتماعی به مبارزه با رژیم برخاسته بودند. لاجوردی، دادستان کل کشور در اوائل دهه ۶۰، زندان اوین را "ندامتگاه" می خواند و مطمئن بود که می تواند زندانی ها را با زور و فشار مجبور به توبه و پشیمانی کند. شب و روز در زندانها با بلندگو قرآن و نوحه پخش می کردند، با کتک و شلاق از زندانی می خواستند که توبه نامه امضا کند، نماز بخواند و روزه بگیرد. خمینی و یارانش فکر کرده بودند با کتک و تعزیر، فشار و اعدام می توانند آرمانهای خود را به دیگران تحمیل کنند و به این وسیله برتری اندیشه خود را ثابت کنند. نتیجه این فشارها این شد که تعداد زیادی از زندانیانی که حتی حکم زندانشان هم تمام شده بود، چون زیربار نوشتن توبه نامه و مصاحبه نمی رفتند، کماکان در زندان باقی مانده و به اصطلاح "ملی کشی" کنند.
از سال ۱۳۶۵ جریانی در میان زندانیان سیاسی در داخل زندانهای رژیم آغاز شد که خواهان "آزادی بیان و نفی تفتیش عقاید" بود. اولین مبارزه این جریان از اعتصاب غذای سالن ۳ زندان اوین آغاز شد. در سال ۱۳۶۵ بیش از ۳۰۰ نفر از گروه های مختلف در این سالن زندانی بودند. مزدوران رژیم در یک یورش ناگهانی عده ای از زندانیان این بند را به زندان انفرادی منتقل کردند. زندانیان باقی مانده سالن ۳، در اعتراض به این یورش و جهت رهایی همبندی هایشان از زندان انفرادی، دست به اعتصاب غذا زدند. این اعتصاب غذا ۳۰ روز ادامه داشت و سرانجام رژیم مجبور شد کسانی را که به انفرادی منتقل کرده بود، دوباره به بند عمومی منتقل کند. این پیروزی سبب شد که دیگر زندانی ها در مقابل سوال "در چه رابطه ای دستگیر شده ای؟" نگویند "منافقین" و یا "گروهکها" بلکه اسم اصلی جریانی را که به دلیل هواداری از آن دستگیر شده بودند ببرند. جو اختناق و فشار در داخل زندان شکسته بود.[v] زندانیان با پافشاری به آزادی عقیده و آزادی بیان، با شهامت در مقابل سوال "اتهام" اسم جریانی را که به آن وابسته بودند می آوردند و این خود، شکستی بزرگ، برای رژیمی بود، که ادعا داشت زندانهایش دانشگاه و ندامتگاه است و هر کسی که دستگیر می شود تحت تاثیر ایدئولوژی برتر "اسلامی" به راه راست می گرود.
رژیمی که "قبر و قیامت" [vi] را درزندانها برپا کرده و از تمام شیوه های فشار و سرکوب برای شکستن زندانی ها استفاده کرده بود، زندانیانی داشت که نه تنها در ماه رمضان آشکارا روزه خواری می کردند، بلکه از زندانبانان می خواستند که در هنگام ناهار به آنان غذای گرم بدهند! ماه رمضان سال ۱۳۶۶ به تابستان افتاده بود و رژیم غذای همه زندانیان را در هنگام سحر و افطار تحویل می داد. بدلیل گرمی هوا کسانی که مایل به خوردن سهم خود در هنگام ظهر بودند غذایشان فاسد می شد. زندانیان چپ در زندان گوهردشت تصمیم گرفتند برای اثبات هویت سیاسی خود از زندانبانان بخواهند که در هنگام سحر تنها به تعداد کسانی که روزه می گرفتند غذا تحویل دهند و به بقیه در هنگام ظهر غذای گرم بدهند. زندانبانان زیربار نرفتند و زندانیان چپ برای رسیدن به این خواست اعتصاب کرده و حاضر به تحویل گرفتن غذا نشدند. این اعتصاب غذا هفده روز طول کشید و در این مدت زندانبانان فروشگاه زندان را بستند تا مقاومت زندانیان را درهم بشکنند. زندانی های مجاهد با اینکه خودشان روزه می گرفتند، و در این اعتصاب شرکت نکرده بودند، با تقسیم کنسروها و خوراکی های خشکی که داشتند بکمک زندانیان چپ آمده و به پایداری آنان برای رسیدن به این خواسته کمک کردند. رژیمی که در بیرون از زندان مردم را بجرم روزه خواری شلاق میزد، در ماه رمضان سالهای ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ مجبور شد به زندانیانی که سالها در اسارت بسر برده و قرار بود ادب شده، توبه کنند، ناهار سرو کند! [vii] همین مقاومت ها، ایدئولوژی رژیم را نپذیرفتن ها، و پافشردن بر عقاید و آرمانها بود که خمینی و مقلدانش از آن وحشت داشته و بیزار بودند. بطور کلی در طول تاریخ همه دیکتاتورها از کسانی که جرات کرده به گونه دیگری بیاندیشند هراس داشته و در فکر قلع و قم آنان بوده اند.
در تابستان سال ۱۳۶۷ رژیم در پی تواب سازی و متنبه کردن نبود، بلکه تنها خواهان حذف فیزیکی مخالفان سیاسی خود بود. یکی از جان بدربردگان از این جنایت علیه بشریت برایم تعریف کرد که "بند آنها در زندان گوهردشت از جمله معدود بندهایی بود که با مورس از دلیل حضور هیئت مرگ در زندان آگاه شده بود. آنان تا صبح بیدار ماندند و در پایان تصمیم گرفتند هرکس بطور فردی هرگونه که مایل است به سوالات هیئت مرگ جواب بدهد. منصور نجفی شوشتری و بیژن بازرگان با هم در مقابل هیئت مرگ قرار گرفتند. وقتی که هیئت مرگ از بیژن پرسید آیا به خدا اعتقاد داری یا نه و آیا نماز می خوانی یا نه؟ او فریاد کشید "جمع کنید این بساط تفتیش عقاید را. من به آزادی اندیشه باور دارم و به این سوالات قرون وسطایی و دوران انگیزاسیون پاسخ نخواهم داد." منصور هم جواب منفی داده بود. بیژن خندان از اتاق خارج شده و به بقیه گفته بود "زدم وسط خال". اندکی بعد هردوی آنها به همراه عده ای دیگر به آمفی تئاتر زندان گوهر دشت برده شده و به دار آویخته شدند."[viii] در واقع بیژن با جوابی که داد ثابت کرد که این رژیم ضد بشری آنان را تنها بدلیل عقایدشان به دار می کشد و این در تاریخ مبارزات مردم ایران برای رسیدن به آزادی ثبت شده است. همین استقامتهای امثال بیژن بازرگان ها است که عده ای از چماق بدستان سابق این رژیم را وادار کرده از خانواده های زندانیان کشتار سال ۶۷ "عذرخواهی" کرده و با شیادی بگویند" "ببخش اما فراموش نکن." جالب اینجا است که مقلدین خمینی که هنوز هم در رویای "برگشتن به دوران طلایی امام" هستند و خواهان "اجرای بی تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی"، همان قانون اساسی متحجر و تبعیض آمیزی که در آن "دین رسمی" اعلام شده و همه قوانین باید برطبق "اصول اسلامی" باشد، حتی در این معذرت خواهی هم که بعد از بیست و هشت سال ارائه شده صادق نیستند و در آن بین اسیران اعدام شده تبعیض قائل شده و اعلام می کنند که این عذرخواهی شامل "مجاهدینی" که اسیر دست این رژیم بوده و از دادگاه های آن حکم داشتند نمی شود! آنها هنوز هم اعدام هزاران جوان ایرانی را توجیه میکنند، شرکت فعال خود در این سرکوبها را انکار نموده، و حاضر نیستند بپذیرند "اسیر کشی" و "صدور احکامی که بدون حضور وکیل و یا اجازه دفاع متهم از خود صادر شده" خلاف قوانین حقوق بشری و مصداق "جنایت علیه بشریت" است.
در تمام طول دهه ۶۰ بسیاری از زندانیانی که اسیر رژیم جمهوری اسلامی بودند، با وجود شناختی که از بیرحمی و شقاوت این رژیم داشتند، برروی اصول خود پا فشاری کرده و از آزادی عقیده دفاع کردند. بهمین دلیل سرکوب دگراندیشان، آرمان گراها و متفکرین از روز اول انقلاب در دستور کار خمینی و مقلدانش قرار داشت و از سال ۱۳۶۶ با دادن پرسشنامه هایی به زندانیان و تفکیک آنان بر اساس اعتقادات و مدت حکمشان زمینه را برای "اسیر کشی" آماده کرده بودند. [ix]پس از "سرکشیدن جام زهر" تاریک اندیشان رژیم تصمیم گرفتند با بدار کشیدن این خیل عظیم از متفکرین و دگراندیشان ایرانی پایه های استبداد خود را چند صباحی محکم تر کنند. برای تحقق این رویا خمینی در حکم ۶ مرداد سال ۱۳۶۷خود دستور کشتن اسرا و زندانیان را صادر کرد و نوشت:
"کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام می باشند ... رحم بر محاربین سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علیالکفار" باشند ... هرکس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید." روحالله الموسوی الخمینی[x]
امروز عده ای راه افتاده اند و قصد تطهیر چهره خشن و خونخوار امامشان را دارند. آنان نه تنها از جنایتهای گذشته خود و امامشان ابراز پشیمانی نمی کنند، بلکه در صدد محکوم کردن جان باختگان هستند و می خواهند آنان را مسبب مرگ خودشان بدانند! تنها یک رژیم اسلامی میتواند تا این درجه بیشرم باشد. آنها فکر می کنند که با این ترفندها می توانند جلوی آرمان خواهی و مبارزات نسل جدید را بگیرند، غافل از اینکه تاریخ نشان داده که هیچ استبدادی تا ابد پایدار نیست و بشر همیشه به سمت آزادی و عدالت در حرکت است. آرمانهای جان باختگان دهه ۶۰ چیزی نیست که با مرگ آنان نابود شود. این آرمانها، آرمانهایی جهان شمول است و همه مردم دنیا بسمت آن در حرکتند. تاریخ مبارزات مردم کشورهای مختلف مانند انقلاب فرانسه، مبارزات مردم آفریقای جنوبی، مبارزات سیاهان امریکا برای رسیدن به حقوق برابر، و ... به ما نشان می دهد که دمکراسی و آزادی برروی دریای خون بدست آمده و برای رسیدن به آن باید تلاش و کوشش کرد. جان باختگان و همه کسانی که بنوعی برعلیه این رژیم مبارزه کرده اند، پیروز این نبردند، چون آرمانهای والایی داشتند که ارزش جان فدا کردن داشت. اما خط امامی های دیروزی و اصلاح طلبان امروزی چشم باز کرده می بینند که آرمانهای آنها، آرمانهایی غیر انسانی، غیر عقلانی، و غیر قابل اجرا بوده، و نمیدانند که با تضادی که در آن درگیرند، و مثل خوره روحشان را می خورد، چگونه مقابله کرده آن را توجیه کنند.
تجربه مبارزات مردم ما از دوران مشروطیت تا به امروز باید به ما ثابت کرده باشد که باید از حقوق همه انسانها جدای از باور فکری و آرمانهایشان دفاع کنیم و اجازه ندهیم که هیچ نوع سیستم سیاسی ای در کشور ما قوانینی تصویب کند که برپایه آن بتوان انسانها را به بند و زنجیر کشید و مانع فعالیت ها و مبارزات سیاسی آنان شد. تلاش ما باید این باشد که اجازه ندهیم فعالیت سیاسی، مخالفت با رژیم در قدرت، و دگراندیشی جرم محسوب شده و بتوان آن را ممنوع کرد. حقوق بشر و منشور آن یک دست آورد بزرگ بشری است و ما باید آن را پاس بداریم و برای محقق شدن بند بند آن تلاش کنیم.
لادن بازرگان
آگوست ۱۸، ۲۰۱۶
- · این مطلب را من در جواب به سوال آقای "بهرنگ زندی" از "رادیو زمانه" نوشتم که پرسیده بود:
در یادآوریها و یادمانهای اعدامشدگان دهه ۶۰ از جمله اعدامشدگان تابستان ۶۷، بیشتر به قربانی شدن آنها و پایمال شدن حقوق انسانیشان اشاره میشود. اما این کشتهشدگان احتمالا آرمانهایی داشتند و نه مردمی منفعل، که انسانهایی فعال بودهاند. چرا از آرمانهای آنها یادی نمیشود؟ چون آنها شکست خوردند یا اینکه چون آرمانهای آنها و آن جریان وسیع اجتماعی که خاستگاه آن افراد بود هم شکست خورده است؟
[i] نقل قول از بنی صدر
[ii] در روز ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ بر جبهه ملی ایران چه گذشت؟ گزیده ای از خاطرات "دکتر حسن موسویان" رئیس هیئت اجرائیه جبهه ملی
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=38383
[iii] روزنامه کیهان ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921203000202
[iv] http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921203000202
[v] یکی از جان بدربردگان از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ این داستان را برایم تعریف کرد و نخواست که نامش فاش بشود. این داستان در کتاب "نه زیستن، نه مرگ" از ایرج مصداقی هم نقل شده است.
[vi] Wikipedia
حاج داوود رئیس زندان قصر در سال ۱۳۶۲ شیوه ی شکنجه ی قبر (یا قیامت، تخت، تابوت، جعبه، دستگاه) را ابداع میکند، روشی که در آن زندانی در میان تختههای نئوپان که از سه طرف او را احاطه کردهاند (به طول ۲ متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشم بند و در سکوت مطلق – که در هنگام غذا خوردن هم نمیبایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش میرسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان باید در یک حالت مینشستند. این شکنجه ی طاقت فرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه مییافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضربه اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود باشد. در مورد زندانیان مقاوم تر این زمان آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست میدهند. در تمام مدت از بلندگوها، سخنرانیهای مذهبی، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش میشود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده ی او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت میکند، که حواس دیگر او کاملاً محدود شده و تحت اختیار شکنجه گر هستند. شهرنوش پارسی پور، نویسنده ی ایرانی، از افرادی است که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است.او در کتاب “خاطرات زندان” مینویسد که شخص حاج داوود به او میگوید، باید به “دستگاه” برود، نامی که حاج داوود خود به تختها داده است، زیرا که آنها را دستگاه آدم سازی و یا تواب سازی میداند: در هر گور یک زندانی، با چادر و چشم بند، رو به دیوار نشسته بود. زندانی نخست با فاصلهای از دیوار نشسته بود که حدود بیست سانتیمتر از آن فاصله داشت و زندانی بعدی در انتهای گور، با فاصله ی ۲ متر از دیوار نشسته بود و همین جریان تا انتهای دیوار ادامه داشت. بدین ترتیب زندانیان نسبت به هم یک زیگزاگ را تشکیل میدادند.
[vii] کتاب کلاغ و گل سرخ، نوشته مهدی اصلانی، صفحه ۲۶۵
[viii] یکی از جان بدربردگان از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ این داستان را برایم تعریف کرد و نخواست که نامش فاش بشود.
[ix] چنیدن نفر از جان بدربردگان از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ به تفصیل درباره این پرسشنامه ها صحبت کرده اند. همچنین در کتاب "نه زیستن، نه مرگ نوشته آقای "ایرج مصداقی" مکتوب شده است.
[x] https://mejalehhafteh.com/2012/08/22
منبع:پژواک ایران