PEZHVAKEIRAN.COM مدارا، سلطه، هویت
 

مدارا، سلطه، هویت
محمد محمودی

این امر مسلمی است که برای یک زندگی مسالمت آمیز انسانی و دستیابی به یک جامعه بر مبنای صلح و پرهیز از خشونت، مدارا یک پیش شرط حیاتی است. با تجارب سیاسی و اجتماعی جامعۀ بشری تعریف مفهوم مدارا به حیطه های مختلف جهان-حیات انسان گسترش داده شده تا جائی که امور مداراناپذیر نیز مورد سنجش و بررسی قرار می گیرند، اموری که در یک زندگی بدور از ترس و نکبت اختلال ایجاد کرده و یا حتی اینگونه زندگی را نابود کرده و یا حداقل به مخاطره می اندازند. در نظام های توتالیتر نوع مدارا به گونه ای تعریف می گردد که از آن استبداد اکثریتِ فرضی برداشت میشود، امری که خواست جهان مورد قبول دمکراسی لیبرال را محدود و نابود می سازد. جایگاه سیاسی مدارا تغییر می کند، مدارا برای اپوزسیون جای خود را به رفتار اجباری در مقابل حاکمیت می دهد، از امری فعال و آگاهانه تبدیل به امری منفعل و ناآگاهانه می شود. حاکمیت در اِعمال سلطۀ خود با مدارای ملت روبرو میشود. مدارا در مقابل شّر و پلیدی و نکبت رفتاری پسندیده محسوب می شود و مطالبۀ مدارا در مقابل سلطۀ تروریستی و حاکمیت خشن و فساد همه گیر در دستگاه و سازمان حکومت وسیله ای برای بقاء و ادامۀ حیات می گردد. قبول سیستم توتالیتر جایگاه مدارا را تصاحب می کند. اعتراض و یا خواست جایگزین کردن یک سیستم با سیستمی دیگر به عنوان رفتاری بر مبنای عدم مدارا قلمداد می شود. در جامعه ای که سرکوب امری مستمر و روزمره می شود، حتی اقدامات اصلاحی درون نظام سلطه در آن جامعه به نفع کل نظام تبدیل به تهدیدی علیه کل نظام می شوند. حقوق بسیار ابتدائی سیاسی در حاکمیتی بر مبنای مهندسی سرکوب مانند نامه نگاری به رهبر حکومت تبدیل به قوی تر شدن دستگاه اداری سرکوب می شوند. در چنین نظامی چنین اقدامی به نام آزادی اما تحکیم بردگی شهروندان در مقابل حاکمان می گردد.

مدارا، میزان و نوع و ارزش آن بستگی مستقیم به اصل برابری دارد، برای تجربۀ مدارا در جامعه برابری شرط حیاتی است. امر مدارا آنگاه امری فی نفسه و بدیهی است اگر همه گیر و همه جانبه باشد، چه از سوی حاکمان و چه ملت، یا با زبان هگل سخن گفته شود، چه از سوی سروران و چه از سوی بندگان. پیشزمینه چنین مدارایی عدم خلق دشمن در تعلیم و تربیت و آموزش ملت است، که به سبب تصوری از دشمن بیرونی خشونت و ستیز را ضروری سازد. تا زمانی که تبلیغ علیه دشمنانی مفروض پایان نگیرد، مدارا از سوی نهادهای سلطه هدایت و تعریف می گردد و در حوزۀ نابرابری می ایستد. در جامعه ای که دائماً وجود دشمن به آن تزریق می شود، مدارا عملاً محدود شده و همچنان زندگی در محیط خشونت و سرکوب محبوس می ماند.

زمانی که مدارا از جانب نظام سلطه تعریف و تشخیص داده می شود، پیآمدی حقوقی نیز بهمراه دارد. تنظیم و هدایت مدارا در دستگاه های امنیتی، پلیس، دادگاه ها و یا گروه های نامرئی لباس شخصی به اجرا در می آیند و نه تنها نابود می شود، بلکه در تعریف مدارا دخل و تصرفی صورت می گیرد و به عنوان تحمل منفعلی در مقابل مواضع رسمی و تثبیت شده انگاشته می شود، حتی اگر امر مداراشونده به قیمت نابودی انسان و طبیعت موجود تمام شود، نگاهی به بی تفاوتی در مقابل نابودی محیط زیست در سرزمین ایران خود دلیلی بر این ترجمه از مداراست؛ و یا به عنوان تحمل فعال که از سوی بسیاری در دستگاه سلطه ادعا می شود و بوی کباب در پارک یک شهر را تبدیل به تجزیه و تحلیل میزان و عدم فقر و گرسنگی در معیشت مردم و اقتصاد کلان یک کشور می کند.

اگر مدارا محتوا و گسترۀ آزادی را وسعت بخشد، طبعاً در مقابل سرکوب گران نامدارا می باشد. در جامعۀ لیبرال آزادی بیان و تجمع بی قید و شرط است، حتی برای دشمنان "قسم خوردۀ" نظام تضمین می شود، اگر بیان به عمل تبدیل نگردد. در یک جامعۀ لیبرال می توان سخن از تغییر سیستم حاکمیت راند، اما مدارا در حاکمیت زمانی به پایان می رسد که علیه نظام اقدام عملی صورت گیرد. این نوع مدارا تعریف خود را در نظریه های لیبرالی یافته است، چرا که آزادی به عنوان اصل و پرنسیپ را قابل اجرا در جوامعی نمی بیند که در آن مدارا حاکم نباشد. آزادی که در این مرحله از آن سخن رفته است یک پیوند درونی با حقیقت دارد، حقیقت هدف آزادی را تعریف و تعیین می کند و آزادی را در خودمختاری فرد می توان دید، به این معنا که فرد قادر به طراحی و عملی کردن طرح زندگی خویش است، چه چیزی را بپذیرد و چه چیزی را مردود شمرده و قبول نکند. اما این عامل خودمختاری کیست، جز انسانی در فردیت خود که قادر است در آزادی خود زندگی کند و این آزادی ها در فردیت خود به معنای توافقی میان افراد و رقبا و یا انتخاب آزادی و قانون و یا پیوند زدن میان منافع فردی و عمومی نیست، بلکه باید آزادی را گسترش داد، در جامعه ای که مبتلا به توتالیتاریسم است ممکن نیست. آزادی باید در تمام لایه های جامعه و نهادهای آن ریشه دوانده تا مدارا اجازۀ حیات بیابد. تجربه و مشاهدۀ جامعۀ حاکم این توانائی را بوجود می آورند که چه اموری به یک جامعۀ عقل محور و آزاد ختم نمی شوند و چه اموری مانع دستیابی به چنان جامعه ای می باشند.

عدم اطمینان و یقین در تشخیص آزادی در چهره های دوگانۀ آن آزادی در اندیشه و بیان را شرط لازم و کافی برای دستیابی به این تشخیص و عملی کردن آزادی قرار می دهند و همین امر به معنای مطالبۀ مدارا می باشد. اما مدارا نمی تواند از بیان نادرست و اندیشۀ خطا حفاظت کند و مدارای بی تفاوت و خنثی در بحث و جدل های بی پایان و بی خطر و سرگرم کننده فرو میرود. در حوزه های زندگی شخصی و یا مباحث آکادمیک چنین بحث و جدل هائی می توانند پرثمر باشند، اما نمی توان در گفتمان اجتماعی انتظار ثمره ای داشت. در گفتمان اجتماعی جدال بر سر آزادی و بندگی است بر سر مرگ و زندگی، بر سر سلطه و مداراست و در چنین موقعیتی نمی توان از هر موردی سخن گفت که به تداوم سلطه و سرکوب ختم شود. مارکوزه در نقد خود از مدارای محض به نکتۀ حساس و حیاتی در این نوع مدارا اشاره دارد: "خطر "مدارای مخرب" (بودلر)، "بیطرفی محبت آمیز" در مقابل هنر شناخته شده است: بازاری که (اغلب با نوسان های ناگهانی همراه است) همزمان هنر خوب، ضدهنر و غیرهنر و همۀ سبک های مورد منازعه و ممکن، همۀ مکاتب و اشکال را در خود جذب می کند، این مدارای بی طرف "مخزنی مطبوع، پرتگاهی دوستانه" را ارائه می دهد."(۱) آزادی بیان گامی است در راه رهائی، دقیقاً به دلیل آنکه حقیقتی ابژکتیو وجود دارد و نه به دلیل یافتن توافقی میان کثرت عقاید. چون حقیقتی ابژکتیو وجود دارد آنگاه در پناه آزادی بیان می توان حقیقت را یافت و آنرا نشان داد و "بیان" کرد و برای بهبود وضع از جمله وضع انسان ها چه می توان باید کرد. عامل حقیقت یابی انسان است و جامعیت امور این الزام را بوجود می آورد، که بی مقدمه هیچکس و هیچ گروهی حذف شدنی نیستند. در نگاه لیبرال به مدارا پیش فرض انسان حقیقت یاب فردی است که توانائی آموزش، مشاهده، تشخیص منافع و حقوق خود را دارد و در مقابل سلطه نیز ابراز وجود و نظر می کند.

میان حق آزادی بیان و رابطۀ آن با مدارا از یکسو و از سوی دیگر با تحمل همه جانبه باید تفاوت قائل شد، وقتیکه که مبانی عقلانی تحمل و یا بردباری وجود ندارند، برای مثال در یک نظام توتالیتر، وقتیکه مدارا دستکاری می شود و افراد به ماموریت گمارده می شوند تا بازگوکنندۀ نظرات اربابان خود باشند، آنگاه مدارا انقیاد در خودمختاری می گردد.

در نهایت مدارا حقیقت قرار دارد. برای یافتن حقیقت نیاز به شک و شرک است، تا راه یافتن حقیقت گشوده شود، راه تاریخی برای انسانیت شرک و کفر بوده است و هدف از نفی آن تثبیت و استحکام سلطه، اگرچه شرک خودبخودی به معنای حقیقت نیست. میزان سنجش در پیشرفت آزادی و میزان آزادی اصلاح پذیری یا رفرماسیون است. به همین دلیل وقتی نظامی اصلاح ناپذیر باشد، یعنی دستیابی به آزادی در آن محال می گردد. عدم مدارا مانع پیشرفت شده است و همچنین اجازۀ رنج و شکنجۀ انسان های بی شماری شده است. اگر از مدارا در صحنۀ تاریخ سخن گفته می شود، منظور کدامین مدارا است؟ مدارائی که مارکوزه آنرا مدارای محض یا به تعبیر دیگرش مدارای سرکوب گر نامیده است؟

مدارا نمی بایستی همواره در ارتباط با اقلیت ها و یا ضعیفان تعریف شود، ابتکاری که مارکوزه بخرج می دهد، بررسی و سنجش مدارا درست در ارتباط با اکثریت است. "بدینصورت بحث می تواند تنها برای جامعه ای دمکراتیک در ارتباط با چارچوب خود آن باشد، در محیطی که ملت در هیئت افراد و اعضاء سازمان های سیاسی و غیره در اجرا، حفظ و تغییر سیاست شرکت جویند. در یک نظام توتالیتر ملت نسبت به سیاست سلطه مدارا بخرج نمی دهند، ملت از آن رنج می برد."(۲) در نظامی با تکیه بر قانون و بر مبنای قانون اساسی حقوق و آزادی های اپوزیسیون تضمین می شود و افکار مخالف تحمل می شوند تا زمانیکه دست به قهر و خشونت زده نشود. مبنای این فرضیه بر اینست که جامعه مد نظر آزاد است و هر گونه تغییری بهبودی است. اما آزادی و برابری در عقیده و بیان هنگامی ممکن می باشد که عقلانی باشند. تکیه بر کثرت عقیده نمی تواند جایگزین اصل عقلانیت شود. واقعیت دنیای ما انسان ها چنین است که در جوامع قدرت ها برابر نیستند و به یک میزان نیز آزاد نیستند و دور بودن از واقعیت تصور آزادی و برابری در نظام توتالیتر آنجاست که تکثر الزامات و اجبارها تبدیل به یک امر واحد می شوند و موارد انفرادی را در احکام خود جذب می کند و همگی تبدیل به یک پدیدۀ واحد با تمرکز قدرت هر چه بیشتر می شوند و اعضاء جامعه خود را در برابر سلطه ناتوان می یابند و نظام را غیرعقلانی. عکس العمل معمول در برابر سلطه فرار به دنیای خیالی ناممکن هاست. طبق همین قاعده برای اکثریت، برای اقلیت ها نیز چنین است که در نظامی دمکراتیک افکار و برآوردها و نظریات اقلیت نیز تحمل می شود و آنان در مقابل اکثریت قادر نیستند که نظریات خود را به کرسی نشانند و در نتیجه ناتوان می مانند. به همین دلیل است که در جوامعی با دمکراسی مستحکم گروه های رادیکال ناتوان و بی خطر جلوه می کنند و قدرت تاثیر همه گیر را ندارند در حالیکه جامعه با اکثریت خود محکم مستقر است. در جوامعی که مازادتولیدی بزرگی دارند، همگان همگان را تحمل می کنند، از چپ ترین چپ ها تا راست ترین راست ها و جامعه تحمل شنیدن احمقانه ترین نظریات را در رادیو و تلویزیون گرفته تا رسانه های اینترنتی از خود نشان می دهد و حتی نظریات احمقانه با احترام روبرو می شوند. مدارای محض بنا بر اصل دمکراسی امور عقلانی و احمقانه را در کنار یکدیگر با این دلیل می پذیرد که هیچکس صاحب حقیقت محض نیست و تنها در رقابت است تا بتوان با ارائۀ استدلال و آراء نظر ملت را جلب کرد. طبعاً چنین گزینه ای چند فرض را در نظر گرفته است، اول آنکه ملت توانائی تشخیص و بدست آوردن معرفت را دارد و دوم تمام اطلاعات ضروری بدون دستکاری در دسترس ملت قرار دارد و سوم ملت صاحب اندیشۀ مستقل برای ارزیابی است. این تحمل مواضع مختلف است، مدارا است که حق وجودی مواضع مختلف و متضاد را در اشکال مختلف، سمت و سو، محتوا و نتایج آنان را می پذیرد. اما واقعیت جهان-حیات انسان نشان می دهد، که تمرکز قدرت اقتصادی و سیاسی و همراه با در دست داشتن تکنولوژی لازم، عملاً مانعی برای حضور مواضع مختلف می شوند. امروزه می بینیم که حتی رسانه ها روحیه ای خاص برای ارائۀ مسائل یافته اند و نشر خبر و یا حق و ناحق کردن امور را به شیوۀ خاص خود رقم می زنند. اگر امری با مواضع صاحبان رسانه ها و یا اهداف و منافع آنان همخوانی نداشته باشد، یا از ارائۀ آن خودداری می کنند و یا به نوعی آن امر را بی اهمیت می سازند. حتی در شیوۀ ارائه و کلام می توان کمرنگی مدارا به معنای بیطرفی را دید تا سر حد حذف امور واقعی و کتمان وقایع. در روند محو شدن مدارا زبان نیز تغییر داده می شود و جملات و کلماتی تبیین می شوند که سمت و سوی وقایع و افکار و مواضع را هدایت می کنند، به عبارت ساده تر روند اندیشه را تغییر می دهند و بدینصورت روند تأمل در آنجا که آغاز شده بود پایان می پذیرد، در میانۀ شروط و روابط حاکم. این روندی است که مدارای محض طی می کند.

بی طرفی یکی از مبانی مدارای اجتماعی است، رفتار مساوی با عقاید و افکار و مواضع مختلف و متضاد یک خواستۀ بنیادین در تصمیم گیری های دمکراتیک است و همین امر به معنای تعیین میزان و مرز مداراست. اما این اصل در دمکراسی با دستگاه اداری توتالیتر نقض می گردد و ابژکتیویته به سمت و سوی دیگری هدایت می شود و در نتیجه اندیشه ای می تواند مورد حمایت قرار بگیرد که مرز حق و ناحق و درست و نادرست را مخدوش کند، قبل از آنکه موضوع و نظری مطرح گشته باشد. معطوف ساختن افکار به مسائل حاشیه ای و بزرگ ساختن جزئیات در مقابل امور حیاتی نقش خود را در کمرنگ ساختن مدارا بازی می کنند. در عمل اندیشه ها و مواضع خاصی قبل از طرح و شناساندن خنثی می شوند، خاصه که با ترسیم خط قرمزهای نظام سلطه کلاً ابراز اندیشه و موضع مشکل ساز است با تمام تلاش هائی که نظام توتالیتر برای تبلیغ خود به منزلۀ توانائی به مدارا بخرج می دهد، اما ترجمه ای که از مدارای نظام سلطه می توان کرد، در بهترین حالت معنائی جز ترحم را نمی توان فهمید، حال آنکه مدارا ترحم و یا تحمل صرف نیست. مدارای محض با ترجمۀ بی طرفی که در واقع بی تفاوتی معنا می یابد، عملاً در خدمت عدم مدارا و کوچک نشان دادن سرکوب و خفقان در نظام توتالیتر است و در نتیجه این نوع مدارای محض ضد انسانی است. انسان هائی که راه دستیابی به اطلاعات و راستی آزمائی امور را ندارند در این نوع بی طرفی برگ نانوشته نیستند بلکه موجوداتی هستند که در مناسبات و واقعیت های اجتماعی خود زندگی می کنند و برای دستیابی به توانائی تشخیص باید از این نوع مدارای محض و بی طرفی رها شوند. این نوع مدارا با ادعای دمکراتیک بودن به دلیل بی طرفی صرف در عمل مدعی آموزش دادن به ملت نیز می گردد و به نوبۀ خود بدل به نامدارای ابزاری می شود. در جامعه ای که مدارا با محتوای نامدارای ابزاری عرضه می شود، دستیابی به آزادی شکل و محتوای براندازی نظام سلطه را به خود می گیرد و معترضانی که خواهان مدارای حقیقی می شوند به عنوان اخلالگران اجتماعی و سیاسی معرفی می شوند و به دلیل فقدان آزادی ناتوان از مدارا به نمایش گذارده می شوند. عدم مدارا در مقابل مخالفان حکومت دینی با نام های مختلف به عنوان یک ضرورت و برای دین باوران یک فریضه تلقی می شود، در حالی که مخالفان با خواستۀ آزادی و از پی آن مدارا برخلاف حکومت ترور و ولایت فقیه میان خروش برای آزادی و استبداد برای اهداف ایدئولوژی دینی تفاوت قائل می شوند. با تصاویر مختلف مدارا تا آنجا که حتی می توان از مدارای نادرست هم سخن گفت، بدیهی است که باید شاخص های اعتباربخش به مدارا را ترسیم کرد. "تنها آلترناتیو حقیقی در مقابل دیکتاتور و نفی آن ... جامعه ای است، که در آن "ملت" به افراد خودمختاری بدل شده اند، که از قیود جنگی بر سر دازاین به نفع سلطه رها هستند و در چنین وضعی دولت خود را تعیین کنند و زندگی خود را تعیّن بخشند. چنین جامعه ای هیچ جا وجود ندارد. در این میان سوال را باید به گونه ای تجریدی بررسی کرد – انتزاعی نه از ممکنات تاریخی، بلکه از واقعیت های جوامع حاکم."(۳) در اینجا این سوال مطرح می شود، که چه کسی می تواند خالق دنیائی با مدارا شده و آنرا بر پایۀ دمکراسی مستقر سازد، پاسخ مارکوزه به این سوال: "هر کس "در حد بلوغ توانائی هایش"، هر کس که آموخته است، عقلانی و مستقل بیندیشد."(۴) نقطۀ عطف چالش میان دیکتاتوری و دمکراسی در این است که استبداد نظر عمومی و سازندگان آنرا در جامعه ای بسته باید شکست و چگونه باید درهم شکست؟ همچنین باید همواره در نظر داشت که سخنان آتشین رهبران فاشیسم و یا ولایت فقیه گام مقدماتی به سوی به خون کشیدن دگراندیشان و یا کلاً "دیگران" است، اما اگر مدارا در جامعه ای سنت شده و ریشه دوانده باشد، سخنان و فرمایشات هیچ ولی فقیهی نمی تواند آغاز سرکوب و خونریزی گردد. در همان زمان که مدارای محض زمینه ساز پذیرش آن فرمایشات انسان ستیزانه میشوند، با اتکا بر این نکته که باید با هر سخنی مدارا بخرج داد. نکته قابل توجه این است، که قبل از خطر مدارا برچیده شده و مدارای محض جایگزین آن شده است. در جامعه ای که مدارا گزینشی میشود، مطمئناً منافع سلطه شاخص مدارا شده اند و در جامعه ای که حاکمیت شکل ابدی به خود می دهد و اصلاح طلبان آن نظام با این استدلال که این رژیم غیرقابل سقوط است و فقط می توان آنرا کمی اصلاح کرد و صورتکی انسانی به آن بخشید، این یک خودآگاهی مخرب و منحرف کننده برای دستیابی به تغییر است و همین اصلاح طلبان مدارای محض را تبلیغ می کنند.

برای تثبیت مدارای سالم در جامعه، آنهم جامعه ای که نه سنت و عادت به مدارا داشته و نه تجربه عملی کافی برای عمل و نظر مداراکننده، باید از ریشه آغاز کرد، از خودآگاهی، از همان نقطه ای که انحراف از مسیری انسانی آغاز میشود، از انسان زدائی مخالفین و توطئه دانستن نظرگاه های دیگران، فاصله گیری از دکترین ها و ایدئولوژی ها و ایجاد فاصله میان نظر و عمل مخرب. خودآگاهی نادرست تا به آن اندازه مخرب است که رهبران فکری مداراکننده باید تلاش های بی وقفه برای مداراپذیری هواداران خود کنند و مکانی را برای تامل و اندیشه و بازتاب تجربه ها بوجود آورند، زیرا تثبیت آزادی و طبعاً مدارا نیازمند تثبیت آزادی و مدارا در ذهنیت خودآگاه است. "در آنجا که اندیشه به سوبژه-ابژه سیاست و عملکرد سیاسی تبدیل شده است، خودمختاری فکری، تلاش اندیشۀ محض، به قضیه ای مربوط به تربیت سیاسی (یا برعکس: ضدتربیت) شده است."(۵)

مدارا تنها در صحنۀ اجتماعی و یا منازعات سیاسی نیست، با کیفیتی بالاتر و اهمیتی بیشتر در تقابل های فکری است. اگر تبیین کنندۀ تاریخ و یا مفسر سیاسی فجایع تاریخی را به همان میزان بی طرفانه ارائه دهد که لحظات سرنوشت ساز در حیات انسانی رخ داده اند، در واقع نقش تاریخی این تضادها را خنثی کرده است و این مدارای سالم نیست. وقتی که تاریخ شناس تاریخ معاصر سرزمین ایران را بررسی می کند و در مقابل جنایات و فجایع با بی طرفی و یا چشم اغماض به همان میزان می نگرد که گام های موثر تاریخی برای رهائی از توتالیتاریسم دینی را مشاهده می کند، در عمل نقش تاریخی تضادها را خنثی کرده است و با نگاهی همسان جلاد و قربانی را نگریسته است. عواقب چنین نگرشی، چنین مدارای ناسالمی، چنین بی طرفی مشکوکی قبول سلطه فاتحان بر انسان هاست و بازتولید آن در ذهنیت انسان های تحت سلطه. وقتی از مدارای سالم سخن میرود، این یک شعار پوپولیستی نیست، بلکه یک اخطاريه در جامعه ای است که سنت مدارا را هنوز تجربه نکرده است و مدارای محض برای تثبیت سلطه و تداوم حاکمیت ولایت فقیه و یا اساساً حکومت دینی بکار گرفته می شود. در نگاه مدارای محض هرگونه اعتراض و یا ارائۀ طرحی خلاف نظریه سلطه دشمنی و دشنام تلقی می شود، اما در همان حال گفتمان سلطه مداراپذیر جلوه داده می شود، گوئی حاکم و محکوم هر دو به یک میزان از قدرت برخوردارند.

مشکل نگاه مارکوزه که در این نوشته به آن استناد شده است، در این نکته قرار دارد که عامل خودمختار و صاحب اراده ای آزاد و تامل گر امری تخیلی است و به همان میزان عقیده، محاسبه ای عقلانی تا با آن بتوان تبیین های رهائی بخش و یا ارتجاعی را سنجید. وندی براون در گفتاری از خود(۶) پا را از این هم فراتر گذارده و شک خود را به اینصورت بیان می کند که "مدارا در مقام مفهوم سیاسی و فرهنگی با دمکراسی واقعی سازگار نیست." در کنار این نگاهی به گفتمان مدارا در فرهنگ آموزشی و عام کنونی ایالات متحده می اندازد. براون حاصل مشاهدات فرهنگی و اجتماعی خود را چنین نتیجه گیری می کند که در ایالات متحده مفهوم مدارا بسط یافته و دیگر تنها به معنای محافظت از باورهای مختلف خاصه اعتقادات دینی نیست  بلکه مربوط است به منش و عملکرد همزیستی انسان ها با فرهنگ ها و ریشه های متفاوت و گرایش های متفاوت جنسی و رنگ پوست. "بطور خلاصه مدارا برای کلامی تعمیم یافته قرار دارد، برای ضد پیشداوری."(۷) واقعیت اجتماعی نشان می دهد که ترجمۀ معمولی در زندگی روزمره از مدارا به معنای ترحم توام با تحمل است. در واقع مداراشونده مورد ترحم واقع شده و محیط پیرامون او را تحمل می کند.

در اروپای قرن ۱۸ برای مثال یهودیان اغلب در گتو زندگی می کردند و آنان که خارج از گتو سکونت داشتند از بسیاری حقوق شهروندی و مدنی برخوردار نبودند و آن دسته از یهودیان که این قاعده را پذیرفته بودند مدارا شده و با وجود تفاوت هایشان با محیط پیرامون از مدارا برخوردار بودند، این نوع مدارا سبب استحکام فرهنگ غالب مسیحیت نیز می شد. وقتی "امری تحمل می شد، سبب تقویت طبیعی جلوه دادن، قدرت و اقتدار مداراکنندگان میشد."(۸) عملاً قواعد مدارا هنجارهائی را استحکام می بخشید تا مرز مدارا نیز تعیین شود. برای بسیاری این تجربه پیش آمده است، که به افراد در سرکوب سیاسی گفته می شود که اگر فرد اعتقاد و نظرگاه سیاسی و عقیدتی خود را پنهان و یا کتمان کند، اجازۀ امری دیگر به او داده می شود، برای مثال زندگی خارج از زندان. این نوع سیاست به هیچ عنوان نام مدارا را نمی تواند به خود داشته باشد.

اگر به واژه شناسی مدارا رجوع کنیم، با سه معنا و ریشه برخورد می کنیم: (ا)تحمل کردن، (ب) اجازه دادن و (ج)مورد بخشش قرار دادن. اما این پرسش مطرح است که در مواقع مختلف اجتماعی چگونه می توان مدارا بخرج داد. برای مدارا قدرت هنجارین و اقتدار سرنوشت ساز هستند، به همین صورت است که در نظام سیاسی از سوی حاکمان حد و مرز و چگونگی مدارا تعریف می شود. در این سه تفسیر از مدارا، قدرت تعیین کنندۀ مدارا می باشد با هر تلطیفی که آنرا عرضه کنیم، بزرگواریِ بخرج داده شده خود نمایش قدرت است. اگر تعریف مدارا تنظیم شیوۀ زندگی باشد، آنگاه در سیستم سیاسی نیازی به تهدید و نابودی مخالفان و اقلیت ها و دگراندیشان نیست، بلکه با قوانین و تنظیم که لقب مدارا را نیز بهمراه دارد، می توان قدرت و اقتدار مدرن را اعمال کرد.

مفهوم "مدارای صفر"(۹) برای مقابله با بزهکاری و تروریسم در امریکای شمالی ساخته شده است. این مفهوم در واقع نشان دهندۀ دفاع بی چون و چرای حکومت در مقابل تهدیدات جدی است، یعنی اعمال قدرت و اقتدار. تأملات عمیق تر در خصوص مدارا در جوامع با تنوعات زیاد نشان می دهند که مفهوم مدارا چیزی بیش از تصویر جامعه ای خوشبخت در عین حال کثرت تفاوت هاست. از دید تاریخی اومانیست های عصر رنسانس بودند که خواستار مدارا با "مشرکین" می شدند. آنان خواستار جذب ناباوران کلیسا در درون کلیسا و برسمیت شناختن نگاه دینی آنان بودند، در واقع این مشرکان مبانی دینی را پذیرفته بودند و تنها در موارد خاصی نگاهی خارج از اسلوب کلیسا به مسائل دینی داشتند. در انگلستان قرن ۱۷ مدارا با مفهوم درک تعبیر می شد، تا دگراندیشان مسیحی نیز در کلیسا جذب شوند. در اینجا جذب امری متفاوت با مدارا می شود. البته اومانیسم منجر به اصل مدارا نشد، بلکه جنبش رفرماسیون سبب شکل گیری ریشه های مدارا در اندیشۀ لیبرال می گردد. مانیفست این تعبیر و تفسیر از مدارا را در اثر جان لاک "مقاله ای در بارۀ بردباری" می توان بخوبی دید که چگونه او با محدود ساختن حوزۀ دین به آنجهان و خصوصی سازی دین باوری به جای امری اجتماعی سنگ بنای لیبرالیسم را می گذارد و اقتدار دینی را تنها در باورها و اعتقادات شخصی محدود کرده و از زندگی سیاسی و شهروندی حذف می کند. تثبیت دین در جایگاه امر خصوصی ادعای دین نسبت به صاحب بودن حقیقت را ضعیف می سازد و در جایگاه باورهای شخصی قرار می دهد، همین امر سبب ارجاع مدارای دینی به همین اصل لاک شده است، گذشته از این که باورهای دینی محل اعرابی در حوزه های اجتماعی دیگر ندارند بلکه ادعای ارتباط آن باورها با حقیقت نیز تضعیف می گردد. نتیجۀ این روند تاریخی دو واقعیت می شوند: (ا) خصوصی کردن، فردی شدن و شخصی شدن ایمان دینی همزمان با ارزش های اخلاقی بدست می آیند. قدرت سیاسی و شهروندی بدور از مسائل اخلاقی یا دینی ولی به عنوان امور حقوقی و مادی بدست می آیند. (ب) تمامی پرسش های دینی تبدیل به اموری خصوصی و فردی می شوند. جایگزین آن باورها اخلاق سیاسی می شود که نوعی عبارت ضد و نقیض است. نتیجه ای که لاک می گیرد این است که کلیسا نیز همچون اعتقادات فردی از برتری نسبت به دیگر کلیساها برخودار نمی باشد و همگی هم تراز هستند. در عمل و در تاریخ پیدایش و تحول، مفهوم مدارا نه به عنوان باوری اخلاقی و مبنایی بنیادین سربرآورد بلکه به عنوان راه حلی عملی برای نجات از بن بستی وحشتناک مملو از قتل و کشتار مذهبی. تاریخ تاسیس و استقرار ایالات متحدۀ امریکا نیز بر اصل مدارا در ابتدا استوار نگشت، برخلاف توقعی که میرود، که گریختگان اروپائی از جنگ و تعقیب های مذهبی در تاسیس جهان نو خود دنیا را بر مبنای مدارا افتتاح کنند، در عمل چنین نبوده بلکه با تلخ کامی هر چه بیشتر برای مثال مهاجران در مستعمرات جدید آغاز به کنترل دینی و تعقیب مذهبی کردند. در عمل و تاریخ مدارا از دل یک ضرورت تکوین یافت. در ابتدای تولد ایالات متحده برای مداراشوندگی رقیبان مجبور بودند تا نسبت به دیگران مدارا بخرج دهند. مدارا در آن زمانه بیشتر مبنایی بود برای حفظ و حراست از خودمختاری جماعت های دینی در برابر حکومت و دیگر جماعت ها. مدارای جان گرفته در ایالات متحده در دو قالب ظهور می کند، یکی مدل لیبرال، مدارا بر پایۀ آزادی فردی و مدل دیگر، اجتماع گرا بر پایۀ حقوق گروهی.(۱۰) بدین ترتیب مدارا میان مذاهب و ادیان مختلف در ایالات متحده در دوران آغازین خود به یکی از مبانی سنت امریکائی همچون آزادی بیان و عقیده و وجدان درآمد. مدارا نیازمند تأیید عمومی است و یا احترام به باورها و ارزش هائی که با ارزش ها و باورهای ما همخوانی ندارند و یا حتی ضد ارزش های ما هستند. مدارا ما را مجبور می سازد  تا عنصر بنیادین انسان بودن خود را یعنی اعتقادمان را آنچنان خصوصی و فردی بیارائیم و به شعائر خود عمل کنیم بدون آنکه تاثیری عمومی از خود نشان دهد و یا در حیات اجتماعی ظاهر شود. نتیجۀ عملی این تحول در مدارا رفتار متظاهرانه ای می شود که علیرغم مخالفت با باورهای دیگران حتی باورهای دیگران را تائید کنیم و یا مصراً وانمود کنیم که ارزش های ما از باورهایمان مهمتر و والاتر از ارزش ها و باورهای دیگران نیستند. از سوی دیگر مدارا جبراً باورهای اخلاقی و ایمان های مذهبی را بوسیلۀ ادعاهای استراتژیک و پلمیک سیاسی جایگزین می کند. مناظره های سیاسی در خصوص تنش در ارزش ها شاخصی نادرست می یابد و عقلانی کردن حیات سیاسی را تقویت می کند. تاریخ لیبرالیسم به خوبی سیاست بدون باورهای اخلاقی و دینی و مذهب بدون ارتباط به حقیقت و تاثیر عمومی را نشان می دهد. مدارا در دوران فعلی ما با پدیدۀ دیگری روبروست: هویت.

در دوران ما هویت افراد رفته رفته مخصوصاً در کلان شهرها دیگر نه از روستای زادگاهشان و نه شغلی که دارند و یا وابستگی قوم و خویشی آنان تعریف می شوند، اگر از قشر خاصی که در نظام سلطه جزء حاکمان محسوب می شوند چشم پوشی کنیم، چرا که با یک کلوپ اختصاصی روبرو هستیم، بلکه هویت افراد از بطن رفتارهای اجتماعی، قومیت ها، تمایلات جنسی و امثال این تعریف می شوند. نتیجۀ این تعریف و تعیین هویت را می توان در معرفی افراد دید، که فرد به عنوان "سیاه"، "یهودی"، "همجنس گرا" و امثال این معرفی میشود. با اینگونه تعیین هویت، فرد با یک سری مشخصاتی که بر ذهنیت ها حاکم هستند و همواره در جامعه در اذهان عمومی و ناخودآگاه افراد بازتولید می شوند، گره زده می شود. گهگاه نیز شنیده میشود، که در مورد فردی گفته می شود "او ایرانی واقعی نیست" و یا "او مرد کامل نیست". اگر مدارا حق وجود متقابل هویت ها را نشان دهد و انواع گوناگون باورها، تجربیات و عملکردها را ارائه دهد، بنابراین هویت ها از طریق مدارا چنان تعیین می شوند، که گوئی همۀ هویت ها بالقوه و یا ذاتاً با یکدیگر رابطه ای خصمانه دارند. از آنجا که هویت ها مکانی برای حقیقت ماهوی امور باید ارائه دهند و طبعاً با حقایق دیگران فاصله دارند، بنابراین باید هویت های حقایق دیگر را سوال برانگیز سازند و یا آنها را کتمان و نفی کنند. پس در صحنۀ عملی افراد و اشخاص خصمانه در مقابل یکدیگر قرار می گیرند. تا کنون در امر مدارا بحث بر عقاید و باورها و مداراشوندگی آنان بود، اکنون با ورود امر هویت در نگاه نسبیت گرائی اخلاقی، ناهمخوانی غیرقابل قضاوت که مسألۀ مدارا را شکل می دهد، مکان خود را به جسم و جان افراد تغییر می دهد. از این نگاه مدارا در منش کثرت گرائی فرهنگی تنها گذار تصادفی از گفتمان آزادی بیان و دین و عقیده به گفتمانی دیگر که مربوط به خود اشخاص، قومیت آنان، گرایش جنسی و یا رنگ پوست شان میشود، نیست، بلکه افراد در مقام سوبژه به یک دسته شاخص ها و شیوه های زندگی تقلیل یافته و با آنها تعیین هویت شان صورت می گیرد و از میان همین شاخص ها و شیوه ها باورهای آنان فرض گرفته می شود و تبدیل به حقیقت و باور شخص می شوند. اکنون به جای باورها و عقاید فرد مشخصاتی که برای فرد یا در نظر گرفته می شود و یا فرد با ارائۀ هویتش بر آنها تکیه دارد، محور گفتمانی می شود که بر سر مدارا به بحث نشسته است. در این مواقع تفاوت های حاصل از هویت های مختلف به اموری بدل می شوند که گوئی باید مدارا شوند. در این نظم حاصل انسان در قالب های مختلف فرهنگی، جنسی و قومی گذاشته می شود و دیگر در فردیت خود نیست که می اندیشد، انتخاب می کند و در کل آزاد است. تقسیم بندی دوگانۀ مدارا را به یاد آوریم، مدارا در مقابل جامعه ای یک دست و حاشیه ای که در جامعه ای غالب در سطوح دینی و سیاسی وجود دارد. اگر مدارا به معنای قبول هویت و عاملیت باشد، در واقع مدارا متوسل به هویت های گروهی می شود و با این نگاه شاخص های تفاوت ساز را مطلق می انگارد. در این نوع نگاه به مدارا در دگر بودن مداراشونده مبالغه شده و مدارشونده در یک هویت جمعی حبس می گردد. تفاوت گروه های حاشیه ای اینگونه ترسیم می شوند که گوئی شیوۀ زندگی و باورهای این گروه ها در مقابل شیوه زندگی و باور جمع غالب و یا جماعت سکولار و بی طرف قرار دارد. با چنین شیوه و نگاهی مدارا تفاوت ها و عدم تساوی ها را تقلیل نمی دهد. مدارائی که اینگونه بر پایۀ هویت ساخته شود و نه بر مبنای فردیت آزاد و اندیشمند انسان، هم تمکین و نابرابری گروه ها و هم نظام سلطه را استحکام می بخشد.

در مدارای ترسیم شده بر پایۀ هویت، از مداراشونده انتظار میرود که مطالبات برخاسته از تفاوت ها را در حیات سیاسی و عمومی مطرح نکند، هویت افراد در جایگاه هویت گروهی شان تا آن زمان تحمل می شود که خواست سیاسی را مطرح نکرده اند، به عبارت دیگر تا زمانی که این هویت غیرسیاسی و در محدودۀ خصوصی قرار داشته باشد مداراپذیر است. هویت جوئی در بنیان خود طرحی خارج از جهان شمولی است و با بدیهیات سیاسی و معرفتی بسیاری از هویت های سیاسی سازگار نیست. دوران گذار مدارای عقاید و باورها به مدارای افراد یک چرخش بزرگی را داشته است، از یک سوبژه با عقاید و باورهای خاص به سوبژه ای می رسیم که تصور می شود، این سوبژه تنها باورها و عقاید را دارد چون او چنین و یا چنان است. مثال بارز آن در مورد یهودیان بکار بسته می شود، که با تکیه بر یهودیت فرد باورها، عقاید، منش و کنش او نیز تعریف و تعیین می شوند. یکی از علل این پدیده در این است که یهودیت را همواره با ریشۀ خانوادگی و تبار و نسب گره می زنند.

یکی از وظائف مدارای مدرن که نه بر پایۀ هویت استوار شده باشد، عدم مدارا در مقابل این فرض است که اختلافات فرهنگی میان انسان ها و نقاط ضعف فرهنگ ها با جنبه های ضدانسانی امری موروثی و ذاتی است، برعکس مدارای نظری باید از نابرابری موجود در سلطه نقاب برکند و گفتمان مدارا نمی تواند به دلیل پذیرش تفاوت ها اصول انسان ستیزانه را مداراپذیر فرض گیرد. در نظریه های مدارا یک امر حالتی استثنائی می یابد و آن طبقۀ اجتماعی است، چرا که این تفاوت را نمی توان به طبیعت و شاخص های جسمی و از این قبیل ارجاع داد، خاصه که در دوران کنونی تعلق به طبقه و قشری خاص سیال است و جابجائی های مهمی برای فرد صورت می گیرد و نمی توان آن را موروثی دانست و در عین حال تعلق طبقاتی امری جسمی و یا جنسی نیست.

در واقع عدم مدارا ریشۀ پلید تنفر و ستیز است و برای رفع عدم مدارا باید مدارا را آموخت و این آموزش روندی دائمی برای حیاتی مدنی در میان انسان ها است  و بر خلاف تصور ادغام و جذب اجتماعی نمی تواند جایگزین مدارا گردد، اگرچه چارچوب مناسبات اجتماعی را قانون و مدارا تعیین می کند و در این روند هویت مطلق بودن خود را از دست می دهد و تنها به عاملی برای پیوند تبدیل می شود. در روند آموزش مدارا، تحمل دیگران آموخته می شود، تا افراد پیوند های خود را کمی سهل تر گرفته و هویت خود را نسبی تلقی کنند. بدینصورت مدارا به معنای قاعدۀ مقابله با کراهت های "طبیعی" فهمیده می شود، همین قاعده معرفت مدنی را جایگزین کراهت و گذشت را جایگزین نفرت می کند. مدارا شاخص مدنیت یک جامعه است و به هیچ عنوان به معنای بی تفاوتی و یا قبول هر چیز و همه چیز نیست. "اگر دمکراسی به معنای مشارکت عمومی و تقسیم قدرت در شکل دادن جامعه درک شود و نه تنها به عنوان عضویت مشترک که خود را در انتخابات و حقوق نشان می دهد، معلوم می شود که شیوه های کنونی مدارا ابعاد بسیار ضددمکراتیک از خود نشان می دهند. در اینجا باید منظور خود را دقیق بیان کنم. به هیچ عنوان طرفدار پس گرفتن و یا تنگ کردن آموزۀ مدارا در مقابل قوانین آزادی دین و بیان نیستم و همچنین نمی گویم که آزادی بیان و باورهای دینی نباید حفاظت شوند. دغدغۀ من بر عکس شامل عواقب کاری می شود، وقتیکه شروط و پرنسیپ های مدارا، که تا کنون مربوط به باورها و بیان آزاد می شدند، برای منشی بکار بسته شوند که باید رعایت مطالبات فرهنگی و سیاسی دمکراسی های پیچیدۀ امروزین را کنند."(۱۱) اگر مدارا و گفتمان آن را دلیل شرط حیاتی دمکراسی و برای درک و واقعیت بخشی به برابری، آزادی، همبستگی انسانی در جامعه و برسمیت شناسی انسان ها بپذیریم، عقلانی خواهد بود اگر مدارا را در چارچوب باورهای انسان ها و شیوۀ حیات آنان بکار بندیم، که در حیات خصوصی آنان جاری است و نه در حوزۀ هویت ها تعمیم بخشیم که نتیجۀ آن ضددمکراتیک و نهایتاً عدم مدارا خواهد بود.

پانوشت ها:

۱-Marcuse, Herbert (et al.), Kritik der reinen Toleranz, Frankfurt/M., 1966, S. 100.

۲- همانجا S. 103.

۳- همانجا S. 116.

۴- همانجا S. 117.

۵- همانجاS. 123.

۶-Brown Wendy, Reflexionen über Toleranz im Zeitalter der Identität, in: Forst, Rainer (Hg.) Toleranz, Frankfurt/M., 2000, S. 258.

۷- همانجا S. 259.   

۸- همانجاS. 262.

۹-Zero-tolerance, Nulltoleranz, tolérance zéro

۱۰-Kymlicka, Will, Two Models of Pluralism and Tolerance, in: Heyd Davis (ed.) Tolaration. An Elusive Virtue, Princeton University Press, 1996.

۱۱- Brown Wendy, Reflexionen über Toleranz im Zeitalter der Identität, in: Forst, Rainer (Hg.) Toleranz, Frankfurt/M., 2000, S. 281.

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب محمد محمودی در سایت پژواک ایران 

*مدارا، سلطه، هویت  [2025 Dec] 
*انقلاب حشیش نقش حزب الله و سپاه پاسداران در تولید و پخش مواد مخدر در خاورمیانه  [2025 Dec] 
*مدارا - مفهومی پر چالش  [2025 Dec] 
*اعدام در ایران آینده؟ پاسخی به سعید قاسمی نژاد و موضع او نسبت به اعدام [2025 Oct] 
*چرخش نگاه اسلام به انسان  [2025 Mar] 
*پوپولیسم چپ ایرانی پدیده ای غریب!  [2025 Feb] 
*پدیده شناسی توهین  [2025 Jan] 
*پدیده شناسی توهین  [2025 Jan] 
*«او را بشوئید اما خیس نکنید!» انقلاب پرهام بدون انقلاب است!؟ [2024 Feb] 
*موشک های موجه و ضروری رامین پرهام  [2024 Jan] 
*کانت، سیصد سال اندیشۀ نقاد  [2024 Jan] 
*مکه یا آتن؟ راه ایران از غرب می گذرد!  [2023 Dec] 
*رابطه شایعه و یهودستیزی  [2023 Dec] 
*شکل حکومت و شیوۀ کشورداری  [2023 Dec] 
*چرا ائتلاف سیاسی با نیروهای اسلامی غیر ممکن است؟  [2023 Dec] 
*تناقض درونی شعار «استقلال، آزادی»  [2023 Oct] 
*اُکلوکراسی اسلامی  [2023 Oct] 
*دیکتاتور کیست  [2023 Aug] 
*فدرالیسم برای ایران - راه یا بیراهه؟  [2023 Jul] 
*خمینی – آخرین «روشنگر» ایران  [2023 Jul] 
*«بگید کشتنش!»/ نکته ای در اخلاق سیاسی در ایران   [2023 Jul] 
*پارادوکس دوتوکویل در حکومت اسلامی  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۵)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۴)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۳)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۲)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۱)  [2023 May] 
*استقلال قوۀ قضائی، شاه کلید ورود به دمکراسی و بقاء دمکراسی در ایران  [2023 Apr] 
*روان گسیختگی دین  [2023 Apr] 
*سربازان گمنام امام زمان – «بی شرف!»   [2023 Apr] 
*تأملی در مفهوم ملت   [2023 Mar] 
*دیروز هایدگر – امروز هابرماس؟  [2023 Mar] 
*لبخند جلاد  [2023 Mar] 
*نکروفیلی حکومت اسلامی  [2023 Mar] 
*به یاد ریحانه  [2023 Mar] 
*اسرائیل دشمن من نیست!  [2023 Mar] 
*ده فرمان  [2023 Feb]