دریا تری ز دریا
برزین آذرمهر
دریاتری ز دریا، تا می کنی خروش
ای خسته از خموشی
بر خیز
بر خروش!
در دل هزار غم اگرت می کند پریش،
ره کوب و
ره سپار،
منه پا،
مگر
به پیش!
در پیچ و تاب این ره ِ گم گشته
در غبار،
بیهوده دل مبند به جادوی وهم خویش؛
پربستگی بنه،
به ره ا ز
سر شکستگی،
در گرد باد حادثه
بر گرد خود مپیچ!
تو گرد ره گشایی و
در بند ِ دیو ِ شب،
تو رخش باد پایی و
درگیر تاب و تب!
از کوه شب بر آی
که خورشید واره ای!
در دوزخ ِ شکست
شبی پر ستاره ای!
از تن فروتکان
غم ِ از خود گسستگی،
بیگانگی بنه
به ندای یگانگی!
واکنون که وقت تجربههای
تناور است
دریا دوباره بر سر توفان ِ دیگر است
ای گرد رهگشا
نهیبنده تر برآی!
اسب سپید بال
شتابنده تر بکوب!
شط امید ها
خروشنده تر بجوش!
بر خیز
ای خروش!
بخروش
پر سروش،
مشعل به کف گرفته و
شب کرده در قفس،
تا مد روزهای پر از نور و آفتاب
جانانه تر بکوش!
ده
مژده
بر سپاه الم
روزگار صلح،
آزادی و
عدالت و
گلبانگ ِ نوش نوش!
گو با زبان ِمژده که از ره رسیده
باز
نو روز تودههای به خون خفته و
خموش!
برزین آذرمهر
منبع:پژواک ایران