فریاد می کنم!
برزین آذرمهر
آن جا که آسمان
گْسترده سفرهای است و
در آن ستارگان
چون کاسه های خالی
حجم گرسنگی را
تصویر می کنند،
من با زبان ِ درد
در زاغه های لاغر و مسلول
بیداد ِ فقر را،
در قعر و قلب این شب ِ سنگین،
فریاد می کنم!...
آن جا که آسمان
دشتی است، شبگرفته و مجروح
کاندرغمی سترگ
سوگ ِ ستارگان ِ جوانش را
با عشق ِمادرانه
می گرید،
من با زبان ِشعله ور از خشم
مرگ ِ فجیع ِ فرشتگان ِجوان را
در دخمههای کینه وراز درد
در کورههای ِسرخ ِ شکنجه،
بر دارهای بر شده هر بار
بهر هلاک ِ یار ِ گرفتار
تا انتهای راه،
تا ریزش و
شکستن این صخره ی ستم
فریاد می کنم!...
آنجا که آسمان
باغی است درشکسته و
بشکسته شاخ و بر،
کز هر کجای ِ آن
هر شب صدای ِداس و تبر
می آید
من از گلوگاه ِ یک پرنده ی زخمی
بیداد ِ زخمههای ِ تبر را
بر پیکر ِستبر ِجوانی،
تا رستن ِ سپیده
ز تاک ِ سیاه شب،
فریاد می کنم!...
آنجا که آسمان
پربسته کفتری است که گویی
در چنگ ِ باز ِابر ،
هر لحظه،هرنفس
کابوس ِ طمعه بودن ِخودرا،
درتنگی قفس،
بردار می کند...
من با زبان مرغک ِتوفان
در اشتییاق ِریزش ِباران،
و ترکش ِ هوای تازه،
شوق ِشکستن و
رهایی را
تا دیرگاه
تا گاه گر گرفتن گلبوتههای خشم
درشوره زار سنگی و
پر دوده ی ستم،
فریاد می کنم!...
برزین آذرمهر
شهریور ۱۳۸۸
منبع:پژواک ایران