PEZHVAKEIRAN.COM برگ هایی از یک دفتر...
 

برگ هایی از یک دفتر...
برزین آذرمهر

دو کودک،
در میان ِباغ ِشب،
نزدیک ِحوض ماه،
نشسته روی سنگ ِاطلسی شبرنگ ،
رویاروی؛
به زیر پایشان،
گسترده فرش ِمخمل ِرویای خوب ِمن
یکی بر لب گرفته،
مهربان پستان ِ مام ابر،
یکی پر کرده از سیب ِ ستاره،
وسعت ِ دامن؛
به گردن بسته مروارید رویاهای خوب ِ هم
بهار حرف هاشان،
غرقه در گل‌های رنگارنگ؛
چراغ ِیادهاشان ،
درتمام طول ِشب روشن:

-"ترا کی بافته از ترمه ی خورشید پیراهن؟
-"ترا کی دوخته کفشان ِتازه از پرند ِ شب؟
ً-"نگه کن دکمه ی پیراهنم را از زر ِ خورشید!
"-گلوبند ی که داده م باغ ِ مروارید!"

-"که ات افروخته امشب تنور ِدلکش ِ رویا
-"که ات آراسته در جامه‌ای از مخمل مهتاب؟
-"که ات آورده امشب، این همه هدیه؟
-"ترا کی داده توتک‌های شادی،
این همه شیرین؟
کتان آسمانی،توری زرین،
-"اقاقی‌های رنگین،میوه‌های باغ ِ لاهوتی،
-"عروسک‌های کوکی ،توپ ماهوتی؟

به گرداگردشان،
هر سو،هزاران برگ روشن رگ؛
به پیش ِ چشمشان ،
هر جا،چراغ ِ خنده‌ای روشن؛
به گلبرگ ِ نگاه هاشان،
دویده شبنم ِ شادی؛
به شاخ ِ باغ‌های یاد شان،
عطراب ِ آبادی؛
سمند ِحرف‌ها شان،
تاخته تا بیشه‌های دور
سپرده دل،به باغ ِ گفتگوی هم؛
گرفته بار ِ شادی،
کرده ازسنگینی غم،
کم!

صداشان می زنم :
همسایگان من!
شماهمسایگان ِ خانه نزدیک!
نخندیده بروتان هیچکس در طول بیداری!
نخوانده هیچکس دلتان به سوی باغ و آبادی،
نخورده سیر نان،
هرگز!
که تان افروخته امشب تنور ِخفته ی خورشید؟
که تان بر سفره داده،توتک شیرین؟
که تان آورده امشب ،هدیه ی شادی؟
عروسک‌های کوکی، توپ ماهوتی؟!

صداشان می زنم
از دور ،از پایین:
-"حسن فریادموبشنو!
-"نساء حرفی بزن آخر!
-"منم همسایه دیوار به دیوار
-"منم جعفر!
صداشان می زنم اما
جوابی نیست،
به جز غم سرفه‌های شب،
صدای آشنایی نیست!...

کنار کوچه،
درنزدیکی من
زیر پای شب،
ورق‌های کتابی می خورد بر هم
تمام حرف‌ها یش غم
تمام ماجرایش غصه و ماتم

...دو کودک در میان کوچه تنها ،بال در بال کبود ِ هم
پناه آورده بر کز کرده سنگ ِ کوچه ی بن بست،
نشسته بر حصیر ِ کهنه ی پندار ِتلخ ِ من!
نگاه هاشان به هم تاریک،
پر اندوه ،مثل شب
نفس هاشان ،
بریده از تف ِسرما،
به درد آمیخته،
از غصه ی فردا؛
به تن شان،جا به جا افتاده داغ ِمرگ،
به لب هاشان هزاران جای پای ِحرف‌های غم
فشرده دل به خار ِ گفتگوی هم،
چراغ درد هاشان ،دیرگاهی همچنان روشن...

ِصداشان می زنم:
همسایگان من!
شما همسایگان ِخانه ی نزدیک!
نخندیده بروتان هیچکس در طول بیداری
نخوانده هیچکس دلتان به سوی باغ وآبادی
نخورده سیر نان هرگز!
که در بر کردتان از زخم پیراهن؟
که بر پاتان نشانده چارقی از گِل؟
که افکنده به تن‌ها تان ردای ِ برف؟
که گسترده به روتان سفره ی خالی؟
که کرده نان ِ تان از زهر؟
که کوبیده به روتان سقف؟
که تان در بسته بر گرما؟
که بر سرما گشوده در؟
که از ویرانگی تان ،هست آبادیش؟...

صداشان می زنم
با هق هقی از ضجه‌های ابر باراتر ،
وببر واژه ‌هایم در گلو
ازرعد،غرا تر..

شما همسایگان ِ خانه ی نزدیک؛
ندیده سال‌ها روی بهار و باغ وآبادی!
ندیده بر لبی هرگز گل لبخند ،
دل آزرده ولی همواره ا ز نیش ِ بلند ِ عقرب ِ تحقیر
سراسیمه، ولی همواره ازبیم و گزند ِمار ِ فقر ِپیر ،
زاربابان ِ دنیا خورده لطمه ،هر زمان، هر جا،
و تیپا‌ها وسیلی ها،
ز دست ِ نا درستان ِشرف برباد داده در ازای لقمه‌ای آلوده و رسوا؛
شب تاریکتان یاران من تا چند
                            همچون قیر؟
چنین قامت خمیده تا به کی در زیر بار بختک ِتقدیر؟
به دست و پایتان تا چنداین غلواره،این زنجیر؟
جوان نا گشته تا کی خسته و فرتوت؟
و تا کی زندگی تان،در درون ِ دخمه‌ای تاریک،فرسوده؟
وهر راهی به روتان،هرکجا بسته؟
و فرداهایتان سرد و سیاه و نکبت آلوده؟
کویر ِ سفره تان
بی نان !
که از رنج شما یان کیسه پر زر می کند هر دم؟
که از خون شمایان می شود فربه؟

صداشان می زنم از خانه ی نزدیک:
-"حسن فریادمو بشنو!"
-"نساء حرفی بزن آخر!"
-"منم همسایه دیوار بر دیوار،"
-"منم جعفر!"
صداشان می زنم،اما جوابی نیست...
کنار کوچه؛
در نزدیکی من،
باد می موید،
به لحن ِ برگ‌های کهنه دفتر
سخن از دردهای تازه می گوید...


به رویم،هر طرف، در بسته ،خاموشی،
به دورادور من،تا دورها زهر ِفراموشی...
و می گر داندم غم واژه‌ها در گرد باد غم...

-"تمام عمر در سختی
-"نه دست مهربانی که نهد بر زخم‌ها مان لحظه‌ای مرهم"
-"نه یار غمگساری که کلاف دردها مان ،وا کند از هم!"
-"در آن جایی که بیداد است و دادی نیست!
-"و شب چیره ست و گو یی از پی آن بامدادی نیست
-"پناه بی‌پناهان -تلخ باشد گفتنش اما-
-"تو گو یی، مرهم مرگ است!"
-"وزین است که نمانده روح مان در تن،
-"فسرده جسم هامان بر حصیر ِ سنگهای سرد!"


ومن در چار دیوار اتاق ِ یاد هایم،
در حصار ِ شب،
به جان می گریم و غمبار می خوانم،
اجاق دردهای تازه‌ای رامی کنم روشن،
بلور ِحرف‌های رفته‌ای را می گذارم در کنار ِ هم..

***

تموم شب،
تو خوابم پرسه می زد ماه
مثه ماهی تو آب حوض وول می خورد،
مثه سبزه قبا رو شاخه‌های باغ
پر می زد،
مثه آئینه،وقتی که تو قاب ِ شاخه ی انجیر می افتاد
محشر بود!

تو خواب دیدم،
تورو اون شب عروس کردیم
نشوندیم زیر قاب ِشاخه ی انجیر
نشوندیم روبروی ماه؛
رو دوشت برق می زد
پولک مهتاب؛
موهات رو شونه می زد باد؛
تو چشمات زهره روشن بود؛
مثه ژاله رو برگ ِگل،
مثه نرگس تو آب ِ چشمه؟
ٍمثه لا له توی باغ،
مثه سنجا ق سینه
روی سینه ت
برق ، برق می زد،
تو اون شب ماه مون بودی،
عروس آسمون بودی،
عزیز کهکشون بودی
چشاتو باز می کردی
یه دنیا ناز می کردی
ولی مادر
به یاد خنچه ی خالی عقد تو
چه اشکی ریخت!

***

ای بچه‌های پاپتی!
دور شين و کور شين همتون!
زنده به گور شين همتون!
تو شهر مون مهمونيه
مهمونيمون اعيونيه
دستک و تنبور می زنن!
طبلک وشيپورمی زنن!
نيفته چشمام بهتون!
نشنوه گوشام صدا تون!
مهتر و سرورا می آن!
از همه بهترا می آن
پر زر و زيورا می آن!
برهنه پارو نمی خوام!
عور و ندارو نمی خوام!
چش ندرونين به ما ها!
بی سرو پا ها، گدا ها!
دورشين و کور شين همتون!
زنده به گور شين همتون!
تا وقتی جشن قيصره
دس به سپيدی نزنين!
دس به سياهی نزنين!
مهمو ن داريم بدش مياد!
لرزه به گنبدش مياد!

ای بچه‌های ناز نازی!
وقتی ميان به اين بازی
زبون درازی نکنين
با تله بازی نکنين!
حرف دو پهلو نزنين!
پهلو به جادو نزنين!
نياد صدای حرفتون!
صدای آه تلختون!
نگين که قحط ِ گندمه!
گشنگی مال ِ مردمه!
مرگ نگين فراوونه!
زندگی اين جا ارزونه!
نگين که جشن ملته!
اون که اسير ِذلته!
حرفای سر بسه نگين
آسه بيان ،آسه برين
تا ديوه شاختون نزنه
لگد به تاقتون نزنه
تو شهر کلاغ فراوونه
تو هر سوراخی پنهونه
اگه کلاغا بدونن
ديو و خبر دار می کنن
ديوه مياد سراغتون
زهر می ريزه تو آشتون!
دس به سپيدی نزنين!
دس به سياهی نزنين!
که روز جشن قيصره!
مهمون داره بدش مياد
لرزه به گنبدش مياد!

***
دیگه پنهون نمی مونه نشون فقرمون تو این شب ِ عریون
دیگه پنهون نمی مونه به زیر ِ لکه ی ابر آفتابمون
رسیده وقت اونکه، سایه شو،شب ،کم کنه کم کم.

آره نصفه شبه،تا روشنی راه درازی نیس
ولی از غصه هامون قصه‌ها با قیس
حدیث کهنه ی زندان و زنجیر ست
حدیث دردبار ِ حاکم و محکوم
یکی در اوج ِ زور و زر
یکی کت بسته در معبر
یکی در کاخ،
همچون قبله ی عالم،
یکی در کوخ،
محروم و هلاک از غم
‌ببین نو دولتان تازه از پستوی تاریخ آمده بیرون
چه می کارند با دستان ِ خون آلود!
و خرمنشان چه خواهد بود؟...

مگوای یار من، بامن
عسس هر جا کمین کرده
مگو همسایه از همسایه می ترسه
مگو این زندگی یک پارچه رنجه
بنه دوران بگرده ،بشکنه دیواره ی زندون
بنفشه پا بگیره توی دشتستون
بنه پایان بگیره قصه ی غصه
بنه تا گل کنه شادی
بتابه بر تن ما هم شعاع گرم ِ آزادی!
*****
غروب است و
زمین در زیر پای شب،
چو سرگشته غریبی
منتظر، خسته ...
نشسته بر درختان گرته‌ای از برف باد آورد و
یخ بسته ...
و شب با میل بلعیدن،
تن مهتاب رادر زیر دندان‌های کین آلوده
می ساید؛
و داغ ابر بر پیشانی پر چین شب گویی
نشان از کینه و بغضی است دیرینه!
تنم را می گزد سرمای تنهایی،
به هم می پیچد آن دفتر
ورق هایی به غم آغشته و نا خوانده اما
جا به جا پر پر ...

عذابم می دهد این واحه‌های خالی ِ از هول آکنده
عذابم می دهد شب خوانی مرغ ِ شکنجه
در حصارشام ِدیرنده
هزاران پرسش‌ام ،
هر یک، به جان،
سرکش تر از آتش!
چرا این کین و ،این کشتار؟
چرا این چوبه‌های دار؟
چرا این لحظه‌های سربی و
طولانی و تبدار
چرا این ساعت اعدام؟
چرا یورش به جان مردمی از رنج فرسوده؟
چرا تحقیرو بهتان ز ی گروهی پست وآلوده؟
چرا جور و ستم بر زن،
درون خانه و
درکوی ودربرزن
چرا در سرزمینی از زروازمهر آکنده
ز فقر و فاقه مردن؟
مگرما توده‌های رنج و صلح اندیش،
چه می خواهیم غیرصلح و آرامش؟
به غیر از نان؟
به جز سهم خود از بار آوری کار؟
کمینه مسکن و بهداشت؟
و حق کار؟..
وحق ساده ی آزادی اندیشه و گفتار؟
وحق رشد و بر خورداری از فرهنگ؟
وٌحق آفرینش در خور هر گونه استعداد؟

***
اگر امروزه انسان گرگ انسان است
اگر دندان کینه ،
رفته تابُن
در تن و جان است؛
اگر جنگ برادر،
با برادر،
سهل و آسان است،
اگرتقدیر ِبی تدبیر در کار است ،
اگر همواره دیو جور بیدار است
اگر چون و چرایی نه،
نوای آشنایی نه ،
فروغی در دل ِشب زنده داری نه ،
وزآزادی نشان پایداری نه،
اگر گفتارو کردارند وارونه،
اگر پندار‌ها در سر شررگونه
اگرداروی مذهب،در خورند ِ خواب وِ بیهوشی است ،
اگر خود را زخود دل کنده و
بیگانه می یابیم،
و برنا خویشتن،
-از عجز خود-
بس سجده می آریم؛
گره ،
در چالش خونبار سرمایه است.
که حرص و آز گرگی چند
سیه روزی خیل آهوان ِ گیج و آواره است!

***
نشسته بر ستیغ کوه
ابر خون
کشیده راه تا هامون
زمین از خشم میلرزد
هوا رنگ دگر دارد
خروش رعد و توفان است
درخش خنده‌های برق
بر شولای باران است
صدای سیل از جا کنده می آید
صفیر تیر های
از کمان افکنده می آید.

زمانهٔ گشته دیگرگون
دل از کین و عداوت خون
نفس از خشم توفنده
طنین گام‌ها بر راه
کوبنده؛

زمان در کار تدبیر است
ترنگ تیر و
زخما زخم شمشیر است
جوانی بر کشیده چنگ
زند تا مهر باطل
بر طلسم پیر پر نیرنگ

کنو نم :
حمله‌ای شبگیر
گسست و ریزش زنجیر
صدای یار
خروش کاوه در پیکار
کنو نم:
رزم رو یا روی
نفیر شیر
فرود تیغه شمشیر
شکست پیکری بر خاک
صدای ضجه ی ضحاک !

برزين آذرمهر
























 

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب برزین آذرمهر در سایت پژواک ایران 

*نطفه ی توفان  [2015 Jul] 
*آزادی  [2015 Jun] 
*دروغ ِ کتیبه ها  [2015 May] 
*لکاته ی دروغ اگر...  [2014 Dec] 
*گلواژه ها  [2014 Dec] 
*دور از دیار ویار  [2014 Dec] 
*کار شعر...  [2014 Nov] 
*جزر و مَد  [2014 Nov] 
*سخن عشق  [2014 Nov] 
*آزادی  [2014 Nov] 
*هرگز  [2014 Nov] 
*سازت به سینه آیه ی اندوه است  [2014 Nov] 
*دور از دیار و یار  [2014 Nov] 
*خام خیالی ...  [2014 Nov] 
*خام خیالی ...  [2014 Nov] 
*رویارویی  [2014 Oct] 
*اگر...  [2014 Oct] 
*دریا و درنا  [2014 Oct] 
*جادوی جهل  [2014 Oct] 
*نگرانی کوبانی  [2014 Oct] 
*گلدانه  [2014 Oct] 
*به مرغانِ شب شکن !  [2014 Oct] 
*بیرقِ داد  [2014 Oct] 
*گرگانِ « داعش»  [2014 Oct] 
*وقتی که مست عشقی...  [2014 Sep] 
*درد را چاره کنیم  [2014 Sep] 
*بیداری  [2014 Sep] 
*پیام  [2014 Sep] 
*هسته ی هلو   [2014 Aug] 
*رهایی  [2014 Aug] 
*بر مرغ تو فان نیست آیا؟  [2014 Aug] 
*پیام  [2014 Aug] 
*گلدانه ی امید  [2014 Aug] 
*به هر کس به اندازه ی نیازش!  [2014 Aug] 
*دریا تری ز دریا  [2014 Jul] 
*دریایی  [2014 Jul] 
*اتمام حجت  [2014 Jul] 
*پند رستم  [2014 Jul] 
*کبوتر صلح  [2014 Jul] 
*«افت » و «خیز»   [2014 Jul] 
*چشم در راه پیام آور صبح...  [2014 Jul] 
*جولانگاه پرواز...  [2014 Jun] 
*انکارِ انکار...  [2014 Jun] 
*دو کبوتر   [2014 Jun] 
*هرگز  [2014 Jun] 
*خام خیالی ...  [2014 Jun] 
*خام خیالی ...  [2014 May] 
*دور از دیار و یار  [2014 May] 
*ای گُرد روزگار !  [2014 May] 
*درد زمانه!  [2014 May] 
*بی رنج اين سفر...  [2014 May] 
*فرو ناهشته شب  [2012 Sep] 
*در غروب کوچه‌ها میهنم...  [2012 Aug] 
*لحظه ی پرواز را آماده باید شد!  [2012 Jul] 
*الهام   [2012 Jun] 
*بی یار وبی دیار...( 2)  [2012 Mar] 
* بی یار و بی دیار  [2012 Mar] 
*جهان درخواب سنگین است . . .  [2012 Feb] 
*اندوه من …  [2012 Feb] 
*ای روشن همیشه‌‌ای آبی مذاب!  [2012 Jan] 
*ای روشن همیشه‌‌ای آبی مذاب!  [2012 Jan] 
*سرده سرودت را هر آنگونه که خواهی!  [2011 Dec] 
*ای نازیان عصر!  [2011 Nov] 
*فردای دریایی  [2011 Nov] 
*بر مرغ تو فان نیست آیا؟  [2011 Nov] 
*برگ هائی از یک دفتر (۶)  [2011 Oct] 
* جولانگاه پرواز  [2011 Oct] 
*لیبی !  [2011 Sep] 
*‌بيم و اميد   [2011 Sep] 
* لیبی!  [2011 Aug] 
*هنگامه ی درو  [2011 Aug] 
*اشک تمساح اگر چه جاریست...  [2011 Jul] 
*از زبان دژخیم  [2011 Jul] 
*چه عاشقانه تر  [2011 Jul] 
*دریا و درنا  [2011 Jul] 
*مژده‌ مهتاب  [2011 May] 
*سپاه ماه مه  [2011 Apr] 
*یاد باغ وطنم  [2011 Apr] 
*گل ِ من‌ای بهار ِ آزادی!  [2011 Mar] 
*از نودمیدن‌های پنهان...  [2011 Mar] 
* ای رنگین‌ترین ِگل ها  [2011 Feb] 
* گلبانگ فتح  [2011 Feb] 
*فریاد می کنم!  [2011 Jan] 
*مرغ دگر اندیش!  [2011 Jan] 
*برگ هایی از یک دفتر...  [2010 Dec] 
*آه ‌ای « یقین گمشده» ...   [2010 Dec] 
*سخن عشق   [2010 Nov] 
* آزادی!  [2010 Nov] 
*مرغ ِپر دغدغه!  [2010 Nov] 
*بس که در این شب خونین...  [2010 Oct] 
*دریا تری ز دریا  [2010 Oct] 
*پرنده و زندانی   [2010 Oct] 
*هجویه  [2010 Oct] 
*بی رنج این سفر...  [2010 Sep] 
*به مرغان ِ شب شکن!  [2010 Sep] 
*با یاد یاران ِدر بند ، (سفر دریایی)  [2010 Aug] 
*از زبان ِ ‌برگ...  [2010 Aug]