PEZHVAKEIRAN.COM تاریخ فربه!
 

تاریخ فربه!
ناصر آبادانی

بیگاهان به قدرت بر شدند و فرزانگی فرود آمد.(شاملو)

 

نشانه های یک جامعه غرق در بحران از بی هویتی روشنفکرانش نشئت میگیرد ،از بی هویتی سیاسیونش نشئت می گیرد.

 

جماعتی که هنوز بال در نیاورده میخواهند پرواز را به خاطر بسپارند ،از مرگ پرنده ای صحبت میکنند که اصلن ندیده و نه می شناسند.(تنها استفاده تمثیلی ازشعر فروغ فرزانه)

در مورد چیزی یا فرای چیزی که اتفاق نیافتاده یا قرار است در فردا اتفاق بی افتد آن هم خارج از دستگاه فکری و عمیلشان چنان داد سخن میدهند

که گویی در بطن آن موضو ع یا فرایند ،جاری و حاضر هستند .

برای احراز هر تجربه ای به پله اول گام میگذراند و بدون طی مراحل بعدی ،سرشار از تجربه پله های بعدی میشوند که نه آن را طی کردند و نه آموختند .

ولی احکام صادره شان و ورود به هر مقوله ای که صلاح میدانند ،آنها را مجاز می کند که بی محابا نظر صادر کنند بدون آنکه تبعات این ورود را بدانند.

معلمان اخلاق و دمکراسی میشوند و درس اخلاق و آزادگی میدهند ، بدون اینکه در بیشمار تضادهای بیرون از ذهن حضوری عملی داشته باشند.

و در چنین شرایط بی در و پیکری است ، که گنجی ها مجال پیدا میکند که درس اخلاق و دموکراسی به ما بدهند ، کسانی که تا قبل از جنگ گرگها، و تشدید تضادها و تنشها در رژیم آخوندی ،خود جزو دآر و دسته همین گرگها بودند ، و یوسف ها دریده ند.

و بر اساس یک تقسیم کار از پی ماموریتی دیگر در جلدی دیگر به خانه بی در پی کار ما وارد شدند.

در قبل از انقلاب روشنفکران و سیاسیون که عمومأ از طیف چپ بودند یک دست و یک صدا و همسو با دیگر اقشار و جریان های سیاسی و روشنفکری

در برابر رژیم شاه ایستاده بودند و از سازمان های سیاسی که چنگ در چنگ با رژیم شاه درگیر بودند حمایت و پشتیبانی میکردند و یا خود به جرگه آنها می پیوستند .ولی حالا ...

نگاه کن چنان متفرق ،چنان پاسیو که تنها هرزگاهی باید از طریق صدور اعلامیه ای به وجود و حضورشان پی برد.

در تاریخ دراز و لاغرمآن که همه گاه، هیچ کاره بودیم داد از فربه ای می زنیم و هرچه دورتر برویم تاریخ فربه تری را به رخ خودمان میکشیم، تا لذتی وافر ببریم، دستمان رسید اسطوره را به جای تاریخ به خورد خلق الله میدهیم تا از این رهگذر خود هم کیفور شویم.

تاریخ باستانمان را از روی دست هرودوت و تورات باز نویسی میکنیم، و برای خودمان دست می زنیم.وعجبا که خودمان هیچ چیزی برای استناد نداریم.

جز قصری در نزدیکی مرودشت یا قصری در شوش و اکباتان، خوب این هم شا ید به این دلیل بوده که آخر باید سقفی برای زندگی پادشاه باشد .وگر نه بدون سقفی و سرپناهی پادشاهی چگونه امکان داشت ،و یافته مان در همه ی موزهای داخلی و خارجی خلاصه میشود از جام شراب ،کاسه بشقاب ،و احیانا گوشواره یا خنجری،(که هم برای زندگی کردن ضروری بوده ،)

و نداریمان را با آتش زدن اسکندر و کتاب سوزی عمر، مستند میکنیم، و از تکرارش خیالمان را راحت تر میکنیم.

در دوره ای که مصریان کاغذ پاپیروس را کشف کرده و استفاده میکردند و حتمن برای نوشتن چون ضرورتش ایجاب شده بود،

در دوره ای که در یونان باستان فلاسفه و اندیشمندانش تا قرون وسطا و تا حال در تمام عرصه های علمی، فلسفی و ریاضی یکه سوار ی میکردند ،ما بر خشت می نوشتیم ،با کلاماتی محدود در باره موضوعا تی محدود ، چرا که هر خشت صفحه کتاب نبود که از طریق آن اندیشه را ارائه دهند.

بلکه صرفأ برای اعلام موضوع و کاری مشخص به کار گرفته میشد،لوایح خشتی پیدا شده موید این امر است .

تا ٢٠٠ ،٣٠٠ سال بعد از اسلام که بهانه ای برای آتش زدن و کتاب سوزاندن نبود و ظاهرن خط پهلوی ابله مرغون گرفته بود نیز چیزی برای عرضه نداشتیم،اولین جرقها بعد از اینکه خط فعلی تکمیل شد پا به عرصه وجود گذاشتند ، و نشان داد که اگر خطی محکم و قابل اتکاء برای ارائه اندیشه بود ،یا باشد حتما استفاده می کردیم .وقتی هم یاد گرفتیم که بسیار خوب هم بود ،و با فلسفه یونان آشنا شدیم،(که همین آشنایی نشان از روح تشنه ایرانیان بود )می خواستیم آن تاریخ علمی و فکری عظیم را در ظرف کوچک و نوپای اسلامی بریزیم از آنجا که این ظرف گنجایش مظروف را نداشت ،اندیشه در ایران زاد و ولد نکرد و وقتی دوره هیجانش به سر رسید این نوزاد تازه متولد شده رشد نکرده مرد ،به قول آقای آرامش دوستدار به جزء ٢ تنی پرسشگر که آنها هم در نطفه نطقشان را کور کردند ،آنهم توسط بزرگان چون ناصر خسرو ،،خاموشی فکری چون بختک بر کشورمان مستولی شد ،(منظورم در زمینه تفکر و فلسفه است ،نه شعر )تا قرن دهم، دوره صفویان فلاسفه شیعه ،کاری سترگ تر!!از پیشینییانشان انجام دادند یعنی دوباره آنها یادگرفته های پیشین را که هم از فلاسفه خودمان و هم یونانیان فرا گرفته بودند در ظرفی کوچکتر از آن ظرف قبلی ریختند که حاصلش از پیش معلوم بود کودکان ناقص الخلقه فلسفه شیعه ی حاصل این زاد و ولد است که کماکان در حوزه های علمیه قم و نجف تدریس میشود ،

وقتی از ارایه اندیشه از طریق نثر عاجز شدیم ،به نظم روی آوردیم و داغ دلمان را صد ها سال این چنین ابراز کردیم (هرچند که عموما داغ دل نبود )تا از دل این صدها سال و این صدها شاعر به تعداد انگشتان یک دست فرزانگانی پیدا کنیم که کماکان به آنها میبالیم ،

چون تمام دارایی ما همین است .همین مصیبت عظما به گونه دیگر در تاریخ معاصرمآن تکرار می شود ،

درهای بسته مان، بروی جهان جدید باز میشود ،مشروطه ای آغاز میشود ،و بار دیگر اندیشه جولان مییابد و جامعه تشنه را سیراب میکند ،انقلاب مشروطه پیروز می شود ،و تا میخواستیم جهان جدیدی رابشناسیم و خلق کنیم و پا در مسیر بی باز گشت بگذاریم، رضا خانی غالب میشود قلمها شکسته شده لبها دوخته میشود و "عشقی"کنار"حوضی"به خون می نشیند ،و رضا خانی ،رضا شاهی ،کبیری میشود .

با رفتنش هلهله میشود ، فضا باز میشود ،جامعه تنفس میکند و جامعه روشن فکری دگر باره شکوفا میشود ،شکوفاهی روشنفکری به بار مینشیند ،حاصل آن دولت ملی است ،سرمایمان ملی میشود ، اما دیری نمیگذرد بر علیه دولت ملی کودتا میشود ،رهبران زندانی،

روشنفکران به محاق میروند ، و بی شمآری هم به صف کودتا می پیوندند ، جامعه تا ١٠ سال بعد در رخوتی خمار آلود فرو میرود .در دهه ٤٠ وقتی جامعه روشنفکری کمی چشمانش را باز میکند دانشگاه شکوفا میشود ،سازمانها و احزاب تشکیل میشود انقلاب ضد سلطنتی به بار می نشیند ،

حضور تفکر واندیشه در معادلات اجتمائی با انقلاب کبیر فرانسه آغاز و نضج میگیرد و فلا سفه و متفکران به تعریف جدیدی از جامعه و تاریخ دست می یازند ، مجاهد شهید محمد حسین حبیبی در کتاب ضرورت عام رهبری مینویسد.:اولین فرزانه ای که از نصفه ی اول راه آزادی قدم بیرون گذاشت و به نصفه دوم ان قدم گذاشت ژان ژاک روسو بود، که اتفاقا بیش از هر فیلسوف دیگری بر انقلاب فرانسه تاثیر میگذرد روسو در رساله "بنیاد اندیشه و نابرابری "و برای شناخت و تعریف آن تا دوردستهای تاریخ سفر میکند ، و به مسایلی توجه میکند که تا آن روز به وسیله هیچ متفکری مورد بررسی و پرسش قرار نگرفته بود .روسو نطفه نابرابری را به زمان پیدایش "دارایی و مالکیت"مربوط میسازد ،و از آنجا سیر تحول آنرا دنبال میکند .سفری که دست آوردشت باعث می شود مورد تحقیر و تمسخرجهبه ارتجاع و جبهه متحدین عینی ارتجاع قرار بگیرد ،زیرا از یک سو حاکمان و مرتجعان حاکم کتاب او را سوزانده و به دنبال قتل او بودند و از سوی دیگر مترقیان و متفکران همرزمش نیز او را مورد طعن و لعن و شماتت قرار دادند تا حتا ولتر این اندیشمند آزاده و انقلابی آن زمان وقتی نسخه "رساله ریشه نابرابری "روسو را خواند در نامه ای خطاب به او می نویسد، کتاب جدید شما را که بیانیه ای علیه نوع بنی بشر بود دریافت کردم ،هیچ کسی مانند شما تاکنون با این زیرکی برای تبدیل ما به حیوانات وحشی کوشش نورزیده است.

آنگاه این دست آوردها را که حاصل پیروزی اندیشه بود به دست کسی سپرده شد که جامعه و تاریخ طبقاتی ما را باز تعریف کرده و راه نشان داد.

انقلاب اکتبر روسیه حاصل همین باز تعریف بود.ظهور و حضور مادی تفکر جدید در عرصه اجتمایی ،سیاسی پای خیل وسیعی از روشنفکران را به این عرصه باز کرد ،روشنفکران غربی فوج فوج به جریان های سیاسی چپ روی می آوردند تا دنیا را به گونه دیگر و در پراکتیک باز تعریف کنند ،

ولی به محض اینکه از در باغ سبز وارد می شدند بازگشت خودرا با چنان بانگ رسایی جار میزدند که طنینش در ایران هم به گوش روشنفکران ایرانی رسید.

ولی روشن فکران غربی بار امانت خود را پایین نگذاشتند وتا زمانی که حکومت های دیکتاتوری در غرب چه در اسپا نیا و چه در یونان وجود داشت پیگیرانه در صحنه نبرد حضور داشتند و حتا برای بیرون راندن فرانکو از اسپانیا اسلحه هم به دست گرفتند،

حزب توده هم که در سال های ٢٠ در ایران تاسیس شد همین هنگامه بود .شکاف در دیکتاتوری و آرمان خواهی روشنفکران و درخشش اولیه تفکر مارکسیسم در عرصه اجتماعی آن زمان جهان ،خیل وسیعی از نویسندگان و روشنفکران ایرانی را نیز واداشت که برای آرمانهای بر زمین مانده مشروطیت و عدالت اجتماعی به حزب توده بپیوندند ولی اینان هم همچون همتایان غربی بعد از وارد شدن از در باغ سبز و بعد از گردش کوتاهی از در دیگر بیرون آمدند و برگشت خود را با رفتن به بام فریاد زدند ،به نحوی که خیلی زود ازآن طرف بام افتادند و شدند "خسی در میقات ".به گونه ای که به قول نویسنده کتاب "جلال و آل احمد"ال احمد تا ٣ روز بعد از کودتا که بر علیه دولت ملی دکتر مصدق شده بود ازآن خبری نداشت.

و خلیل ملکی این متفکر راستین هم چندی به دامن "حزب زحمتکشان "و بقایی پیوست ، تا اوج بی برنامگی وسردرگمی نسلی از بزرگان عرصه روشنفکری ما را نشان دهد .که چه گونه به پاسیویسم و راست روی در می غلتند وقتی همه چیز را از دست رفته میبینند.

با شروع انقلاب ضد سلطنتی دگر باره روشنفکران ایرانی پا به عرصه سیاست گذاشتند و در تمام حوزهها ی سیاسی اجتمایی حضوری فعال پیدا میکنند .کانون نویسندگان فعال شد به ضرس قاطع میتوان گفت همه طالبان چپ و مارکسیسم در باز تاسیس آن حضوری قاطع داشتند.

منصور کو شان در کتاب "حدیث تشنه و آب "به چگونگی شکل گیری کانون و جمع مشورتی می پردازد ،و از نحوه فعالیت طیف هوادر یا اعضاء حزب توده که در کانون عضو بودند و بر آن بودند که کانون را باسیاستهای مماشتگرانه و خیانت گرانه حزب توده که با رژیم همسو بوده همراه نماید ،پرده برمیدارد ،کانون تلاش میکند اعضاء حزب توده ، شامل"آقایان به آذین، کسرایی، سایه، برومند و تنکابنی را که به تخریب و تضیف با تحریف حقایق بر علیه اعضاءاقدام می کردند وارد عمل شده و آنها را در مرحله اول تعلیق و بعد اخراج میکنند ،و در جای دیگر که در مورد"شایگان و نراقی صحبت میکند به صراحت می گوید جامعه روشنفکری ایران سطحی نگر وعجول است ،یعنی بدون اینکه طی مراحل کند نسخه مینویسد، و اعلام میکند :سهم خیانت این گونه روشنفکران که دم از آزادی میزنند و ظاهرن به هیچ حزب و دسته ای تعلق ندارند به مراتب بیشتر است .و در جاهی دیگر اعلام میکند :بودند کسانی که بدون داشتن کتابی عضو پیوسته کانون بودند ،که نه شناختی از نویسنده بودن داشتن و نه از روشنفکر متعهد و نه آزادی.سوال اساسی این است چرا باید در کانون وضعیتی حاکم شود که کسانی که نه کتابی دارند و نه شناختی از نویسندگی و نه از روشنفکری و آزادی به کانون راه یابند ، چه کسانی در حضور چنین افرادی در کانون نقش داشتند ،،چیزی که فراموش شده به آن پاسخ داده شود.مثل خیلی از چیزهای دیگر،

شرایطی را که آقا ی منصورکو شان در کتاب "حدیث تشنه و آب در خصوص چگونگی تعلیق و اخراج این بزرگان ادب فارسی یعنی پنج تن آل ابا " شرح می دهد واقعن خود حدیثی است.در شرایطی این چنین که بر جو روشنفکری ما حاکم بوده و کماکان حاکم است ،"سروش ها، گنجی ها ،کدیورها و نبوی ها فرصت پیدا میکنند فضا را مسموم کنند ، بدون آنکه به یاد بیاوریم که عصاره کدام میوه گندیده بودند، بی درو پیکری کانون و بی درو پیکری جامعه روشنفکری و سیاسی ماست که حضور اینان را باعث شده است . چگونه است که کانون تاسیس میشود ولی تعریفی برای نویسنده بودن ارایه نمی شود ،همین روند در شکل گیری احزاب و جریانهای سیاسی حاکم است ،این همه انشعاب ،این همه پراکندگی تا حد تنها ما ندن در حد یک نام در تا ر نما !؟ حاصل عدم شناخت از خود از تفکر خود ، جامعه خود و راهی که میخواهند بپیمایند است . بدون اغراق می توان گفت که سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت به عنوان یک تشکل سیاسی در این عرصه در طول تاریخ ایران یک استثنا است .

ضمن اینکه در حضور قاطع و بی تردید خویش فرازها و فرودها داشته ولی از هدف خود که همان آزادی ایران بوده از راه باز نمانده است .

و توانسته راههای بسته بسیاری را که در طول تاریخ سیاسی ما دست نیافتنی بود در اشل یک دولت نه یک سازمان سیاسی باز کند .

بی گمان تاریخ تحولات هر کشوری قبل از اینکه به نام پادشهان ثبت شود بنام متفکران و اندیشمندان ان جامعه ثبت میشود ،و اگر این جامعه پویا و راهگشاه باشد ان جامعه آزاد و رها خواهد بود ،البته زمانی که به قول دیدرو این فیلسوف و متفکر فرانسوی که صراحتا اعلام کرد : تا آنزمان که آخرین شاه (تفکر شاهی ) به وسیله روده آخرین شیخ (تفکر شیخی ) اعدام نشود انسان هرگز آزاد نخواهد شد .

در این صورت است که میتوان جهانی جدید آفرید و سقفی نو در افکند ، نومیدی از فرد ا و پناه آوردن به گذشته تنها زمان را از ما میگیرد.

موقعی که روسو برای تعریف تاریخ به گذشته های دور سفر کرد مخالفا ن بسیاری پیدا کرد از جمله یکی هم ولتر بود ،و حتی او را متهم کرده بود که روسو با انتشار کتاب خود انسانیت را تا مرتبه حیوانیت پایین آورده و یا میگوید : همنطور که میمون ادای انسان را در آورده روسو هم ادای فیلسفان را در می وارد "اما همین ولتر آنجا که پای مبارزه با ارتجاع و مرتجعان حاکم در میان است قاطعانه و شجاعانه از روسو حمایت میکند و وقتی روسو تحت تعقیب بود بر اساس اعتقادات خود که به آنها پایبند بود در خانه خود را به رو ی او باز میکند و استدلالی ارایه میکند که تا امروز سر لوحه و سرمشق همه آزادیخواهان مترقی و انقلابیون جهان است ."من اگر چه با یک کلمه از آنچه تو (روسو ) می گویی موافق نیستم اما تا پای مرگ از حق بیان تو دفاع میکنم" و همین برخورد اصولی ،انسانی آزادیخواهانه و مسئولانه ولتر سبب شد که بجای تحقیر یا کشته شدن روسو ،این شاه و ارتجا ع حاکم یا همان شیخ تحقیر و کشته شوند.

روشنفکران و متفکران ما چه درکی از تاریخ دارند و در کجای ان ایستاده اند و چه نقشی در پیش برد جامعه ایفاه میکنند ،

به میر فطروس نگاه کنید ،جلوی چشمانمان تاریخ معاصر را تحریف میکند و از اردوگاه چپ با کله به دامن راست پادشاهی پناه میبرد تا شاید در گذشته از دست رفته جایی پیدا کند ، چون در آینده برای خود جایی نمییابد، از نظر نوری اعلأ شاهزاده رضا پهلوی میشود تنها شخصیت یگانه سیاسی ،نسیم خاکسار

آخرین زندانی شاه سر برگذاری نمایش اشیاء و نعلین خمینی به اسم آزادیخواهی آن چنان میکند که دل هیتلر هم برای برگزاری همچو نمایشگاهی کباب میشه ،

نقش کانون نویسندگان در تبعید انفعال است. و خلاصه اوضاعی است ،
برای اینکه این وضعیت دراماتیک روشنفکران ما دستتان بیاید ،به این نوشته آقا ی کوشان توجه کنید : واقعیت این بود که پس از یورش بیرحمانه رژیم به نهدهای آزادیخوا ه و فعالین سیاسی و فرهنگی دیگر امکان اعلام حضور جامعه روشنفکری در صحنه میسر نبود ، لذا ناگزیر بسیاری به ترک وطن، از ایران خارج شدند و آنهایی که ماندند در بیغوله های ترس و نومیدی روزگار می گذراندند"" و ظاهر هنوز کماکان در آنجا جا خوش کردند همانطور که قبلا در بالا گفتم اگر جامعه روشنفکری . کمی چشمانش را باز کند دوباره طلوع آزادی را همگان خواهند دید ،

اگر روشنفکر ایرانی حرکت کند جهانی به حرکت در میاید ولی افسوس که در غارهای تنهایی خود میمانند ، وخودشان را به گذشته سنجاق میکنند ،

و تازه آنهایی که در داخل میمانند سر این بحث میکند که برای نویسندگان کشته شده یا در گذشته در مسجد مراسم بگیرند یا نه ، که به قول آقای کو شان" سر همچو مسئله ساده یی هم به توافق نمیرسند ،

به واکنش روشنفکران ایرانی در حادثه اتوبوس مرگ که رژیم درراستای برنامه ریزی قتل های زنجیره یی قصد انجام آن را داشت نگاه کنید ،

کو شان چنان مظلومانه میگوید : جمعی نویسنده که هیچ کار خلافی نکرده بودند و در برنامشان هیچ نقطه ابهامی وجود نداشت اکنون در مورد موضوع مشترک با اتهامی مشترک با پرسشی یکسان در حال بازجویی در کنار هم هستیم ، دریافتم که ما حقیر تر از آنیم که حتی حرمت هم را در لحظه های با هم بودن نگه داریم ،دریافتم انسانهایی هستند ،" یا هستیم " که به رغم آگاهی یا مقام و مرتبه شغل و حرفه شان ،حقیر تر از آنند که به توانند در دفاع از خود، حیثیت و هستی دیگران را زیر سوال نبرند ،"

این مرثیه تازه در مورد خودشان است کسانی که برای تبرئه خود دیگر همراهان خود را لگد مال میکنند کسانی که توان اعتراض کردن هم ندارند ،و بگویند این شما هستید که باید پاسخگو باشید که در حال کشتن ما بودید ، نه ما ؟؟!

رفتاری چنین زبونانه باعث شد که اطلاعات آخوندی داس مرگ را بر گردن غفاری ،مختاری و پوینده دیگران بزند که هر کدام بعللی آنچنان که کو شان میگوید در اتو بوس نبودند ،و به محک گذشته نشده بودند ، هرچند آنان زبان سرختری داشتند . روشنفکران و نویسندگان ما چنان به تحقیر خود دست زدند که در تاریخ روشنفکری ما بیسابقه است ،چه گونه امکان دارد جامعه یی با این خیل اندیش مندش !! به منزل مقصود برسد ، کسانی
که بعد از سرکوب سالهای ٦٠ به این نتیجه رسیده بودند که با کار سیاسی نمیتوان مسئله جامعه و مردم را حل کرد مگر اینکه قبل از آن کار فرهنگی و فرهنگ سازی کرده باشند و مجلات آدینه ،دنیاه سخن ،تکاپو و گردون حاصل این نگاه بود در زیر نعلین ملا در بیغوله ها پناه آوردند و انگشت اشاره به سمت همدیگر دراز کردند ،و در این برهوت است که تفاله های سیاسی و روشنفکران آخوندی مجال جولان می یابند ،و جامعه را با زهر خود مسموم میکنند . چگونه باید "گذشته چراغ راه آینده باشد وقتی که هیچ نوری در چشم انداز نیست چگونه میشود باور کرد که میتوان از ظلم اژدها به مار غاشیه پناه برد ،چگونه میشود و از آگاهی و شناخت خودمان دم بزنیم ،ولتر ها در مورد مخلفا ن فکری خود در چند صد سال پیش چنین میکنند و روشن فکران ما در جمع موافقان فکری خود چنین ، این از وضعیت رونش فکرانمان !!

نبود یک سازمان سیاسی جدی در صحنه پر تلاطم سیاسی امروز حاصل این روند فاجعه با ر است . چگونه میشود در این برهوت بی حاصل خیزی به تک درختمان(سازمان مجاهدین ) این چنین بی رحمانه تاخت و سنگ اندازی کرد مقا له نویسهای اینترنتی که دستی باز و ذهنی جولان دهنده دارند در سایه می ایستاند و به جای حمایت متر صدندتا با اولین خطا این درخت را ریشه کن کنند ،چه گونه میتوان باور کرد که اینان با خود صادقند و قتی که میوه های این تک درخت عرصه سیاسی و اجتماعی را نمیبینند ، و در موردآن صحبت نمیکند ،در برهوتی که نامردمان و ناکسان هم و همت خود را بر این گذاشتن تا این تک درخت گشن را از ریشه برکنند ، و جامعه ایران را از تنها دارایی اش محروم کند ،

بر این اعتقا د هستنم تا جریان روشنفکری چشمان خودرا حتی کمی باز نکند درختی شکوفه نخواهد داد ، هرچند این درخت تمام توان خود را به کار گیرد که ریشه در خاک سفت کند و خود را از گزند باد ها و توفان های اهریمنی و استبدادی و استعماری برهاند .

حضور فعال روشنفکران در این برهه است که تک درختمان را باز تکثیر میکند ،

هرچند تا بیرون آمدن جامعه روشنفکری ایران از هزار لای خویش ،این وظیفه سترگ این تک درخت گشن است که علاوه بر تحکیم ریشه به برگ و بر نیز بیاندیشد . تا آنوقت با دوچشم خویش ببیند خورشیدشان کجاست ، شا آن وقت باورش کنند ،،

بیاید تاریخ امروزمان را با باز کردن چاشمایامان کمی فربه کنیم، تا فردایی روشن داشته باشیم

با احترام ناصر آبادانی

 
 

منبع:پژواک ایران