PEZHVAKEIRAN.COM سربسته با مصداقی قسمت چهارم...
 

سربسته با مصداقی قسمت چهارم...
ناصر آبادانی

 آرامش دوستدار در مقدمه کتاب "امتناع در تفکر د ینی" می نویسد: نخستین شرط تفکر به معنای اندیشیدن این است که نسبت به توانمندی ذهنمان آگاه باشیم ،نیروی خود را از این نظر بیازمائیم،بسنجیم و بشناسیم. اگر این نیرو نورسیده و تعلیم نیافته است آن را به هر سو نتارانیم، تا فرسوده امآ آزموده نما شود.همه چیز در آن بی مرز وبوم گردد، پر ساختن ذهن از محفوظات و معلومات که نزد ما از دیر باز معمول بوده است حکم زمینگیر کردن آنرا دارد.

قبل از اینکه بخواهم مطالب خود را روی این حرف پرمغز سوار کنم،اجازه دهید بگویم عدم تمرکز و عدم اندیشیدن مختص آقای دوستدار هم هست،که جای جای کتاب میتوان آن را یافت، آقای دوستدار در سطر آخر صفحه ۳۵ در مورد شعر حافظ می گوید :شعر حافظ امکان و مجال این را نمی دهد که ما واقعیت را ببنیم،هوشیار شویم و بیندیشیم، حال چه قدر این حرف درست است بماند ولی یک صفحه بعد یعنی صفحه ۳۶ پاراگراف هنر شعر ساختن می نویسد: "حتا من اذعان می کنم که ما توانسته ایم با شعر ساختن بیندیشیم.و این در فرهنگی که رویدادش خالی از اندیشیدن است قطعأ نوعی شاهکار است ." و چه کسی است که نداند حافظ میتواند یکی از این فرهیختگان که اندیشیدن را از شعرش به ما منتقل کرده است ،باشد.و همان طور که آقای دوستدار در صفحه ۳۹ در مورد افشای زهد ریایی توسط حافظ به آن اعتراف می کند. یا چنان خط بطلان بر شاعران بعد از نیما می کشد (مخصوصأ شاملو) بدون آنکه از آن نام ببرد می نویسد : " چنین کاری را در بُعد شعری فرهنگ دینی ما فقط نیما یوشیج توانست آغاز نماید ،بی آنکه خودش خواسته باشد یا لزومی دیده باشد پا در جای پای شاعران بزرگ غربی گذارد،یا خود را میان آنان جا بزند . اما تاکنون احدی نتوانسته راه او را حتا یک وجب ادامه دهد ،بیش از همه به ویژه آنهایی که زمانی خود را وارث او می دانستند، تنها کاری که این وارثان به خوبی بلد بودند و کردند، این بود که به گرد پای او نرسیده برق آسا از او جلو زنند ، و با عرض اندامهای پهلوان پنبه ای و  جاهلانه شان در میدان "شعر جهانی" که وجودی صرفأ خیالی داشت اخطار کنند:وای از آن روزی که نوشته های شاگردان ما "اعم از نثر و نظم از گاو صندوقهای مهر و موم شده بیرون بیایند.."حکم به حذ ف همه شاعران بعد از نیما ،تنها می تواند حکمی با شد از سوی آقای دوستدار نه بیشتر، کیست که جایگاه شاعران بزرگی چون شاملو وفروغ و دیگران را این چنین نادیده بگیرد،و به تاثیر آنان بر شاعران بعد از خود واقع نباشد و به آنان ارج نگذارد.

این که بدانیم چه هستیم و چه داریم و چه نداریم و این دانسته ها حاصل چه تجربه های تاریخی است که از سر گذراندیم، بسیار مهم است . ولی اینکه خودمان بر این امر اشراف داشته باشیم ،که داشته ها و ناداشته ها یمان در چه بستری متولد شده و چه مسیری  را برای رشد پیموده است چیز دیگری است  اگر بخواهیم بین جهان امروز و  دیروز پلی بزنیم ،نیاز است که قبل از آن ،این طرف و آن طرف پل را بشناسیم ،و تا آن طرف را نشناختیم گذر از پلی که برایمان ساخته اند، تنها فقط مسیر تردد برای رفتن به آن سمت را کمی آسان می کند و گذر از پل لزومأ به معنی اینکه ما توانایی ساخت پل را داریم نیست. برای اینکه منظورم را کمی روشنتر بیان کنم مثالی می زنم ،با قدرت گرفتن رضا شاه ،تغییر لباس چه برای زنان و مردان آغاز شد نحوه پوشش زنان و مردان ایرانی با کسانی که سالها قبل پل را ساخته بودند و به آن طرف رفته بودند کمی شبیه می شود، آیا به صرف تغییر لباس زنان و مردان ایرانی و شبیه شدن آنان از نظر ظاهر ،به معنی این بود که ایرانیان خود قادر به ساختن پل بوده اند ، اکنون که سالها از آن زمان می گذرد و شاید از نظر پوشش شبیه ترین افراد به غربیها هستیم ولی ثابت کرده ایم که صرف تغییر پوشش ،به معنی تغییر تمام ساختارهای ذهنی و فکری بغایت سنتی و بعضأ بدوی ما نیست. و تا زمانی که خود قادر به ساختن پل نباشیم از نظر فکری و تاریخی کماکان در آن سمت پل سکنی داریم ،برای ساختن این چنین پلی و گذر از آن نیاز به ابزاری است که ما تا خود پروسه یاد گیری آن را نداشته باشیم امکان تغییرات بنیادی در آن متصور نیست.

اتفاقات ۱۰۰ سال اخیر نشان می دهد صرف نظر از دست اندازی ها ی بی شمار و دخالت قدرت های خارجی ،ملت ایران خواهان ساختن این پل و گذر از آن با پرداخت بها ی بسیار سنگین می باشند.و تا این پروسه تمام و کمال طی نشود ،(همچنان که در غرب طی شد و مردم غرب ظرف ۳۰۰ سال اخیر برای رسیدن به آزادی بهای سنگینی پرداخت کرده اند )حاضر به دست کشیدن از آن نیستند.حرکت مردم ایران برای ساختن این پل با انقلاب مشروطیت آغاز شد ،انقلاب مشروطه در ایران ،نشان از خروش ملتی می دهد که خواهان تغییراتی اساسی و بنیادی در ساختار سیاسی و اجتماعی جامعه است ، که بی شک این انقلاب در دوره زمانی خود آغاز گر بیداری ملتی بود که هزران سال در خواب بدوی خود فرو‌ رفته بود ،و این بیداری باعث آشفته شدن خواب استعمار گران روسیه و انگلیس شد ،که از چند سو میهن را در اشغال خود داشتند ،تغییراتی که بی شک در کل منطقه یگانه بود. حرکات اجتماعی و سیاسی صد سال اخیر نشان می دهد که انقلابات و دگرگونیهای پدید آمده در ایران صبقه ا ی داخلی داشته و درون جوش بوده است ،و اتفاقأ بر عکس دیگر کشورهای منطقه که هر گونه تغییراتی حاصل کودتا یا حمله نظامی بوده است کاملأ ایرانی بوده و رهبرانش از دل جنبش های اجتماعی و از طبقات پایین و میانه جامعه برخاسته بودند. انقلاب مشروطه علاوه بر اینکه تاثیرات بسزای داخلی داشت و جامعه ما را از یک مرحله بدوی به دوران ما بعد خود پرتاب کرد،تاثیرات منطقه ای هم داشت .و جامعه برای اولین بار به این باور رسید که خود می تواند سرنوشتش را در دست گرفته و راه پیش ببرد.

در مسیر ، افراد بسیاری به صفوف مبارزه پیوستن و بر دوش مبارزان وارد مجلس شدند ،آنگاه که جامعه داشت راه باز میکرد،و یاد می گرفت تا از طریق بدست گرفتن سرنوشتش کشور را متحول کند ،همانان که بر دوش مبارزین به مجلس راه یافته بودند ،با نفوذ و دخا لت قدرتهای خارجی پلکان استبداد بعدی شدند.

وتقی زاده وار آماده به کول کشیدن ملتی به آن سوی دیگر بودند که هنوز پا به پا کردن را هم نیاموخته بود.

لاجرم از دل آن نظام بغایت بَدوی ،که برای واکسیناسیون هم باید با ملای شهر یا روستای خود مشورت میکرد ند، دیکتاتوری بیرون آمد که به زور هم شده بود می خواست صرفأ با تغییر لباس ، جامعه را به آن سمت پل ببرد ،گرفتار شد. و این دیکتاتور بر بستر آرزو های خود هر صدایی را در نطفه خفه و مشروطه را تعطیل کرد.

اما همان طور که جامعه در دل خود خائنینی دارد، فرزندان راستین خود را نیز می پروراند.

و همان فرزندان بار دیگر نظام دیکتوری پهلوی را به چالش کشیدند. و حاصلش حضور گسترده مردم در صحنه و ملّی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق بود.ولی باز هم تاریخ به گونه دیگر تکرار شد، کسانی که با مصدق وارد مبارزه شده‌ بودند ،در مسیر راه عوض کرده و همسو با ارتجاع حاکم(کاشانی) ودربار‌ودر سمت سوبا استعمارگران، به کمک دیکتاتور جوان آمدند تا بار دیگر قلب زخمی میهن همچنان ناسور بماند.هرچند‌ در‌نوشته وحرف‌ چیز‌دیگر‌میگفتند‌. و در زمانی کم چنان مصدق را از تاریخ معاصر مان حذف کردند ، که گویی هیچ وقت وجود نداشت ،و کودتا ۲۸ مرداد را به قیام مردم  جا انداختند.و بدین سان مردی که باید در رگ و پی میهن جاری و ساری شود خیلی زود در تاریخمان گم شد.به گونه ای که جامعه نبض زنده او را در جریان زمان درنیابد.

و استعماران و کودتاگران می دانستند حافظه تاریخی  ما چقدر کوتاه مدت است،و چه قدر زود فراموش می کنیم که بر ما و ملتمان چه رفته است.

هر چه قدر جامعه برای تغییرات پر جوش و خروش می شود به همان اندازه دگرگونی در نیروهای اجتماعی بیشتر می شود.این فرایندها حاصل فرایند اجتناب ناپذیری است که جامعه را به سمت متعالی پیش میبرد،و بالطبع ناخالصی ها از آن زدوده میشود و برای بیرون ماندن این ناخالصی ها باید صحنه سیاسی هر چه تیز تر و رادیکالتر شود،در این صورت است که نیرو ها و افراد میرا از دل صحنه سیاسی حذف می شوند .

ولی این به منزله نابودی تمامی نیروهای میرا در پروسه گذار نیست ،این افراد و نیرو ها در پروسه گذار چون انگلی خود را به محیط زنده و فعالی که تلاش برای رسیدن به مرحله عالی دارند، چسبانده و از آن ارتزاق می کنند ،و بعضأ خود ،با از بین بردن عنصر متحول و فعال، جایگزین آن می شوند. و در فرایند رو به رشد عنصر زنده و انقلابی تاثیرات مخرب و گاهأ نابود کننده می گذارند. نمونه بارز چنین عناصری " فرخ نگهدار " است.

که خانم "اشرف دهقانی" در مقاله ای (فرخ نگهدار و تحریف تاریخ چریکهای فدائی خلق)  سیر رسیدن او به رهبری سازمان چریک های فدایی خلق ایران هر چند خیلی دیر، بازگو می کند. ولی با این حال ثابت می کند که یک عنصر انگلی که از خون بهترین فرزندان خلق تغذیه می کند ،چه سرانجامی را می تواند برای سازمان مطبوع خود و میهن رقم  زند. می بینیم که این فرد کماکان در راستای منافع رژیم آخوندی گامهای شایان بر می دارد. برای شناسایی باقی انگلهایی که از خون جامعه و مردم ایران ارتزاق می کنند ، کافی است به اطراف "فرخ نگهدار" نگاه کرد. تا محیطی که در آن رشد و زاد ولد می کند شناخته شود.

باید به محیط سیاسی که در پیرامون جامعه ما فعال است ،نگاه کنید. همه چیز در هاله ای از توهم پنهان است . شناختن سره را از ناسره بس دشوار شده است . اعضای "توده ای اکثریتی" که کارکرد خود را در چارچوب سازمان و حزب خود ،از دست داده اند، به صورت فردی، وارد هر جریان تازه راه افتاده ای می شوند و آن را از حیض انتفاع می اندازند. و با صدای بلند از بلندگوهای متفاوت، پیام به آخوندها  می‌فرستد که این نشستها و گردهمایی نه برای براندازی که برای ا صلاح ساختار سیاسی از طریق انتخابات آزادانه است و طرح ۱۵ ماده ای هم‌ برایشان‌صادرمی کند.

  آقای دوستدارمی گوید ".تاریخی بودن یا تاریخی شدن آدمها و جوامع به خودی خود روی نمی دهد ،آدمها یا جوامع با گذشته ای چند هزارساله میتوانند غیر تاریخی بماند،"  آری تاریخی بودن آدمها و جوامع به خودی خود روی نمی دهد، مگر اینکه برای تاریخی شدن و رفتن به آن سوی، بهایی پرداخت شود، چه گونه می شود بر روی همین اندک داریی مان  چنگ کشید (حافظ ها و مولاناها و شاملو ها و فروغ ها خط کشید )این تاریخ دراز و لاغرمان را با چه چیزی فربه کنیم؟  برای فربه شدن  باید از کجا شروع کنیم؟آقای دوستدار  در پاراگراف "با این دارایی فرهنگیمان چه می توان کرد؟" می گوید : با دهها کتاب شعر و چند اثر منثور که محتوایشان نه تنها اندیشیدن را بر نمی انگیزد و نمی پروراند،بلکه کنایشی ضد آن دارد ،می توان ذهن و احساس مردم را پروراند؟ و چیزی در آن بر انگیخت؟ که جوانه ای برای اندیشیدن شود؟ وقتی اندیشمندی چون "دوستدار" این چنین خط بطلان می کشد بر همین چند اثر منثور و منظوم ، از دیگران چه انتظاری است، ولی وقتی وی درصحفه ۸۸ از سقوط تمدن ایرانی در گذرگاه اسلامی شدن صحبت میکند ،باید از او پرسید،  آیا صحبت از تمدن ایرانی قبل ازاسلام که همین حداقل آثار منظوم و منثور را ندارد،سخن شایسته ای است؟ د ر صورتی که میدانیم خیلی جلو تر از ایران در یونان هم خط کاملی وجود داشت هم اندیشمند بسیار، که نام و کتابهایشان هنوز که هنوز است در نبض تاریخ معاصر هم میزند.آیا می شود هیچ را (از نظر تاریخ ادبیات و خط می گویم) گهواره تمدن نام برد؟ و به آن عنوان "سقوط تمدن ایرانی در گذرگاه جهانی شدن اسلام" نام داد. آیا صرف داشتن حکومت مرکزی هرچند قدرتمند  نشان تمدن است؟ یا آیا تمدن نباید از دل فرهنگ،ادبیات ،فلسفه بیرون بیاید. تا جامعه مدنی ساخته شود؟ همچنان که در تمدن یونان رخ داد. مثل این است که وحشگیریِ پلید ترین رژیم تاریخ بشری ایران را دال بر متمدن بودن رژیم پهلوی بدانیم ،مقایسه ای که این روز ها می کنند.چه گونه می شود از آن تمدن به چنان جایی برسیم، که بی تمدنان بر ما سیتری بجویند؟ چگونه می شود یک توده بی شکل بی فرهنگ ،با مرتبه پایین تمدن ،پراکنده ،کم جمعیت، چنان شکل بگیرد که جهانی را تسخیر کند؟ نباید سؤال کرد که چسب آن چه بوده است؟ که توانست در کوتاه ترین زمان ،محدوده وسیعی  از جهان باستان را فتح کند؟، آیا این ساده کردن برهان نیست که آرامش دوستدار می گوید دلیل همگان فهم ـ همگان پسند و قانونی کتاب  را باید در بدویت بومی اش جستجو کرد. آیا این استدلال از این فیلسوف قابل پذیرش است؟ و با آوردن برهانی از سوی گوته در پا نوشت صفحه ۹۰ همه چیز را ساده می کند: که اسلام در باره ایمان و بی ایمانی در جهان زیرین و زبرین است. و تمام .

این گونه ساده کردن به این می ماند که من بگویم، "امتناءدر تفکر دینی" کتابی است که از اسمش پیدا است ،یعنی تفکر دینی داشتن ،به منزله این است که دین به شما اجازه تفکر و تدبر در هیچ رویداد و فرایندی را نمی دهد،و تمام کتاب هم حول همین محور می چرخد. اگر به دنبال مجرم و محکوم می گردیم باید بگویم ،که کارتان را به خوبی انجام دادید،ولی اگر برای رویداد های که از سر گذراندیم ،اول یقه خودمان را بگریم، و حوادث تاریخی را که از سر گذراندیم مد نظر و ایقان قرار دهیم، آن وقت این سؤال پیش می آید نقش ما در گذر ایام چه بوده است.و چه بهایی به داشته هایمان داده ایم ،و چه گونه از داشته هایمان پاسداری کردیم و آنها را ارتقاء داده ایم.آیا ما برای گذر از این مرحله بدوی به مرحله عالی تر نردبانی ساخته ایم؟ آیا فرهیختگان این میهن سیاه بخت که تعداد آنها از تعداد انگشتان دو دست کمتر است هیچ آجری بر روی هم گذاشته اند ؟ آیا به سادگی می توان ردی بطلان بر تمام این انسانهای فرهیخته کشید؟ همه آنها را نادیده گرفت.

 یا در صفحه ۱۸۸در پارگراف "نخستین پرسنده در فرهنگ دینی ما" می گوید: "دیدیم مولوی به چشم و گوش و زبان موسی می بینید،می شنودو می گوید" در صورتیکه  ، مولوی در شعر معروف " موسی و شبان" به همگان نشان میدهد که، خدا را نه از زبان موسی و نه از زبان شبان، بلکه تنها از زبان مولانا است که معرفی می کند،

چرا که خدای موسی وشبان بر اساس" قالِ شان" ا ز هم جدا و هر یک به سویی رفته بودند، و این تنها خدای مولانا است که" درون" را می نگرد نه" قال "را ، و آنها را به هم دعوت می کند، تا چوپان و شاهزاده ( موسی) دگر باره به هم وصل شوند.

 این  نادیده گرفتن ها د ر عرصه سیاسی یا فرهنگی مختص تنها همین دوره نیست ،به دوره مصدق و مشروطیت هم نگاه کنید همین وضع است، و کماکان هم ادامه دارد،

پيروز مجتهدزاده:مصدق بزرگ‌ترين شارلاتان ايران بود​ ستارخان و باقرخان، جاه‌طلب و قدرت‌طلب بودند.

یا میر فطروس در : دكتر محمّد مصدّق؛ آسيب‌شناسی يك شكست "هر چه دل تنگش می خواهد بر علیه او می گوید.

 این در شرایطی است که  امروز اکثر ایرانیان بر روی گسل توهم زندگی می کنند،وآنهم در  شرایطی که زندگی در ایران چه در بعد سیاسی و چه فرهنگی در حال فرو پاشی است ،رژیم آخوندی با دست پر در تمام معادلات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی حضوری مخرب و فعال دارد، و سیاست و مبارزه با رژیم برای بعضی از کسان بازی کودکانه ای جلوه می کند، آنهم در دوره ای که به تعداد انگشتان یک دست هم ما سازمان سیاسی و فعال در صحنه مبارزه با رژیم نداریم.در داخل هر چی است دست ساز است ودرخارج هرچی است ،فرد ،است وسایت.

و حضور د ر مهد تمدن اروپا و امریکا کمک میکند که گسل توهم زیر پای اینان ، چنان در سطح با شد که عمق گسل تا زیر پایشان حتی به نیم متر هم میرسد.

ای نوشته را با گفته هایی از خود آقای دوستدار تمام میکنم.

"و این در فرهنگی که رویدادش خالی از اندیشیدن ( و جدیت واستمرار در مبارزه )  است قطعأ نوعی شاهکار است ."

 

 "اما تاکنون احدی نتوانسته راه او(آنها) را حتا یک وجب ادامه دهد ،بیش از همه به ویژه آنهایی که زمانی خود را وارث ( یا ادامه دهندگان راه آزادی ) او "آنها " می دانستند، تنها کاری که این وارثان (یا رهروان ) به خوبی بلد بودند و کردند، این بود که به گرد پای او (آنها ) نرسیده برق آسا از او ( آنهآ ) جلو زنند ،"

 

با احترام ناصر آبادانی

منبع:پژواک ایران