PEZHVAKEIRAN.COM حدیث نفس ...
 

حدیث نفس ...
ناصر آبادانی

 
زین بیش می نگویم امکان گفت نیست
والله چه نکته ها در این سینه گفتنی است ( مرحوم مغفور داموکلس )
بارها با خودم گفتم : پسر، نگه ندار توسینه هرچی داری!بریز بیرون . سبک میشی ،پرمیگیری، چه میدونم پرواز میکنی .از این حرف ها !
ولی اصلن تو کتم نمیره .یه چیزی جلومو میگیره .و نمیذاره پرواز کنم .نمیذاره پر بگیرم . نمیذاره سبک بشم .
اگه بین خودمون بمونه ، دلایل خاص خودمو دارم.یعنی اگه به ناخودگاه خودم رجوع کنم ،و اگر با خودم کمی رو راست باشم ،باید بگم ،خودمم زیاد بدم نمیاد از این که وضعیت بدین شکل بمونه ، میدونی یه حض درونی داره ،وقتی یه چیزی رو میدونی ولی نمیگی ، اینکه همه رو منتظر بذاری ،تا خدا یا چه میدونم هرکس دیگه رخصت بده و سینه را شرحه شرحه کنم ،نمیدونی چه حض و حالی میکنم ، یه حض و حال دو وجیی ،یعنی این که از دو سو عیش میبرم ،یه حضی بابت راز نگهداریم ،بابت این راز نگهداری قبلن بهای سنگینی دادم ،
هنوز برام یه شکل خاص از زندگی است ،که منو به جلو میبره این راز های سر به مهر که به من انرژی میده ، یکشیم اینه که طرف مقابل رو تو خماری میزارم، تا فکر کنه که چی تو چنته دارم ، که دیگران ،(همون دیگران !)نگفتن ، این حس انتظار، که راستیتش یکم شیطنت هم توش هست به من یه حضی میده ،یک شکل خاصی از زندگی میده ،که اینم منو به جلو میبره .
از خودم هیچی نگفتم :
سالهاست که ته یه کوچه بن بست زندگی میکنم .خانه یی دارم با صفا ،و باغچه یی که گلهای رنگارنگ بی شماری در آن کا شته ام، و این گلهای رنگارنگ بهاری همنشین من است . و با وسواس تمام از آنها نگهداری و مواظبت میکنم ،
خوبی کوچه بن بست در اینه که یک مسیر رفت و برگشت بیشتر نداره ، راه رو کاملن بلدم .هر جا که باشم کافیه خودمو سریع یه جوری برسونم سر کوچه ، بقیه مسیر و چشم بسته می تونم طی کنم ،تا برسم به ته کوچه ،ته ته اش ،انجایی که خونه ام قرار داره .
بعضی وقتا این کار باعث تعجب دوستانم میشه ،البته اینم بگم بعضی وقتها مورد تشویق آنها هم قرار میگیرم ، منظورم اینه که نه بعضی وقتها ، اکثر اوقات.
خارج از کوچه بن بست غوغایی است ، که من به سرو صدای آن عادت ندارم ، سالهاست که تحمل غوغا را ندآرم ، جایی که عمر مفید در آنجا ٦ ماه است ، والا که جون سختن ، اعصاب من که بد جوری متشنج میشه ، و به هم میریزه ، خودم یه زمان هایی نه خیلی دور نه خیلی نزدیک در حوالی اون محله زندگی میکردم ، برای همین وقتی از حوالی اون محله آمدم بیرون ،دنبال خونه یی میگشم که آرامش داشته باشه ،توش صفا باشه ، گل باشه ، واسه همین وقتی این خونه رو ته این کوچه بن بست پیدا کردم به خودم آفرین گفتم و سریع نقل مکان کردم . نه اینکه خونه من تنها خونه این کوچه بن بست باشه ،نه زیاد هم تنها نیستم ،همسایگانی دارم ، و حشرونشری ، بعضی وقتها با هم توپ بازی هم میکنیم ، عاشق پاسکاری هستیم، خوب ما هم تیم خودمون رو داریم . مگه چی میشه ، خوب دوست داریم دیگه !!
یه کاری دیگه هم هست که دوست دارم انجام بدم ، اونم وصله کاریه ،یعنی اینکه یه چیزی رو به یه چیزه دیگه وصل کنم ، وصله که معلومه چیه؟ رفو نیست.چیزیه که باید از دور داد بزنه وصله است، اصلن هنر کار تو همینه بدون اینکه آدم خودش بخواد زود مشخص میشه ، این خودش هنری که هرکسی نداره .
من از قدیم قدیمها اعتقاد داشتم این دیواره که تا ثریا کج رفته ،حاصل کج گذاشتن اون آجر اولیه است ، که کج گذاشتن ، ولی در عجبم که برابر قانون جاذبه زمین، چطوریه که تا حالا فرو نریخته ؟.
یکی از خوبیهای زندگی در کوچه بن بست همینهکه آدم وقت زیاد داره به این چیز ها هم فکر میکنه، فکر هایی که به ذهن آدم میرسه یا چیزهایی که میبینه ،که هر کسی نمیتونه ببینه ، زندگی توی کوچه بن بست مثل یه ریاضاته ، مثل چله نشینی ،آدم با خودش خلوت میکنه به چیزهایی فکر میکنه که عقل جن هم بش نمیرسه ، یا میره سراغ رازهایی که داره ، اونها رو مرور میکنه ، گرد و خاکش رو مگیره .
این رازها رو من در پستویه زیرزمین خونه بن بستم پنهان کردم ، برای روز مبادا ! بدرد میخوره ! آدم نباد همه چیز رو یه دفعه خرج کنه درسته تو کوچه بن بست زندگی میکنم ولی این رو میدونم که آدم نباید دستش خالی باشه، این چیز هارو یاد گرفتم ، خوب اینم بگم یه عادت قدیمیه ،
هر چیزی یه روز بدرد میخوره ، چرا باید بیخودی به داشته ها م چوب حراج بزنم،
 
یه چیز آنتیک دیگه یی هم تو زیر زمین خونه ام دارم ،یه شمشیر ، یه شمشیر خیلی قدیمی ، متعلق به یه آدم قدیمی ، مال همون آدمیه ،که اول مطلبم ، یه شعر ازش گذاشتم ، از بند آویزونش کردم درست وسط زمین و هوا ، بگی نگی معلوم نیست میخواد فرو بیاد یا نه ؟ اینم از هنرهای منه ،وقتی بش نگاه میکنم ،یه حس خاصی بهم بدست میده ، یه حضی میبرم از طراحی اویزون کردنش خوشم میاد . خیلی جالبه ،بند ها رو طوری تنظیم کردم که دسته
شمشیر بالا قرار داره ، و تیزی آن به سمت پایین ، نه انقدر پایین که فکر کنی فرو آمده ، نه ! البته به قد آنکسی که زیرش نشسته هم بستگی داره ، از آنجایی که من همه چیز رو ریز میبینیم ، با توجه به نحوه اویزون بودن شمشیر ، قائدتن نباید زیاد بلند باشه ، در ذهنم حتمن این جوری ترسیم شده بود ،که طرحش رو ریختم ، سر طراحی اویزون کردن این شمشیر، بعضی وقتها با دوستام ، همونها یی که گفتم تویه کوچه بن بست با هم همسایه هستیم ،
اره بعضی وقتها میان خونه به من سر میزنند، و من اونها را با خودم میبرم زیر زمین ،در مورد طراحی اویزون کردن شمشیر با هم صحبت میکنیم ،
اونها نظرشون اینه که تیزی شمشیر باید متمایل به بالا باشه ، و دسته متمایل به پایین ، مثل اینکه یه آدم شمشیر گرفته دستش میبره بالا ، چطوری میگیرند ؟ آره همین جوری ، تصورش کن !
تو فکرم که یه شمشیر دیگه پیدا کنم .که به اون شکلی که دوستا م میگن آویزونش کنم ، میگن اینجوری ضربش کاری تره .
در هر صورت داشتم راجع به وصله کاری صحبت میکردم ، پرت افتادم ، یعنی نه زیاد پرت، خوب همین خودش موضوع مهمی بود که باید در موردش صحبت میکردم ، بریم سراغ وصله کاری ، اینم باید اضافه کنم که تشخیص اینکه چه چیز وصله است یا نیست با منه ،
مثلن ،اینکه چه چیز توهین است و چه چیز نیست هم با منه ، مثلن معتقدم ( هر فردی یا جنبشی یا رژیمی بیش از آنکه در عمل سقوط کنه، یا ارتفاع بگیره ،در گفتار سقوط میکنه) همانطور که گفتم من به قرارداد ها پایبند هستم ، و به گفتار خیلی بیش از عمل اهمیت میدم ،فعلن عمل و میزاریم کنار. که من باش کاری ندارم، آدم مگه دیوانه است که تو این وضعیت بی صاحب وارد عمل بشه ، و به گفتار میپردازم .
من به گفتار خیلی اهمیت میدم ، نه فکر کنید وقتی میگم گفتار ، منظور م گفتار در مورد طرح ، برنامه و نحوه مبارزه با رژیم و از این جور حرفهاست ، نه ،، منظورم اینها نیست ، منظورم از گفتار کلمات رکیک است ، من خودم استاد اون حرفهای بالایی هستم ، لذا وقتی به گفتار که باعث سقوط میشه اشاره میکنم ، منظورم کلامت رکیکه ، ( که الحق و انصاف هم هست ) کلامت رکیک هم قردادییه ، هر کس یا هر چیزی رو میباید با همین کلمات رکیک قردادی مقیاسه کرد ، و از دهان هرکس در بیاد باعث سقوط فردمحسوب میشه ،البته استثنا یی هم داریم ، که اون حرفها شامل کلمات رکیک نمیشه ، مخصو صان اگه ترجمه شده باشه ، فقط میشه (دری وری )، و این جور گفتار ،که از نظر من شنیع ،غیر قابل بخشش ،عامل سقوط هر فرد یا جنبش یا رژیم است ، ،،،( مثلأ نظرت راجع به تشبیه آدمها یا جنبش ها به جانورانی مثل گیلانی ،حلوا یی یا لاجوردی که تجسم و عصاره شناعت ،جنایت و وقاهت هستند که آنچنان شنیع به تحقیر بهترین فرزندان خلق در اسارت دست میزنند چیه؟ سقوط فرد محسوب نمیشه ، تشبیه چند نفر یا چند صد نفر یا چند هزار نفر به این آدمها سقوط فرد محسوب نمیشه ؟؟)
اینو کی بود گفت ؟ نمیدونم از ذهنم یک چیزی مثل برق پرید . فکر کردم کسی چیزی گفت ، در هر صورت کله مو کمی تکان دادم ذهنمو از این چیزهایی که مثل برق می گذره پاک میکنم ، ملا ک همونیه که گفتم .
بعد ال تحریر :اریک فروم
نیاز به تغیر انسان ،نه تنها ضرورت ،اخلاقی ،دینی و روانی ناشی از ماهیت بیمارگونه اجتماعی کنونی ماست ،بلکه شرط لازم بقاء نسل بشر است . دیگر رستگاری در بجا آوردن الزامات اخلاقی و دینی نیست ، برای اولین بار در تاریخ ،"بقاء نوع بشر موکول به تغیر بنیادی در قلب انسان است " اما این دگرگونی در دلها زمانی میسر است که دگرگونی قاطع اقتصادی و اجتمائی که به قلب انسان امکان تعقیر و تهور و بصیرت میدهد حاصل آید .
 
با احترام ناصر آبادانی

منبع:پژواک ایران